نوشته اصلی توسط
مرضیه1396
سلام من26 سالمه ۴ ساله ازدواج کرديم و همسرم 34 سالشونه و ما یه پسر ۱۰ ماهه هم داریم من و همسرم به طور سنتی باهم ازدواج کردیم و خانواده ها به هم میان این رو هم اضافه کنم که همسرم، همسر سابقشون رو طلاق دادن و یک سال بعد با من ازدواج کردند
البته بگم همسرم منو دوستم داره از هدیه خريدناش و برخی رفتاراش میشه فهمید اما خیلی زود عصبانی میشه و هیچ وقت زبانی ابرازه علاقه نمی کنه قبلا این قدر حساس نبودم اما نمیدونم چرا بعد زایمان خیلی واسم سخت شده تحمل این رفتارش ندارم و یک مشکل اصلی دیگه که باهم داریم مساله کار کردنه منه ایشون از اول ازدواجمون اسرار داشت که من سر کار برم ولی من خیلی مایل نبودم البته تا حدودی سعی کردم کار مناسبی پیدا کنم اما نشد تا این که بچه دار شدیم البته تو این چهار سال کم وبیش کار کردم اما نه به طور ثابت یا اون طوری که مورد پسند آقا باشه خیلی بهم سرکوفت بی کار بودنم رو می زنه حتی مساله روبه پدرم هم گفته با ميونجي گری پدرم قرار شده تا پسرم 2 سالش بشه صبر کنیم اما بازم تا یه زنه کارمند می بینه شروع میکنه به سرکوفت زدن و بیشتر وقتا میگه تو انتخاب من نبودی من زن کارمند میخواستم ترو مادرم انتخاب کرد و از این جور حرفا بعدشم که ناراحت میشم به خاطر حرفش عذرخواهی نمی کنه ۶ تا هم خواهر داره يک نفرشم کار نمی کنه نمیدونم چرا از من این توقع رو داره چیکار کنم
قبول کردم برم سرکار اما ولکنم نیست نمیتونم پسرم رو ول کنم به امان خدا که
ميدونيد چیه همش فکر میکنم چون مهریه اون زنه و قرض بدهياش رو شونش سنگینی میکنه میخواد من کمکش باشم اما من فکر میکنم به من ربطی نداره هر وقت میگم محبت نمیکنی میگه هروقت سر کاررفتي رفتارام درست میشه هر اعتراضی نسبت به رافتاراش داشته باشم جوابش همينه چیکار کنم شما بگید
خیلی از نظر مالی باهاش کنار اومدم واسه عروسيم لباس مجلسی پوشیدم خرج عروسی رو با هدیه خانوادم دادم تا حالا هم چیزهایی خاصی ازش نخاستم 1۴ سکه هم بیشتر مهر نزدم اما نمیدونم چرا همیشه به خودشو خونوادش بدهکارم ببخشید خیلی شود
به خدا اگه فقط هفته ای یه بار بهم میگفت عزیزم با همه چیز حل بود