سلام ،من یکسال با یه نفر دوست بودم و اولاش ک همینطوری باهم دوست بودیم و هیچقصدی نداشتیم کم کم گذشت و دیگ بهم وابسته شده بودیم و همو دوست داشتیم ولی قصد ازدواج نداشتیم؛ولی الان یکماهه که بهش فکر کردیم سر یه موضوعی ک بحث شدیدی کردع بودیم ومن حتی تا مرز تموم کردنم رفته بودم؛ولی خب حل شد؛اما من دیگ نمیتونستم به ی رابطه ای ک تهش معلوم نیس ادامه بدم،به شدت دوسش داشتممم و البته اونم همینطور؛بهش گفتم یا باید همیشه باهم بمونیم یا اگ قراره بلاخره ی روزی تموم بشه همین امروز تموم بشه؛اون بهم گفت نمیخوام تموم بشه و از این حرفا،ولی من واقعا دیگ نمیتونستم ادامه بدم ب رابطه ای و اخرش بهم نرسیدنه؛و بهش گفتم ،و اون گفت ک من تو این مدت به چشم همسر اینده بهت نگاه نمیکردم و الان اگ بخایم ب اون چشم رابطمونو ببرم جلو همه چیز عوض میشه،گف من اینی نیستم ک الان میبنی ؛ بعد از کلی حرف مفهمیدم ک منظورش ایناست ک باید چادری بشمارایش دیگ نکنم ممکنه بعد ازدواج دیگ سرکار و اینا نباید برم و خیلییی چیزای دیگ ک هروز بهم میگه تو با اینا کنار نمیای و نمیتونی ،ولی من چون دوسش دارم گفتم من باهمش کنار میام ولی بهم میگه با احساسات تصمیم میگیری و الان میگی باشه ولی بعد ی مدت دیگ نمیتونی با این اخلاقا و سخت گیریا من بسازی ولی بازم من اصرار داشتم ک میتونم،و گف باشه ،ی مدت گذشت و دیگ اخلاقش مث زمان دوستیمون نبود ک بذاره راحت باشم هرکاری میخام بکنم ، منم خب همونچیزی ک اون میخاس بودم و اصلنم ناراحت نبودم ؛ همه چی خوب بود تا اینک دیشب ک داشتیم حرف میزدیم باز بحثش پیش اومد و گف اصلا اینده مشخص نیست،من واسه ایندم هیچ برنامه ای ندارم و نگران توام و تو بامن نابود میشی و تو الان سنت کمه و با احساساتت فقط داری تصمیم میگیری،راست میگه با احساساتم تصمیم گرفتم اون خیلی سخت گیره و بدتر از خودش یه خانواده ی خیلی سخت گیر تر و مذهبی داره ولی من خب من نمیخام از دستش بدم و اینقد دوسش دارم ک فکر اینک نباشه اذیتم میکنه ،ولی چون دیشب دوباره بعد ی مدت ک همه چی اوکی بود اینارو گف ،گفتم اگه نمیخای بهم بگو ،گف میخام ولی میترسم از مشکلایی ک بینمون ممکنه بوجود بیاد و اصلا کاش رابطمون به سمت ازدواج نمیرفت و از وقتی اینطوری شده دیگ خیلی کمتر لذت میبرم از رابطمون،گفتم خب حالا میگی چیکار کنیم من نمیتونم تو ی رابطه بی سرته باشم یا تموم بشه یا نه ،گف باید یه هفته فکر کنم ک واسه همیشه تصمیم بگیرم،باید همه چیزو بریزم وسط و در مورد اینک میخام چیکار کنم فکر کنم،توام برو احساساتو بذار کنار و با منطق فکر کن ،الان نمیدونم باید چیکار کنم؛چطوری احساساتو بذارم کنار و با منطق تصمیم بگیرم،شاید اگ من با منطق فکر کنم اصلا درست نباشه ادامه دادن ولی من واقعا نمیخام تموم بشه،نمیتونم ،مگ میشه ؟
نمیدونم بعد این ی هفته چی قراره بشه 😭😭