نوشته اصلی توسط
سین 1
با سلام
آقای سین هستم، حدود 4 ماه پیش خانواده م برای خاستگاری به خونه همسرم رفتن، در حدود 1 ماه بنده و همسرم طی 7،8 جلسه ملاقات حضوری باهم داشتیم. 2 ماه قبل عقد کردیم و سه هفته قبل عروسی. بعد از عقد سر یه سری خریدها اختلافات جزئی پیش میومد که به نظر طبیعی بود... (همسرم بیش از داشته ها و توان خرید من اصرار به خرید داشت)
بعد از کش و قوس های ماه پیش طی 2 هفته به عروسی مونده همین اختلافات خرید اوج گرفت به طوری که خواستیم عروسی عقب بیفته! (همسرم معتقده که خانواده م دارن کارها رو پیش می برن و تصمیم گیری ها به عهده اوناست و من هم بالعکس فکر می کنم اون از طرف خانواده ش کوک میشه که منو وادار به خریدهای لوکس بکنه) عروسی به خاطر شرایط عدم کنسلی تالار نشد که عقب بیفته و برگزار شد. شرایط بعد از اون ماجرا بهتر شد و فشار کمتری رو من بود تا اینکه اختلاف سر کادو های عروسی اوج گرفت طوریکه خونواده عروس به طور مستقیم در مورد کادوهای عروسی نظر دادن که این کادوها مال عروسه و هرکاری که لازم باشه باهاش انجام می ده. خانواده بنده هم درگیر این ماجرا شدن که این کادوها مال هردوشونه و وقتی برن سر خونه شون اونجا تصمیم می گیرن باهاش چی کار کنن! (همسرم هم طرف خانواده ش رو گرفت و به خانواده من بی احترامی کرد)
قبلاً به خودم پرخاش می کرد ولی بعد اون اهانت به خونواده م هم بهش اضافه شد. به هرحال بعد از کشمکش تصمیم بر این شد که کادوها تبدیل به طلا بشن برای همسرم. موقع خرید طلا بنده در مضیقه مالی بودم و فردای روز خرید چکی که کشیده بودم داشت به علت کسری برگشت می خورد ولی همسرم با وجود اینکه می دونست از دادن کسری پولم که حاصل فروش کادوها بود امتناع کرد و همه رو طلا خرید. تو مشاجره بعد خرید طلا رسماً بهم گفت که پولی که دست من باشه خرج خودم میشه و هیچ ربطی به هیچ کسی نداره... (با پرخاش خیلی تند و توهین) همین طور با همون لحن ادامه داد که ادامه زندگی فایده نداره! الان هم عدم اعتماد به همسرم که بعنوان یه تکیه گاه و کمک بدونمش تو روحیه من موج می زنه ممنون میشم راهنمایی کنید (من 33 ساله و همسرم 25 ساله)