سلام خدمت همه ی عزیزان سال نو مبارک اینجانب محمد صادق متولد ۷۰هستم که در سن ۲۲سالی ازدواج کردم درست یک سال بعد از خدمت سربازی شغلم کارگر ساده
خانوم اولم زهرا متولد ۷۰بود شغل خانه دار مدرک سیکل که از نظر طبقاتی هر دو در یک سطح بودیم اینم بگم که ب اسرار مادرم تن ب ازدواج دادم بعد از چند تا خواستگاری رفتن.
خانوم دوم مریم متولد ۶۳مدرک تحصیلی سیکل وشغل خانه داری دارای دو فرزند پسر و همچنین شوهر دار .
قصه ی تلخ ازدواج من از دخالت اطرافیان شروع شد اول از طرف مادرم و خواهرم بعد مادر خانومم و اطرافیان و بماند که در اون دوران چقدر دعوای خانوادگی پیش اومد . خانومم که بیچاره هیچ مشکلی نداشت اتفاقا ساده و سر بزیر بود . من تازه وارد دنیای مجازی لاین شده بودم که با مریم آشنا شدم ایشون ساکن اصفهان من ساکن همدان بودم یواش یواش تو قلبم جا گرفت اولش به دروغ گفتم مجردم چون نمیخواستم از دستم بره چون خسته شده بودم از دنیای واقعی دنبال همدم میگشتم اما بعد از اینکه رفتم سر قرار گفتم من متهل هستم و دارای فرزند دختر ایشون هم اولش گفت یک بچه ۳ساله دارم اما بعد مشخص شد که ۲تا بچه داره که بچه اولش هم ۱۱سالشه اینو زمانی بهم گفت که از دوستی ما چند ماهی میگذشت اوایل فقط دوست بودیم با هم بعدا که فهمید متاهل هستم سعی کرد منو راهنمایی کنه برگردم سر زندگیم چون میگفت هم من شوهر دارم هم تو زن داری اما با این تفاسیر من از همه نظر نابینا شده بودم فقط میگفتم مریم خلاصه طی دوران دوستی با مریم و بوجود اومدن یک حادثه بعد برای دست دخترم که باعث شد در سن ۱سالگی رگهای دستش عمل بشه همین بهانه ی خوبی بود که یواش یواش زندگیم با زهرا سرد شد خودم زهرا رو بردم خونه ی پدرش چون دوست نداشت بره چند وقت گذشت دوباره رفتم دنبالش آوردنش خونه تو این دوران بچه که بعد از دوسال زندگی مشترک بدنیا اومده بود پیش مادرم بود من در طبقه پایین یک ساختمان دو طبقه منزل پدری زندگی میکردم مریم شوهرش اعتیاد داشت اهل زنبازی بود من کمک کردم طلاق بگیره یعنی راهنمایی کردم و اون هم منو راهنمایی کرد طلاق بگیرم خلاصه بعد از طلاق من با مریم ازدواج کردم البته خانواده من راضی به طلاق و یا ازدواج با مریم نبودند حالا الان ۱سال از ازدواج ما گذشته دخترم مریم رو به عنوان مادر میشناسه اینم بگم هنوز خاطرات زهرا رو یادم نرفته .....
اینا رو گفتم که بگم مشکل اصلی من اینکه موندم تو دوراهی چون مادرم میگه زهرا نفرین میکنه کسی رو که زندگیش رو بهم زد و هنوزم شوهر نکرده مادرم میگه مریم چه بخوای چه نخواهی نامادری دختر تو حساب میشه بده من بزرگش کنم من در جوابش گفتم مادر داره بزرگش میکنه مریم میگه دختر باید سفت بار بیاد ن لوس نونور مریم با توجه به نیش و کنایه مادرم و خواهرم دوست ندارم زیاد رفت و آمد داشته باشیم در ضمن من چند ماه بعد از ازدواج اومدم اصفهان که باز مادرم میگه مریم تنها پسرم رو از ما دور کرد که خدا ازش نگذره گاهی مادرم میگه که بابات گفته محمد خوب پشت منو خالی کرد و رفت .
حالا موندم با این وضع زندگی که آیا برگردم منطقه خودمون یا ن حتی بعضی مواقع ب طلاق با مریم فکر میکنم.
مادرم من خیلی روی دخترم حساسه همین هم خودش یه داستان شده که خانومم بگه توی دنیا هیچکس جز تو بچه نداره که مادرت همش میگه جون تو جون باران .
و علت اومدن من به اصفهان کار بود
با تشکر از شما دوستان امید وارم کمکم کنید