نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: عشق و تنفر همسر

7476
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37886
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    عشق و تنفر همسر

    سلام من مشکل بزرگی در زندگی ام دارم که جرات بیان کردنش با همسرم رو ندارم
    وقتی ریشه یابی می کنم میبینم علتش اینه که بعلت عشق زیاد به همسرم می ترسم با بیانش یا ناراحتش کنم یا قطره ای ازدوست داشتنش نسبت به من کم شه...
    و همین نگفتنش باعث شده کم کم تو دلم یه غصه یا عقده لونه کنه که باعث ناراحتی و دلخوری از همسرم بشه...
    ناراحتی ای که خودش ازش خبر نداره و حتی بعضی موقع ها بخاطر این ناراحتی باش قهر می کنم یا سرد برخورد میکنم و اون بیچاره میگه چی شده و من نمیخوام ینی نمیتونم که جواب بدم.....
    می ترسم همین دلخوری یواشکی هر روز برام بزرگتر و ناراحت کننده تر شه و....
    نمی دونم باید با جمع این ضد و نقیضی که درونم هست چیکار کنم...واقعا دارم دیوونه میشم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرامم نمایش پست ها
    سلام من مشکل بزرگی در زندگی ام دارم که جرات بیان کردنش با همسرم رو ندارم
    وقتی ریشه یابی می کنم میبینم علتش اینه که بعلت عشق زیاد به همسرم می ترسم با بیانش یا ناراحتش کنم یا قطره ای ازدوست داشتنش نسبت به من کم شه...
    و همین نگفتنش باعث شده کم کم تو دلم یه غصه یا عقده لونه کنه که باعث ناراحتی و دلخوری از همسرم بشه...
    ناراحتی ای که خودش ازش خبر نداره و حتی بعضی موقع ها بخاطر این ناراحتی باش قهر می کنم یا سرد برخورد میکنم و اون بیچاره میگه چی شده و من نمیخوام ینی نمیتونم که جواب بدم.....
    می ترسم همین دلخوری یواشکی هر روز برام بزرگتر و ناراحت کننده تر شه و....
    نمی دونم باید با جمع این ضد و نقیضی که درونم هست چیکار کنم...واقعا دارم دیوونه میشم
    سلام
    به سایت مشاور خوش اومدید
    شما چن سالتونه؟ و همسرتون؟
    تحصیلات شما و همسرتون؟
    چن ساله ازدواج کردید؟ و نحوه آشناییتون؟
    این ناراحتی رو میشه بیشتر ازش بگید؟ از کی براتون پیش اومده؟
    و چی باعث به وجود اومدن این ناراحتی شده؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    می ترسید همسر عزیزتان بگذارد و برود؟!! همسر عزیزم به من نچسـب! گاهی از این طرف بام می افتید و
    گاهی از آن طرف.
    گاهی می گذارید که همسرتان شما را در بند خود بکند و گاهی هم از ترس زندانی شدن، کیلومتر ها
    از او فاصله می گیرید.
    گاهی عشق و دلبستگی را با وابستگی اشتباه می گیرید و گاهی هم جای استقلال را با فاصله گرفتن و
    دور شدن عوض می کنید.
    به شما حق می دهیم که در آغاز راه یکسری اصول را ندانید اما اگر بخواهید خوشبخت ادامه دهید و
    خوشبخت بمانید، باید خیلی زود نقطه تعادل زندگی تان را پیدا کنید.
    شما باید بدانید که کجای این رابطه قرار دارید و همسرتان هم کجا نشسته است.
    زندگی مشترک، نه میدان جنگ است و نه جای مسابقه.
    پس نه سعی کنید که خودتان را مثل یک قربانی شکست خورده ببینید و نه اینکه از او در ذهنتان
    چنین حریفی بسازید.
    ● می ترسید بگذارد و برود؟ مجله سیب سبز:دوست دارید او را به خودتان زنجیر کنید.
    فکر می کنید اگر مدام مراقبش باشید تا ابد با شما می ماند.
    بزرگ ترین ترس زندگی تان این است که روزی چشمش جای دیگری بیفتد و دیگر شما را نبیند و نخواهد.
    ترس از اینکه از دستش بدهید.
    ترس از اینکه تنها شوید و دیگر هیچ کس شما را نخواهد.
    همین ترس ها باعث می شود تا بخواهید او را از ساده ترین آزادی هایش محروم کنید.
    دوست دارید در مهمانی ها به او بچسبید و از اینکه بدون شما بخواهد پایش را بیرون از خانه بگذارد
    کلافه می شوید.
    آنقدر دوست دارید که او فقط و فقط برای شما باشد که دلتان می خواهد در خانه حبسش کنید و
    نگذارید آفتاب و مهتاب ببیند.
    ● این نشانه ها را دارید؟ اگر شما به بهانه عشق یا ترس از تنهایی، محدودیت های عجیب و غریبی
    برای شریک زندگی تان وضع می کنید و همیشه از اینکه او را از دست بدهید می ترسید، باید بگوییم
    که به جای عاشق بودن، شما درگیر وابستگی شده اید؛ وابستگی ای که می تواند زندگی تان را از هم
    بپاشد.
    ● بگذارید زندگی اش را بکند از کنار او بودن لذت ببرید اما بدانید مثل هر آدمی، به لحظاتی احتیاج
    دارد که در آنها بدون حضور شما وقت بگذراند.
    لحظات بودن با دوستان، فوتبال دیدن، گپ زدن در مهمانی و زمان های دیگری که مثل روزهای قبل از ازدواج،
    بدون شما آنها را تجربه می کند.
    حتی گاهی نیاز دارد تنها در خیابان قدم بزند و حتی بدون مزاحمت، چرت بزند! ● ۲ دقیقه یک بار
    با او تماس می گیرید؟ دوست دارید در هر دقیقه هزار بار بگویید که دوستش دارید.
    اصلا این حس دوست داشتن آنقدر در وجودتان شعله ور است که نمی توانید حتی برای یک روز هم که
    شده، آن را تنها در عملتان بروز دهید و به زبان نیاورید.
    برای نشان دادن این حس، هر نیم ساعت یک بار برایش چند پیام می فرستید و ۶ ۵ باری هم
    در ساعات کاری، تلفنی حالش را می پرسید تا او را مطمئن کنید که عاشقش هستید.
    محال است که هر هفته یک کادو از شما دریافت نکند یا دسته دسته گل از شما تحویل نگیرد.
    روز تولدش را به یک روز خارق العاده بدل می کنید و سرتاپای خانه را گل می ریزید تا بداند
    که برای شما یک آدم خاص است.
    ● این نشانه ها را دارید؟ اگر نمی توانید هیجان عشق تان را مهار کنید و در عین عاشق بودن
    و رمانتیک بودن، مثل یک آدم عادی زندگی کنید، پس وابستگی را با عشق اشتباه گرفته اید.
    در به کار بردن این ترفند ها اغراق نکنید و آنها را هم به نوعی روزمرگی که دیر یا زود
    کسالت آور می شود تبدیل نکنید.
    ● به اندازه لازم و کافی عاشق باشید همه می دانند که عاشقش هستید.
    برای تولدش از مدت ها قبل برنامه ریزی می کنید و گاهی بی بهانه با یک هدیه کوچک وارد خانه
    می شوید.
    او شریک واقعی زندگی شماست؛ در شادی و غم، در آرامش و سختی، در سلامت و بیماری.
    گاهی با کمی هیجان به وجدش می آورید اما در کنارش، آرامش یک زندگی کاملا عادی را هم دارید.
    ● دنیای او دنیای شماست؟ حریم خصوصی در زندگی مشترک برایتان معنایی ندارد.
    از همان لحظه ای که پیمان مشترک تان را بستید، گمان می کنید که باید همه چیز مثل بلور شفاف
    باشد و او حتی در افکارش هم شما را راه دهد.
    رمز های کاربری اش را گاهی با مهربانی و اگر لازم شود با قهر، بحث و خشونت می گیرید و
    هر از گاهی به حساب های کاربری اش سرک می کشید تا مطمئن شوید که شهر در امن و امان
    است.
    با آمدن هر پیامک به سمت تلفن همراهش می دوید و اگر کوچک ترین مقاومتی کند، بدترین فکرها به ذهن
    تان راه پیدا می کند.
    گاهی سر زده به محیط کارش می روید و گاهی سری به کیف و وسایل شخصی اش می زنید.
    ● این نشانه ها را دارید؟ اگر فکر می کنید تنها با نظارت شماست که این زندگی دوام پیدا می
    کند، باید در مورد تفکرات تان جدی تجدید نظر کنید.
    شما می گویید که باید نگرانی هایتان را درک کند اما او حس می کند که در این زندگی، حریم
    خصوصی اش و هویتش را از دست داده است.
    ● عشق، فاصله و زندگی برای اینکه یک عاشق واقعی باشید، نیازی به چنین توهماتی ندارید.
    در زندگی مشترک شما، اصل بر صداقت است و این پیش فرض را دارید که اگر روزی این اصل خدشه
    دار شد، واکنش مناسب را نشان خواهم داد.
    خوب می دانید که حق ندارید قبل از آنکه چیزی ببینید، با گرفتن حریم خصوصی همسرتان، او را نسبت به
    خود بدبین و پرکینه کنید.
    ● می ترسید پررو شود؟ وقتی که خسته از کار برمی گردد، به پیشوازش نمی روید.
    فکر می کنید آدم ها به همین سادگی پررو می شوند و البته گمان می کنید که آنقدر جای پای
    عشق تان محکم است که دیگر نیازی به این تشریفات ندارید.
    به خودتان می گویید مگر من کارگر اختصاصی او هستم که غذای امشب را بار بگذارم و دلیلی ندارد که
    از خواب نیم روزی ام صرف نظر کنم و قبل از آمدنش چای درست کنم.
    تنها چیزی که به آن فکر می کنید، روشن کردن چنین تکلیف هایی است و گمان می کنید که او
    نه تنها باید کارهای مربوط به خودش را انجام دهد، بلکه باید جور شما را هم بکشد و فقط از
    این راه است که نمی گذارید «دور بردارد!» ● این نشانه ها را دارید؟ در یک زندگی متعادل، آدم ها
    پابه پای هم پیش می روند و اگر قدمی برمی دارند، آن را با لذت به زندگی مشترک شان تقدیم
    می کنند.
    در چنین زندگی ای افراد گمان نمی کنند که همیشه در معرض سوء استفاده هستند و با جان و دل
    به عشق شان و زندگی شان رسیدگی می کنند.
    ● حسابرس خوبی باشید می دانید زندگی حساب و کتاب دارد و تمام بار آن را روی دوش خودتان نمی
    اندازید اما در عین حال، سهم او را هم از این زندگی نادیده نمی گیرید.
    می دانید که او هم مثل شما می تواند گاهی خسته، بی حوصله یا بیمار باشد.
    انتظاراتی از او دارید که خودتان هم از عهده برآورده کردنشان برمی آیید و هیچ وقت برای کوبیدن میختان باری
    بیشتر از توانش روی دوشش نمی گذارید.
    ● فکر می کنید کیف پول شماست؟ به ازدواج به عنوان ابزاری برای ارتقای سطح زندگی تان نگاه می کنید.
    گمان می کنید هرکه طاووس می خواهد باید جور هندوستان را هم بکشد و فکر می کنید حالا که لطف
    کرده اید و بله را گفته اید، نباید حسرت چیز دیگری به دلتان بماند.
    وقتی به شکست مالی می رسد، ناامید می شوید و در ذهن تان فکر می کنید که چرا با چنین
    انتخابی، خودتان را به دردسر انداخته اید.
    گمان می کنید هیچ مسئولیتی در قبال حساب و کتاب زندگی ندارید و اگر هم چند ریالی پول به دست
    تان برسد، به عنوان دارایی شخصی تان روی آن حساب می کنید.
    از نظر شما آنچه او دارد متعلق به شماست و آنچه شما دارید هم متعلق به خودتان است.
    ● این نشانه ها را دارید؟ اگر بخواهید در زندگی مشترک تان مدام حق و وظیفه تعریف کنید و تنها
    از طرف مقابل تان انتظار داشته باشید به جایی نمی رسید.
    اگر یکسری مسئولیت ها را تنها به او واگذار می کنید، باید این واقعیت را بپذیرید که برخی مسئولیت ها
    هم تنها برعهده شماست.
    ● جیب و مسئولیت های مشترک محدوده خودتان را می دانید و او هم می داند که تا کجا باید
    از شما و خودش انتظار داشته باشد.
    بدون آنکه او را در عمل انجام شده قراردهید، قبل از ازدواج تعیین کرده اید که مسئولیت های مالی و
    سایر مسئولیت ها بر عهده کدام تان است، اما در عین این مرزبندی ها، هدف اصلی شما منافع مشترک تان
    است و همانطور که به فکر منافع او هستید، به فکر خودتان هستید.
    ● اجازه می دهید به جای شما فکر کند؟ فکر می کنید حالا که وارد یک وادی مشترک شده اید،
    باید خودتان را فراموش کنید و عنان زندگی را به دست کسی بسپارید که از شما قدرتمندتر یا باهوش تر
    است.
    گمان می کنید که او مرد خانه است و می تواند شما را مدیریت کند.
    او برایتان تصمیم می گیرد که کار کنید یا درس بخوانید.
    او تصمیم می گیرد که موهایتان را چه مدلی بزنید یا لباس چه رنگی بخرید.
    او بر تمام زندگی شما تسلط دارد و شما از بیشتر کردن قدرتش لذت می برید و آرامش می گیرید.
    از نظر شما اقتدار او باعث آرامش بیشترتان می شود و از اینکه مسئولیتی در قبال او و زندگی تان
    نداشته باشید، لذت می برید.
    ● این نشانه ها را دارید؟ شاید با هیجانی که در آغاز زندگی دارید، بتوانید این وضعیت را تحمل کنید
    اما به مرور دلتان برای خودتان و استقلال تان تنگ می شود.
    اگر می خواهید خوشبختی تان ادامه پیدا کند، خودتان و استقلال تان را فراموش نکنید و جایگاه تان را به
    عنوان یک فرد مستقل نادیده نگیرید.
    ● خودتان هستید؟ خودرای نیستید و نظر او را در همه ابعاد مورد توجه قرار می دهید اما عقاید تان
    هم برایتان با ارزش است و به خاطر دیگران اصولتان را کنار نمی گذارید.
    می دانید که باید استقلال مالی، عقیدتی و شخصیتی داشته باشید.
    شما این استقلال را با زور به دست نمی آورید بلکه در جریان زندگی آن را به یک اصل تبدیل
    می کنید.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    سلام

    بهتر هست با همسرتون حرف بزنید

    با همدیگه راحت باشید و تعارف نکنید

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37890
    نوشته ها
    49
    تشکـر
    95
    تشکر شده 11 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    اینجا که غریبه نیست
    ناراحتیتون رو بگین تا بچه ها انالیز کنن

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37886
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام
    به سایت مشاور خوش اومدید
    شما چن سالتونه؟ و همسرتون؟
    تحصیلات شما و همسرتون؟
    چن ساله ازدواج کردید؟ و نحوه آشناییتون؟
    این ناراحتی رو میشه بیشتر ازش بگید؟ از کی براتون پیش اومده؟
    و چی باعث به وجود اومدن این ناراحتی شده؟
    سلام ممنون جواب دادین
    من 26 و همسرم29
    دو ساله ازدواج کردیم
    آشناییمون کاملا سنتی ولی ازدواجمون عاشقانه بود..
    هر دو لیسانس داریم..
    ناراحتی و معضل اصلی من دو نیاز بزرگ منه که بعد از عروسی ازش اطلاع پیدا کردم
    یکی نیاز به استقلال مالیه
    یکی نیاز به فعالیت اجتماعی ای که توش جای پیشرفت باشه...
    بشدت ارضا نشدن این دو نیاز داره آزارم میده!
    توضیحات این که
    من قبل از ازدواج این حرف همسرمو که نرم سرکارو پذیرفتم...دلیلم هم محکم بود(یکی اینکه مادرم شاغل بوده و اذیت شدنشو دیده بودم...یکی اینکه خودم قبل از ازدواج سرکار می رفتم و واقعا وقتی برمیگشتم خونه جنازه بودم و یکی اینکه وقتی میدیدم نیاز مالی رو همسرم به گردن گرفته لزومی نمی دیدم بیخودی جای یه نفره دیگرو پر کنم....)
    اما الان پشیمونم نه که پشیمون باشم بازم دلایل بالا برام محکمه ولی به خاطر اون دو نیازم که گفتم خیلی دارم اذیت میشم...
    یعنی خودم راههایی پیدا کردم که بدون رفتن به سر کاراون دو نیازم برطرف شه...اما متاسفانه....
    من استقلال مالی نیاز دارم ولی همسرم معتقده استقلال مالی زن تو زندگی آفته....و حاضره گرونترین چیزا که ازش میخوامو به سختی برام تهیه کنه ولی من واسه خودم یه پولی جدا نداشته باشه ...این حسش خیلی منو آزار میده...
    میدونین ینی چی
    ینی به من میگه هرچی که بخوای فقط بم اشاره کن برات میخرم...اما دوست داره من ازش بخوام انگار حس قدرت پیدا می کنه...!!!!و من احساس ضعف!!!
    و واقعا هم از جون مایه میزاره میخره...
    اما من دوست دارم مثلا هرچند کم مثلا شوهرم ماهی سیصد بم بده من واسه خودم پس انداز یا خرج کنم بعدم پیگیر نشه که چی شده ینی استقلال داشته باشم اگه دلم بخواد پولرو بریزم دور یا بدون اینکه به همسرم بگم قرض بدم یا اصلا ببخشم یا موقعی که همسرم چکش مونده مثلا من بگم من یه پولی کنار دارم ........!!!!
    در مورد فعالیت اجتماعی هم چون ما تو یه شهر غریب زندگی میکنیم دور از خانواده هامون...و اون شهر خوشنام نیست...اجازه ی تنها رفتن به بیرونو اینا ندارم...میدونین چیه همسرم آدم خودرای و مستبدی نیست ینی اساسا چون حرفاش منطقیه من گیر کردم این وسطه ینی هم این نیازا اذیتم می کنه هم اون تا حدودی راست میگه...این که میگم اجازه ندارم مثلا هر موقع برمیگردیم شهر خودمون همه جا با دوستام میرم و اصلا بحث اجازه و اینا نیست یا همسرم هرشب که از سرکار برمیگرده از من تشکر میکنه که بخاطر حرف اون تنهاییو تحمل می کنم تو خونه...
    همه ی اینا باعث میشه من صدام درنیاد
    اما یه غمی تو دلم دارم که بعضی موقعها دوست دارم داد بزنم بگم اگه اینجا نا امنه واسه تو هم نا امنه زن و مرد نداره اونوقت احساس ضعف بم دست میده که چرا من زنم و زنو مرد باید برابر باشن
    الان دوست دارم همسرم خودش بیاد بم بگه من اینقد پول از حقوقم میمونه نصفشو میدم تو واسه خودت نگه دار و خودت کاملی هر جور دوست داری خرج کن و به منم ربطی نداره که چجوری ...اما عمرا نمیگه
    ببخشید سرتونو درد آوردم سعی کردم کامل جواب بدم چون دقیق ازم پرسیده بودین
    شما مشاورین؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37886
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    ● اجازه می دهید به جای شما فکر کند؟ فکر می کنید حالا که وارد یک وادی مشترک شده اید،
    باید خودتان را فراموش کنید و عنان زندگی را به دست کسی بسپارید که از شما قدرتمندتر یا باهوش تر
    است.
    گمان می کنید که او مرد خانه است و می تواند شما را مدیریت کند.
    او برایتان تصمیم می گیرد که کار کنید یا درس بخوانید.
    او تصمیم می گیرد که موهایتان را چه مدلی بزنید یا لباس چه رنگی بخرید.
    او بر تمام زندگی شما تسلط دارد و شما از بیشتر کردن قدرتش لذت می برید و آرامش می گیرید.
    از نظر شما اقتدار او باعث آرامش بیشترتان می شود و از اینکه مسئولیتی در قبال او و زندگی تان
    نداشته باشید، لذت می برید.
    ● این نشانه ها را دارید؟ شاید با هیجانی که در آغاز زندگی دارید، بتوانید این وضعیت را تحمل کنید
    اما به مرور دلتان برای خودتان و استقلال تان تنگ می شود.
    اگر می خواهید خوشبختی تان ادامه پیدا کند، خودتان و استقلال تان را فراموش نکنید و جایگاه تان را به
    عنوان یک فرد مستقل نادیده نگیرید.
    ● خودتان هستید؟ خودرای نیستید و نظر او را در همه ابعاد مورد توجه قرار می دهید اما عقاید تان
    هم برایتان با ارزش است و به خاطر دیگران اصولتان را کنار نمی گذارید.
    می دانید که باید استقلال مالی، عقیدتی و شخصیتی داشته باشید.
    شما این استقلال را با زور به دست نمی آورید بلکه در جریان زندگی آن را به یک اصل تبدیل
    می کنید.
    فکر میکنم از بین چیزایی که گفتین این موردو دارم ولی ناراحتم از داشتنش...ولی نمی دونم باید چیکار کنم!!1

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرامم نمایش پست ها
    سلام ممنون جواب دادین
    من 26 و همسرم29
    دو ساله ازدواج کردیم
    آشناییمون کاملا سنتی ولی ازدواجمون عاشقانه بود..
    هر دو لیسانس داریم..
    ناراحتی و معضل اصلی من دو نیاز بزرگ منه که بعد از عروسی ازش اطلاع پیدا کردم
    یکی نیاز به استقلال مالیه
    یکی نیاز به فعالیت اجتماعی ای که توش جای پیشرفت باشه...
    بشدت ارضا نشدن این دو نیاز داره آزارم میده!
    توضیحات این که
    من قبل از ازدواج این حرف همسرمو که نرم سرکارو پذیرفتم...دلیلم هم محکم بود(یکی اینکه مادرم شاغل بوده و اذیت شدنشو دیده بودم...یکی اینکه خودم قبل از ازدواج سرکار می رفتم و واقعا وقتی برمیگشتم خونه جنازه بودم و یکی اینکه وقتی میدیدم نیاز مالی رو همسرم به گردن گرفته لزومی نمی دیدم بیخودی جای یه نفره دیگرو پر کنم....)
    اما الان پشیمونم نه که پشیمون باشم بازم دلایل بالا برام محکمه ولی به خاطر اون دو نیازم که گفتم خیلی دارم اذیت میشم...
    یعنی خودم راههایی پیدا کردم که بدون رفتن به سر کاراون دو نیازم برطرف شه...اما متاسفانه....
    من استقلال مالی نیاز دارم ولی همسرم معتقده استقلال مالی زن تو زندگی آفته....و حاضره گرونترین چیزا که ازش میخوامو به سختی برام تهیه کنه ولی من واسه خودم یه پولی جدا نداشته باشه ...این حسش خیلی منو آزار میده...
    میدونین ینی چی
    ینی به من میگه هرچی که بخوای فقط بم اشاره کن برات میخرم...اما دوست داره من ازش بخوام انگار حس قدرت پیدا می کنه...!!!!و من احساس ضعف!!!
    و واقعا هم از جون مایه میزاره میخره...
    اما من دوست دارم مثلا هرچند کم مثلا شوهرم ماهی سیصد بم بده من واسه خودم پس انداز یا خرج کنم بعدم پیگیر نشه که چی شده ینی استقلال داشته باشم اگه دلم بخواد پولرو بریزم دور یا بدون اینکه به همسرم بگم قرض بدم یا اصلا ببخشم یا موقعی که همسرم چکش مونده مثلا من بگم من یه پولی کنار دارم ........!!!!
    در مورد فعالیت اجتماعی هم چون ما تو یه شهر غریب زندگی میکنیم دور از خانواده هامون...و اون شهر خوشنام نیست...اجازه ی تنها رفتن به بیرونو اینا ندارم...میدونین چیه همسرم آدم خودرای و مستبدی نیست ینی اساسا چون حرفاش منطقیه من گیر کردم این وسطه ینی هم این نیازا اذیتم می کنه هم اون تا حدودی راست میگه...این که میگم اجازه ندارم مثلا هر موقع برمیگردیم شهر خودمون همه جا با دوستام میرم و اصلا بحث اجازه و اینا نیست یا همسرم هرشب که از سرکار برمیگرده از من تشکر میکنه که بخاطر حرف اون تنهاییو تحمل می کنم تو خونه...
    همه ی اینا باعث میشه من صدام درنیاد
    اما یه غمی تو دلم دارم که بعضی موقعها دوست دارم داد بزنم بگم اگه اینجا نا امنه واسه تو هم نا امنه زن و مرد نداره اونوقت احساس ضعف بم دست میده که چرا من زنم و زنو مرد باید برابر باشن
    الان دوست دارم همسرم خودش بیاد بم بگه من اینقد پول از حقوقم میمونه نصفشو میدم تو واسه خودت نگه دار و خودت کاملی هر جور دوست داری خرج کن و به منم ربطی نداره که چجوری ...اما عمرا نمیگه
    ببخشید سرتونو درد آوردم سعی کردم کامل جواب بدم چون دقیق ازم پرسیده بودین
    شما مشاورین؟
    تا حالا همین‌ها رو به همسرتون گفتین؟؟؟
    مخالفت کرده؟؟
    بله من کارشناس ارشد روانشناسی بالینی‌ هستم.

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28867
    نوشته ها
    311
    تشکـر
    148
    تشکر شده 268 بار در 156 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرامم نمایش پست ها
    سلام ممنون جواب دادین
    من 26 و همسرم29
    دو ساله ازدواج کردیم
    آشناییمون کاملا سنتی ولی ازدواجمون عاشقانه بود..
    هر دو لیسانس داریم..
    ناراحتی و معضل اصلی من دو نیاز بزرگ منه که بعد از عروسی ازش اطلاع پیدا کردم
    یکی نیاز به استقلال مالیه
    یکی نیاز به فعالیت اجتماعی ای که توش جای پیشرفت باشه...
    بشدت ارضا نشدن این دو نیاز داره آزارم میده!
    توضیحات این که
    من قبل از ازدواج این حرف همسرمو که نرم سرکارو پذیرفتم...دلیلم هم محکم بود(یکی اینکه مادرم شاغل بوده و اذیت شدنشو دیده بودم...یکی اینکه خودم قبل از ازدواج سرکار می رفتم و واقعا وقتی برمیگشتم خونه جنازه بودم و یکی اینکه وقتی میدیدم نیاز مالی رو همسرم به گردن گرفته لزومی نمی دیدم بیخودی جای یه نفره دیگرو پر کنم....)
    اما الان پشیمونم نه که پشیمون باشم بازم دلایل بالا برام محکمه ولی به خاطر اون دو نیازم که گفتم خیلی دارم اذیت میشم...
    یعنی خودم راههایی پیدا کردم که بدون رفتن به سر کاراون دو نیازم برطرف شه...اما متاسفانه....
    من استقلال مالی نیاز دارم ولی همسرم معتقده استقلال مالی زن تو زندگی آفته....و حاضره گرونترین چیزا که ازش میخوامو به سختی برام تهیه کنه ولی من واسه خودم یه پولی جدا نداشته باشه ...این حسش خیلی منو آزار میده...
    میدونین ینی چی
    ینی به من میگه هرچی که بخوای فقط بم اشاره کن برات میخرم...اما دوست داره من ازش بخوام انگار حس قدرت پیدا می کنه...!!!!و من احساس ضعف!!!
    و واقعا هم از جون مایه میزاره میخره...
    اما من دوست دارم مثلا هرچند کم مثلا شوهرم ماهی سیصد بم بده من واسه خودم پس انداز یا خرج کنم بعدم پیگیر نشه که چی شده ینی استقلال داشته باشم اگه دلم بخواد پولرو بریزم دور یا بدون اینکه به همسرم بگم قرض بدم یا اصلا ببخشم یا موقعی که همسرم چکش مونده مثلا من بگم من یه پولی کنار دارم ........!!!!
    در مورد فعالیت اجتماعی هم چون ما تو یه شهر غریب زندگی میکنیم دور از خانواده هامون...و اون شهر خوشنام نیست...اجازه ی تنها رفتن به بیرونو اینا ندارم...میدونین چیه همسرم آدم خودرای و مستبدی نیست ینی اساسا چون حرفاش منطقیه من گیر کردم این وسطه ینی هم این نیازا اذیتم می کنه هم اون تا حدودی راست میگه...این که میگم اجازه ندارم مثلا هر موقع برمیگردیم شهر خودمون همه جا با دوستام میرم و اصلا بحث اجازه و اینا نیست یا همسرم هرشب که از سرکار برمیگرده از من تشکر میکنه که بخاطر حرف اون تنهاییو تحمل می کنم تو خونه...
    همه ی اینا باعث میشه من صدام درنیاد
    اما یه غمی تو دلم دارم که بعضی موقعها دوست دارم داد بزنم بگم اگه اینجا نا امنه واسه تو هم نا امنه زن و مرد نداره اونوقت احساس ضعف بم دست میده که چرا من زنم و زنو مرد باید برابر باشن
    الان دوست دارم همسرم خودش بیاد بم بگه من اینقد پول از حقوقم میمونه نصفشو میدم تو واسه خودت نگه دار و خودت کاملی هر جور دوست داری خرج کن و به منم ربطی نداره که چجوری ...اما عمرا نمیگه
    ببخشید سرتونو درد آوردم سعی کردم کامل جواب بدم چون دقیق ازم پرسیده بودین
    شما مشاورین؟
    سلام
    چقدر برام جالب بود چقدر هر دو نفر منطقی و عاقلانه رفتار میکنین
    حداقل به شخصه از متنی که شما نوشته بودید از شخصیت شما برداشت بسار مثبتی داشتم حتی با اینکه با همسرتون اختلاف نظر داشتید ولی خیلی منطقی نقدش کرده بودید و متهم به خیلی چیزها نکرده بودینش و حتی خوبیهاش رو گفته بودید در حدی که میگید خودتون هم با حرفاش قانع میشید ولی در عین حال نیازتون چیزه دیگست مهمتر از اون خیلی قشنگ هستش که با اینکه خودتون خواسته ای دارید اما خواسته همسرتون و حفظ زندگیتون براتون تا این درجه اهمیت داره
    به شخصه بعد از کلی پستهای منفی که خونده بودم با خوندن پست شما انرژیم برگشت و امیدوار شدم
    موفق باشید

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37886
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط moeinvk نمایش پست ها
    سلام
    چقدر برام جالب بود چقدر هر دو نفر منطقی و عاقلانه رفتار میکنین
    حداقل به شخصه از متنی که شما نوشته بودید از شخصیت شما برداشت بسار مثبتی داشتم حتی با اینکه با همسرتون اختلاف نظر داشتید ولی خیلی منطقی نقدش کرده بودید و متهم به خیلی چیزها نکرده بودینش و حتی خوبیهاش رو گفته بودید در حدی که میگید خودتون هم با حرفاش قانع میشید ولی در عین حال نیازتون چیزه دیگست مهمتر از اون خیلی قشنگ هستش که با اینکه خودتون خواسته ای دارید اما خواسته همسرتون و حفظ زندگیتون براتون تا این درجه اهمیت داره
    به شخصه بعد از کلی پستهای منفی که خونده بودم با خوندن پست شما انرژیم برگشت و امیدوار شدم
    موفق باشید
    سلام چقدر خوب که شما انرژی گرفتین ...من هم از تحلیل شما خوشحال شدم ممنون از لطفتون

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    37886
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    تا حالا همین‌ها رو به همسرتون گفتین؟؟؟
    مخالفت کرده؟؟
    بله من کارشناس ارشد روانشناسی بالینی‌ هستم.
    بله گفتم ولی به این وضوح نه ...یعنی هر دورو بش گفتم و همون جوابایی که گفتمو ازش گرفتم و سعی کرده قانم کنه...ولی ادامه ندادم ینی به این وضوح نگفتم که این دو تا نیازای اصلی منن و به این شکل توضیح بدم...

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرامم نمایش پست ها
    بله گفتم ولی به این وضوح نه ...یعنی هر دورو بش گفتم و همون جوابایی که گفتمو ازش گرفتم و سعی کرده قانم کنه...ولی ادامه ندادم ینی به این وضوح نگفتم که این دو تا نیازای اصلی منن و به این شکل توضیح بدم...
    خب ببین عزیزم شما هردو انسان‌های تحصیل کرده‌ای هستین و تفاوت سنی زیادی هم ندارین که بگیم از دو نسل متفاوت باشین
    و اینجور که به نظر میرسه احترام و عشق زیادی هم بین شما هست
    پس بهتره خیلی واضح و با همین آرامش و متانت و البته اونجور که بهتر زبون همسرتون رو میدونید از نیازهاتون حرف بزنید
    چون واقعا نمیشه از طرف انتظار داشت که علم غیب داشته باشه نیاز ما رو کاملا بفهمه
    پس خیلی خوب هست که به عنوان دو انسان عاقل و بالغ بتونید به راحتی و بدون آزردگی خاطر نیازهاتون رو باهم درمیون بذارید و همدیگه رو درک کنید
    امیدوارم با درایت و کلام خوب بتونید نیازهاتون رو مطرح کنید
    تا وقتی شما مطرح نکردید ما نمیتونیم بگیم همسرتون شما رو درک نمیکنه

  13. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42492
    نوشته ها
    207
    تشکـر
    16
    تشکر شده 31 بار در 20 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : عشق و تنفر همسر

    شما باید با ایشون صحبت کنید. به همین واضحی که اینجا تایپ کردید. اعتماد به نفس باید داشته باشید و بدون آه و ناله و گریه و غم و غصه، در یک فضای آرام و منطقی باهاشون حرف بزنید و نیازهاتون رو بگید. اگر سعی کرد قانعتون کنه لازم نیست سکوت کنید. بلکه شما هم سعی کنید قانعشون کنید که به این نیازها احتیاج دارید و ایشونم لازمه که کمی کوتاه بیان تا زندگیتون ه اصطلاح روغن کاری بشه و روان تر بچرخه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد