سلام.
پدر شوهرم سالهاپیش فوت شده و مادروخواهرش تنها زندگی میکنند. فرهنگشون هم کاملا با فرهنگ ما متفاوت و بلکه متضاد هست تا جایی که بالاخره بعد از ۵سال کشمکش بین من و خانواده همسرم و احترام و سکوت یکطرفه از سوی من بالاخره مادرشوهرم خانواده منو در نیمه شبی خبر کرد و ازپدرمادرم خواست منو با خودشون ببرن.
من و همسرم مشکلی با هم نداریم و همدیگه رو دوست داریم و از اون شب به بعد با شروطی که پدرم برای همسرم گذاشت قرار شد دیگه من با خانواده شوهرم رفت و آمدی نداشته باشم ولی خودش گاهی به اونا سر بزنه مشروط به عدم دخالت اونا در زندگیمون.
الان یک ساله از قطع رابطه من با خانواده شوهرم میگذره و من احساس خوبی از این قضیه دارم. اما یه مشکل خیلی جدی و بزرگ دیگه تو زندگیم ایجاد شده و اون رفت و آمدهای بیش از حد شوهرمه با خانوادهش و حتی فامیلش!
من در این مهمانیها نیستم و نمیدونم چی میگذره ولی فرهنگ اونا اقتضا میکنه دائما باهم در تعامل و بروبیا باشند و چون شهرستانی هستن، گاهی همسرم تنهایی میره مسافرت شهرستان و یک هفته میمونه و حتی گاهی برای این مسافرتها از ادارهش مرخصی میگیره...
در فامیل همسر من دختر جوان مجرد و بعضاً مطلقه زیاد هست و اونا رابطههای نزدیکی با اعضای فامیل دارن بخاطر فرهنگشون و من از این بابت خیلی ناراحتم. بخصوص که یکی از همین دخترای جوان کسی بوده که همسرم قبل از من از او خواستگاری کرده و جواب رد شنیده...
علاوه بر این در سایر مواقع هم همسرم در یک گروه مجازی با دخترها و پسرهای جوان فامیلش عضو هستن و از عضویت سایرین به گروهشون ممانعت میکنن و یکبار هم که من همسرمو مجاب کردم از این گروه خارج بشه اونا مجددا گروه دیگهای تشکیل دادن و بازم عضوش کردن...
همسرم در ارتباط با زنان نامحرم کمی مسامحهگر هست...
با این توصیفات من چه کار باید بکنم که زندگیمو حفظ کنم؟؟؟