راستش را که بگویم اگر بیست و شش پیراهن جر داده باشم اگر بیست و شش بار سالمرگم رقم خورده باشد و اگر بیست و شش سال هربار آرزوی مرگ کرده باشم واقعیت این است که هیچگاه به آن نرسیدم!(بلواقع همین حالا که مینویسم شاهد همین است!)
جهان جالبی داریم جهانی که معتقدید بر اساس عدل و عدالت بنا شده کدام عدل کدام عدالت؟ این را باید از کدخدای آسمان ها پرسید...
اگر باشد و باشیم یا اگر نباشد و نباشیم و یا حتی اگر هیچ چیز خاصی نباشد باید باور کنیم این همه اتفاقات همه اش براساس اتفاقات تصادفی رخ میدهد!
قبلاها باور داشتم که شاید حکمتی بوده و یا شاید حکیمی بوده اما حالاها فهمیدم خیلی سخت است بتوانم به خود بقبولانم که کسی دارد صحنه زجر و نکبت زمین را مینگرد درحالی که مهربان مطلق است! بگزریم....کلا از این مدل تفکرات خارج بشویم!
خودت تنها با خودت بنشین و چرتکه کن ، لازم نیست بیایی زیر داستانک بنده نظر بدهی خودت و خودت باش و هرطوری که فکر میکنی فکر کن!
به هزار و یک دلیل حاضری برایش توجیه بیاوری که "بله بله بله من میدانم او هست!" اگرچه خودت هم هیچگاه به خودت نقبولانده ای اصلا از کجا انقدر مطمئنی؟!
خودم را که نگریستم دریافتم اگر روزی اویی باشد این من هستم که باید یقه او را بگیرم بگویم به کدامین گناه!
حتی اگر آدم گناه را باور هم نداشته باشد و یا به هر ضرب و زور ممکنی به خود بقبولاند"حکمت" است بازهم ته دلش زجر میکشد.
چند روز پیش بود داشتم از خیابان به منزل میامدم چند پسر جوان از همینها که در زندگیشان هیچ چیز کم ندارند را دیدم که یک بچه مظلوم از همین ها که گلفروشی میکنند را گرفته بودند زیر کتک...
نمیدانم ته دل پسرک آش و لاش شده چه میگذشت اما ، مطمئنم شاکر اوضاع فعلیش نبود!
شما را نمیدانم اما اینجانب در این داستان نه حکمتی دیدم و نه مهربان مطلقی...
حال خودم را هم که مینگرم دست کمی از آن پسرک گلفروش نداشتم (یعنی ندارم) شما را نمیدانم اما طبیعتا از پشت گرمها و آنهایی که تمام تمام فکرشان مدل خودرو و لباس است این موضوع را درک بکنند.
این داستانک از خودمان بود، بی مزه بود؟ بی معنی بود؟ اهمیتی ندارد.
اصلا خواستیم خواننده هم نداشته باشد دلمان پر بود نوشتبم، باز هم خواهیم نوشت.