نوشته اصلی توسط
saba26
سلام ،من دختري ٢٦ ساله هستم با پسري ٢٧ ساله و هر دو دانشجو دكترا هستيم.به مدت ٣سال دوست بودم و بعد از اون چون خواستگار داشتم با آقا پسر صحبت كردم و وضعيت رو گفتم و ابتدا گفتن كه من قصد ازدواج ندارم و من برام زوده ولي مدتي بعد ايشون هم با خانوادشون صحبت كردن و اومدن خواستگاري هر دو خانواده هم همو پسنديدن و مراسم نامزدي و بله برون گرفتيم.قرار شد به مدت ٦ماه صيغه محرميت بخونيم و بعد از اون عقد انجام بشه.در طي اين مدت هم نامزدم بعضي روزها ميگفتن من آدم ازدواج نيستم و من نميخوام ازدواج كنم من ميترسم .كه من فكر ميكردم چون كارشون سنگينه و درس هم ميخونن خسته ميشن و اين حرفارو ميزنن،در ضمن يك ماه پيش مدت محرميت تموم شد و قرار شد براي عقد صحبت كنيم كه باز ايشون گفتن نميخوام اول بهونه آوردن كه يك سري از اخلاق هاي منو نميپسندن بايد بيشتر همو بشناسيم بعد از اون گفتن كه درس دارن و فعلا نميخوان عقد كنن چند روز پيش هم بهونه آوردن كه خونه شما رو من نميپسندم و با سليقه چيدمان نشده و به من گفتن كه سليقه نداري من نميخوام با كسي كه سليقه نداره برم زير يك سقف و چندبار هم گفتن كه به اصرار تو من اومدم خواستگاري و من نميخواستم ازدواج كنم ميدونم كه اينها همش بهونست ،در ضمن اين آقا من رو دوست داره تا من قهر ميكنم براي آشتي پيش قدم ميشن و تحمل جدايي هم ندارن. قرار شد فعلا بريم بيايم تا اين آقا موافق عقد بشن خيلي دارم توي اين رابطه اذيت ميشم،.تصميم گيري برام سخته از يه طرف ميدونم زندگي با همچين آدمي كه نميتونه تصميم برا زندگيش بگيره سخته از يك طرف ميترسم جدا شم،از این بلاتکلیفی خسته شدم.از اینکه بعد از 3سال شناخت ایشون حاضر نیستن عقد انجام شه و بهونه های بچه گونه میاره و از اونور خانوادش خیلی منو دوست دارن و برام سخت شده تصمیم گیری و از جدایی و حرف و جدیث های پیش اومده میترسم.ممنون میشم راهنماییم کنید