نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: دو دلی در انتخاب

1985
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    دو دلی در انتخاب

    سلام به همگی .چند ماه پیش در مورد موضوعی که در زندگیم پیش اومده بود و واقعا حل کردنش برام مشکل بود از دوستان مشاور راهنمایی خواستم .خلاصه این بود که من خانمی هستم با دو فرزند که همسرم رو سالها پیش از دست دادم و مدت 5سا ل بود که با یه آقای محترم رابطه ای منطقی و کامل داشتیم طبق خواست ایشون هیچکس از رابطه ما مطلع نبود .ایشون با من نه سال اختلاف سنی دارن بزرگتر هستند و تا الان ازدواج نداشتن .رابطه من و ایشون هیچ وقت با هدف ازدواج دنبال نشد و در طول مدتی که با هم بودیم هیچ و قت از آینده رابطه امون حرف نزدیم .البته ایشون هیچ وقت دلشون نمیخواست در مورد بعدها حرف بزنیم و موکول میکرد به ببینیم چی پیش میاد .ولی چند بار گفته بود که بالاخره باید یه روزی ازدواج کنه و گوشزد کرده بود که خانواده اش نمیپذیرن با خانمی با شرایط من ازدواج کنه .من همیشه فکر میکردم چون سنش برای ازدواج خیلی بالا رفته میتونیم با هم باشیم .و از رابطه با ایشون راضی بودم تا شش ماه پیش که یه مورد برای ازدواج بهشون معرفی شد .خانمی که بهشون معرفی شد از هر نظر خوب بود و ایشون پیگیر خواستگاری و رفت و آمد بود و از مراحل خواستگاریش و روابطش منو مطلع میکرد من که نتونستم ادامه بدم بعد از دو سه ماه با قهر و ناراحتی و گاهی با حرفهای منطقی سعی کردم رابطه امو باهاش خاتمه بدم .البته از دوستان مشاور هم کمک گرفتم و نظر اکثریت همین بود که ادامه به صلاح من نیست .ولی اون آقا انگار دلش میخواست تا آخرین لحظه که سر سفره عقد میشینه من باشم .بهر حال من رابطه امو قطع کردم ولی اون هفته ای چند بار تماس تلفنی مبگرفت ولی من جواب نمیدادم .متوجه شده بودم که شدیدا مشتاقه زودتر با اون خانم عقد کنه و زندگیشو شروع کنه .همه شرط هایی که خانمه گذاشته بود از مهریه بالا و...رو پذیرفته بود که بعد از چند ماه که از آشنایی و رفت وآمدش با دختره و خانواده اش گذشته مثل اینکه دختره به این نتیجه رسیده که به درد هم نمیخورن و لحظه های آخر جواب منفی داده .بعداز جواب منفی دختره ، ایشون به من پیام داد و اصرار داشت همو ببینیم .من پذیرفتم حس میکنم اشتباه کردم و دوباره دیدمش ماجرا رو تعریف کرد خیلی مختصر و جوری نشون داد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و بازم در مورد آینده هیچ حرفی نزد و وانمود کرد دلیلی که بخاطرش من رفتم الان دیگه وجود نداره و دوباره مثل قبل میتونیم با هم باشیم .احساس میکنم داره بهم توهین میشه .درسته من داشتم توی تنهایی و تحمل دوریش دیووونه میشدم ولی الانم با دیدنش حس و حالم خوب نیست و.از طرفی نمیتونم بهش بگم دیگه نمیخوام ببینمش انگار این توان رو ندارم و از طرفی دیگه الان واقعا حس میکنم با اون بودن فقط وقت هدر دادنه ...لطفا کمکم کنید چه کاری توی این شرایط بهتره ؟؟؟ ممنونم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دو دلی

    ممنون از پاسختون .من 39سالمه و بچه هام دخترو پسر هستن 16و 14ساله .فکر میکنم صحبت درمورد ازدواج با ایشون بی فایده اس چون خانواده اش با شرایط من مخالفن و ایشون هم تا جایی که من میشناسمش بدون رضایت پدر و مادرش هیچ کاری نمیکنه .

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : دو دلی

    نقل قول نوشته اصلی توسط jayran نمایش پست ها
    ممنون از پاسختون .من 39سالمه و بچه هام دخترو پسر هستن 16و 14ساله .فکر میکنم صحبت درمورد ازدواج با ایشون بی فایده اس چون خانواده اش با شرایط من مخالفن و ایشون هم تا جایی که من میشناسمش بدون رضایت پدر و مادرش هیچ کاری نمیکنه .
    دیدید حتما بچها وقتی تازه میخان راه بیفتن و روی پای خودشون بایستن چند قدم جلو میرن برمیگردن پشت سرشون رو نگاه میکنن تا مطمئن بشن مادرشون هنوز اونجا هستش و مراقبشونه...

    وقتی جلوتر میرن و میبینن هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه دیگه پشت سرشون رو نگاه نمیکنن و با خیال راحت ادامه میدن، اگرم خطری باشه سریع برمیگردن سمت مادر و تا وقتی اوضاع امن نباشه برنمیگردن اونجا.

    شما میخاید مادر این آقا باشید؟؟؟

    مطمئنم نمیخاید یه پایگاه امن واسه ایشون باشید که وقتی خیالش راحت شد که همه چیزش اوکی دیگه حتی پشت سرشم برنگرده و نگاه کنه!

    جواب شما خیلی مشخص و واضح هستش...ولی خودتون دارید این بازی رو بیخودی ادامش میدید

    تو سنی هم نیستید که بگید احساسات بر شما غلبه میکنه

    عاقلانه تصمیم بگیرید...به این راحتی بازیچه نباشید.

  4. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دو دلی

    سلام ..امروز مفصل باهاش در مورد رابطه امون حرف زدم . .هر چی توی دلم بود رو گفتم .اون دوباره بحث رو از موضوع اصلی دور میکرد مثل همیشه .دلم خیلی براش سوخت .چیزی واسه گفتن نداشت .فکر کنم قبول داشت که حق با منه .در نهایت برای همیشه خداحافظی کردم .رفتن برام خیلی سخته .هم خیلی بهش اعتناد داشتم هم عادت کرده بودم .فکر نمیکنم دیگه بتونم با کسی دیگه رابطه برقرار کنم .ولی مثل اینکه تنها راهی که داشتم همین بود .با تمام وجودم خسته ام .اینجا تنها جاییه که میتونم راحت حرف بزنم و بی طرف راهنمایی بشم .تشکر میکنم از مشاورین محترم

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دو دلی

    سلام دوست عزیز
    من شاغلم وتوی این سالهایی که سرپرست خانواده شدم خد ا رو شکر از نظر اقتصادی محتاج به کسی نبودیم .

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : دو دلی

    نقل قول نوشته اصلی توسط jayran نمایش پست ها
    سلام ..امروز مفصل باهاش در مورد رابطه امون حرف زدم . .هر چی توی دلم بود رو گفتم .اون دوباره بحث رو از موضوع اصلی دور میکرد مثل همیشه .دلم خیلی براش سوخت .چیزی واسه گفتن نداشت .فکر کنم قبول داشت که حق با منه .در نهایت برای همیشه خداحافظی کردم .رفتن برام خیلی سخته .هم خیلی بهش اعتناد داشتم هم عادت کرده بودم .فکر نمیکنم دیگه بتونم با کسی دیگه رابطه برقرار کنم .ولی مثل اینکه تنها راهی که داشتم همین بود .با تمام وجودم خسته ام .اینجا تنها جاییه که میتونم راحت حرف بزنم و بی طرف راهنمایی بشم .تشکر میکنم از مشاورین محترم
    خوشحالم که قاطعانه تصمیم گرفتید

    امیدوارم در آینده این تصمیم باعث خوشبختیتون بشه و از این تصمیم احساس خوشحالی کنید

    یقین بدونین شما اولین زنی نیستید که از یه رابطه دلخواه دل میکنید و آخریش هم نخواهید بود

    اما حتما به این بلوغ فکری رسیدید که هرچیزی که دل میخواد عقلانی نیست و خیلی وقت ها نفعی برای ما نداره

    این آقا یا هر مرد دیگه ای باید برای زندگی شما ارزش قائل بشه...اونم وقتی که شما مقام مقدس مادری رو دارید

    نمیشه به راحتی زندگی عاطفی زنی رو در دست گرفت بدون اینکه به اون زن حق و حقوقی برای گسترش اون رابطه داده بشه

    شما الان نه تنها مسئول زندگی خودتون بلکه مسئول زندگی فرزندانتون هم هستید

    هیچکس حق نداره به شما بگه ازدواج نکنید، این حق طبیعی شماست

    اما کسی رو انتخاب کنید که بخاطر شما و شرایط شما مقابل دنیا بایسته...نه مرد حدود 50 ساله ای که هنوز میگه پدر و مادرم!!!!

    شاید اون آقا هم حق داشته که نخواد مسئولیت فرزندی رو بپذیره

    اما حق نداشته زندگی شما رو گذرگاه خودش قرار بده و هر وقت دلش خواست بره و بیاد

    به مردی تکیه کنید و دل بسپارید که همه جوره و تحت هر شرایطی کنار شما باشه و زندگیتون رو بسازه...مردونه ی مردونه!

    به جمع اعضای مشاور خوش اومدید اینجا همه ی ما یه دلتنگی هایی داریم، واسه اینکه دلتنگی هامون مجبورمون نکنه به هرکسی پناه ببریم میایم اینجا و کمی درد دل میکنیم بلکه حالمون بهتر بشه

    شما هم هر وقت دلتون گرفت میتونید با بچهای خوب اینجا صحبت کنین و تو همین تاپیک خودتون، یا تاپیک هایی که بحث آزاد دارن شرکت کنین

    البته اینجا هم باید حواستون رو جمع کنین چون متاسفانه بعضی کاربرا گاهی از روی بیکاری ممکنه بخوان سر به سر بقیه بذارن پس خیلی هم راحت به هر کسی برای درد دل اعتماد نکنین

    ان شاءالله که اینجا از اتفاقات خوب زندگیتون برامون بنویسید

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دو دلی

    تشکر میکنم که وقت گذاشتین و پاسخ دادین ..سپاسگزارم

  9. 2 کاربران زیر از jayran بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دو دلی در انتخاب

    نقل قول نوشته اصلی توسط jayran نمایش پست ها
    سلام به همگی .چند ماه پیش در مورد موضوعی که در زندگیم پیش اومده بود و واقعا حل کردنش برام مشکل بود از دوستان مشاور راهنمایی خواستم .خلاصه این بود که من خانمی هستم با دو فرزند که همسرم رو سالها پیش از دست دادم و مدت 5سا ل بود که با یه آقای محترم رابطه ای منطقی و کامل داشتیم طبق خواست ایشون هیچکس از رابطه ما مطلع نبود .ایشون با من نه سال اختلاف سنی دارن بزرگتر هستند و تا الان ازدواج نداشتن .رابطه من و ایشون هیچ وقت با هدف ازدواج دنبال نشد و در طول مدتی که با هم بودیم هیچ و قت از آینده رابطه امون حرف نزدیم .البته ایشون هیچ وقت دلشون نمیخواست در مورد بعدها حرف بزنیم و موکول میکرد به ببینیم چی پیش میاد .ولی چند بار گفته بود که بالاخره باید یه روزی ازدواج کنه و گوشزد کرده بود که خانواده اش نمیپذیرن با خانمی با شرایط من ازدواج کنه .من همیشه فکر میکردم چون سنش برای ازدواج خیلی بالا رفته میتونیم با هم باشیم .و از رابطه با ایشون راضی بودم تا شش ماه پیش که یه مورد برای ازدواج بهشون معرفی شد .خانمی که بهشون معرفی شد از هر نظر خوب بود و ایشون پیگیر خواستگاری و رفت و آمد بود و از مراحل خواستگاریش و روابطش منو مطلع میکرد من که نتونستم ادامه بدم بعد از دو سه ماه با قهر و ناراحتی و گاهی با حرفهای منطقی سعی کردم رابطه امو باهاش خاتمه بدم .البته از دوستان مشاور هم کمک گرفتم و نظر اکثریت همین بود که ادامه به صلاح من نیست .ولی اون آقا انگار دلش میخواست تا آخرین لحظه که سر سفره عقد میشینه من باشم .بهر حال من رابطه امو قطع کردم ولی اون هفته ای چند بار تماس تلفنی مبگرفت ولی من جواب نمیدادم .متوجه شده بودم که شدیدا مشتاقه زودتر با اون خانم عقد کنه و زندگیشو شروع کنه .همه شرط هایی که خانمه گذاشته بود از مهریه بالا و...رو پذیرفته بود که بعد از چند ماه که از آشنایی و رفت وآمدش با دختره و خانواده اش گذشته مثل اینکه دختره به این نتیجه رسیده که به درد هم نمیخورن و لحظه های آخر جواب منفی داده .بعداز جواب منفی دختره ، ایشون به من پیام داد و اصرار داشت همو ببینیم .من پذیرفتم حس میکنم اشتباه کردم و دوباره دیدمش ماجرا رو تعریف کرد خیلی مختصر و جوری نشون داد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و بازم در مورد آینده هیچ حرفی نزد و وانمود کرد دلیلی که بخاطرش من رفتم الان دیگه وجود نداره و دوباره مثل قبل میتونیم با هم باشیم .احساس میکنم داره بهم توهین میشه .درسته من داشتم توی تنهایی و تحمل دوریش دیووونه میشدم ولی الانم با دیدنش حس و حالم خوب نیست و.از طرفی نمیتونم بهش بگم دیگه نمیخوام ببینمش انگار این توان رو ندارم و از طرفی دیگه الان واقعا حس میکنم با اون بودن فقط وقت هدر دادنه ...لطفا کمکم کنید چه کاری توی این شرایط بهتره ؟؟؟ ممنونم

    دوست عزیز بهتره در این شرایط شما هم تصمیم گیرنده باشید .
    تا سری قبل ایشون در مورد شما تصمیم گیری کردن که با شما بمونن یا خیر .
    پس الان شما تصمیم گیری کنید با ایشون بمونید یا کات کنید؟
    این بستگی به شما داره گدایی عشق کنید یا از همین الان تکلیفتون رو مشخص کنید .
    ایشون باید موضوع خواستگاری و زندگی مشترک باشما رو مطرح کنه .
    و در این خصوص حتما به ایشون برای مدت مشخصی فرصت قرار بدید .
    بعد باید بتونید از یک رابطه بیهوده که ارمغانی بجز استرس نداره خارج بشید .
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2017
    شماره عضویت
    37116
    نوشته ها
    25
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دو دلی در انتخاب

    ممنونم .کاملا با نظرتون موافقم .این روزهایی که تصمیم گرفتم و به طور جدی ارتباطم رو قطع کردم واقعا داره بهم سخت میگذره .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد