صفحه 1 از 3 123
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 150

موضوع: عشق اول

23280
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question عشق اول

    سلام میخوام ماجرای عشق یک سالم را بگم که رابطم از تیر ۹۶ شروع شد و ابان ۹۶ عاشق شدم من بعد از امتحانات نهایی سال ۹۶ از طریق فامیلمون با یه مشاور درسی کنکور اشنا شدم یه خانم 32 ساله فوق العاده خوشگل در سه ماه تابستون خیلی حسی نسبت به ایشون نداشتم ولی ایشون خیلی با من صمیمی بودند و میخندیدند تو روی من کم کم با شروع شدن مدرسه ها فشار درسها بیشتر شد و من هم در ابان ماه بعد از ۱۸ هفته عاشق ایشون شدم اولش این حس زیاد نبود ولی کم کم زیاد شد و همه ی وجودم را فرا گرفت من برای بار اول بود که با جنس مخالف ارتباط داشتم بعد از یه مدتی خیلی بهش وابسته شدم به طوری که چون محل کارش نزدیک خونمون بود بعضی شب ها میرفتم دم محل کارش تا ببینمش و باهاش حرف بزنم چون با حرف هاش ارومم میکرد و من دیوونه با هر بار دیدنش عاشق تر میشدم بعد از یه مدتی این عشقو بهش ابراز کردم ولی به خاطر خیلی چیز ها حتی شرایط خانوادگی خودش بی اعتنایی میکرد به این عشق بهش گفتم خیلی بهش وابسته هستم بعدش اون شب اول عید رفته بود شمال و منم همون شب خواب دیدم رفته شمال و خیلی خوشحاله بعد از عید اومد گفت میخواد برای کار برای همیشه بره امریکا اون روز اولی که این حرف را بهم زد فقط گریه میکردم هنوز نرفته خیلی دوستش دارم ولی این اختلاف سنی که باهاش دارم باعث شده این عشق برای اون بی معنی باشه من افسرده شدم وقتی زن و شوهر میبینم حسرت میخورم به عشقشون بعضی شب ها خواب رفتنش را میبینم و بعد از خواب میپرم و تاصبح خوابم نمی بره از زندگی نا امید شدم چون میدونم اون عشق اول و اخرمه و دیگه عاشق نمیشم اخه اون همه ی صفات اخلاقیش مثل خودمه ولی نمیتونم رفتنش را تحمل کنم چیکار کنم که جدا شدن ازش برام راحت بشه؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    سلام دوست عزیز
    متاسفم از این بابت
    به نظرم همیشه توی روابط کاری و درسی برای جنس مخالف باید چارچوب رو رعایت کرد که احساس علاقه و وابستگی پیش نیاد حداقل شدید نشه!
    به خصوص شما که کنکور بودین و ایشون هم یه مشاور با 32 سال سن؟ چرا نباید متوجه میشدن که نباید زیاد با شما یه پسر جوون و در اوج نیاز و شور جوونی گرم بگیرن؟!
    واقعا تعجب می کنم این موقع ها
    بعضی آدم ها یا واقعا خوابن یا خودشون رو به خواب میزنن
    اصلا منصفانه نیست چراغ عشق رو توی قلب کسی که میدونی بهش نمی رسی روشن کنی
    وگرنه یه دختر 32 ساله با شغل مشاوره چرا نباید متوجه رفتارش بشه و عمکس العمل های شما؟
    اونم تو این موقعیت حساس کنکور؟
    کاش می رفتید پیش یه مشاور آقا
    چون بعضی وقت ها احساس رو کنترل کردن واقعا کار آسونی نیستش
    دل دیگه سن و سال و کنکور اینا حالیش نیستش!

    ولی خب گذشته ها گذشته
    به نظرم سعی کنین یه مدت رابطه تون رو خیلی کم کنین با ایشون و خودتون رو بکشین تو یه حصار تنهایی و سرتونو با کارا و درساتون شلوغ کنین
    یه مدت بگذره زمان خیلی چیزارو براتون حل میکنه
    و اینکه کنکور شما هم مهم هست
    شما آروم آروم دل بستین، آروم آروم هم باید دل بکنین، چون امکان ازدواج با این خانوم خیلی پایینه
    پس وقتی که می دونی باهاش به جایی نمی رسی این جونه های عشقش رو از توی دلت بکن و بردار!
    جاش عاشق خودت باش، تفریح کن، ورزش برو سرتو شلوغ کن و کم نیار

    همیشه هم سعی کن زیر سایه عقلت به کسی علاقه مند بشی نه اینکه عقل رو بذاری کنار و اسیر احساساتت بشی
    چون واقعا آدم گرفتار میشه و من زمانی این رو تجربه کردم
    تجربه ی علاقه ی اول واقعا یه حس خاصه
    شاید تا مدت ها طول بکشه ازش دل بکنی حتی اگه یه طرفه باشه...

    شما هم چون اولین تجربه تون هست، الان فکر میکنین آسمون سوراخ شده و این خانوم خوشگل اومده پایین ازش!
    عشق خاصیتش اینه که آدن چشمش رو روی تموم عیب و ایرادهای معشوقش میبنده و فقط زیبایی هاش رو میبینه چه ظاهری چه رفتاری!

    یاد گذشته های خودم افتادم
    من هم زمان کنکور همچین احساساتی رو تجربه کردم
    اما با تموم قدرتم جلوی احساسم وایسادم
    گاهی وقتا کتاب جلو دستم بود فکرم میرفت سمت اون بعد که به خودم میومدم میدیدم نیم ساعت گذشته و من تو خیالات سیر می کردم!
    حالا مینشستم خودمو سرزنش می کردم
    خیلی بد وضعیه آدم نه راه پیش میبینه نه راه پس..
    ولی باید عاقل باشی و خودتو بکشی کنار
    حالا من هیچ کس به جز خدا رو نداشتم که باهاش حرف دلم رو بزنم
    بدیش هم این بود خدا به حرفات گوش میده ولی باهات مثل آدمها حرف نمیزنه
    شما که مشاوره میگیرین خیلی زودتر و خیلی راحت تر میتونین با این موضوع کنار بیاین و حلش کنین
    من با کمک خدا تونستم کنترل کنم و عاقلانه فکر کنم، هر چند تنها بودم و این موضوع سال ها دلم رو نخ کش کرده بود!
    ولی بالاخره تونستم، شما پسرین راحت تره براتون
    شمام میتونید
    امیدوارم بتونید باهاش کنار بیاین.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-08-2018 در ساعت 01:01 PM

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    بله متاسفانه من خیلی احساساتی هستم ولی فکر نمیکردم اینطوری خنده جنس مخالف روی قلبم اثر بذاره واقعا متاسفم ای کاش میرفتم پیش یه مشاور مرد ای کاش عاشق نمیشدم اون اینقدر مهربونی کرد و صمیمی شد و خندید تو روی من که من ساده خیلی زود و راحت حذبش شدم خیلی راحت اصلا نفهمیدم چی شد که من عشق اولم شد یه دختر 32 ساله
    ویرایش توسط amirhussain : 05-08-2018 در ساعت 01:08 PM

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    بله متاسفانه من خیلی احساساتی هستم ولی فکر نمیکردم اینطوری خنده جنس مخالف روی قلبم اثر بذاره واقعا متاسفم ای کاش میرفتم پیش یه مشاور مرد ای کاش عاشق نمیشدم اون اینقدر مهربونی کرد و صمیمی شد و خندید تو روی من که من ساده خیلی زود و راحت حذبش شدم خیلی راحت اصلا نفهمیدم چی شد که من عشق اولم شد یه دختر 32 ساله

    درک می کنم چی میگین
    ولی گاهی احساس از کنترل ادم خارج میشه و بهت گوش نمیده و راه خودشو میره
    اینجاس که باید دستشو با چراغ عقلت بگیری و برش گردونی!
    پسر خوب شما الان اوج جوونیتون هستش
    شاید الان فکر کنی این دختر بهترین دختر دنیاست و میتونه همون ملکه ای باشه که میخوای
    ولی واقعیت چیز دیگه است
    جدا از سن و سال شاید اگه شرایط مناسب بود و ازدواج میکردین تازه متوجه میشدی اون همه تب و تاب هم الزامی نبوده! شایدم باشه نمیدونم!
    ولی منظورم اینه که وقتی احساس مدیریت شخصیت رو به عهده بگیره یه مقدار اسون نیستش کنترل زندگی

    خودت رو هم سرزنش نکن
    آدم ها همشون اشتباه می کنن ولی مهم اینه از جات بلند شی و مسیر درست رو انتخاب کنی و بری
    محکم باش
    مطمئن باش از پسش بر میای

    در مورد عاشق شدنت هم نگران نباش
    یه مدت بگذره و شرایط ازدواج داشته باشی مطمئن باش اونقدر دختر خوب جلو چشمت میاد که این روزا برات خاطره میشه و کمرنگ میشه کلا.
    بعدها به این روزات فکر می کنی و میخندی
    اجازه بده رشد کنی و این عشق باعث رشدت بشه نه پرو بالت رو بگیره
    جونه های این عشق رو میتونی برای خودت بکاری عاشق خودت باش
    عاشق زیبایی های زندگیت شو.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نمی دونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه
    آدم های احساسی همیشه درگیر همچین مسائلی میشن
    یه کتاب رو یکی از دوستان عزیز سایت به بنده معرفی کردن
    کتاب از حال بد به خوب
    اگه وقتش رو دارین حتی شده روزی یه صفحه مطالعه اش کنین به نظرم میتونه توی مدیریت احساساتتون خیلی کمکتون کنه
    بهت یاد میده قوی و محکم باشی و چجوری افسار احساست رو توی دستت بگیری

    من چند سال گذشت که این چیزارو یاد بگیرم
    نمی دونم بعضی ها میگن عشق اولی رو نمیشه فراموش کرد
    نمی دونم یعنی واقعا نمیشه؟
    اما عشق می تونه یه پتانسیل بالا از انرژی و سرزندگی رو بهت القا کنه که بتونی دو برابر کاراتو با انرژی انجام بدی
    اما باید به وقتش باشه و با کسی که میدونی باهاش آینده ای داری نه اینکه بذاری احساست برای کسی باشه که می دونی باهاش به جایی نمی رسی.

    و یه نکته ی دیگه هم متوجه زمان حاضرت بشو و اینکه مهمترین موضوع در حال حاضر کنکورت هست
    سعی کن وقت و انرژیت رو براش بذاری
    که بعدها پشیمون نباشی
    وقت فکر کردن به این موضوع هم زیاده.

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    36965
    نوشته ها
    484
    تشکـر
    150
    تشکر شده 435 بار در 240 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    سلام میخوام ماجرای عشق یک سالم را بگم که رابطم از تیر ۹۶ شروع شد و ابان ۹۶ عاشق شدم من بعد از امتحانات نهایی سال ۹۶ از طریق فامیلمون با یه مشاور درسی کنکور اشنا شدم یه خانم 32 ساله فوق العاده خوشگل در سه ماه تابستون خیلی حسی نسبت به ایشون نداشتم ولی ایشون خیلی با من صمیمی بودند و میخندیدند تو روی من کم کم با شروع شدن مدرسه ها فشار درسها بیشتر شد و من هم در ابان ماه بعد از ۱۸ هفته عاشق ایشون شدم اولش این حس زیاد نبود ولی کم کم زیاد شد و همه ی وجودم را فرا گرفت من برای بار اول بود که با جنس مخالف ارتباط داشتم بعد از یه مدتی خیلی بهش وابسته شدم به طوری که چون محل کارش نزدیک خونمون بود بعضی شب ها میرفتم دم محل کارش تا ببینمش و باهاش حرف بزنم چون با حرف هاش ارومم میکرد و من دیوونه با هر بار دیدنش عاشق تر میشدم بعد از یه مدتی این عشقو بهش ابراز کردم ولی به خاطر خیلی چیز ها حتی شرایط خانوادگی خودش بی اعتنایی میکرد به این عشق بهش گفتم خیلی بهش وابسته هستم بعدش اون شب اول عید رفته بود شمال و منم همون شب خواب دیدم رفته شمال و خیلی خوشحاله بعد از عید اومد گفت میخواد برای کار برای همیشه بره امریکا اون روز اولی که این حرف را بهم زد فقط گریه میکردم هنوز نرفته خیلی دوستش دارم ولی این اختلاف سنی که باهاش دارم باعث شده این عشق برای اون بی معنی باشه من افسرده شدم وقتی زن و شوهر میبینم حسرت میخورم به عشقشون بعضی شب ها خواب رفتنش را میبینم و بعد از خواب میپرم و تاصبح خوابم نمی بره از زندگی نا امید شدم چون میدونم اون عشق اول و اخرمه و دیگه عاشق نمیشم اخه اون همه ی صفات اخلاقیش مثل خودمه ولی نمیتونم رفتنش را تحمل کنم چیکار کنم که جدا شدن ازش برام راحت بشه؟
    سلام دوست عزیز
    بنده روانشناسم. سن شما خیلی پایین هستش. توی این سن به دلیل بهم ریختن هورمون ها، افراد خیلی عاشق هم دیگه میشند، فکر نمیکنم کسی باشه که یکبار عاشق معلم کنکور و یا مشاورش نشده باشه. چه دختر چه پسر. نمونش همین یلدا خانم که توضیح دادن عاشق شدند دقیقا توی این سن.. خود من سال کنکورم همزمان عاشق و دلباخته معلم فیزیکم و معلم ریاضیم بودم و توی تصوراتم هردوشونو انقدر دوست داشتم که نمیدونستم باید با کدوم ازدواج کنم. ایشون البته که شمارو جدی نمیگیرند و حق هم دارند پس بهتره که بگذارید مدتی بگذره بعد از گذشت چندسال به این حرف هاتون میخندید و خوشحال میشید که بهش اهمیتی ندادید.
    فعلا اولویت اصلی شما درس و تحصیل باید باشه و نباید بگذارید این مسائل شمارو از هدف اصلی دور کنه.
    موفق باشید

  7. 3 کاربران زیر از ghm بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    خیلی ممنون از راهنمایی هاتون ولی باید بگم تموم خیابون های اطراف خونمون منو به یاد اون شب هایی میندازند که میرفتم ببینمش هر روز توی خونمون دلم براش تنگ میشه دست خودم نیست بار اولمه. احساس میکنم دیگه نمیشه با این اوضاع جامعه دختری به خوبی اون پیدا کرد من خیلی باهاش سنگین و محترمانه برخورد میکنم اما اون همیشه صمیمی و راحته در حدی که جلوی من رز لب میزنه قرص میخوره یه بار هم تازه عکس خودش با سر باز و تاپ جلوی من رو گوشیش بود که بهش تذکر دادم تازه کلی هم میخنده همین کارهاش باعث این علاقه و دلبستگی لعنتی شده حتی امار کل خانوادش را هم به من داده من فکر میکردم این علاقه عاقلانه است چون 4 ماه طول کشید تا عاشقش بشم ولی حالا میفهمم که چقدر احمق بودم باید خیلی عاقلانه تر فکر کنم و نذارم صمیمی شدن و خنده هر دختری اینطوری روی قلبم تاثیر بذاره ولی بازم نمیدونم با اون خیابون ها که خاطراتش را زنده میکنند و با دلتنگی هام چیکار کنم
    ویرایش توسط amirhussain : 05-08-2018 در ساعت 07:12 PM

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    خیلی ممنون از راهنمایی هاتون ولی باید بگم تموم خیابون های اطراف خونمون منو به یاد اون شب هایی میندازند که میرفتم ببینمش هر روز توی خونمون دلم براش تنگ میشه دست خودم نیست بار اولمه. احساس میکنم دیگه نمیشه با این اوضاع جامعه دختری به خوبی اون پیدا کرد من خیلی باهاش سنگین و محترمانه برخورد میکنم اما اون همیشه صمیمی و راحته در حدی که جلوی من رز لب میزنه قرص میخوره یه بار هم تازه عکس خودش با سر باز و تاپ جلوی من رو گوشیش بود که بهش تذکر دادم تازه کلی هم میخنده همین کارهاش باعث این علاقه و دلبستگی لعنتی شده حتی امار کل خانوادش را هم به من داده من فکر میکردم این علاقه عاقلانه است چون 4 ماه طول کشید تا عاشقش بشم ولی حالا میفهمم که چقدر احمق بودم باید خیلی عاقلانه تر فکر کنم و نذارم صمیمی شدن و خنده هر دختری اینطوری روی قلبم تاثیر بذاره ولی بازم نمیدونم با اون خیابون ها که خاطراتش را زنده میکنند و با دلتنگی هام چیکار کنم
    سلام

    دوست عزیز الان فعلا حسابی تلاش کن و وارد دانشگاه شو...تو دانشگاه هم هر نوع دختر و پسری با هم دارن رفت آمد میکنن شما هم شروع به رفت آمد با هم دانشگاهی های دختر میکنید و اون خانم رو فراموش میکنید

  10. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghm نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    بنده روانشناسم. سن شما خیلی پایین هستش. توی این سن به دلیل بهم ریختن هورمون ها، افراد خیلی عاشق هم دیگه میشند، فکر نمیکنم کسی باشه که یکبار عاشق معلم کنکور و یا مشاورش نشده باشه. چه دختر چه پسر. نمونش همین یلدا خانم که توضیح دادن عاشق شدند دقیقا توی این سن.. خود من سال کنکورم همزمان عاشق و دلباخته معلم فیزیکم و معلم ریاضیم بودم و توی تصوراتم هردوشونو انقدر دوست داشتم که نمیدونستم باید با کدوم ازدواج کنم. ایشون البته که شمارو جدی نمیگیرند و حق هم دارند پس بهتره که بگذارید مدتی بگذره بعد از گذشت چندسال به این حرف هاتون میخندید و خوشحال میشید که بهش اهمیتی ندادید.
    فعلا اولویت اصلی شما درس و تحصیل باید باشه و نباید بگذارید این مسائل شمارو از هدف اصلی دور کنه.
    موفق باشید

    حرفاتون کاملا صحیح و منطقیه
    البته داستان عاشق شدن من از راهنمایی جرقه زد و چون اون پسری که ناخواسته بهش علاقه مند شدم فامیل نزدیک بود دیگه علاقه ام بهش ریشه زد و باهام رشد کرد
    شاید خوب نباشه اینو بگم ولی با اینکه سال ها خودمو سرزنش می کردم به خاطر این علاقه
    وقتی پارسال قضیه ی جداییش با نامزدش رو شنیدم دوباره فیل ام یاد هندوستان کرد!
    حالا چند وقت پیش با مشاوری راجب زندگیم حرف میزدم، وقتی گفتم از موقع راهنمایی به پسردایی ام علاقه مند شدم کلی خندید گفت چه قدر زود عاشق شدی!
    اونقدر از خودم خجالت کشیدم!

    همونطور که شما فرمودید واقعا گاهی آدم هر چی میکشه از دست این هورمون هاست!
    وگرنه من توی راهنمایی چه می دونستم عشق چیه، علاقه چیه، اصلا آدم ها چرا با هم ازدواج می کنند!
    و با اینکه توی اون سن هم تو برخورد با پسرها سرسنگین بودم و وگاهی می گفتم هیچوقت به پسری علاقه مند نمیشم قبل اینکه باهاش قرار ازدواج بذارم!
    ولی نمی دونم چی شد که مهر این پسر جاش رو توی دلم وا کرد و چند سال فکرمو درگیر کرد!

    با این حال هر بار که به اون پسر و علاقه ام فکر کردم دیدم واقعا کیس مناسبی برای ازدواج از خیلی از جهات هستش!
    من توی اون سن کم هم ویژگی های خوب اش رو میدیدم و بعد جذبش شدم
    حالا اوایل میگفتم خدایا من چرا اینجوری شدم؟ یعنی مریض شدم؟
    بدبختی اینجا بود هیییییییییچ کسی نبود من دردمو بگم بهش!! از درد عشق و عاشقی این تنها بودن از همه چیز منو بیشتر اذیت کرد
    اما بهتر بود خودش نفهمید
    به نظرم طرز برخوردها هم خیلی توی ایجاد و میزان این علاقه می تونه مهم باشه و هم چنین سن و سال
    یادمه پیش دانشگاهی که بودیم یه دبیر دیفرانسیل داشتیم ، تو شهر همه ی بچه ها میشناختنش
    اونقدر سر کلاس با بچه ها گرم می گرفت نصف کلاس رو میگفتیم و میخندیدیم!
    اما سنشون بالای 50 بود، هم سن بابای ما بودن
    خب ما هم 18 سالمون بود و می دونستیم قصد ایشون بد نیست، کلا آدم شوخ و سر زبون داری بود
    مثلا یهویی داشتیم جزوه مینوشتیم میومد سر میز می گفت یلدا چطوری چه خبر! البته با همه شوخی میکردا
    کلا با حال بودش، امیدوارم هر جا هست سلامت باشه
    حتی یکی از بچه ها با اصرار ازش عیدی گرفت و چون جزو انجمن خوش نویسان استان بود و خیلی خوش خط برای دوست ما روی پولی که بهش عیدی داد رو نوشت و امضا کرد
    و خب تو اون کلاس نزدیک 20 نفره کسی هم عاشق ایشون نشد!
    دخترش یه سال از ما بزرگتر بودش
    یادش به خیر، چشم بهم زدیم چند سال گذشت

    اما گاهی شرایط و برخوردها متفاوت هست و باعث میشه آدم با اینکه میدونه کارش درست نیست کوتاه نیاد
    من پارسال شاگرد خصوصی داشتم، یه بار هم تاپیک زدم در موردش تو انجمن
    اونقدر بهم محبت کرد و باهام صمیمی شد تو کمتر از یه هفته از خودم بی خود شدم!!!
    با دلم پسش میزدم با رفتارهام نه!
    ولی اونقدر تحت فشار قرار گرفتم پا روی احساسم گذاشتم و برای همیشه کلاسم رو باهاش کنسل کردم هیچ دیگه کلا هر چی هم اصرار میکردن اون آموزشگاه نمی رفتم
    چون یادم مینداخت اون موضوع رو
    مشکل هم اینجا بود اون آقا 5 سال بزرگتر از من بود و خب در حال جدا شدن از همسرش بود و چون متاهل بود می دونست رگ خواب دخترارو! فکر می کنم می دونست من آدم احساسی ای هستم!
    دقیقا من هم همزمان از چند جا فکر و وقتم درگیر بود و دقیقا اون موقع ها به یه نفر دیگه علاقه مند شده بودم!
    خلاصه سرم به شدت گرم کارام بود ولی با این حال احساساتم یه ذره از دستم در رفتن!
    با اینکه قبلا تجربه ی علاقه رو داشتم و خیلی روی خودم حساب باز می کردم ولی یهویی دیدم دارم بهش وابسته میشم!
    حالا بعدش خودمو سرزنش میکردم که چرا اونقدر شل بودم و وا دادم!
    واقعا باید احساس رو همیشه و همیشه روش کنترل داشته باشی!
    ولی هیچوقت فکر نمیکردم ایشون همچین حماقتی بکنه و فقط تو یه هفته آشنایی بیاد مستقیم به من پیشنهاد ازدواج بده!
    هر چند متاهل هم نبود باهاش ازدواج نمی کردم!
    خلاصه این زمونه واقعا باید با چنگ و دندون احساس و دلت رو نگه داری هر جایی لیز نخوره!
    اینم از حاشیه های زندگی آدم های احساساتی!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-08-2018 در ساعت 08:53 PM

  12. 3 کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    خیلی ممنون از راهنمایی هاتون ولی باید بگم تموم خیابون های اطراف خونمون منو به یاد اون شب هایی میندازند که میرفتم ببینمش هر روز توی خونمون دلم براش تنگ میشه دست خودم نیست بار اولمه. احساس میکنم دیگه نمیشه با این اوضاع جامعه دختری به خوبی اون پیدا کرد من خیلی باهاش سنگین و محترمانه برخورد میکنم اما اون همیشه صمیمی و راحته در حدی که جلوی من رز لب میزنه قرص میخوره یه بار هم تازه عکس خودش با سر باز و تاپ جلوی من رو گوشیش بود که بهش تذکر دادم تازه کلی هم میخنده همین کارهاش باعث این علاقه و دلبستگی لعنتی شده حتی امار کل خانوادش را هم به من داده من فکر میکردم این علاقه عاقلانه است چون 4 ماه طول کشید تا عاشقش بشم ولی حالا میفهمم که چقدر احمق بودم باید خیلی عاقلانه تر فکر کنم و نذارم صمیمی شدن و خنده هر دختری اینطوری روی قلبم تاثیر بذاره ولی بازم نمیدونم با اون خیابون ها که خاطراتش را زنده میکنند و با دلتنگی هام چیکار کنم

    احساساتتون طبیعیه
    منم اون موقع ها می گفتم آسمون سوراخ شده و این شازده پسر ازش اومده پایین اگه این باشه آره اگه نه دیگه هیشکی!
    حالا اگه گاهی با لفظ آجی منو صدا می کرد دلم میخواست بزنم تو گوشش داد بزنم من خواهرت نیستم!
    گاهی هم به سرم میزد بهش بگم دوسش دارم ولی خب کنترل کردم دیگه
    گاهی فکر می کردم اگه باهاش ازدواج می کردم شاید 500 سال عمر می کردم!
    جالب هم اینجا بود ما تازه از حال و هوای بچگی دبستان در اومده بودیم و خب من کمتر با پسرا حرف میزدم
    اما ناچارا به علت نبود دختر تو فامیل هر بار مهمونی میشد من از سر تنهایی یا میرفتم به حرفای مادرم و بقیه ی خانوم ها گوش میدادم و میرفتم پیش اونا
    یا می رفتن پیش پسرا، حسودیم میشد خب اونا جمعشون شلوغ بود و بازی می کردن منم تنهایی اذیتم میکرد
    دم خدا گرم خواهر که بهم نداد هیچ و اونی هم که داد رو گرفت یه دختر هم سن من تو فامیل نذاشت که من اونقدر تنها نباشم
    شاید اگه زیاد تو جمع پسرا نمی رفتم هیچوقت بهش علاقه مند نمیشدم
    خلاصه به قول مادرم تنهایی فقط برای خدا خوبه
    دیگه تو این موقع ها بود دیدم این پسر برام با همخ ی پسرای فامیل و تمام پسرهایی که تا اون موقع دیده بودم فرق داره! خدایی اول گیج و منگ بودم
    دست خودم نبود اصلا
    بعد اومدم بررسی کردم دیدم خیلی جاها شبیه به منه اخلاق و کاراش
    خیلی مثبت بود، درس خون مودب مقید به دین و اخلاق، نمازهاش حتی اون سن قضا نمیشد هنوزم نمیشه...
    خلاصه عقلمم تایید میکرد باید دوسش داشته باشم!
    ولی بعدها دیدم آدم های خوب همه جا هستن و اونجوری که من فکر می کردم نیستش


    شما هم سعی کنین متوجه بشین که این علاقه از روی احساس بوده
    کم کم یاد میگیرین پخته تر بشین و متوجه اشتباهاتتون بشین که دیگه اسیر احساس نشین

    اما واقعا واقعا واقعا! متاااااااااااااسفم برای این خانوم معشوقه ی شما!
    آخه کدوم مشاور عاقلی با اینکه مجرده جلوی یه پسر 18 ساله رژ لب میزنه و اینقدر راحت میشه؟
    خب یک درصد عقلش قد نمیده ممکنه اون پسر بهش علاقه مند بشه و چه بلایی سرش میاد
    نه واقعا چرا؟

    خب بعضی ها واقعا راحتن اما نه تو هر شرایطی
    تو فامیل بعضی خانوم ها هستن فقط شوهراشون موهاشون رو میبینن
    بعضی ها هم هستن راحتن و خب فرهنگ و انتخابشون اینه که روسری تو جمع از سرشون بیفته زیاد باکشون نشه
    من برای هر دو گروه احترام قاعلم ولی تا جایی که چارچوب رو آدم نگه داره
    حتی خانوم داریم تو فامیل با اینکه تو حجاب خیلی راحته وقتی میبینه پسرای جوون مجرد تو جمع هستن واقعا مراعات میکنه

    اما این خیلی زشته واقعا خیلی
    برای جامعه ای که همچین مشاوری بچه ها رو راهنمایی میکنه برای رسیدن به پله های ترقی من تاسف میخورم
    البته ببخشید من رک حرف زدم
    اما واقعا برام تاسف برانگیز بود.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-08-2018 در ساعت 09:10 PM

  14. بالا | پست 11


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    حرفاتون کاملا صحیح و منطقیه
    البته داستان عاشق شدن من از راهنمایی جرقه زد و چون اون پسری که ناخواسته بهش علاقه مند شدم فامیل نزدیک بود دیگه علاقه ام بهش ریشه زد و باهام رشد کرد
    شاید خوب نباشه اینو بگم ولی با اینکه سال ها خودمو سرزنش می کردم به خاطر این علاقه
    وقتی پارسال قضیه ی جداییش با نامزدش رو شنیدم دوباره فیل ام یاد هندوستان کرد!
    حالا چند وقت پیش با مشاوری راجب زندگیم حرف میزدم، وقتی گفتم از موقع راهنمایی به پسردایی ام علاقه مند شدم کلی خندید گفت چه قدر زود عاشق شدی!
    اونقدر از خودم خجالت کشیدم!
    ...
    سلام

    خجالت نداره خب منم 13 - 14 سالگی عاشق دختر عمه ام شدم.

    این چیزا طبیعیه فقط عیبش اینه تاثیر منفی تو زندگی آدم میذاره.
    ویرایش توسط Experience : 05-08-2018 در ساعت 11:52 PM

  15. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    37437
    نوشته ها
    269
    تشکـر
    127
    تشکر شده 158 بار در 116 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق اول

    Lol

    وقتی 18 سالم بود فضا شده بود رومانتیک-فضا شده بود برام دوست داشتن

    یادم میاد 18 سالم بود یه بار که حالم بد بود رفته بودم یه کلینیک عمومی و بعد رفتم پیش دکتر. دکتره خانم بود.
    فکر کنم راحت یه 32-33 سالی داشتن
    اتاقی که توش بودم خیلی اتاق ارام و مرتبی بود و خانم دکتر هم خیلی مرتب بود خخخخ ...
    وقتی از در اومده بودم تو نگاهش که کردم ازش خوشم اومد.
    روز بعدش به بهانه اینکه حالم خوب نیست(چون استرس داشتم و افسردگی و قرص میخوردم -.- و حالم خوب نبود) رفتم مطبش برای این که گزارش بدم حالم چطوره خخخخ

    رفتم اتاقش یه خورده تعجب کرد که دختر این چشه؟ مشکلش چیه؟
    یخورده تنها از مشکلاتم گفتم و راه حل گفتن و یه مشاور معرفی کردن.
    من قصدم این دوست داشتن اینطوری نبود. همین که پیشش میرفتم یه حس ارامشی بهم دست میداد.

    یه مدت کارم شده بود چند ساعت هر روز فکر کردن به ایشون خخخخ. میرفتم رو به روی کلینیک و فقط به کلینیک خیره میشدم که بیاد بیرون من نگاهش کنم.
    تقریبا هر روز میرفتم مینشستم تو نیمکت رو به روی کلینیک.


    اسمش رو الان هم یادمه. وقتی اسمش فهمیدم رفتم اینترنت سرچ کردم و کلا فضولی به نهایت رسوندم خخخخ.
    وایییی یه بار بعدش رفتم مطب گفتم حالم بده و بازم حرف زدیم ولی هزینه ویزیت داده بودم. این بار یه خورده تند تر رفتار میکرد یجورایی شک کرده بود. صحبت میکردیم یهو من گفتم فلان منظقه خخخخخ. ایشون تو اون منطفه شیفت بود(از اینترنت سرچ کرده بودم فهمیدم) بعد ایشون هنگ کردن لول 100%
    بعد گفتن فقط برو پیش این مشاور که میگم.

    ولی رفتارش خوب بود.

    راجب این موضوع و دوست داشتن این خانم دکتر هم با خواهرم هم صحبت کرده بو.دم !!! والییییییی خخخخخ

    خواهرم گفت که ایشون من دیدمشون همسر دارن بچه کوچیک هم دارن چرا اخه باید ایشون رو دوست داشته باشی؟ با لحن ارام البته
    و گفت که لااقل عاشق همسنت میشدی بازم یه چیزی خخخخخ

    خیلی دوره رومانتیکی بود.
    کارم شده بود همش شیک پوشی مرتب بودن رسمی شدن شدید عطر زیاد زدن
    ولی الان متعادل شده ولی بازم همون ادمم با همین خواص خخخخ


    خیلی خیلی دوران خوبی بود به نظر خودم بهترین دوره عمرم همین دوره بود. 18 سالگی... میگم حیف نیست ادم این دوره رو با نمیدونم دوست بازی های بی اساس و نمیدونم س-ک-س و این چیزا خراب کنه؟ برای من یه دوره بود که خیلی دوست داشتنی بود ارامش مطلق و رومانتیک بودن.
    رضا صادقی : به چه قیمتی
    هنوز هم که هنوزه باور کن وقتی این اهنگ رو میشنوم حس اون دوران تازه میشه نمیدونی چه حس خوبی میده. فقط از این دوره استفاده کن کیفشو ببر ولی تو راه درست.
    اون دوره عالی بود ببینیم دوره بعدی چطوری میشه...

    مرسی بابت این که اون دوران رو به یادم اوردی عاشق اون دوره ام
    امضای ایشان
    Neurosurgeon Sajad

  17. کاربران زیر از ss75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط تجربه نمایش پست ها
    سلام

    خجالت نداره خب منم 13 - 14 سالگی عاشق دختر عمه ام شدم.

    این چیزا طبیعیه فقط عیبش اینه تاثیر منفی تو زندگی آدم میذاره.

    سلام
    چه جالب
    فکر می کردم پسرا تا سن بلوغ به دختری علاقه مند نمیشن!
    من از خدا هم خجالت میکشیدم!
    از طرفی هم خدایی من نمیخواستم، اصلا دست خودم نبود
    گاهی هم می گفتم اصلا من چرا باید از این پسر خوشم بیاد، اگه اون منو دوس داشته باشه خب یه کاری می کنه
    اگه هم نه که دلم خیلی اشتباه می کنه اونو بخواد! ولی گاهی هم حریف دلم نمیشدم!
    اگه گاهی هم سر نماز راجبش با خدا حرف میزدم صورتم از خجالت سرخ میشد!
    می گفتم خدایا ببخشید ولی میدونی که دست من نبوده حالا هر چی که خودت می دونی رو پیش بیار!

    کلا من مظلوم واقع شدم اونقدررر!
    خونواده ام اگه خدایی نکرده میفهمیدن که هیچی دیگه باید می گفتم دنیا نگه دار من پیاده میشم!


    ولی یه نکته ای جالب بود
    من بچه مثبت بودم و کلا سرم تو درس و مشقام بود
    خب خونواده امم عمرا فکر می کردن من به پسری علاقه پیدا کنم
    اگه هم دبیرستان کسی حرف خواستگاری از من رو میزد همشون جبهه می گرفتن که دخترمون بچه است و باید بره دانشگاه ، حتی نمیذاشتن من بفهمم که مبادا فکر درس و دانشگاه از سرم بیفته!
    ولی من میفهمیدم دیگه!
    ولی فکر کنم از همون موقع ها بود که من خیلی پر شور بودم
    خیلی پرانرژی
    گاهی تو خونه با برادر کوچیکم اونقدر میگفتیم میخندیدیم بابام کم مونده بود ما رو بندازه تو خیابون!
    یه سری هم داشتم آهنگ گوش میدادم، لپتاپم رو برداشت بردم توی هال
    آهنگش محلی بود و خیلی شاد
    منم بی توجه به بقیه باهاش میخوندم و شادی میکردم
    دیدم بابام بهم زل زد گفت عاشقی!؟
    منم کلا رفتم تو هپروت
    ولی خودمو داشتم جمع می کردم دیدم برادرم شیطونی کرد گفت لابد اره
    منم گفتم خب اره راستش من عاشق زندگی ام
    همه مون زدیم زیر خنده ؛ حالا نمی دونم گرفتن یا نه
    حابا دقیق هم نمی دونم شاید به قول بابام من آدم عاشقی باشم و ارتباط چندانی به موضوع عاشق شدنم نداشته باشه
    ولی کلا خاصیت عشق قشنگه، بهت یه انرژی فوق العاده میده و کلا شارژ میشه آدم.
    منظورم فقط عشق انسان نیست
    آدم گاهی عاشق طبیعیت میشه
    گاهی خدا یا چیزای دیگه.
    کلا عشق چیز خوبیست! اما به جاش و به وقتش و از راه درستش!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-09-2018 در ساعت 11:31 AM

  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    میدونید مشکل چیه؟ مشکل سخت گیری های بیجای پدر و مادرمه اینقدر منو از دختر حتی دخترای فامیلمون دور نگه داشتن که وقتی اینطوری با یه دختر خوشگل مجرد هفته ای یه بار تنها بودم عاشقش شدم حالا هم اگر بیان و اون دختر را ببینن دیگه نمیزارن برم پیشش حالا که میدونه که اینقدر عاشقشم اینقدر بی رحمه که همش رفتنش به امریکا را مطرح میکنه صد بار به خدا گفتم ای خدا من که با هیچ دختری ارتباط نداشتم حالا باید اولیش این لعنتی باشه اخه چرا گناه من چیه صد بار به خودم لعنت فرستادم که ای کاش اصلا درس نمیخوندم تا یه عشق تو قلبم شکل بگیره عشقی که باید تا اخر عمرم تاوانش را پس بدم دلم میخواد بمیرم تا از دست این همه غم و ناراحتی و دلتنگی خلاص بشم چون به هیچ کس نمیتونم بگم فقط به خدا میتونم بگم خیلی این روزا احساس تنهایی میکنم و مرگو جلوی چشمام میبینم من دیوونه که یه روزی فوتبال بازی کردن برام اخر دنیا بود حالا دیگه برام هیچ معنی نداره حالا که اون میخواد بره امریکا احساس میکنم تو کشور و شهر خودم غریبم و هر جایی اون بره شهر و کشورمه هر چی بهش میگم میگه که باید تفکیک قایل بشی ام یکی نیست بهش بگه لعنتی چرا خودت تفکیک قایل نشدی حتی بهش گفتم چرا اینقدر راحتی با من گفت من ذاتم اینطوریه و با همه ادم هایی که درس خون هستند مهربونم منم هیچی نگفتم بهش گفتم چرا اینقدر ارایش داری گفت ارایشم معمولیه موندم دیگه چی بهش بگم که بفهمه دوستش دارم و نمیتونم رفتنش را تحمل کنم حالا منمو یه عمر خاطره هاش و یاد این عشق و دلتنگی هاش دلم نمیخواد به این زندگیی ادامه بدم که هر روزش پر از افسردگی و غم و گریس چجوری فراموشش کنم اصلا چقدر طول میکشه فراموشش کنم
    ویرایش توسط amirhussain : 05-09-2018 در ساعت 12:17 PM

  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28420
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    412
    تشکر شده 104 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : عشق اول

    عجببببببببببب... نوشته هاتون برای من خیلی تازگی داشت... چون هرگز تجربه نکرده بودم... حتما به دردم میخورن ... امیدورام همتون خوشبخت باشین
    امضای ایشان


  21. کاربران زیر از zeinab7 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط ss75 نمایش پست ها
    Lol

    وقتی 18 سالم بود فضا شده بود رومانتیک-فضا شده بود برام دوست داشتن


    مرسی بابت این که اون دوران رو به یادم اوردی عاشق اون دوره ام
    داستان عاشقی جالبی داشتین!
    چه خاطره ها که تو این تاپیک زنده شد
    یه سری با پدرم رفته بودم دکتر
    دکتره یه دستیار داشت یه پسر جوون و خوش تیپ و خیلی مهربون
    رفتارش از منشی هایی که دختر بودن و انگاری از دماغ فیل افتاده بودن پایین افتاده تر و قشنگ تر بود
    بابام باید عمل میشد ایشون هم قرار شد پزشک دستیار باشن تو اتاق عمل هم
    خلاصه اومد کلی قشنگ و واضح همه چی رو به ما توضیح داد
    دانشجوی سال آخر چشم پزشکی بود من کلی ازش خوشم اومده بود
    با اینکه سرش زیاد شلوغ بود ولی با مهربونی و حوصله حرف میزد
    مادرمم می گفت ماشاالله چه پسر خوبی!
    منم تو دلم می گفتم ماشاالله!
    روز بعد که بابام عمل میخواست بشه من دلم نیومد بذارم تنها بره تو سالن اتاق عمل
    قشنگ باهاش رفتم
    دیدم عه آقای دکتر کذایی اینجاست!
    دیدنش یه حس خیلی خوب رو بهم القا می کرد
    ولی خب سرسنگین برخورد کردم
    بعدها فکر می کردم دیدم چی میشه آدم به کسی علاقه مند میشه و یا عاشق کسی میشه
    دیدم گذشته از قیافه ای که میتونه به دل آدم بشینه یه سری خوبی های طرف هستن که آدم رو جذب می کنن
    مثل متانت، اخلاق خوب، مقید بودن و کلا چیزایی که به خصوص برای خودت ارزش باشن و تو اونارو تو وجود دیگری ببینی
    گاهی هم از این علاقه ها درس ها یاد می گرفتم
    مثلا من خودم میومدم اون خوبی ها رو تو وجود خودم قوی می کردم که عاشق خودم بشم!

  23. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    ولی گاهی این علاقه ها با اینکه سال ها هم می گذره خاطره شون برای آدم زنده است
    یادمه دانشجو بودم اول ترم بود و یه روز اتفاقی که برای خرید کتاب رفته بودم با برادرم هم مسیر شدیم
    اونم خواست که با ماشینش بریم منم قبول کردم، بارون میبارید
    گفت که هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن اگه نزدیک بودم میام دنبالت با هم بریم خونه، منم چون راه برگشت با دوستام نبودم از خدا خواسته قبول کردم
    خلاصه دوباره سر ظهر همو دیدیم
    برادرم یه کاری داشت، جلوی یه اداره ایستاد و گفت چند دیقه دم در بمون من یه سوال کنم بیام
    منم باهاش پیاده شده بودم داشتم محوطه رو نگاه می کردم، یهویی احساس کردم یه نگاهی روی من سنگینی میکنه
    برادرم دات حرف میزد ، توی کوچه خلوت بود، مقابلم رو که نگاه کردم دیدم سرباز دژبان دقیقا میخ شده بود روی من!
    منم آروم نگاش کردم بعد نگاهمو گرفتم
    خلاصه سوار شدیم رفتیم، نگاهش هنوز با من بود! خدا رحم کرد برادرم متوجه نشد

    از قضا چند روز بعد دوباره با برادرم و دوباره همون اداره هم مسیر شدم
    دو تا از کتابای تخصصی رشته ام رو خریده بودم خیلی هم سنگین بود وزنشون
    بعد که داداشم ماشین رو پارک کرده بود ، گفت محیطش مردونه اس که تعارفت کنم بیای، همینجا باش من زودی میام
    منم داشتم آهنگ رو از ضبط ماشین گوش میدادم
    و کتابارو ورق میزدم که برنامه ریزی کنم برای خوندشون توی ترم

    یهویی دیدم در ماشین باز شد و برادرم نیست! دیدم همون سربازه است! منم سریع نگاهمو پایین انداختم،
    یه ببخشید گفت و یه چیزی گذاشت رو صندلی رفت!
    اونقدر ترسیده بودم صورتم سرخ شده بود
    کاغذ رو برداشتم دیدم یه شماره است، خیلی اعصابم خورد شد، اون به من مسلط بود و ماشین رو میدید قشنگ
    شیشه رو پایین کشیدم و شماره رو قشنگ ریز پاره کردم و انداختمش بیرون!

    متاسفانه برادرم هنوز نیومده بود
    سعی میکردم خودمو آروم کنم که دوباره دیدم همون کارو تکرار کرد!
    این دفعه گفت به قرآن همون بار اول که دیدمت عاشقت شدم! خواهش می کنم پاره اش نکن، برش دار!
    بعد درو بست رفت
    منم دیگه صبرم لبریز شده بود، خواستم پیاده شم برم یه چیزی به فرمانده اشون بگم بعد دلم سوخت
    از لحجه اش معلوم بود که اهل اینجا نبود
    حالا دیگه تو چند دیقه عاشق چی من شده بود نمیدونم!
    بعد میخواست شیطنتم گل کنه بهش پیامک بزنم عصبانیتم رو سرش خالی کنم ، بعد گفتم نه بد میشه
    خلاصه تا یه مدت شماره ش داخل کیفم بود بعد پرتش کردم.
    با خودم گفتم اگه واقعا منو میخواست خب میتونست از طریق بهتری اقدام کنه تا اینکه بخواد منو سکته بده!


    حالا از بدشانسی من برادرم با یکی از کارمندای اونجا که آشنا بود و یه آقای پرحرفی بود هم صحبت شده بودن و دیر برگشت
    بعد که اومد منم گفتم خسته نباشی! چه زود اومدی
    دیدم تا منو دید گفت تو حالت خوبه؟ رنگ و روت چرا این شکلی شده؟!
    خنگولیش گل کرده بود در ماشین رو قفل نکرده بود که من تا مرز سکته نرم! دیگه نمیشد چیزی می گفتم شک می کرد
    منم سریع خودمو جمع کردم گفتم خب هوای داخل ماشین بسته بود و گرمم بود از گرماست فقط زود روشن کن بریم
    بعد عذرخواهی کرد و اومدیم خونه خلاصه
    اما بعدش نمی دونم یاد حرفاش که میفتادم اون آهنگی رو که اون لحظه داشتم گوش میدادم برام قشنگ تر شد
    گاهی هر روز گوشش می دادم!
    آهنگ هنوز عشق منی از خانوم هایده!
    با اینکه سرباز بود، با اینکه ابراز علاقه اش رو اصلا دوست نداشتم ولی جسارتش برام قابل تامل بود، نمی دونم چرا نترسید یهویی برادرم بیاد!
    اگه میفهمید شر میشد حسابی!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-09-2018 در ساعت 12:12 PM

  25. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    میدونید مشکل چیه؟ مشکل سخت گیری های بیجای پدر و مادرمه اینقدر منو از دختر حتی دخترای فامیلمون دور نگه داشتن که وقتی اینطوری با یه دختر خوشگل مجرد هفته ای یه بار تنها بودم عاشقش شدم حالا هم اگر بیان و اون دختر را ببینن دیگه نمیزارن برم پیشش حالا که میدونه که اینقدر عاشقشم اینقدر بی رحمه که همش رفتنش به امریکا را مطرح میکنه صد بار به خدا گفتم ای خدا من که با هیچ دختری ارتباط نداشتم حالا باید اولیش این لعنتی باشه اخه چرا گناه من چیه

    تا حدودی درک می کنم
    حق دارین ناراحت باشین ولی خب اجازه ندین این ناراحتی جا خوش کنه تو دلتون
    جوونی خیلی سن باحالیه، اوج انرژی و شور هستش
    میشه راحت بعضی پیچ های سخت رو پشت سر گذاشت حتی پیچ عاشقی!
    متاسفانه ما ایرانی ها خیلی هامون فرهنگ های نادرستی داریم برای بچه بزرگ کردن

    مادر من هم از وقتی یادم میاد دوست نداشت من زیاد جلو چشم پسرا باشم
    یا وقتی خونه تنها بودم می گفت درو باز نکنی هااااااا برای هیچ کس
    یه سری دبیرستانی بودم و مادرم رفته بود سر کوجه نون بگیره
    از بد شانسی من دیدم زنگ رو میزنن، کسی خونه نبود، میدونستم مادرم نیست اون کلید داشت
    بعد که دیدم بیخیال نمیشه چند بار زنگ زد رفتم دیدم مامور شهرداریه عوارض میخواد بگیره
    رفتم دم در یادمه از پول تو جیبی های خودم برداشتم بهش پول دادم تو این فاصله که رفتم بالا در رو یادم رفته بود ببندم، فکر کنم خجالتمم اومد ببندمش!
    بعد که رفت درو بست اومدم بالا دیدم مادرم اومد
    منم براش تعریف کردم
    دیدم کلییی عصبانی شد گفت اخه دختر چرا اینکارو کردی!؟
    منم گفتم وا مگه آدم کشتم؟
    گفت از اونم بدتر!!!!!!!!
    حالا من شیفت ظهر هم بودم کاری کرد باهام تمام روز حالم گرفته بود!
    بعد گفت تقصیر خودمه لوس بارت اوردم وگرنه حق این کارت یه سیلی بود بلکه یاد بگیری تو دختر هستی و وقتی تنهایی نباید درو برای هیچ آدمی باز کنی!
    گفت پولت رو هم پس نمیدم بهت تا درس عبرت بشه برات
    جزو معدود بارهایی بود که مادرم اونقدر از دستم عصبانی شده بود
    به خصوص وقتی فهمید درو باز گذاشتم اومدم بالا پول بردارم!

    یا اینکه گاهی دوستان نزدیک داداشام میومدن خونه مون مادرم هیچوقت نمی ذاشت من برم ازشون پذیرایی کنم
    همیشه میگه دختر عین گل میمونه و هر کسی لیاقت دیدنش رو نباید داشته باشه!
    اکثر دوستای داداشام با اینکه رفت و آمد به خونه مون داشتن نمی دونستن خونواده ی ما دختر داره!


    حالا یه سری اتفاقی ما اصفهان رفته بودیم و خونه یکی از همین دوستان نزدیک برادرم اونجا بودش
    دوستش به تازگی ازدواج کرده بود و وقتی فهمید ما رسیدیم اصفهان اصرار کرد برای شام بریم خونه شون
    بعد که رفتیم خانومش بعدا گفت به شوهرم گفتم تو که این قدر این خونواده رو میشناختی چرا دختر اینارو نگرفتی برای خودت!؟
    میگفت شوهرم گفته من با اینکه چند سال خونه شون میرفتم میومدم نمیدونستم دختر دارن اصلا!
    با اینکه سال ها از سن من میگذره ولی مادرم هنوز هم این اخلاق رو داره و ترجیح میده هر پسری منو نبینه!
    این اخلاق ها گاهی شدید میشن اصلا خوب نیست آثارشون
    گاهی باعث میشد من توی برخورد با پسرا خیلی خجالتی باشم!
    یا اینکه یهویی دست و دلم بلرزه!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-09-2018 در ساعت 12:28 PM

  26. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط zeinab7 نمایش پست ها
    عجببببببببببب... نوشته هاتون برای من خیلی تازگی داشت... چون هرگز تجربه نکرده بودم... حتما به دردم میخورن ... امیدورام همتون خوشبخت باشین

    سلام دوست جاااان
    چشممون روشن خانووم
    خبری ازت نیست دختر
    یه حالی احوالی حرکتی
    چه خبرا خوبی؟

  27. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    زینب جان معلومه تعجب کردی از این همه خاطره
    تاپیک این بنده ی خدا شد دفترچه ی خاطرات عشق و عاشقی های من!
    کلا از وقتی این تاپیک رو دیدم تمام خاطراتم برام زنده شد
    اگه من میرفتم برنامه ی دورهمی همه رو ریز به ریز میگفتم برای ملت!
    امیدوارم بهترینش رو تجربه کنی گلم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-09-2018 در ساعت 12:33 PM

  28. بالا | پست 21


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    چه جالب
    فکر می کردم پسرا تا سن بلوغ به دختری علاقه مند نمیشن!
    من از خدا هم خجالت میکشیدم!
    از طرفی هم خدایی من نمیخواستم، اصلا دست خودم نبود
    گاهی هم می گفتم اصلا من چرا باید از این پسر خوشم بیاد، اگه اون منو دوس داشته باشه خب یه کاری می کنه
    اگه هم نه که دلم خیلی اشتباه می کنه اونو بخواد! ولی گاهی هم حریف دلم نمیشدم!
    اگه گاهی هم سر نماز راجبش با خدا حرف میزدم صورتم از خجالت سرخ میشد!
    می گفتم خدایا ببخشید ولی میدونی که دست من نبوده حالا هر چی که خودت می دونی رو پیش بیار!

    کلا من مظلوم واقع شدم اونقدررر!
    خونواده ام اگه خدایی نکرده میفهمیدن که هیچی دیگه باید می گفتم دنیا نگه دار من پیاده میشم!


    ولی یه نکته ای جالب بود
    من بچه مثبت بودم و کلا سرم تو درس و مشقام بود
    خب خونواده امم عمرا فکر می کردن من به پسری علاقه پیدا کنم
    اگه هم دبیرستان کسی حرف خواستگاری از من رو میزد همشون جبهه می گرفتن که دخترمون بچه است و باید بره دانشگاه ، حتی نمیذاشتن من بفهمم که مبادا فکر درس و دانشگاه از سرم بیفته!
    ولی من میفهمیدم دیگه!
    ولی فکر کنم از همون موقع ها بود که من خیلی پر شور بودم
    خیلی پرانرژی
    گاهی تو خونه با برادر کوچیکم اونقدر میگفتیم میخندیدیم بابام کم مونده بود ما رو بندازه تو خیابون!
    یه سری هم داشتم آهنگ گوش میدادم، لپتاپم رو برداشت بردم توی هال
    آهنگش محلی بود و خیلی شاد
    منم بی توجه به بقیه باهاش میخوندم و شادی میکردم
    دیدم بابام بهم زل زد گفت عاشقی!؟
    منم کلا رفتم تو هپروت
    ولی خودمو داشتم جمع می کردم دیدم برادرم شیطونی کرد گفت لابد اره
    منم گفتم خب اره راستش من عاشق زندگی ام
    همه مون زدیم زیر خنده ؛ حالا نمی دونم گرفتن یا نه
    حابا دقیق هم نمی دونم شاید به قول بابام من آدم عاشقی باشم و ارتباط چندانی به موضوع عاشق شدنم نداشته باشه
    ولی کلا خاصیت عشق قشنگه، بهت یه انرژی فوق العاده میده و کلا شارژ میشه آدم.
    منظورم فقط عشق انسان نیست
    آدم گاهی عاشق طبیعیت میشه
    گاهی خدا یا چیزای دیگه.
    کلا عشق چیز خوبیست! اما به جاش و به وقتش و از راه درستش!
    در مورد سن بلوغ همون 13 سالگی به بلوغ رسیده بودم، با بعضی از دوستام که صحبتشو داشتیم اونا میگفتن حدود 16 سالگی به بلوغ رسیدن.

    بدون عشق آدم میمیره، عشق به زندگی نشاط و انگیزه میده.

  29. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    اما نمیدونم چرا مادرم اینقدر سختگیری میکنه دیگه خسته شدم هر چی بهش میگم گوش نمیده اصلا نمیدونم من چیکار کردم که اینقدر بهم بی اعتماده و یه بار به خاطر حرف زدن با دختر همسایه زد تو گوشم اصلا نمیدونم گناهم چیه تازه میگه دانشگاه هم که رفتی حق هیچ گونه ارتباط با دختر نداری و میگه وقتی 30 سالت شد خودم برات یه دختر خوب پیدا میکنم دیگه خسته شدم راهی نیست که مامانم کمتر بهم سخت بگیره
    ویرایش توسط amirhussain : 05-09-2018 در ساعت 12:57 PM

  30. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط تجربه نمایش پست ها
    در مورد سن بلوغ همون 13 سالگی به بلوغ رسیده بودم، با بعضی از دوستام که صحبتشو داشتیم اونا میگفتن حدود 16 سالگی به بلوغ رسیدن.

    بدون عشق آدم میمیره، عشق به زندگی نشاط و انگیزه میده.

    جالبه
    شاید بلوغ زودرس بوده
    چون معمولا کارشناسان سن بلوغ رو برای پسرها 15 سالگی میدونند
    بله واقعا کلا زندگی بدون عشق مثل ماکارونی بدون ته دیگه!

  31. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    اما نمیدونم چرا مادرم اینقدر سختگیری میکنه دیگه خسته شدم هر چی بهش میگم گوش نمیده اصلا نمیدونم من چیکار کردم که اینقدر بهم بی اعتماده و یه بار به خاطر حرف زدن با دختر همسایه زد تو گوشم اصلا نمیدونم گناهم چیه تازه میگه دانشگاه هم که رفتی حق هیچ گونه ارتباط با دختر نداری و میگه وقتی 30 سالت شد خودم برات یه دختر خوب پیدا میکنم دیگه خسته شدم راهی نیست که مامانم کمتر بهم سخت بگیره
    با توجه به حرفایی که راجب مادرتون زدین
    من این برداشت رو دارم که ایشون خانوم خیلی سنتی هستن و خب بهتره شما ایشون رو متوجه کنین که شما رو با زمان جوونی خودشون مقایسه نکنند
    یه جایی خوندم گفته بود بهتره قانون کشورهارو هر 19-20 سال یه بار عوض کنن ، چون هیچ نسلی حق نداره برای نسل آینده اش تعیین تکلیف کنه
    متاسفانه خیلی از پدرمارهای جامعه ی ما هنوز باورهای سنتی خودشون رو ارزش می دونند و عمل نکردن با اون ها از جانب بچه ها مساویست با آدم کشیو از چشم خونواده افتادن!

    به نظرم با آرامش و منطق و مهربونی به مادرتون بگید که این رفتارها واسه زمان قدیم بوده و الان با توجه به شرایط جامعه و پیچیده شدن زندگی ها
    آدم باید خودش تو بعضی شرایط قرار بگیره و یه سری چیزارو تجربه کنه
    والا ما هم که دختر بودیم تو دانشگاه گروههای علمی و درسی داشتیم با بچه ها، لولو هم نبودن مارو بخورن خب!
    حتی تا بعدها که فارغ التحصیل شدیم هم شماره ی ما رو داشتن و هیچوقت سوع استفاده نکردن و جز ادب و احترام ما ازشون چیزی ندیدیم
    چه ایرادی داره شما دو روز دیگه برید دانشگاه با دخترای هم کلاسی در حد معمول و معقول ارتباط بگیرید؟
    احساس می کنم تو خونواده تون فرزند دختر ندارید درسته؟
    اگه اینجوری باشه شما نیاز دارید اطلاعاتی راجب جنس دختر بدونید و بعد به ازدواج فکر کنید
    دخترها خیلی پیچیده ان و احساسی
    امیدوارم بتونید مادرتون رو متقاعد کنید
    اگه هم گوش ندادند به کسی که میدونید تو خونواده یا فامیل ازشون حرف شنوی دارن بگید باهاشون در این مورد حرف بزنن
    یا نهایتا اگه نشد با هم برید پیش یه مشاور آگاه و خوب.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-09-2018 در ساعت 01:27 PM

  33. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    من دیشب داشتم راجب جدایی برادرم از همسرش و مهریه ی سنگینی که قانونی باید برادرم پرداختش کنه حرف میزدم و به شدت انتقاد کردم که کلا مهریه به این روشی که ماها تو زندگی هامون جا انداختیم چیز درستی نیستش
    بابام یهویی عصبانی شد گفت یعنی تورو شوهرم بدم دلت میخواد 14 سکه مهریه ات باشه!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اونقدر عصبانی بود ترسیدم!
    منم گفتم ارتباطی نداره من کلی گفتم
    واقعا چرا این همه آدم قربانی مهریه میشن ولی هیچ کدوم عبرت نمیگیرن
    چرا حالیشون نیست مهریه ی بالا یعنی اینکه عملا دخترت رو به سکه داری میفروشی
    به نظرم ارزش یه انسان و یه دختر خیلی بالاتر از سکه و طلاست.
    یه روزی هم ازدواج کنم اصلا مایل نیستم با این عقاید اشتباهی که به اسم عرف تو این جامعه جا خوش کرده کنار بیام
    به نظرم ارزش عشق و حرمت و دوست داشتن بین زن و وشوهر خیلی فراتره از یه مشت سکه که این روزا شده فراتر از جون آدما!

    جالب اینجاس من مادرم مهرش زیاد نبوده الان بالای سی ساله زندگی کرده، مثل خیلی های دیگه و با خیلی سختی ها ساختن و موندن و زندگی کردن
    ولی الان ماشالله مهریه ها همه بالا آمار طلاق هم رفته سر به فلک کشیده
    ماشالله از هر ده تا ازدواج شیش تاش به طلاق ختم میشه!
    نمی دونم چرا این همه سکه تضمین نمیکنن خوشبختی زن و شوهرارو؟
    واقعا چرا؟ کجاس این خوشبختی؟!


    الان متوجه شدم برادرم توی جلسه ی امروز با همسرش میخواسته قبول کنه دو ماه دیگه بره با همسرش زندگی کنه
    اونوقت دیشب همین پسر گفت یه روزم حاضر نیستم ببینمش!!!!!!
    آخرش منو سکته ندن خوبه والا!
    بیاد خونه شیطونه میگه حسابش رو درست حسابی برسم!
    چهار ساله غصه مون داده بس نیست؟!

  35. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق اول

    ببین!
    یعنی من عاشق این عاشق شدن توام.
    خخخخ

  36. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق اول

    سلام
    ببین دوست عزیز،متأسفانه ب دلیل بالا رفتن آمار طلاق خانواده ها از مهریه ب عنوان یک اهرم بازدارنده یا یک سوپاپ اطمینان برای دختر در صورت خیانت شوهر یا قصد شوهر برای طلاق دادن همسر استفاده میکنن.
    در حالی که حتی اگه یک مرد (مثل برادر شما) ب همین دلایل حاضر باشه دوباره با کسی ک باهاش مشکل زندگی کنه،هرگز اون زندگی،یک زندگی سالم و پویا نخواهد بود و فقط دو طرف دارن ب هم دروغ میگن و وانمود میکنن ک گذشته رو فراموش کردن.در حالی ک واقعا اگه از هم جدا بشن ب نفع هر دوشونه واینطوری ب آرامش میرسن.
    از طرفی متأسفانه نوع نگرش خانواده های ما ب طلاق درست نیست.در فرهنگ ما طلاق رو عیب بزرگ تلقی میکنن.
    قطعا همه ی ما با طلاق مخالفیم و از جدا شدن یک زوج خوشحال نمیشیم اما واقعیت اینه ک گاهی اوقات یک زوج در زندگی مشترک ب بن بست میرسن و تنها راه چاره طلاق هست.با طلاق میشه حواشی و استرس رو از بین برد....تکرار میکنم طلاق آخرین راه ممکنه.ولی بعضی وقتا واجبه.
    از طرفی طبق مصوبه مجلس سقف مهریه 114 سکه تعیین شده و اینکه مثلا تاریخ تولد دختر یا سال جاری رو ملاک مهریه قرار میدن اصلا وجاهت قانونی نداره.
    در هر صورت مهریه چیز بدی نیست و دین ما هم سفارش کرده اما استفاده ابزاری از مهریه کار غلطی است.

  37. کاربران زیر از Sorena. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 28


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ...
    نمی دونم چرا این همه سکه تضمین نمیکنن خوشبختی زن و شوهرارو؟
    واقعا چرا؟ کجاس این خوشبختی؟!


    الان متوجه شدم برادرم توی جلسه ی امروز با همسرش میخواسته قبول کنه دو ماه دیگه بره با همسرش زندگی کنه
    اونوقت دیشب همین پسر گفت یه روزم حاضر نیستم ببینمش!!!!!!
    ...
    خب انگار سکه ها زندگی برادرتون و همسرشو تضمین کرده

    اصلاً دوام زندگی به تعداد سکه نیست، دارم به این نتیجه میرسم هر تعداد سکه تعیین کردن 1000 تا بذارم روش و قبول کنم

  39. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sorena. نمایش پست ها
    سلام
    ببین دوست عزیز،متأسفانه ب دلیل بالا رفتن آمار طلاق خانواده ها از مهریه ب عنوان یک اهرم بازدارنده یا یک سوپاپ اطمینان برای دختر در صورت خیانت شوهر یا قصد شوهر برای طلاق دادن همسر استفاده میکنن.
    در حالی که حتی اگه یک مرد (مثل برادر شما) ب همین دلایل حاضر باشه دوباره با کسی ک باهاش مشکل زندگی کنه،هرگز اون زندگی،یک زندگی سالم و پویا نخواهد بود و فقط دو طرف دارن ب هم دروغ میگن و وانمود میکنن ک گذشته رو فراموش کردن.در حالی ک واقعا اگه از هم جدا بشن ب نفع هر دوشونه واینطوری ب آرامش میرسن.
    از طرفی متأسفانه نوع نگرش خانواده های ما ب طلاق درست نیست.در فرهنگ ما طلاق رو عیب بزرگ تلقی میکنن.
    قطعا همه ی ما با طلاق مخالفیم و از جدا شدن یک زوج خوشحال نمیشیم اما واقعیت اینه ک گاهی اوقات یک زوج در زندگی مشترک ب بن بست میرسن و تنها راه چاره طلاق هست.با طلاق میشه حواشی و استرس رو از بین برد....تکرار میکنم طلاق آخرین راه ممکنه.ولی بعضی وقتا واجبه.
    از طرفی طبق مصوبه مجلس سقف مهریه 114 سکه تعیین شده و اینکه مثلا تاریخ تولد دختر یا سال جاری رو ملاک مهریه قرار میدن اصلا وجاهت قانونی نداره.
    در هر صورت مهریه چیز بدی نیست و دین ما هم سفارش کرده اما استفاده ابزاری از مهریه کار غلطی است.


    سلام
    ممنون از نظرتون
    و با عرض پوزش از استارتر تاپیک که من این مطلب رو عنوان کردم اینجا
    امروز وقتی پدرم پشت تلفن اون حرف رو زد، فکر کردم خواب دیشبم تعیبر شده و جدی جدی داداشم قراره دوماه دیگه زندگی کنه با همسرش!
    خیلی بهم ریخت اعصابم، این شد که اینجا مطرح کردم
    که خداروشکر بعدش دیدم نه اونجور هم نبوده که بابام بهش تب و تاب داده!
    اونقدر عصبانی بودم بعد که داداشم اومد گفتم خیلی عصبی شدم ازت میخواستم هر چی فحش از بچگی تا حالا یاد گرفتم بهت بگم!
    خندید گفت همیشه سعی کن زود قضاوت نکنی! درست هم می گفت

    متاسفانه همینطور هست که شما فرمودید
    و این به نظرم اصلا کار درستی نیستش
    توی طلاق گیریم به خانومه هم کل دنیا رو مهریه بدن که چی اخرش؟
    میشه لذتی که میتونه با همسرش داشته باشه؟ میشه آرامش؟
    یه زندگی خراب بشه دیگه مهریه به نظرم مرهم زیاد قشنگی نیست
    ولی خب خیلی ها اینو حق خودشون میدونند و میگن باید بگیریم

    اما تو اسلام من هیچوقت همچین مهریه هایی رو ندیدم
    توی قرآن خداوند میگن که مهر زنان رو به صورت تمام و کمال به آنها بدهید!
    نه اینکه گفته باشن چند صدتا سکه رو امضا کنید بعد که کارتون گیر افتاد بذاریدش جلو و فیلتون یاد هندوستان بکنه!
    به نظرم این پشتوانه ی قشنگی نیستش

    با این حال من دیشب با پدرم و برادرم خیلی حرف زدم
    عصبانی شدم گفتم خدا اون کسی رو نیامرزه که این فرهنگ مهریه رو به این شکل جا انداخته
    من که اگه پسر بودم هیچوقت از اینکارا شاید نمی کردم، هیچ دختری هم حاضر نمیشد زنم بشه خب نشه!
    این مسخره بازی ها چیه آخه
    خیلی بخشید ولی آدم خودش رو بفروشه به نظرم بهتره از این گرفتن پول هاست!
    الان دارم عینی اش رو میبینم تو زندگی برادرم
    والا 500 میلیون تو حسابش نیست که الان بخواد برای مهریه بده
    میگن 114 تا و قسطی هم میکنن خب به نظرم اینم درست نیست
    آدم که خونش رو زنده زنده از کسی نمیگیره

    امیدوارم روزی بخوام ازدواج کنم سر این موضوع کل کل نباشه با خونواده!
    با تمام احترامی که برای پدرمادر و خونواده ام قائل هستم بعضی از این رسم و رسوم ها رو اصلا قبول ندارم و دلم نمیخواد تو زندگیم پیاده شون کنم!
    زندگی ای رو قشنگ می دونم که مهرش وفا ، احترام و عشق همسرم باشه تا اینکه بخواد با یه مشت سکه خوشبختی من رو تضمین کنه.
    حالا 14 تا 114 تا ولی نه چند صدتا دیگه.
    و ترجیح میدم حرف خداوند رو اولویت بذارم تا یه مشت فرهنگ قدیمی که درست هم نیستن!
    ولی میگم مهریه رو کم میخوام اما نقدی میخوام!
    مزاح بود البته بیشتر!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-10-2018 در ساعت 01:11 AM

  41. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    ممنون از نظرتون
    و با عرض پوزش از استارتر تاپیک که من این مطلب رو عنوان کردم اینجا
    سلام
    • من با حرفاتون موافقم ولی خوب بود در تایپیک جداگانه مطرح می کردید ضمنا شما از برادرتان عصبانی تر هستید یک نفس عمیق بکشید افکار منفی را از خودتان دور کنید آینده هر چی باشد از حال شما بهتر خواهد بود به خدا اینحوری به خودتان لطمه نزنید.

  42. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط تجربه نمایش پست ها
    خب انگار سکه ها زندگی برادرتون و همسرشو تضمین کرده

    اصلاً دوام زندگی به تعداد سکه نیست، دارم به این نتیجه میرسم هر تعداد سکه تعیین کردن 1000 تا بذارم روش و قبول کنم

    نه آقای تجربه
    برادرم اگه این همه مدت صبوری کرد وبه روی خودش نیاورد به خاطر مهریه نبود
    می گفت دوس داشتم همسرم خوب بشه و هر کاری از دستم برمیومده انجام دادم
    خب همسرش دختر عمه ی ما هست و 40 روز سن داشته که پدرش رو تو جنگ از دست داده
    دلش میسوخت براش
    اما همسرش حاضر نشد یه ذره به خودش زحمت بده و برای تداوم زندگیش تلاشی بکنه
    خب برادرمم وقتی دید تمام راههارو امتحان کرده و جواب نمیده گفت فقط تنها راهی که برام مونده طلاق هستش

    عمه ام با اینکه خواهر بابامه و پدرم خیلی وقتا برای بچه هاش پدری می کرد با وقاحت تمام همه ی خوبی هایی بابام رو فراموش کرد
    اومد تو محله ای که ما زندگی میکنیم دقیقا همون کلانتری از برادرم شکایت کرد!
    که خداروشکر خودش قشنگ پشیمون شد!
    و کلی هم ضایع شدن
    حالا این بین آبروی چند ساله ی بابام
    ببعد چند دهه زندگی برای اولین بار بود کسی از خونواده شاکی میشه
    اولین بار بود میره کلانتری میره شورای حل اختلاف
    خب بابام یه مرد مسن با عقاید سنتی هست، هر کاری رضایتشونو بگیره و کار به دادگستری نکشه ولی اونا نذاشتن
    حالا بگذریم از تمام این حاشیه ها

    برادرم موقع عقدش مثل شما می گفت 300 تا سکه چیزی نیست حالا بیشتر هم باشه به جایی برنمیخوره
    با اینکه واقعا اون موقع هم پول 300 تا سکه رو توی حسابش نداشت و این به نظرم اشتباه محضه
    نمی دونم چرا پسرا این موقع ها عقلشون قفل میکنه و عشق و علاقه ی دختره چشم و گوششونو میبنده
    بعد سرشون به سنگ میزنه تازه یادشون میاد چیکار کردن و چی رو امضا کردن!
    اصلا فرض کنیم قانون 114 تا نباشه
    اون موقع تا اخر عمر باید مهریه بدن خب

    حالا فکر کنید این 4 سال خدا شاهده خونواده ی ما آرامشونو از دست دادیم
    خیلی وقت ها پدرمادرم سر ازدواج و دعواهای اینا دعوا می کردن
    خدا می دونه چقدر غصه خوردیم ما
    امیدوارم شما دیگه اشتباه برادر من رو تکرار نکنین.

  44. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق اول

    یلدا جان
    حالا شما میخوای همه مسائل خصوصیتون رو نگو.
    شاید عمت یا یکی دیگه از اعضای خانوادتون اینا رو بخونه.

  45. کاربران زیر از Sorena. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  46. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    • من با حرفاتون موافقم ولی خوب بود در تایپیک جداگانه مطرح می کردید ضمنا شما از برادرتان عصبانی تر هستید یک نفس عمیق بکشید افکار منفی را از خودتان دور کنید آینده هر چی باشد از حال شما بهتر خواهد بود به خدا اینحوری به خودتان لطمه نزنید.
    سلام آقا سعید
    ممنونم
    حق با شماست ، نمیخواستم اینجا مطرح کنم یهویی شد
    این 4 سال زندگی برادرم با همسرش و تمام این تنش ها و دعواها متاسفانه تاثیرات زیادی رو روی من گذاشت
    یه ترم دانشگاهم به این خاطر خراب شد، پروژه ام همینطور، کار به جایی کشید چند کیلو وزنم کم شد، کارم شده بود همراه شدن با گریه های مادرم
    اما الان دیگه پوست کلفت شدم، با چشمای خودم نامردی خیلی ها رو دیدم
    دیدم پسرعمه های نامردم چجوری حرمت موی سفید بابام رو نگرفتن و گذاشتن کار به دادگاه بکشه، به خاطر چی؟ به خاطر سکه های بیشتر
    وکیل برادرم امروز بهش گفته بود اگه اون پول رو بدون دادگاه به همسرت میدادی من یکی سکته میکردم!
    بدبختی اینجاس برای کسی که احترام حالیش نیست کلی احترام بذاری و بعد جای احترام بی حرمتی ببینی.
    بالاخره این دوتا هم از هم جدا میشن ولی خوبه آدم با کسی هم دشمن میشه جای یه سلام احوالپرسی رو بذاره نه اینکه تمام پل های پشت سرش رو خراب کنه.
    خب این ها همشون روی حال روحی من تاثیر میذاشت
    و همزمان بود با فارغ التحصیل شدنم و چون بیشتر وقت رو خونه بودم دیگه بدتر
    خیلی چیزا رو دیدم غصه ها خوردم
    کتک زدن های برادرم
    دعواهای مکرر بابام و مادرم به خاطر این ها
    حرفای فامیل، رفتارهای زشت زن داداشم
    وقتی دیدم محبت های من رو فراموش کرد هیچ، رفته تو فامیل گفته بود من موهاش رو کشیدم!
    ای کاش قبل اینکه بره خونه ی مادرش بهش می گفتم
    هر چند خب کسی که بیماره نباید زیاد بهش توجه کرد
    ولی خب آدم حساسی مثل من گاهی دیگه کاسه ی صبرش لبریز میشه

    این دفعه هم که دیگه جدی شد طلاقشون من یه هفته بازم خیلی استرس داشتم ولی بعدش دیگه سعی کردم آروم باشم.
    خدا می دونه چقدر حالم بد میشده به خاطر رفتارای زن داداشم
    اونقدر بی وجدان بود به صمیمیت من با خونواده ام و برادرهام حسادت می کرد
    اگه گاهی داداشم میومد منو بغل می کرد کارد به اون میزدی خونش در نمیومد!
    یا می دونست من خیلی داداشامو دوس دارم میومد جلوی من به شوهرش توهین می کرد
    و این ها واقعا قلب منو به درد میاورد بارها
    ولی دیگه سعی می کنم خییلی خودم رو کنترل کنم.
    خدا جای حق نشسته
    امیدوارم یه روزی تمام این تقاص ها رو هم زن داداشم و هم خونواده ش پس بدن و بفهمن تاوان دادن و حق رو ناحق کردن یعنی چی!

  47. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sorena. نمایش پست ها
    یلدا جان
    حالا شما میخوای همه مسائل خصوصیتون رو نگو.
    شاید عمت یا یکی دیگه از اعضای خانوادتون اینا رو بخونه.

    ممنون ازتون
    نه اونا عضو اینجا نیستن
    اتفاقا امروز میخواستم اینجارو به برادرم معرفی کنم بعد یادم افتاد چقدر حرفای خصوصی و عشق و عاشقی ام رو اینجا مطرح کردم دیگه پشیمون شدم!
    نهایتش هم ببینن خب من واقعیت ها رو گفتم.

  48. بالا | پست 35


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ...
    نمی دونم چرا پسرا این موقع ها عقلشون قفل میکنه و عشق و علاقه ی دختره چشم و گوششونو میبنده
    ...
    امیدوارم شما دیگه اشتباه برادر من رو تکرار نکنین.
    اگه پسرا قبول نکنن که همه چی بهم میریزه

    هر زمان ازدواج کنم اون 1000 تا سکه رو حتماً اضافه میکنم خوبیت نداره برا 114 تا سکه آدم به زندان بره

  49. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28420
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    412
    تشکر شده 104 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام دوست جاااان
    چشممون روشن خانووم
    خبری ازت نیست دختر
    یه حالی احوالی حرکتی
    چه خبرا خوبی؟
    سلام یلدای عزیز... ممنون فکر نمیکردم کسی منو یادش مونده باشه
    امضای ایشان


  51. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28420
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    412
    تشکر شده 104 بار در 78 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    زینب جان معلومه تعجب کردی از این همه خاطره
    تاپیک این بنده ی خدا شد دفترچه ی خاطرات عشق و عاشقی های من!
    کلا از وقتی این تاپیک رو دیدم تمام خاطراتم برام زنده شد
    اگه من میرفتم برنامه ی دورهمی همه رو ریز به ریز میگفتم برای ملت!
    امیدوارم بهترینش رو تجربه کنی گلم.
    برام جالب بود خوندن این مدل خاطرات نه بخاطر عاشق شدن ها بلکه سن عاشق شدن ها برام خیلی خیلی جالب بود... من هرگز فکر نمیکردم توی این سن کسی عاشق بشه... خودم تجربه نداشتم و راستش از کسی نشنیده بودم
    دونستن هرموردی به نوعی قشنگی و منفعت خودش رو داره
    راستش یلداجان لطف خداوند شامل حالم شده و یه فرزند پسر دلبند بهمون عطا کرده بخاطر همین مدتی نبودم

    با تولد پسرعزیزتر از جانم زیباترین عشق رو تجربه کردم و عاشق شدم یلدای عزیز
    امضای ایشان


  52. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    دیگه خیلی دیره برای اینکه بخوام با مادرم حرف بزنم از هر چی عشق و عاشقی و ازدواجه حالم به هم میخوره دیگه اصلا نمیخوام با هیچ دختری ارتباط داشته باشم چون میدونم ازدواج بدون علاقه فایده ای نداره باید به خودم فررصت بدم تا با درد این جدایی کنار بیام و قلبم اروم بشه بعدش شاید دوباره عاشق بشم و بتونم با عشق ازدواج کنم حداقل فراموش کردن اون لعنتی ۱۰ سال طول میکشه تا بیام فراموشش کنم جوونیم میره اما بازم بهتر از شروع زندگی بدون علاقس نظر شما ها چیه یلدا خانم و زینب خانم
    ویرایش توسط amirhussain : 05-10-2018 در ساعت 11:33 AM

  53. کاربران زیر از amirhussain بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  54. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط تجربه نمایش پست ها
    اگه پسرا قبول نکنن که همه چی بهم میریزه

    هر زمان ازدواج کنم اون 1000 تا سکه رو حتماً اضافه میکنم خوبیت نداره برا 114 تا سکه آدم به زندان بره

    خب بهم بریزه
    جنگ اول به از صلح آخر
    اول کار همه چی بهم بریزه و سر نگیره به نظرم خیلییییی بهتره از اینکه دو روز دیگه سر همین مهریه دو طرف اجداد هم رو معرفی کنن به همدیگه و آبروریزی بشه
    بعدشم من که گفتم این ریسکه
    شاید یهویی تقی به توقی خورد و این قانون 114 تا عوض شد، خب 1000 تا سکه رو پرداخت کردن کار هرکسی نیست والا.
    از ما گفتن بود...

  55. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  56. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    دیگه خیلی دیره برای اینکه بخوام با مادرم حرف بزنم از هر چی عشق و عاشقی و ازدواجه حالم به هم میخوره دیگه اصلا نمیخوام با هیچ دختری ارتباط داشته باشم چون میدونم ازدواج بدون علاقه فایده ای نداره باید به خودم فررصت بدم تا با درد این جدایی کنار بیام و قلبم اروم بشه بعدش شاید دوباره عاشق بشم و بتونم با عشق ازدواج کنم حداقل فراموش کردن اون لعنتی ۱۰ سال طول میکشه تا بیام فراموشش کنم جوونیم میره اما بازم بهتر از شروع زندگی بدون علاقس نظر شما ها چیه یلدا خانم و زینب خانم

    سلام
    ببینین آقای امیرحسین، شما الان اوج جونی و احساساتتون هستش
    و این شرایط براتون پیش اومده خب طبیعیه، اصلا از همه چی هم متنفر شدید بازم طبیعیه! و زود گذر!
    اما اجازه بدید این شرایط بگذره و حالتون بهتر بشه، فرصت برای ازدواج و علاقه خیلی زیاده
    تنها کار فوق العاده ای که در حال حاضر میتونید انجام بدید اینه که خودتونو آروم کنید و اگه هم شده به خاطر زحمات اون خانوم مشاور بشینید درساتونو جمع و جور کنید و به فکر آینده تون باشید
    این خانوم قرار بوده شما رو راهنمایی کنن که کمکی باشه براتون نه اینکه از چاله شما رو توی چاه بندازن، همون بهتر که مشاوره نمیرفتید!

    سر یه فرصت مناسب که کنکور و درس و مشقتون تموم شد یه مدت با مادرتون حرف بزنید و متقاعدشون کنین که رفتارشون در این مورد درست نیستش
    و باعث آسیب به شما میشه، مادرها دلسوزن بالاخره کوتاه میان، کافیه یه کم سیاست به خرج بدی و راه نفوذ حرف رو توی وجودشون پیدا کنید


    یه نکته ی دیگه هم
    به نظرم شما خیلی بزرگش کردین قضیه رو
    چه خبره زمان فراموشی؟ ده سال؟؟؟
    همش چند هفته بوده ها
    همه چیز به خواست و اراده ی شما برمیگرده
    در حال حاضر کاریه که شده و نمیشه گذشته رو تغییر داد
    اما میشه اراده کرد و بقیه ی راه رو درست رفت
    من دیدم تو اقوام دو طرف 7 سال نامزد بودن، یعنی دختره دبیرستان بوده بعد سال آخر دانشگاه به خاطر یه مسئله ی کوچیک از هم جدا شدن
    بعدش هم رفتن دو تاشون ازدواج کردن و الان سر خونه زندگیشونن.

    من هم زمانی مثل شما فکر می کردم، گاهی می ترسیدم حتی اگه با کسی ازدواج کنم مبادا گاهی فکرم سمت اون کسی که قبلا دوسش داشتم بره!
    اما بعد که بزرگتر شدم دیدم همین خدایی که بهم احساس دوست داشتن رو داده فراموشی رو هم داده
    و قشنگ خودم رو متقاعد کردم که بهش فکر نکنم.
    شما هم میتونید.

  57. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  58. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    ببخشید یلدا خانم این عشق و علاقه من از ابان 96 بوده تا حالا به نظرتون میشه چند هفته؟!!! اگر چند هفته بیشتر نبود خودم به را حتی فراموشش میکردم از ابان تا حالا هر روز توی فکرمه و به خاطرش گریه میکنم تا اروم بشم این علاقه بد جور توی قلبم ریشه کرده نمیدونم چجوری از این علاقه خلاص بشم
    ویرایش توسط amirhussain : 05-10-2018 در ساعت 12:25 PM

  59. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    ببخشید یلدا خانم این عشق و علاقه من از ابان 96 بوده تا حالا به نظرتون میشه چند هفته؟!!! اگر چند هفته بیشتر نبود خودم به را حتی فراموشش میکردم

    درسته خب چند ماه،
    ولی شما چون اولین تجربه تون بوده خیلی عمیق شده براتون قضیه
    هر چی که هست بریزیدش بیرون از دلتون
    هر آدمی خودش رو بهتر ازو هر کسی دیگه میشناسه
    راههایی که حالتون رو بهتر میکنه رو پیدا کنید و انجامشون بدید
    حتی شده چند روز بری مسافرت، یا تفریح یا باشگاه و استخر
    یه کاری کنید که یه زندگی جدید مثل قبل برای خودتون بسازید.
    همونجور که تونستید عاشقش بشید میتونید هم این عشق رو کنارش بذارید از زندگیتون.
    اگه هم ممکنه میتونید از یه مشاور آقا حضوری کمک بگیرید چند جلسه.
    فقط پیش مشاور خانوم نرید دیگه!

  60. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    مشکل من مشاور خانوم نیست من قبل از ایشون برای درسم پیش یه خانوم 21 ساله میرفتم اما رفتار اون دختر خانوم سر و سنگین بود و هیچ علاقه و وابستگی به وجود نیومد اما متاسفانه به خاطر این همه صمیمیت و راحتی این خانم 32 ساله این وابستگی شدید به وجود اومد و علاقه ای که بی نظیره من هر دفعه که میبینمش از خوشحالی قلبم میخواد کنده بشه از جاش از خوشحالی و با اینکه هزار بار تا حالا دیدمش بازم دیدنش برام جذابیت زیادی داره در حدی که بعضی شب ها 1 ساعت معطلش میشم که کارش تموم بشه و بیاد بیرون و فقط من ببینمش اونوقت خودش میگه که اینا عشق نیست فقط بلوغ عاطفیه خسته شدم فعلا تا زمان کنکور مجبورم به خاطر اینکه کسی از این عشق با خبر نشه و شک نکنه کسی برم پیشش
    ویرایش توسط amirhussain : 05-10-2018 در ساعت 12:47 PM

  61. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عشق اول

    دوست عزیز برو تمرکز کن رو درس و مشقت چند وقت دیگه کنکور داریا!

    دیگه هم مشاوره و اینا نرو پیش اون خانوم و این سایت رو هم زیاد دنبال نکن

    گفتم که وارد دانشگاه میشی با دخترا رفت و آمد معمولی میکنی بعدشم میبینی کم کم از یه نفر خوشت اومده

    اصلا شماره اون مرکز رو بده من زنگ بزنم ببینیم اون چه مشاور نادان و نفهمی هست که ذهن بچه مردم رو تو ایام کنکور مشغول کرده با این ادا و اطوارش!

  62. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    من مشاور نیستم و حرفایی که میزنم از تجربه ی زندگی خودم و دیده ها و شنیده ها و مطالعاتم هستش
    اگه شما حدود شیش ماه عاشق این خانوم شدین من بیشتر از شیش سال علاقه مند شده بودم
    و دقیقا گاهی مثل الان شما سرگردون بودم، اوایل سعی می کردم فراموش کنم و احساسم رو سرکوب میکردم همش
    همش عذاب وجدان، همش دلشوره، همش استرس خجالت ، خیلی سعی کردم احساسم بهش رو سرکوب کنم، بارها پای روی احساسم گذاشتم
    ما هم رشته بودیم تو دبیرستان، و هر دو هم شاگرد زرنگ
    گاهی آرزو می کردم وقتی میاد خونه مون یه بحث درسی داشته باشیم که من به بهونه ای بتونم کتابامو بیارم رفع اشکال کنم و چند دیقه نگاش و باهاش حرف بزنم!
    اما هیچوقت اون نگفت و هیچوقت من هم ازش نخواستم، غرور دخترونه ام نمی ذاشت


    یه سری یادمه من دانشجو بودم و خونه شون رفته بودیم موقع ناهار اتفاقی اون اومد نزدیک من نشست، اونقدر دلم آشوب شد و به خجالت افتادم
    داشتم کنترل می کردم که سوتی ندم! دیدم مادرش فکر کرد من معذب هستم بهش گفت بیا این ور بشین دختر عمه ات راحت بشینه!
    منم گفتم نه نه من راحتم! غافل از اینکه رنگ صورتم قشنگ قرمز شده بود! نمی دونم چه کوفتی بود وقتی میدیدمش ازش خجالت میکشیدم نمیتونستم مستقیم تو چشماش نگاه کنم!
    بعد که خواستیم برگردیم من داروهام رو روی میز تو اتاق جا گذاشته بودم تو حیاط یادم افتاد چون کفش پام بود سختم بود برم بیارم
    اونم دم در اومده بود مارو بدرقه کنه
    دیدم گفت کجا گذاشتی من برات بیارم
    نگاش کردم کلمات رو گم کردم کلی فکر کردم خدایا اون چیه که داروهای من روشه، یادم افتاد میزه میز!
    بعد گفتم ببخشید داداش یه خورده یادم نیست فکر کنم روی میز شیشه ای اتاق پشتی گذاشتم!

    گاهی ناخوداگاه فکرم به سمتش می رفت، خب واقعیت رو نمیشه انکار کرد
    وقتی هم شنیدم داره ازدواج می کنه ، روز عقدش برای اولین بار با هم دست دادیم منم خواستم همونجا این علاقه هر چی که ازش مونده رو برای همیشه تموم کنم
    وقتی دست دادیم نگاهش کردم گفتم ان شاالله خوشبخت بشی داداش!
    کلی هم خودمو کشتم تو جشنش خوشحالی کردم! حای میترسیدم اگه تو جشن نرقصم بقیه شک کنن که چیزی بوده

    میدونید من یاد گرفتم وقتی عاشق کسی هستی دوس داری هر کاری کنی که اون راحت باشه و آرامش داشته باشه حتی اینکه مال تو هم نشه!
    عشق فداکاری میاره، گذشت میاره
    بعد یه مدت هم که شنیدم با نامزدش به مشکل برخوردن و حرف طلاقشون شد خیلی ناراحت شدم
    یکی دوبار که دیدمش دیدم چجوری عین شمع آب شده بود، متاسفانه الانم هست
    گاهی فکر می کردم اگه جدا بشه من دوباره بهش علاقه پیدا می کنم!
    اما به احساسم پروبال ندادم و گفتم اون پسره و من دختر اگه منو میخواست خودش باید میومد نه من ارزشمو کم میکردم
    و تمام اون همه سال تنهاترین سال های زندگی من بود، همیشه هم تو مهمونی ها و عید دیدنی ها همو میدیدیم گاهی اگه بهش زل میزدم تمام حواسم رو جمع میکردم کسی متوجه نشه


    یعنی فکر کنید تو جمع های صمیمی بچه های فامیل که خیلی هامون سن 20 تا 30 سال هستیم و بعضی هاشون آدم های تیز و ریزبینی هستن هیچوقت نذاشتم کسی متوجه نگاههای معنادار من بهش بشه!
    آدم ها قدرتشون خیلی بیشتره از اونی که فکرشونو میکنن.
    منی که نمیدونستم عاشقی چیه و چشم بسته وارد بازیش شدم خودم هم تمومش کردم.
    حالا شاید گاهی یه چیزی باعث بشه من یادش بیفتم چون تجربه ی اولم بود و هیچوقت کسی رو اونقدر دوست نداشته بودم
    مثل اون روز که تاپیک شما رو دیدم و همه چی یادم میومد
    اما دیگه اون دختر نوجوون کم دان و خیلی احساسی نیستم.

    این ها رو ریز به ریز گفتم که بدونید پروسه ی عاشق شدن آسون نیست و گاهی واقعا تنگنا میاره برای آدم
    اما با این حال اگه تصمیم به ازدواج داشتم و کسی که مد نظرم بود خواستگاری میومد بهش بله می گفتم!
    دنیا رو کلا نباید سخت گرفت، میگذره همه چی
    بذاریم اونایی که دست خودمون هستش رو قشنگ بسازیم و تموم کنیم
    شاید گاهی عاشق شدن ها واقعا دست ما نباشه ولی کنار گذاشتن ها چرا!
    فقط کافیه بخوایم.

  64. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    خیلی ممنون از امروز سعی خودمو میکنم فراموشش کنم

  65. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    مشکل من مشاور خانوم نیست من قبل از ایشون برای درسم پیش یه خانوم 21 ساله میرفتم اما رفتار اون دختر خانوم سر و سنگین بود و هیچ علاقه و وابستگی به وجود نیومد اما متاسفانه به خاطر این همه صمیمیت و راحتی این خانم 32 ساله این وابستگی شدید به وجود اومد و علاقه ای که بی نظیره من هر دفعه که میبینمش از خوشحالی قلبم میخواد کنده بشه از جاش از خوشحالی و با اینکه هزار بار تا حالا دیدمش بازم دیدنش برام جذابیت زیادی داره در حدی که بعضی شب ها 1 ساعت معطلش میشم که کارش تموم بشه و بیاد بیرون و فقط من ببینمش اونوقت خودش میگه که اینا عشق نیست فقط بلوغ عاطفیه خسته شدم فعلا تا زمان کنکور مجبورم به خاطر اینکه کسی از این عشق با خبر نشه و شک نکنه کسی برم پیشش

    واقعا ناراحت شدم
    اگه من خواهر شما بودم و میدونستم جریان رو میرفتم پیشش چهارتا حرفش میزدم کلا دفترشو بننده و امریکا که سهله از کره ی زمین بره!
    چرا یه خانوم 32 ساله ی مجرد نباید اینقدر شعور داشته باشه که مراعات حال یه پسر جوون کنکوری رو نکنه و با ادا و اطوار و کارهای نادرستش قلب شما رو اینجوری درگیر کنه و به تب و تاب بندازه؟

    به نظر من بهتره چند روز که آروم شدی یه روز پاشو برو پیشش
    و بهش بگو رفتار خودش اشتباه بوده که این عشق و علاقه که حالا دلیلیش احساس جوونی یا ناز کردن های خانوم بوده پیش بیاد
    خیلی جدی و محکم حرفات رو بزن و بگو بهتره رفتارت رو درست کنی که پسرای دیگه رو هم اینجوری پریشون نکنی!
    مطمئنن اگه ایشون سرسنگین برخورد میکردن شاید زیباترین و بهترین دختر زمین هم بود شما اینقدر بهش علاقه مند نمیشیدید

    در مورد کنار گذاشتن کلاس مشاوره تون هم نیازی نیستش به بقیه توضیح بدید که جریان چی بوده
    بگید دیگه مشاور نیاز ندارم و میخوام تنها درسامو پیش ببرم.
    همین بهتر که دیگه نبینیدش، اینکه دوباره هی جلو پشمتون باشه کار شما رو بدتر میکنه.

    من هم پارسال به خاطر شاگردم کلاس که هیچ کلا آموزشگاه رفتن رو تعطیل کردم
    با اینکه سر کلاس هم با لباس رسمی بودم و هم رفتارم سرسنگین بود. ولی دیگه نمیخواستم ببینمش.
    تو خونه هم بهونه آوردم، گفتم شاگردم ماموریت رفته کلا از این استان رفته منم باید به کارا و پروژه ام برسم دیگه وقت آموزشگاه رفتن ندارم
    چند وقت بعدش حرفش پیش اومد همه رو برای مادرم تعریف کردم.
    بعضی ها کاری باهات میکنن که حاضری هر جا باشی ولی چشمت بهشون نیفته!

    واقعا بعضی ها خیلی پررو هستن
    خانوم فکر نکرده با اداهاش چه به روز پسر مردم آورده
    واقعا وجدان ندارن بعضی ها چرا؟
    باید خیلی شرمنده باشه به خاطر کاراش.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-10-2018 در ساعت 12:57 PM

  66. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38360
    نوشته ها
    39
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق اول

    واقعا متاسفم ولی باید یه واقعیتی را بگم من خیلی اسمم را دوست دارم و وقتی کسی به اسم کوچیک صدام میکنه خیلی خوشحال میشه و لحنی که این خانم اسم منو صدا میزد باعث میشد قلبم به تپش بیوفته و لبریز از احساس بشه و تازه خودش میگه تو تنها کسی هستی که از مراجع هام عاشق من شده و میگه این عشقت غلطه ولی من نمیدونم چرا علی رغم این حرفش باز هم منو با همون لحن صدا میزنه من خیلی ساده هستم برای همین حتی لحن صدا زدنش هم باعث جذب من شد
    ویرایش توسط amirhussain : 05-10-2018 در ساعت 01:29 PM

  67. بالا | پست 49


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    خب بهم بریزه
    جنگ اول به از صلح آخر
    اول کار همه چی بهم بریزه و سر نگیره به نظرم خیلییییی بهتره از اینکه دو روز دیگه سر همین مهریه دو طرف اجداد هم رو معرفی کنن به همدیگه و آبروریزی بشه
    بعدشم من که گفتم این ریسکه
    شاید یهویی تقی به توقی خورد و این قانون 114 تا عوض شد، خب 1000 تا سکه رو پرداخت کردن کار هرکسی نیست والا.
    از ما گفتن بود...
    اونوقت هی باید پسرا برن خواستگاری و سر مهریه بهم بزنن برگردن سر خط

    مشکل از قانونه وقتی میبینن آقایون ناچاراً این مهریه های سنگین رو قبول میکنن باید موقع طلاق بر حسب توان مالی آقایون یه مبلغی رو به عنوان مهریه تعیین کنن که از عهدش بشه براومد.

  68. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عشق اول

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhussain نمایش پست ها
    واقعا متاسفم ولی باید یه واقعیتی را بگم من خیلی اسمم را دوست دارم و وقتی کسی به اسم کوچیک صدام میکنه خیلی خوشحال میشه و لحنی که این خانم اسم منو صدا میزد باعث میشد قلبم به تپش بیوفته و لبریز از احساس بشه و تازه خودش میگه تو تنها کسی هستی که از مراجع هام عاشق من شده و میگه این عشقت غلطه ولی من نمیدونم چرا علی رغم این حرفش باز هم منو با همون لحن صدا میزنه من خیلی ساده هستم برای همین حتی لحن صدا زدنش هم باعث جذب من شد

    متاسفم
    درسته هر آدمی روی یه سری چیزا حساسه
    و وقتی یه جنس مخالف اون حساسیت رو برانگیخته میکنه آروم آروم اثرش رو می ذاره
    من واقعا تعجب می کنم این خانوم مدرک از کدوم خراب شده گرفته
    به نظرم خودش باید یه دوره مشاوره بره یاد بگیره روابط محیط های اجتماعی و کاری رو
    معلوم نیست یا خواب بوده واقعا یا خودش رو به خواب زده!
    جالب اینجاس میدونسته هم شمار شرایط ازدواج ندارید چرا باید اینجوری کنه باهاتون؟
    بعد بگه تو اشتباه کردی عاشق من شدی؟
    چرا نمیگه خودم اشتباه کردم نازو عشوه اومدم که بهم علاقه مند بشی!؟
    خیلی این دختر پرروه واقعا خیلی!

    نکته ی دیگه ای هم هست آدم ها به نظرم اینجوری هستن که
    وقتی به کسی علاقه مند میشن کلا هر رفتار و هر خصوصیتشون باعث جذب آدم میشه
    و کم کم میشه کسی که فکر می کنی همه چی تمومه و باهاش خوشبختی

صفحه 1 از 3 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد