سلام به همه
من 9 ماهه که عروسی کردم. سه سال هم عقد بودم. مادرشوهرم هم عمم هستش.
خانواده شوهرم شهرستان زندگی میکنن. و پدرشوهرم به تازگی بازنشسته شده. خیلی بهمون کمک میکنن تو زندگیمون. اما بعضی از کارهاشون اذیتم میکنه... اینکه تفکرشون قدیمیه و فکرمیکنن هرجور که مادرشوهرم هست منم باید اونجوری باشم. هروقت میان مشهد بدون اینکه از من بپرسن مهمون دعوت میکنن و فقط به شوهرم میگن. یعنی من حتی اگه اونروز حالم خوب نباشه هم باید به زور مهمونارو تحمل کنم. خونه پسرشون رو دقییقا خونه خودشون میدونن و به من هیچ مشورتی نمیکنن در این موارد... یکی هم اینکه همیشه وقتی من و مادرشوهر و همسرم قراره بریم بیرون همیشه مادرشوهرم بدون اینکه به من چیزی بگه میره جلو میشینه. و من همیشه باید عقب بشینم و تنهاباشم.
البته مهمترین چیزی که الان اذیتم میکنه اینه که برای تولد همسرم که چهارروز دیگست خیلی برنامه داشتم و کلی خرید کرده یودم و قراربود داخل خونمون سورپرایزش کنم... چون اولین تولدشه که تو خونه خودمونیم. مادرشوهرم درحالی که همین دوهفته پیش پیششون بودیم و همودیدیم دقیقا همین موقع قراره بیان مشهد و اصصلا فکرنمیکنن که شاید من برنامه داسته باشم یا کار داشته باشم. کل برنامه هام بهم میریزه اینجوری. چون وقتی میان مشهد به هیچ بهونه ای نمیتونم شوهرمو از خونه بفرستم بیرون که سورپرایزش کنم. از این نظر میگم که تفکرشون قدیمیه. وقتی هم میان یه هفته تا ده روز میمونن و اکثر مواقع هم در دوران پریودی من میان. و من همیشه اذیت میشم به این خاطر الان هم خیلی اعصابم خورده. چون همه برنامه هام رو خراب کردن و اصلا فکرنمیکنن. من هم ادمی هستم که قبل از پریودیم افسردگی و عصبانیت زیادی دارم و این موقعا دوس دارم فقط تنهاباشم که از شانس بد من هرررماه همینموقع میان.
این رو هم اضافه کنم که دقیقا یک ماه بعد از عروسیمون اومدن مشهد واسه عملشون و دقیقا یک ماه خونه مابودن شبانه روز درصورتی که خواهراشون و برادرشون هم مشهد زندگی میکنن و ما تازه عروس و داماد بودیم کلللا خونه ما بودن و من اول عروسی مهمونداری میکردم بخاطر کسایی که میومدن عیادتشون...