نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: مشکل با همسر

880
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38230
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل با همسر

    با سلام و خسته نباشید
    من و همسرم به همراه خانواده من روز شنبه در باغ بودیم که همسر من با خواهرزاده من شوخی ای کرد و گفت خاله ات رو بزن اونهم روی سر من پرید و دست منو طوری چنگ گرفت که اصلا من بیشتر وحشت زده شده بودم خلاصه عصبانی شدم و در حضور همه به همسرم گفتم بی شخصیت بیشعور ایشان هیچ عکس العملی نشان ندادند تا اخر شب که به منزل امدیم بعد یک سیلی به من زد و گفت طلاق
    بعد از گریه های من گفت طلاقت نمیدم ولی دیگه هیچ اهمیتی برام نداری تو جلوی اون ادما منو خرد کردی منم دیگه تو اون جمع پا نمیذارم و تو هم دیگه زن من نیستی باید فکرامو بکنم ببینم طلاقت بدم یا نه ولی مطمئن باش که زن میگیرم الانم بعد از گذشت دو روز نه با من حرف میزنه نه جوابمو میده حتی اینهمه که من گریه میکنم و عذرخواهی میکنم اصلا توجه نمیکنه.
    خواهش میکنم تو رو خدا کمکم کنید چکار کنم.
    ما یه زندگی رویایی و پر از عشق داشتیم که همه حسودی میکردن.
    ترو خدا کمکم کنید.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با همسر

    سلام

    سن و سال شما و همسرتون چقدر هست؟؟

    چند ساله ازدواج کردید؟؟

    طریقه آشنایی چطور بود با همسرتون؟؟

    و اینکه موارد مشابه قبلی هم مثل این بوده که همسرتون ناراحت بشه؟؟ کلا از موردی ناراضی بودین تا حالا در زندگیتون؟؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشکل با همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط نگران تنهایی نمایش پست ها
    با سلام و خسته نباشید
    من و همسرم به همراه خانواده من روز شنبه در باغ بودیم که همسر من با خواهرزاده من شوخی ای کرد و گفت خاله ات رو بزن اونهم روی سر من پرید و دست منو طوری چنگ گرفت که اصلا من بیشتر وحشت زده شده بودم خلاصه عصبانی شدم و در حضور همه به همسرم گفتم بی شخصیت بیشعور ایشان هیچ عکس العملی نشان ندادند تا اخر شب که به منزل امدیم بعد یک سیلی به من زد و گفت طلاق
    بعد از گریه های من گفت طلاقت نمیدم ولی دیگه هیچ اهمیتی برام نداری تو جلوی اون ادما منو خرد کردی منم دیگه تو اون جمع پا نمیذارم و تو هم دیگه زن من نیستی باید فکرامو بکنم ببینم طلاقت بدم یا نه ولی مطمئن باش که زن میگیرم الانم بعد از گذشت دو روز نه با من حرف میزنه نه جوابمو میده حتی اینهمه که من گریه میکنم و عذرخواهی میکنم اصلا توجه نمیکنه.
    خواهش میکنم تو رو خدا کمکم کنید چکار کنم.
    ما یه زندگی رویایی و پر از عشق داشتیم که همه حسودی میکردن.
    ترو خدا کمکم کنید.

    در این مواقع باید صبور باشید و اجازه بدید زمانی بگذره .
    چنین اتفاقاتی نیاز به گذر زمان داره .
    تا از اب و تابش کاسته بشه .
    پس صبور باشید و در زمانی مناسب با گرفتن هدیه و عذرخواهی سعی کنید .
    ایشون رو آرام کنید . ولی سعی نکنید دایمی انجامش بدید تا باعث ناراحتی دوباره اش نشده باشید .
    ولی نباید انتظار معجزه ای سریع رو داشته باشید .
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد