این روزا خیلی با خودم درگیرم با اتفاقاتی این اواخر افتاده دیگه نمیدونم چطور باید خودمو آروم کنم چطور باید خودمو دلداری بدم احساس میکنم از نظر روحی خیلی ضعیف شدم
فکرم ب هم ریخته
کسایی تو زندگیم هستن ک بعد از چند سالی زندگی و هم خونه بودن باهاشون فهمیدم رو راست نیستن دروغگوان متظاهرن، بددهنن و البته بدبین، همیشه مجبورم صدای بحث دعواشونو و فحشایی ک ب هم میدن رو بدون اینکه بخام بشنوم و گاهی وقتا هم بشنوم و ببینم ب خودم و یا خانواده ام توهین میشه،
نمیخام توهینو با توهین جواب بدم چون فکر میکنم مجبورم بازم چشمم ب چشمشون بیوفته نمیخام روی اینو نداشته باشم تو چشماشون نگاه کنم اما اونا بعد از توهین راحت ب چشمام نگاه میکنن (آخه چطور همچین چیزی ممکنه)
حتی شنیدم روی منو خانوادم اسم گذاشتن و مسخره میکنن
با همه این وجود مجبورم حضورشون تو زندگیم تحمل کنم هر روز ببینمشون هر روز صداشونو بشنوم و یا باهاشون حرف بزنم
نمیدونم چطور با این چیزا کنار بیام و بیخیال باشمو زندگی خودمو کنم
قبلن ب خودم میگفتم هر کی هر کار میکنه هر چی میگه ب من چه من زندگی و مشکلات خودمو دارم و اصلا برام مهم نیست چه میگن و یا چیکار میکنن اما حالا انقد بهم توهین میشه ک دیگه نمیتونم بیخیال باشم
حتی یه وقتایی میخوام بخوابم از سروصدای زیاد نمیتونم
میدونید چیزی ک بیشتر از سروصدای اذیتم میکنه اینه ک بین اون سروصدا باید فحشایی ک ب خودشون میدنو بشنوم
خیلی میترسم، میترسم زندگی تو همچین محیطی منم عوض کنه نمیخام تبدیل بشم ب یکی مثل اونا
این اواخر اتفاقاتی افتاد ک خیلی روم تاثیر گذاشت
فکر میکنم عصبی شدم
هیچ راهی نداره بتونم ازشون دور باشم
ترس نگرانی از آینده مخصوصا حالا ک پدرم مریضه داره دیوونم میکنه
راهی میخام تا بتونم با همچین هم خونه های کنار بیام