صفحه 1 از 7 123 ...
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 332

موضوع: از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

29058
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    دوستان سلام
    سوالی که مدتیه ذهنم رو درگیر خودش کرده اینه که درستش اینه که از چند سالگی به بعد باید اجازه داد بچه ها تنها حموم برن؟
    چند وقت پیش که داشتم به شخصیت و احساساتم فکر می کردم، یهویی یاد این موضوع افتادم
    حس می کنم به موقع نبودن این موضوع میتونه تاثیرات زیادی رو روی شخصیت، احساسات، اعتماد به نفس و حتی عزت نفس و استقلال شخصیتی کودک یا نوجوون بذاره

    دوست داشتم این موضوع رو اینجا به اشتراک بذارم که هم نظر خواهی بشه و هم اینکه ببینم راه درستش چی هستش
    یکی دو جا مطالعه کردم به نتیجه ی دقیقی نرسیدم، دیگه به ذهنم رسید اینجا مطرح کنم

    خب از خودم شروع می کنم
    من تا راهنمایی مادرم من رو حموم می برد، و وقتی هم میخواستم تنهایی اینکارو انجام بدم
    مانع میشد و می گفت تو دستات کوچولوهه نمیتونی خودت رو تمیز حموم بدی و من باید کمکت کنم
    خب من ریزه بودم ولی فکر می کنم وقتی خداوند یه مسئولیتی رو به آدم محول می کنه مطمئنن توانایی انجامش رو
    هم توی وجودش قرار میده

    حالا کمک چجوری بود!؟
    من قشنگ وامیسادم مادرمم تمام کارارو انجام میداد و خیلی جزئی من کاری می کردم!
    در حالیکه میدیدم دخترهایی رو که از من هم سنشون کمتر بود ولی تنهایی حموم می رفتن و مادرشون مثل من اونقدرها حساسیت نشون نمیداد!
    این روال تا بعد بلوغ من ادامه داشت!
    طوری که گاهی وقتا خیلی خجالت میکشیدم از مادرم!
    حس می کنم این رفتار مادرم تاثیرات منفی ای رو برای من داشت بعدها
    یا در مورد کارای دیگه هم معمولا مانع میشد من کاری رو به تنهایی انجام بدم

    حالا یه چیزی هم بگم امیدوارم نخندید!
    هنوزم که هنوزه گاهی که حموم میرم مادرم میگه اگه نیازه من بیام کمک کنم!
    منم میگم نه ممنون ، بعد میگه تو از من خجالت میکشی که نمی ذاری بیام داخل!؟
    حالا کمک هم چیه، مثلا میگه بعضی جاها رو خودت دستت نمیرسه و بهتره من کمکت کنم!
    منم میگم باید خودم بتونم و تا کی باید تو کمک حال من باشی!
    گاهی هم میگم خب من ازدواج کنم یا از خونه دور باشم اونوقت کی کمکم کنه؟ میگه حالا اون موقع خدا بزرگه! ازدواج هم کنی همسرت هست!
    یا مثلا هر بار حموم برم چند بار میاد سر میزنه که من کاری نداشته باشم
    گاهی معذب میشم چون اذیت میشه همش! میگم مامان ممنون ازت ولی اگه چیزی بخوام خب خودم بهت میگم!


    و یا وقتایی که خونه تنها باشم میگه بهتره حموم نری نکنه اتفاقی بیفته
    چند ماه پیش که زلزله اومد، گفت بفرما خانوم گاهی وقتا میگم تنها خونه ای حموم نری این چیزارو می دونم!
    منم گفتم خب آسون نیست تو حموم باشی و زلزله بیاد ولی خب بالاخره راهی هست
    همون شب زلزله بودن خانوم ها و آقایونی که حموم بودن و زلزله اومد ولی خلاصه یه لباسی تنشون کردن و فرار کردن دیگه


    خب توی سن نوجوونی و بلوغ آدم دوست داره توانایی هاش رو به خودش و بقیه ثابت کنه که باور کنه بزرگ شده و احساس مثبت بودن و مفید بودن داشته باشه
    حالا یه وقتی هم توی خونه ت************ی ها من دوست داشتم یه مسئولیت جدا رو خودم تنهایی انجام بدم متاسفانه بازم مادرم میومد کمک!
    بعدها که بزرگ شدم، یعنی چند وقت پیش چند بار با ناراحتی این رو به مادرم گفتم و گفتم اون رفتارهات خیلی به نظرم نادرست بوده و باعث شده من حس کنم آدم قوی ای نیستم
    و اعتماد به نفسم کم شده!
    یا اینکه گاهی تو تصمیم گیری هام و انجام کارهام دچار مشکل شدم!


    خب نظر شما و راه درست چیه؟
    البته فکر می کنم همونطور که سن بلوغ برای دختر و پسر فرق می کنه
    این موضوع هم یه مقدار تفاوت سنی داشته باشه برای هر دو جنس.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12497
    نوشته ها
    390
    تشکـر
    1,041
    تشکر شده 580 بار در 275 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    عرض سلام و احترام
    فکر نمیکنم نکته ی مهم سن و سال انجام اون کارها باشه...بلکه نکته ی اصلی و ضروری بحث فهمیدن و شناخت و علم خونواده ها
    و بزرگترها برای این قبیل مسائل هست که باید به درک درستی ازش برسن...این اساسی ترین نکته هست...
    منتها افراد اغلب میان به جای اصلیات به فرعیات میچسبن...وگرنه اگه بخوایم فقط در مورد سن و سال مناسب برای این قبیل کارها
    فکر کنیم خیلی ساده هست که هر شخص سالمی که خوانوادش به درستی یادش داده باشن از 10-12 سالگی دیگه آمادگیش رو داره
    منتها اولویت اصلی این مبحث باید همون میزان درک و شناخت و اعتماد خونواده ها باشه...جووون امروز که قراره فردا بزرگترِ یه خونواده بشه
    باید به فرزندش با دادن مسئولیتهای بزرگ و کارهای مختلف در زمینه های متنوع اعتماد به نفس و قدرت شخصیتی و استقلال فکری بده...
    باید بهش مشورت بدن اما در تصمیمش دخالتی نکنن(اگر پیامد خیلی بزرگ و بدی نداشت)..باید بزارن سختی بکشه و یا حتی گاهی خودش
    سرش به سنگ بخوره تا بعضی چیزهارو به درستی و عمیقا درک کنه..تا فردا برای مشکلاتی به مراتب بزرگتر آمادگیه لازم رو داشته باشه...
    همراه با رشد فیزیکی و حتی به مراتب بیشتر از اون...و در این راه نه تنها کلمات و جملاتی مثل ( تو نمیتونی و اینها ) باید به کل از لغتنامه ی
    ذهنشون پاک بشه...بلکه باید با تشویق و تایید و تمجیدهای فراوان به فرزند این ایمان درونی رو بدن که فردا نه تنها کارهای عادیش رو بطور
    کامل انجام بده بلکه حتی غیرممکنهارو ممکن کنه...در نهایت تمام محدودیت ها تله هایی هستن که ما در ذهنمون میسازیم...
    سلامت و سربلند باشید.
    ویرایش توسط YAshin.SAhAkiyAn : 05-11-2018 در ساعت 09:34 PM

  3. کاربران زیر از YAshin.SAhAkiyAn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    سلام
    مادرتان فردی کنترلگر هست یک نوع وسواس فکری دارد چنین مادرانی فرزندانی وابسته و زودرنج بار می آورند ببینید درست هست که فرزندان را نباید رها کرد شاید راه خلاف بروند ولی کنترل بیش از حد هم باعث ایجاد شخصیتی که در برابر اجتماع حساس و خجالتی میشود و اعتماد به نفس فرزند پایین می آید کمتر می تواند از حق خودش دفاع کند و مهارتهای لازم را در برخورد با سختیها نخواهد داشت در چنان فضایی فرد برای اینکه والدین را راضی نگه دارد کمال تلاش را برای موفقیت می کند ولی در برخورد اولین شکست شکه و ناامید می شود همیشه شرایط مناسب نخواهد بود و این را تازه فرد می فهمد چون تا آن وقت مادر همیشه مانع برخورد مشکلات به فرزندش می شد فرزند اکنون باید با سیل مشکلات مواجه شود چون همیشه بهترینها را می خواسته الان با یک واقعیت که این جهان پر از سختیها و شکستهاست این واقعیت که فرد باید خیلی زودتر آمادگی برخورد و مواجهه درست با مشکلات در خود ایجاد میکرد الان احساس درماندگی میکند و مشکلات را غیرقابل حل می بیند.
    حالا شما به جای فکر به گذشته باید روی خودت و شخصیتت کار کنی تا یک انسان محکم و شاد باشی چون زندگی مجموعه ای از مشکلات هست که هر کس نسبت به موقعیتی که در آن هست به نوعی گرفتار آن هست و با تکیه بر خدا و در کمال آرامش باید روشی عاقلانه برای حل مسایلش پیدا کند. با شناخت بیشتر از خود و استعداهایش می تواند راههای بهتری برای مکلاتش پیدا کند این عزم و اراده شما هست که میتواند بر همه کاستیها غلبه کند و درهای موفقیت را به سوی شما باز کند.

  5. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    سلام

    در مورد خودم بگم که تا 13 سالگی پدر گرامی منو در امر حموم همراهی میکردن البته جای خجالتی هم نبود چون کامل برهنه نبودیم و مثل اینکه استخر رفتیم باهم و آخر سر هم یادمه پدرم حوله میگرفت و من خودمو کامل میشستم و بیرون میومدم

    در مورد اینکه تنها حموم نرین هم به نظرم منطقی هست تا حدودی...امکان زلزله یا قطع آب یا قطع برق ییا کلا یه امر غیر مترقبه که ممکنه فرد رو به زحمت بندازه هست...اصلا شاید یه لحظه آدم حالش خراب شد و نیاز به کمک داشت

    و یه مورد دیگه هم اینکه یادمه هر وقت مادربزرگم میخواست حموم کنه زنگ میزد به مامانم که ننه بیا خونه ما پشتمو کیسه بکش میخوام بگم که این جریان کمک کردن تو حموم متداول هست

  7. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    [QUOTE=YAshin.SAhAkiyAn;266136]عرض سلام و احترام
    فکر نمیکنم نکته ی مهم سن و سال انجام اون کارها باشه...بلکه نکته ی اصلی و ضروری بحث فهمیدن و شناخت و علم خونواده ها
    و بزرگترها برای این قبیل مسائل هست که باید به درک درستی ازش برسن...این اساسی ترین نکته هست...
    منتها افراد اغلب میان به جای اصلیات به فرعیات میچسبن...وگرنه اگه بخوایم فقط در مورد سن و سال مناسب برای این قبیل کارها
    فکر کنیم خیلی ساده هست که هر شخص سالمی که خوانوادش به درستی یادش داده باشن از 10-12 سالگی دیگه آمادگیش رو داره
    منتها اولویت اصلی این مبحث باید همون میزان درک و شناخت و اعتماد خونواده ها باشه...جووون امروز که قراره فردا بزرگترِ یه خونواده بشه
    باید به فرزندش با دادن مسئولیتهای بزرگ و کارهای مختلف در زمینه های متنوع اعتماد به نفس و قدرت شخصیتی و استقلال فکری بده...
    باید بهش مشورت بدن اما در تصمیمش دخالتی نکنن(اگر پیامد خیلی بزرگ و بدی نداشت)..باید بزارن سختی بکشه و یا حتی گاهی خودش
    سرش به سنگ بخوره تا بعضی چیزهارو به درستی و عمیقا درک کنه..تا فردا برای مشکلاتی به مراتب بزرگتر آمادگیه لازم رو داشته باشه...
    همراه با رشد فیزیکی و حتی به مراتب بیشتر از اون...و در این راه نه تنها کلمات و جملاتی مثل ( تو نمیتونی و اینها ) باید به کل از لغتنامه ی
    ذهنشون پاک بشه...بلکه باید با تشویق و تایید و تمجیدهای فراوان به فرزند این ایمان درونی رو بدن که فردا نه تنها کارهای عادیش رو بطور
    کامل انجام بده بلکه حتی غیرممکنهارو ممکن کنه...در نهایت تمام محدودیت ها تله هایی هستن که ما در ذهنمون میسازیم...
    سلامت و سربلند باشید.[/QUO

    سلام و عرض ادب
    متشکر از پاسختون
    آخه معمولا سن رو معیاری برای واگذاری مسئولیت ها میدونن، مثل بلوغ
    به این خاطر فاکتور سن رو مطرح کردم.

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    مادرتان فردی کنترلگر هست یک نوع وسواس فکری دارد چنین مادرانی فرزندانی وابسته و زودرنج بار می آورند ببینید درست هست که فرزندان را نباید رها کرد شاید راه خلاف بروند ولی کنترل بیش از حد هم باعث ایجاد شخصیتی که در برابر اجتماع حساس و خجالتی میشود و اعتماد به نفس فرزند پایین می آید کمتر می تواند از حق خودش دفاع کند و مهارتهای لازم را در برخورد با سختیها نخواهد داشت در چنان فضایی فرد برای اینکه والدین را راضی نگه دارد کمال تلاش را برای موفقیت می کند ولی در برخورد اولین شکست شکه و ناامید می شود همیشه شرایط مناسب نخواهد بود و این را تازه فرد می فهمد چون تا آن وقت مادر همیشه مانع برخورد مشکلات به فرزندش می شد فرزند اکنون باید با سیل مشکلات مواجه شود چون همیشه بهترینها را می خواسته الان با یک واقعیت که این جهان پر از سختیها و شکستهاست این واقعیت که فرد باید خیلی زودتر آمادگی برخورد و مواجهه درست با مشکلات در خود ایجاد میکرد الان احساس درماندگی میکند و مشکلات را غیرقابل حل می بیند.
    حالا شما به جای فکر به گذشته باید روی خودت و شخصیتت کار کنی تا یک انسان محکم و شاد باشی چون زندگی مجموعه ای از مشکلات هست که هر کس نسبت به موقعیتی که در آن هست به نوعی گرفتار آن هست و با تکیه بر خدا و در کمال آرامش باید روشی عاقلانه برای حل مسایلش پیدا کند. با شناخت بیشتر از خود و استعداهایش می تواند راههای بهتری برای مکلاتش پیدا کند این عزم و اراده شما هست که میتواند بر همه کاستیها غلبه کند و درهای موفقیت را به سوی شما باز کند.

    سلام
    متشکرم آقا سعید، حرفاتون مثل همیشه برام مفید هست

    دقیقا من این شرایط رو داشتم
    مادرم هنوزم که هنوزه شخصیتش کنترلگر و حساس هستش
    و به تبع همین شخصیتش من هم حساس بار اومدم!

    دقیقا همون سنی که من با مادرم حموم می رفتم میدیدم دخترای دوستم رو که از من کوچیکتر یا همسن بودن و خودشون تنهایی میرفتن حموم
    یه دختری هم بازی بچگیام بود یعنی هم دوست بودیم و هم فامیل و چون مادرم خیلی بهشون اعتماد داشت گاهی اجازه می داد من برم خونه شون
    و گاهی هم اون بیاد خونه ی ما
    ولی من میدیدم مادرش اصلا مثل مادر منم حساس نبود رو این چیزا
    نمی دونم شاید من خواهرم اگه زنده بود، شرایط اینجوری نبود
    شاید مادرم چون قبلا دخترش رو از دست داده بود زیاد روی من حساس بود


    خب در مورد پسرای خونواده یه مقدار کمتر ولی من چون دختر هستم و به مادر نزدیکتر خب قاعدتا تاثیرات بیشتری رو میگیرم
    گاهی داداش کوچیکم میگه تو یه نمونه ی کپی از مامان هستی و همیشه هر چی مامان بگه تو گوش میکنی!
    مثلا قبلنا مادرم وقتی جایی می رفت و برای شام یا ناهار نمیومد به من می گفت فلان غذارو درست کن و خلاصه کلا خط میداد که چیکار کنم چیکار نکنم!
    بعد که می رفت من میخواستم اون غذارو درست کنم برادرم گفت من این رو دوس ندارم و یه غذای دیگه درست کن!
    حتی گاهی بحثمون میشد می گفت من میخوام کاری کنم که خودت بتونی تصمیم بگیری وقتی مامان خونه نیست بهتره تصمیم اینکه ناهار ما چی باید بخوریم رو تو بگیری نه اون!
    بعدها میفهمیدم حق با اون بود، حتی گاهی سرم شلوغ بود و میگفتم کارام زیاده خودش میومد آشپزخونه حسابی کمکم می کرد

    من خیلی به مادرم وابسته بودم و خیلی چیزارو ازش یاد گرفتم
    اما با حساسیت هاش زیاد استقلال رو به من نشون نداد!
    با اینکه مادرم 16 سالش بوده ازدواج کرده و کلی مسئولیت هارو توی سن کم به عهده می گرفته ولی نمی ذاشت من زیاد مستقل کارارو انجام بدم
    به این دلیل که بهم فشار نیاد و فقط به درسام برسم! گاهی خاله ام که باهامون زیاد رفت و آمد داشت اعتراض می کرد چرا من کمک مادرم نمیرم تو کارای خونه
    مادرمم از من دفاع می کرد که درساش زیاده و نمیرسه

    یادمه قدیما من مدرسه می رفتم و موقع خونه ت************ی که فرش ها رو میشستیم
    من قالیچه کوچولوها رو میشستم و خیلی برام حس خوبی داشت به تنهایی اینکارو انجام بدم!
    اما بعدش دیدم مادرم به دور از چشم من میرفت دوباره فرچه میکشید و من به شدت ناراحت میشدم!
    یعنی دستای کوچولوی من قدرت یه قالیچه تمیز شستن هم نداشت!؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-11-2018 در ساعت 11:29 PM

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    سلام

    در مورد خودم بگم که تا 13 سالگی پدر گرامی منو در امر حموم همراهی میکردن البته جای خجالتی هم نبود چون کامل برهنه نبودیم و مثل اینکه استخر رفتیم باهم و آخر سر هم یادمه پدرم حوله میگرفت و من خودمو کامل میشستم و بیرون میومدم

    در مورد اینکه تنها حموم نرین هم به نظرم منطقی هست تا حدودی...امکان زلزله یا قطع آب یا قطع برق ییا کلا یه امر غیر مترقبه که ممکنه فرد رو به زحمت بندازه هست...اصلا شاید یه لحظه آدم حالش خراب شد و نیاز به کمک داشت

    و یه مورد دیگه هم اینکه یادمه هر وقت مادربزرگم میخواست حموم کنه زنگ میزد به مامانم که ننه بیا خونه ما پشتمو کیسه بکش میخوام بگم که این جریان کمک کردن تو حموم متداول هست

    سلام
    متشکر از پاسختون
    خوبه باز مادرتون همراهی نکردن!
    حالا شرایط شما بهتر بوده بوده بازم
    من مادرم که اجازه نمیداد لباسی تنم کنم کلا همه رو در میاورد! البته خودش جلوی من اینکارو نمیکرد تا بعدها که بزرگ شدم


    یادمه معمولا مادرم تو حموم برادرهام هم کمک می کرد ولی خب اونا کمتر از من وابسته بودن
    در مورد تنها حموم رفتن درسته قبول دارم ولی خب گاهی پیش میاد دیگه

    دقیقا مادر منم هنوزم که هنوزه میگه دستت نمیرسه پشتت رو تمیز کنی بهتره من کمکت کنم!
    اما من دیگه دوس دارم مستقل باشم و حتی اگه نتونم خوب تمیز کنم میگم نیازی نیست.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    ضمن تشکر از تمام دوستان
    اگه ممکنه دخترا هم نظر بدن ، برام جالبه خوندشون.
    به خصوص رز مریم جان، می دونم این روزا به شدت مشغول درس و کلاسی ولی گاهی هم بیای به انجمن سر بزنی خوبه.

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    متشکر از پاسختون
    خوبه باز مادرتون همراهی نکردن!
    حالا شرایط شما بهتر بوده بوده بازم
    من مادرم که اجازه نمیداد لباسی تنم کنم کلا همه رو در میاورد! البته خودش جلوی من اینکارو نمیکرد تا بعدها که بزرگ شدم


    یادمه معمولا مادرم تو حموم برادرهام هم کمک می کرد ولی خب اونا کمتر از من وابسته بودن
    در مورد تنها حموم رفتن درسته قبول دارم ولی خب گاهی پیش میاد دیگه

    دقیقا مادر منم هنوزم که هنوزه میگه دستت نمیرسه پشتت رو تمیز کنی بهتره من کمکت کنم!
    اما من دیگه دوس دارم مستقل باشم و حتی اگه نتونم خوب تمیز کنم میگم نیازی نیست.
    خواهش میکنم

    حالا جدای از این جریان حموم در مسایل دیگر هم مثل اینکه مادرتون خیلی سختگیری میکنن مثلا تو پست دیگه گفتین که اصلا نمیزاشت با پسری صحب کنم و اینا

  13. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    خواهش میکنم

    حالا جدای از این جریان حموم در مسایل دیگر هم مثل اینکه مادرتون خیلی سختگیری میکنن مثلا تو پست دیگه گفتین که اصلا نمیزاشت با پسری صحب کنم و اینا

    درسته
    میدونید منظورش از این کار این بود که درست نیست هر پسری میاد خونه ی ما با من هم کلام بشه و یا منو ببینه
    در مورد پسرای اقوام اینجوری نبود، چون ما از بچگی زیاد با فامیلای نزدیک مثل خاله ها و دایی ها و عموم اینا رفت و آمد داشتیم
    و خب عموم بچه هاشون پسر بودن به خصوص هم سن های من
    و من از بابت ارتباط عمومی با پسرها زیاد مشکلی نداشتم مگه اینکه مسئله ای پیش میومد که باعث خجالتم میشد

    اما مثلا اگه گاهی دوستای داداشم میومدن خونه مون مادرم ترجیح میداد خودش بره ازشون پذیرایی کنه
    مادرم یه خانوم سنتی هست و یه سری چیزا براش ارزش هست
    میگه دختر نباید با هر کسی هم کلام بشه مگه برای ضرورت.
    اینا باعث شد که من هر کسی خارج از خونواده بهم پیشنهاد ازدواج میداد خیلی زود جبهه بگیرم و بگم نه!
    یا دوسه بار شوهر خاله ام پسرهایی رو معرفی می کرد و گفت فقط میخوام خودت بدونی و اول نظرت رو بگی لطفا به مادرت و خاله ات نگو
    من دیگه از خجالت داشتم می مردم! و یه مدت هم میگذشت من جواب نمیدادم دیگه خودش میفهمید جوابم منفیه
    کلا عموم وقت ها پیشنهادهای ازدواجم رو همون اول رد می کردم، جدیدا تصمیم گرفتم نگاه بهتری به ازدواج داشته باشم!

    در مورد رفت و آمدها خیلی کم پیش میومد مثلا من برای پذیرایی از مهمون داداشم میرفتم پیششون
    اونم یا اینکه مادرم خونه نبود یا برادر کوچیکم و دوستاش بودن که خب از من سنشون کمتر بودش
    این رفتارهای مادرم روی برادرهام هم تاثیر میذاشت
    و همیشه بهشون میگفت اگه دوس دارید خواهرتون تو جامعه مشکلی براش پیش نیاد هیچوقت بیرون از خونه به هیچ دختری نگاه بد نداشته باشین.


    یا اینکه وقتی من میدیدم از موقع هایی که من تنهام و دوست نداشت در رو برای کسی باز کنم منم دیگه قبول کردم
    گفتم بهتر دوساعت نیاز نیست برم لباس بپوشم ببینم کی پشت در هست! به همشون هم گفتم وقتی از خونه بیرون میرید کلیداتونو بردارید
    چند بار پیش اومده داداشام پشت در یک ساعت زنگ میزدن من درو وا نمیکردم دیگه به موبایلم زنگ میزدن و یا عصبانی میشدن گفتن هر کی باشه لولو که نیست بخورتت!
    یا اینکه گاهی از شانس من تا مادرم بیرون میرفت میومدن که کنتور آب و برق و اینارو بخونن.


    گاهی هم برادرهام توی شیوه ی تربیت مادرم روی من به مادرم انتقاد می کردن که من رو حساس و لوس بار آورده
    یادمه ترم اول دانشگاه که امتحانم رو خوب نداده بودم اومدم خونه طبق معمول زدم زیر گریه
    مادرم هم میخواست بهم دلداری بده برادرم نمیذاشت و کلی ازم عصبانی شد، گفت بدترین اتفاق زندگیت هم برات بیفته نباید اینجوری اشک بریزی یا اینکه کلا مشروط هم بشی!
    دیگه از اون موقع به بعد برای امتحانام اشک نمیریختم.
    یا مثلا در مورد حرف زدن با پسرای غریبه برادرهام به حساسیت زیاد مادرم انتقاد می کردن و گفتن بذار یکم مستقل باشه پسر لولو نیست دخترت رو بخوره!

  15. بالا | پست 11


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    سلام یلدا جان٬ خوبی عزیزم؟

    خیلی وقت بود ندیده بودیمت ٬ دلمون تنگ شده بودا

    راستش پستتو که خوندم خیلی واسم جالب بود دغدغه ت!

    من فک کنم از ۱۰٬۱۱ سالگیم بود که تنها حمام میرفتم٬
    بعد اگه یه کاری چیزیم با مامانم داشتم باید چندین بار صداش میزدم و همه اهل خونه خبردار میشدن تا مامانم میومد

    ولی کلا قبول دارم این حرفتو که مسئولیت ندادن به بچه ها از کودکیشون باعث مشکلات زیادی واسشون میشه.

    اصلا این خودش یک نکته تربیتی بسیار مهمه که باید به بچه ها از سن خیلی کم مسئولیت متناسب با سنشون داد تا شجاع و قوی بار بیان.

    یه بار یادمه دوم راهنمایی بودم از مدرسه اومدم فقط پدرم خونه بود ٬ بعد بهم گفت مامانت بیرون کار داشت گفته که بهت بگم کتلت درست کنی همه وسایلشم واست تو آشپزخونه گذاشته٬

    من رفتم کلا یه بسته گوشت چرخ کرده بود اونجا

    حالا مراحل پختشو میدونستم که چیا توش داره و چجوری درست میشه اما مقدار موادشو نمیدونستم٬

    کسی هم نبود بپرسم ازش٬ خلاصه با تکیه بر توانایی و استعداد خودم کتلتی درست کردم که از شدت زیادی تخم مرغش به تنها چیزی که شبیه نبود کتلت بود

    یا مثلا با مامانم میرفتیم بیرون ٬ وقتی سوار اتوبوس یا تاکسی میشدیم میگفت من نمیگم کجا پیاده بشیم ٬ هر وقت رسیدیم خودت بگو.

    بعد یادمه ۱۱ ساله م بود رفته بودیم مرکز شهر و یه جای خیلی شلوغ که من مامانمو گم کردم٬

    یه مقدار پول همرام بود تو ایستگاه تاکسی واستادم به یه خانومی اسم منطقه مونو گفتم و پرسیدم از اینجا تاکسی میره؟ گفت آره منم مسیرم همونه بعد پرسید تنهایی مامانت کو؟ گفتم همدیگه رو گم کردیم میخوام برم خونمون خلاصه تاکسی زرد گرفتیم و من رفتم خونه٬

    الهی فداش بشم مامانم چند ساعت بعدش اومد خونه تمام صورتش ورم کرده بود از گریه٬ پاهاش تاول زده بود انقد راه رفته بود و دنبال من گشته بود

    یه بارم توی ۱۵ سالگی مامانم یه جراحی خیلی سنگین داشت که من ۳ روز توی بیمارستان کنارش بودم ٬اعتراف میکنم اونجا اولین دفعه ای بود که احساس کردم واقعا بزرگ شدم و ترسیده بودم از مسئولیتش!

    بعد از اونم یک ماهی که استراحت مطلق بود افتخار پرستاری از مادرمو داشتم و همزمانم کارای خونه رو انجام میدادم

    خلاصه اینجوری شد که من یه کم زودتر از هم سن و سالام بزرگ شدم

  16. کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 12


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    ......
    ویرایش توسط Experience : 05-12-2018 در ساعت 02:51 AM

  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    سلام یلدا جان٬ خوبی عزیزم؟

    خیلی وقت بود ندیده بودیمت ٬ دلمون تنگ شده بودا

    خلاصه اینجوری شد که من یه کم زودتر از هم سن و سالام بزرگ شدم

    رامونای عزیزم سلام
    ممنونم از محبتت، من خوبم گلم، امیدوارم شما هم خوب باشی
    متشکرم عزیزم که برام نوشتی،
    کلا یه جاهایی از زندگی من به خاطر مسائلی شبیه به این و در واقع اشتباهات پدرمادرم من واقعا خیلی اذیت میشدم...
    خاطره های قشنگی رو گفتی
    طبیعتا آدم وقتی مسئولیتی رو بهش میدن اون موقع اس که تو شرایط قرار میگیره و هر چند هم سختی بکشه رشد می کنه و بزرگ میشه
    خدا هم میگه همراه با هر سختی آسونی هم هست

    مادرم خیلی وقتا محافظه کارانه عمل می کرد
    هنوزم که هنوزه گاهی با هم بیرون میریم
    دست هم رو میگیریم، البته نه از ترس گم شدن، بهم آرامش میده این کار

    راستش از وقتی بچه بودم خودم حس می کردم یه مقدار به نسبت بقیه ی دوستام حساس تر هستم
    حالا بعضی دوستام میگفتن لوسی
    حتی وقتی دانشجو بودم، من اگه کاری داشتم خب به برادرهام می گفتم و چون با یکیشون هم هم رشته بودم
    بیشتر کارامو بهش می گفتم، یه ترم هم با هم هم کلاسی بودیم و بعد دوستام می گفتن چه خبره هم هی کارای تورو باید خونواده ات انجام بدن
    مثلا نمونه سوال یا جزوه یا پروژه اینا داشتم اول با برادرم مشورت می کردم

    یه سری ترم اول که بودیم خب بچه ها یه مقدار راحت نبودن با همدیگه
    استادمون میگفت گروه تشکیل بدین و برین آزمایشگاه با هم کامپیوتر کار کنین
    بعد یکی از پسرای کلاس که مثلا اون موقع یه چیزایی از کامپیوتر میدونست
    رفت اسم و شماره ی تلفن بچه ها رو بنویسه که براشون ایمیل بسازه و خلاصه یه پل ارتباطی داشته باشیم با همدیگه
    بعد که نوبت من رسید، تشکر کردم گفتم من خودم میسازم و میام تو گروه
    یکی از پسرا هم حواسش به شماره تلفن بچه ها بود، منم گفتم نکنه برام دردسر شه
    بعدش هم شماره ی بعضی بچه ها رو برداشته بود و اذیتشون میکرد!
    بعد که اومدم خونه به برادرم گفتم گفت کار خوبی کردی، خودش یه ایمیل برام درست کرد ، هنوزم دارمش
    گفت هر وقت کاری داشتی به من بگو تا پسرای هم کلاسیت
    یا بعدها هم همیشه می گفت هر کمکی لازم داشتی مدیونی که به من نگی، هر کاری و هر شرایطی هم باشه من کمکت می کنم


    من از وقتی که کمی بزرگتر شدم به مسائل اجتماعی و روانشناسی همیشه علاقه داشتم
    یادمه اون موقع که اینترنت نداشتم همیشه همچین برنامه هایی رو از تلویزیون نگاه می کردم
    همیشه دوست داشتم همه ی چیزارو یاد بگیرم و مسیر زندگی ام تا حد ممکن بدون اشتباه پیش بره! یا حداقل با اشتباهات کم
    خیلی جاها مطالعه کردم و شنیدم که باید از همون سن کم به بچه ها مسئولیت بدی که رشد کنن

    مادرم با اینکه خودش تو سن کم کلی مسئولیت ها رو متحمل میشده اما برای من برعکس بود
    اما گاهی که بقیه منو لوس خطاب میکردن یا اینکه میگفتن خیلی ناز میکنی خیلی حساس و سخت گیری
    اولش مقاومت می کردم و گفتم خب دخترا اینجوری هستن
    بعدش که تنها میشدم به حرفاشون فکر کردم که چرا به من این ها رو میگفتن
    و دنبال جواب بودم


    من یه خاله دارم که دختر نداره، از بچگی ما معمولا هر هفته رفت و آمد داشتیم یعنی جوری بود با خاله ی دومم هم همیشه دورهمی میذاشتن مادرم اینا
    و آخر هفته ها تو یکی از خونه ها جمع میشدیم ای خونه یکی از خودشون یا مادربزرگم
    خلاصه این خاله ی من همیشه آرزوی داشتن یه دختر رو داشت
    و افکارش تو بزرگ کردن دختر از مادرم به نظرم بهتر بودش، یعنی همیشه به مادرم غر میزد می گفت اینقدر این بچه رو لوسش نکن
    بذار کار یاد بگیره و مستقل بشه
    مادرمم می گفت از تنبلیش نیست فقط سرش گرم درساشه
    منم خب اعتراف می کنم از اون بچه لوسا بودم که نمره ام 19 میشد کلی آبغوره راه مینداختم
    دیگه مادرم می گفت تو به درسات برس و فقط گریه نکن لازم نیست کار دیگه ای انجام بدی!

    حالا گاهی خونه شون می رفتم به من به مسئولیت میداد
    مثلا میگفت سالاد رو تو درست کن
    یا فلان کارو کمک کن یا من رو میذاشت پای سماور کلی چایی میریختم
    هنوزم میرم خونه شون میگه خوش به حال اونایی که دختر دارن، من پسرا یه چایی دستم نمیدن
    منم دیگه دلم میسوزه و کلا خونه شون سرگرم کار و کمکش میشم
    یعنی قشنگ پوستمو میکنه!
    گاهی هم میگه تنهایی کار کردن برام عادیه خودتو اذیت نکن
    ولی من دلم نمیاد تنهاش بذارم
    بعضی وقت ها شوهرخاله ام میادش میگه برو اون ور من کمکت کنم تو شستن ظرفا
    منم قبول نمیکنم

    کلا اگه قبلنا ماهی دوسه روز تنهایی میرفتم خونه شون خیلی به نظرم بهتر میشدش
    ولی از اونجایی که همیشه مشغول درس و مشق بودم و اگه هم گاهی میخواستم برم
    خب بابام راستش دوست نداشت من خونه ی کسی تنها برم به خصوص اینکه شب رو اونجا میخوابیدم
    الانم خاله ام همیشه گلایه میکنه میگه تو همیشه هوای مادرتو داری ولی دریغ از اینکه یه هفته قید کاراتو بزنی بیای پیش من که تنها نباشم
    خب من گاهی واقعا دلم میخواد برم پیشش ولی وقتی اخلاق بابامو میبینم دوس ندارم بهش رو بندازم
    پسرهاش هم اغلب وقت ها خونه نیستن
    بزرگه هم که واقعا مثل برادرهام هست برام
    کوچیکه هم سنی نداره و عددی نیستش که من ازش رو کنم و این چیزا، کلی هم اذیتش می کنم همیشه!
    ولی بابام سنتیه، کلا یه سری اخلاقیات خاص داره


    گاهی وقتا متوجه کل کل های خاله ام و مادرم سر این مسائل من میشدم
    یه بار راهنمایی بودم ، خب من طبق عادت خونواده و مادرم همیشه حجاب رو رعایت می کردم
    حتی خیلی وقت ها تو خونه روسری از سرم نمیفتاد
    یه سری خاله ام بهم اعتراض کرد، گفت هنوز نیم وجبی اینقدر خودتو تو لباس گم کردی
    منم دراومدم گفتم خب من به سن بلوغ رسیدم و باید حجابمو رعایت کنم
    گفت نمیگم بی حجاب باش ولی یه ذره به خودتم کمتر سخت بگیری بهتره برات
    خلاصه رفتیم بازار و یادمه من یه تی شرت خوشگل با یه شلوار خریدم بعد رسیدیم خونه
    گفت برو تو اتاق بپوش بیا بیرون ببینیمت
    منم پوشیدم ، چون شوهر خاله ام هم توی هال بود گفتم من روم نمیشه خودتون بیاین ببینین
    بعد شوهرخاله ام هم متوجه شد، گفت دختر بدی هستی جای اینکه بیای پیش من که دختر ندارم بهم بوس بدی منو از دیدنت هم محروم میکنی!
    منم پشت در خودمو حبس کرده بودم گفتم زشته موهام بازه، دامن ندارم و لباسم آستینش کوتاس
    خاله ام موهام رو کوتاه کرده بود، به مادرم می گفت بذار این دختر یه ذره نفس بکشه، زیر مو و لباس گم شده خب
    خلاصه چند دیقه من نیومدم بعد خاله ام اومد هلم داد منو برد پیش بقیه
    بعد اونام گفت اوه چه دختری چه قدر لباسات بهت میاد
    حالا با اینکه خاله ام خانوم معتقدی هست، یعنی از ایناس فقط شوهرش و پسراش و محارم موهاش رو دیدن!
    ولی نمی دونم چرا با من اینجوری می کرد! شاید زیادی حرصش در اومده بود از من

    همون موقع ها بود که خاله ام همیشه تذکرهاش رو به من میداد
    خب مادرمم میگفت دختر نداری غصه نخور، دختر من دختر دوتامون هستش، من با پسر بزرگ این خاله ام هم شیره بودیم
    و الان به نوعی خواهر برادر رضاعی شدیم دیگه
    برای این ها من همیشه باهاشون راحت بودم، پسرش هم مثل داداشام باهام رفتار میکرد
    بعد که بزرگ شده بود به خاله ام گفته بود خدا ازت نگذره چرا گذاشتی من و دختر خاله ام همشیره بشیم که الان من نتونم باهاش ازدواج کنم!

    بعد خاله ام یادمه بهم می گفت اگه دختر زرنگی باشم و تو کارای خونه مسئولیت ها رو به عهده بگیرم به مادرم میگه که برام دستبند و این چیزا بخره!
    من زیاد طلا اینا برام مهم نبود، گفتم خب من النگو بپوشم یا نپوشم زیاد به جایی برنمیخوره! ولی خب بدمم نمیومد
    بعدها دیگه به این دلیل چند بار به پیشنهاد خاله ام مادرم برای من طلا میخرید
    یادش به خیر اون موقع ها خیلی ارزون بود البته!

    حالا بدیش این بود تو مدرسه مون گیر میدادن که نباید طلا داشته باشیم
    دیگه من میگفتم من طلا نمیخوام، الان که حرفش میشه مادرم میگه تقصیر خودت بود وگرنه الان چند برابر بیشتر طلا باید میداشتی
    خب تقصیر من نبود من بچه بودم و تو مدرسه مون ناظم گیر میداد، همیشه هم باید به خاطر دستنبدهام با ساق دست میرفتم مدرسه!
    با این حال مادرم همیشه میگفت دختر من زرنگه و تو هر موقعیتی باشه می دونم که کم نمیاره
    به ندرت پیش میومد که من کاری رو تنهایی انجام بدم


    یه بار راهنمایی بودم و پدرمادرم خونه نبودن، فکر کنم جمعه بود و مدرسه نرفته بودم
    آبگوشت درست کردم و به برادرم گفتم شیر بخره بعد آوردم باهاش ماست درست کردم و بعد تبدیلش کردم به دوغ! کره هم ازش گرفتم!
    انصافا خیلی خوب شده بود همه چی
    بعد مادرم اینا اومدن خیلی خوشحال شدن، مادرمم گفت میگم که دختر من زرنگه ببین شیر خریده ماست درست کرده و دوغ هم!

    اولین باری هم که آشپزی کردم، همون سن راهنمایی بود
    یادمه دمپختک درست کرده بودم، خب همیشه مادرمو میدیدم آشپزی میکرد یه چیزایی یاد میگرفتم
    ولی بخار آب دستمو سوزوند، بعد برادرم هی میخندید گفت اگه دستت نسوزه آشپزی یاد نمیگیری!
    تو همون سن ها هم بود که من یه بار خواستم برم حموم از مادرم خواستم تنها برم، با کلی اصرار قبول کرد
    گفتم میخوام بزرگ بشم و مستقل!
    حالا هی یک ساعت تو حموم خودمو سعی کردم خوب حموم بدم که مادرم دیگه همراهی نکنه
    انصافا خیلی هم زشت بود خب دختر گنده رو مادرش حموم بده!
    خلاصه زندگی من کلا حاشیه زیاد داشت.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-12-2018 در ساعت 01:33 PM

  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    دوستان سلام
    سوالی که مدتیه ذهنم رو درگیر خودش کرده اینه که درستش اینه که از چند سالگی به بعد باید اجازه داد بچه ها تنها حموم برن؟
    چند وقت پیش که داشتم به شخصیت و احساساتم فکر می کردم، یهویی یاد این موضوع افتادم
    حس می کنم به موقع نبودن این موضوع میتونه تاثیرات زیادی رو روی شخصیت، احساسات، اعتماد به نفس و حتی عزت نفس و استقلال شخصیتی کودک یا نوجوون بذاره

    دوست داشتم این موضوع رو اینجا به اشتراک بذارم که هم نظر خواهی بشه و هم اینکه ببینم راه درستش چی هستش
    یکی دو جا مطالعه کردم به نتیجه ی دقیقی نرسیدم، دیگه به ذهنم رسید اینجا مطرح کنم

    خب از خودم شروع می کنم
    من تا راهنمایی مادرم من رو حموم می برد، و وقتی هم میخواستم تنهایی اینکارو انجام بدم
    مانع میشد و می گفت تو دستات کوچولوهه نمیتونی خودت رو تمیز حموم بدی و من باید کمکت کنم
    خب من ریزه بودم ولی فکر می کنم وقتی خداوند یه مسئولیتی رو به آدم محول می کنه مطمئنن توانایی انجامش رو
    هم توی وجودش قرار میده

    حالا کمک چجوری بود!؟
    من قشنگ وامیسادم مادرمم تمام کارارو انجام میداد و خیلی جزئی من کاری می کردم!
    در حالیکه میدیدم دخترهایی رو که از من هم سنشون کمتر بود ولی تنهایی حموم می رفتن و مادرشون مثل من اونقدرها حساسیت نشون نمیداد!
    این روال تا بعد بلوغ من ادامه داشت!
    طوری که گاهی وقتا خیلی خجالت میکشیدم از مادرم!
    حس می کنم این رفتار مادرم تاثیرات منفی ای رو برای من داشت بعدها
    یا در مورد کارای دیگه هم معمولا مانع میشد من کاری رو به تنهایی انجام بدم

    حالا یه چیزی هم بگم امیدوارم نخندید!
    هنوزم که هنوزه گاهی که حموم میرم مادرم میگه اگه نیازه من بیام کمک کنم!
    منم میگم نه ممنون ، بعد میگه تو از من خجالت میکشی که نمی ذاری بیام داخل!؟
    حالا کمک هم چیه، مثلا میگه بعضی جاها رو خودت دستت نمیرسه و بهتره من کمکت کنم!
    منم میگم باید خودم بتونم و تا کی باید تو کمک حال من باشی!
    گاهی هم میگم خب من ازدواج کنم یا از خونه دور باشم اونوقت کی کمکم کنه؟ میگه حالا اون موقع خدا بزرگه! ازدواج هم کنی همسرت هست!
    یا مثلا هر بار حموم برم چند بار میاد سر میزنه که من کاری نداشته باشم
    گاهی معذب میشم چون اذیت میشه همش! میگم مامان ممنون ازت ولی اگه چیزی بخوام خب خودم بهت میگم!


    و یا وقتایی که خونه تنها باشم میگه بهتره حموم نری نکنه اتفاقی بیفته
    چند ماه پیش که زلزله اومد، گفت بفرما خانوم گاهی وقتا میگم تنها خونه ای حموم نری این چیزارو می دونم!
    منم گفتم خب آسون نیست تو حموم باشی و زلزله بیاد ولی خب بالاخره راهی هست
    همون شب زلزله بودن خانوم ها و آقایونی که حموم بودن و زلزله اومد ولی خلاصه یه لباسی تنشون کردن و فرار کردن دیگه


    خب توی سن نوجوونی و بلوغ آدم دوست داره توانایی هاش رو به خودش و بقیه ثابت کنه که باور کنه بزرگ شده و احساس مثبت بودن و مفید بودن داشته باشه
    حالا یه وقتی هم توی خونه ت************ی ها من دوست داشتم یه مسئولیت جدا رو خودم تنهایی انجام بدم متاسفانه بازم مادرم میومد کمک!
    بعدها که بزرگ شدم، یعنی چند وقت پیش چند بار با ناراحتی این رو به مادرم گفتم و گفتم اون رفتارهات خیلی به نظرم نادرست بوده و باعث شده من حس کنم آدم قوی ای نیستم
    و اعتماد به نفسم کم شده!
    یا اینکه گاهی تو تصمیم گیری هام و انجام کارهام دچار مشکل شدم!


    خب نظر شما و راه درست چیه؟
    البته فکر می کنم همونطور که سن بلوغ برای دختر و پسر فرق می کنه
    این موضوع هم یه مقدار تفاوت سنی داشته باشه برای هر دو جنس.
    سلام عزیزم. خب من برعکس تو بودم و بیشتر به مامانم میگفتم که بیاد ولی نمیومد همش هم غر میزد که برادرت از اول دبستان خودش تنهایی میره حموم ولی تو همش از من میخوای ک بیام! این جریان تا ده سالگیم ادامه داشت و ازون سن به بعد خودم میرفتم حموم... این موضوع هم که خونه تنهام نرم حموم هم مامان منم میگه ... ولی کلا خیلی حمایت نمیکنه ازم و بیشتر از اینکه حس استقلال داشته باشم گاهی وقتا حس تنهایی دارم... به نظر من استقلال کودک خیلی ربطی به زمان حمام رفتن تنهایی نداره تو همه ابعاد زندگیش باید باشه

  20. کاربران زیر از توسکا2016 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    سلام توسکا جون
    ممنون از نظرت عزیزم
    به نظرم مادرت یه مقدار بیشتر همراهی میکرد بهتر بود
    ولی نه به اندازه ی مادر من!

    منظورم از این حرفا فقط حموم نیست
    خب این محافظه کاری زیادی مادرم کلا دیگه حساب کن تو همه ی جنبه های زندگی من خودش رو نشون میداد
    مثلا وقتایی که مدرسه بودم تا نمیومدم خونه ناهار نمی خورد
    وقتی پیش دانشگاهی بودم یکی دو بار کلاسمون طول کشید و نمیشد بیام خونه
    بعد که خواستم همونجا چیزی بخورم، میدیدم مادرم با قابلمه ی غذا اومده بود، خلاصه با دوستام میرفتیم نمازخونه مینشستیم غذا میخوردیم!
    کلا تو همه ی سال های مدرسه من دو بار ساندویچ خوردم که اونم به اصرار دوستام بود که حداقل تجربه ای بشه برام
    برعکس بچه های دیگه که کلی تو صف وایسادن برای ساندویچ، بعد می گفتن تو حساسی و خیلی مثبتی ساندویچ که سم نیست کسیو بکشه!
    البته اصولا ساندویچ بیرون رو دوس نداشتم و اگه گاهی ناهار نمیرسیدم بیام خونه ترجیح میدادم شیر و کیک بخورم تا ساندویچ!

  22. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    واای چقدر سختگیری میکنن خانواده شما دیگه فک کنم این مساله حموم اصلا به چشم هم نیاد

    برادرتونم که خیلی سخت گیر بودن...بالاخره آشنایی با جنس مقابل و طرز برخورد باهاش یکی از مهارت های ارتباطی هست که همه باید بلد باشن

    یه دختر خانم با این سن و سال چرا باید برای ارتباط با یک پسر از برادراش معذب باشه؟!! یکم مرد سالاره خانواده شما یا من اشتباه میکنم؟؟

  23. بالا | پست 17


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    رامونای عزیزم سلام
    ممنونم از محبتت، من خوبم گلم، امیدوارم شما هم خوب باشی
    متشکرم عزیزم که برام نوشتی،
    کلا یه جاهایی از زندگی من به خاطر مسائلی شبیه به این و در واقع اشتباهات پدرمادرم من واقعا خیلی اذیت میشدم...
    خاطره های قشنگی رو گفتی



    از مادرم خواستم تنها برم، با کلی اصرار قبول کرد
    گفتم میخوام بزرگ بشم و مستقل!
    ت.
    ممنون عزیزم خدا رو شکر خوبم.

    منم متشکرم که این همه وقت گذاشتی و تایپ کردی.

    این جریان مستقل شدن و خاطراتی که گفتی منو یاد سریال گلشیفته انداخت که رتبه یک کنکور ریاضی که دخترم هست پدرش اجازه نمیده هیچ کاری انجام بده و دخترش به دنبال مستقل شدنه...

    میدونی این حمایتا حس عاطفی و صمیمیت خوبی در هر دو ایجاد میکنه اما اگه از حد استانداردش بگذره صمیمیت تبدیل میشه به وابستگی و متأسفانه در بزرگسالی مشکل آفرین میشه.

    که خدا رو شکر تو تونستی تا حدود زیادی درگیر این وابستگی نشی

    حالا بعضیام از اونور بوم میفتن و والدینشون انقد بهشون مسئولیت میدن که طفلیا هیچی از زندگیشون نمیفهمن و مشکلات دیگه ای پیدا میکنن.

    یه دوستی داشتم شرایط زندگی خیلی پیچیده ای داشت٬ پدر و مادرش اکثر طول سال خونه نبودن و دوستم با چنتا برادراش زندگی میکرد و چون تک دختر بود تمام مسئولیت خونه و کارای خونه با اون بود!

    یادمه ما کلاس پنجم دبستان که بودیم اون بلد بود همه جور غذا بپزه!

    طفلی این حسرت به دلش مونده بود مثل هم سن و سالاش از مدرسه که میره خونه مامانشو ببینه و بشینه پای درس و مشقشو هیچ کاری نکنه!

    واقعا چقد سخته... همیشه براش ناراحت بودم...

    یکی نیست بهشون بگه هدفتون از فرزندآوری چیه وقتی میدونین نمیتونین بالا سر بچه تون باشین!

    همیشه نگران بودم نکنه واسه فرار از اون شرایط یک ازدواج عجولانه و اشتباه داشته باشه٬ درسته بعدش زود ازدواج کرد اما خدا رو شکر شوهرش خیلی مرد خوبیه و الان خوشبختن.

    خیلی خوبه که خودتو رها نکردی و با دنبال کردن مسائل روانشناسی سعی کردی به خودت کمک کنی تا مستقل بار بیای

    البته قطعا حمایت اطرافیانتم بی تأثیر نبوده و سعی کردن همه جوره هواتو داشته باشن٬ خدا حفظشون کنه واست عزیزم.

  24. کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    واای چقدر سختگیری میکنن خانواده شما دیگه فک کنم این مساله حموم اصلا به چشم هم نیاد

    برادرتونم که خیلی سخت گیر بودن...بالاخره آشنایی با جنس مقابل و طرز برخورد باهاش یکی از مهارت های ارتباطی هست که همه باید بلد باشن

    یه دختر خانم با این سن و سال چرا باید برای ارتباط با یک پسر از برادراش معذب باشه؟!! یکم مرد سالاره خانواده شما یا من اشتباه میکنم؟؟

    ممنون از نظرتون
    راستش خودم هم بارها به این حرف شما رسیدم
    البته باز هم میگم برادرهام گاها از مادرم بهتر بودن
    یه بار یادمه همین تابستون گذشته بود، برادرم یه چیزی نیاز داشت
    بعد منم یه تعارف الکی کردم گفتم میخوای من برم برات بخرم ازمغازه ی روبروی خونه؟
    دیدم از خدا خواسته گفت عااااااااااااره اگه بری که فراموش نمیکنم لطفت رو!
    منم راستش یه مقدار خجالت کشیدم
    خب ما سال هاست که تو این محله هستیم و معمولا وقتایی که پدرمادرم و داداشام هستن
    من برای خرید بیرون نمیرم، مگه خرید خاصی برای خودم باشه

    خلاصه دیدم که جدی بود حرفش
    رفتم حاضر بشم
    دیدم مادرم گفت جایی میخوای بری؟
    گفتم خب اره میخوام برم برای سعید خرید کنم از مغازه ی روبرو!
    گفت تا وقتی من و سعید خونه هستیم نیازی نیست تو بری!
    بهش برخورده بود حتی!
    منم گفتم ببین مامان کار خلاف شرع که نیست، گاهی شما خونه نیستین مگه من خرید نمیکنم؟
    گفت اون فرق داره الان که ما هستیم نباید بری
    منم به داداشم گفتم خب دیدی که من خواستم برم ولی مامان نمیذاره
    بعد برادرم و مادرم حرفشون شد، گفت دخترت بچه نیست که عین بچه ها باهاش برخورد میکنی
    بعد گفت اصلا چیزی نمیخوام و از دست مادرم عصبانی شد

    برادر کوچیکم وقتی قهر کنه باید کلی نازش رو بکشی که آشتی بشه باهات
    گفت دخترهای هم سن تو تنهایی مسافرت هم میرن اونوقت تو نباید راحت بری از روبروی خونه مون یه چیزی بخری بیای؟
    کلا دنبال دلیل منطقی از مادرم بود
    آخر سر هم گفتم تمومش کنین دیگه بهتره من برم خرید کنم که مامان هم بفهمه کارش درست نبوده.

    جدای از این مباحث ریز و درشت
    با توجه به فرهنگی که خونواده ام دارن و آداب و روسومی که اینجا حاکم هست
    باید بگم بله، خونواده مون تا حدودی مرد سالاره!
    و گاهی این مورد من رو ناراحت میکنه ولی خب سالهاست باهاش بزرگ شدم دیگه.
    البته برخورد پسرا باز خیلی بهتره از بابام

    آدم وقتی تو شرایطی رشد می کنه طبیعتا ازش تاثیرات زیاد میگیره
    من هنوزم که هنوزه نمیتونم پیش بابام با بلوز شلوار بگردم زیاد
    ولی با برادرهام راحتم
    نمیدونم یه جوری روش بهم سنگینی میکنه
    و طرز رفتارای خودش هم هستش
    همیشه میگه من دوس دارم لباس محلی بلند بپوشی و از هر چی بلوز دامن و تونیک کوتاه و بلوز شلواره بدم میاد خیلی!
    یا همیشه دوس داشت من موهام بلند باشه و اگه کل عمرم دوسه بار کوتاه کردم اونم به خاطر کنکور و فشار زیاد درسا
    بابام روی خوش نشون نمیداد
    وقتی هم لباس کوتاه تو خونه بپوشم متوجه میشم داره تحملم میکنه
    ولی خب هر کسی حق داره به سلیقه خودشم احترام بذاره تو زندگیش
    حالا یه بار به خاطر بابام لباس بلند میپوشم
    یه بار هم به خاطر دل خودم کوتاه!
    حالا وقتی لباس بلند میپوشم و موهامم بلنده اونقدر باهام مهربون میشه و خوشحالی میکنه آدم تعجب میکنه!
    میگه حالا خانوم شدی و این لباسهای بلند خیلی بهت میاد
    جدا از سلیقه هم من هم لباس بلند دوس دارم
    ولی بیشتر برای مجالس و گهگاهی هم تو خونه
    اما اینکه بخوام تمام وقت رو لباس بلند بپوشم خب سختمه
    همش تو دست و پاس.

  26. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون از نظرتون
    راستش خودم هم بارها به این حرف شما رسیدم
    البته باز هم میگم برادرهام گاها از مادرم بهتر بودن
    یه بار یادمه همین تابستون گذشته بود، برادرم یه چیزی نیاز داشت
    بعد منم یه تعارف الکی کردم گفتم میخوای من برم برات بخرم ازمغازه ی روبروی خونه؟
    دیدم از خدا خواسته گفت عااااااااااااره اگه بری که فراموش نمیکنم لطفت رو!
    منم راستش یه مقدار خجالت کشیدم
    خب ما سال هاست که تو این محله هستیم و معمولا وقتایی که پدرمادرم و داداشام هستن
    من برای خرید بیرون نمیرم، مگه خرید خاصی برای خودم باشه

    خلاصه دیدم که جدی بود حرفش
    رفتم حاضر بشم
    دیدم مادرم گفت جایی میخوای بری؟
    گفتم خب اره میخوام برم برای سعید خرید کنم از مغازه ی روبرو!
    گفت تا وقتی من و سعید خونه هستیم نیازی نیست تو بری!
    بهش برخورده بود حتی!
    منم گفتم ببین مامان کار خلاف شرع که نیست، گاهی شما خونه نیستین مگه من خرید نمیکنم؟
    گفت اون فرق داره الان که ما هستیم نباید بری
    منم به داداشم گفتم خب دیدی که من خواستم برم ولی مامان نمیذاره
    بعد برادرم و مادرم حرفشون شد، گفت دخترت بچه نیست که عین بچه ها باهاش برخورد میکنی
    بعد گفت اصلا چیزی نمیخوام و از دست مادرم عصبانی شد

    برادر کوچیکم وقتی قهر کنه باید کلی نازش رو بکشی که آشتی بشه باهات
    گفت دخترهای هم سن تو تنهایی مسافرت هم میرن اونوقت تو نباید راحت بری از روبروی خونه مون یه چیزی بخری بیای؟
    کلا دنبال دلیل منطقی از مادرم بود
    آخر سر هم گفتم تمومش کنین دیگه بهتره من برم خرید کنم که مامان هم بفهمه کارش درست نبوده.

    جدای از این مباحث ریز و درشت
    با توجه به فرهنگی که خونواده ام دارن و آداب و روسومی که اینجا حاکم هست
    باید بگم بله، خونواده مون تا حدودی مرد سالاره!
    و گاهی این مورد من رو ناراحت میکنه ولی خب سالهاست باهاش بزرگ شدم دیگه.
    البته برخورد پسرا باز خیلی بهتره از بابام

    آدم وقتی تو شرایطی رشد می کنه طبیعتا ازش تاثیرات زیاد میگیره
    من هنوزم که هنوزه نمیتونم پیش بابام با بلوز شلوار بگردم زیاد
    ولی با برادرهام راحتم
    نمیدونم یه جوری روش بهم سنگینی میکنه
    و طرز رفتارای خودش هم هستش
    همیشه میگه من دوس دارم لباس محلی بلند بپوشی و از هر چی بلوز دامن و تونیک کوتاه و بلوز شلواره بدم میاد خیلی!
    یا همیشه دوس داشت من موهام بلند باشه و اگه کل عمرم دوسه بار کوتاه کردم اونم به خاطر کنکور و فشار زیاد درسا
    بابام روی خوش نشون نمیداد
    وقتی هم لباس کوتاه تو خونه بپوشم متوجه میشم داره تحملم میکنه
    ولی خب هر کسی حق داره به سلیقه خودشم احترام بذاره تو زندگیش
    حالا یه بار به خاطر بابام لباس بلند میپوشم
    یه بار هم به خاطر دل خودم کوتاه!
    حالا وقتی لباس بلند میپوشم و موهامم بلنده اونقدر باهام مهربون میشه و خوشحالی میکنه آدم تعجب میکنه!
    میگه حالا خانوم شدی و این لباسهای بلند خیلی بهت میاد
    جدا از سلیقه هم من هم لباس بلند دوس دارم
    ولی بیشتر برای مجالس و گهگاهی هم تو خونه
    اما اینکه بخوام تمام وقت رو لباس بلند بپوشم خب سختمه
    همش تو دست و پاس.
    متاسفانه این روش دلسوزانه نیست و بیشتر مداخله در زندگی شخصی شما میمونه تا مراقبت و راهنمایی...امیدوارم در آینده و در زندگی مشترکتون با همسرتون هم مداخله ای نباشه

  27. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    آدم فقط در سنین 5 تا 25 سالگی تنهایی حموم میره به هر حال این هم نظریست
    البته یک دوره ای هم از اونور دلت میخواد که تنها حموم بری (بعد 50 سالگی)

  28. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    متاسفانه این روش دلسوزانه نیست و بیشتر مداخله در زندگی شخصی شما میمونه تا مراقبت و راهنمایی...امیدوارم در آینده و در زندگی مشترکتون با همسرتون هم مداخله ای نباشه

    متشکرم
    بله همینطوره!
    بخشی از دلایلی که تا حالا ازدواج نکردم به خاطر این چیزاست
    اصلا دوس ندارم کسی نظرش رو بهم تحمیل کنه
    مگه آدم ها یه بار بیشتر زندگی میکنن؟
    خب نباید حق داشته باشی خودت انتخاب کنی؟ خدا که این رو گفته ولی خب بعضا بنده های خدا اجازه نمیدن!

    گاهی وقت ها فکر می کنم بهتره مجرد بمونم
    میدونم آدم ها با ازدواج آرامش بیشتری میگیرن ولی خب گاهی وقتا ترجیح میدی تنها باشی
    تا اینکه از تنهایی در بیای ولی مشکلاتی رو داشته باشی
    حالا پدر و داداش و مادر جای خود همینم مونده ازدواج کنم همسرمم اینجوری باشه
    دیگه از همون شب اول دعوا میشه خب!

    حالا من گاهی حرفش پیش میومد با خانوم های اقوام حرف میزدیم
    زن داییم میگفت میدونی چیه؟ حقیقتی هست که
    پدرت هر جوری باشه شوهرتم شبیه اش ممکنه بشه!
    منم خندیدم و از حرص گفتم واقعا اگه اینجوری باشه من برای همیشه مجرد خواهم موند!
    خدا صبر ایوب به مادرم داده والا
    وگرنه بابام هر کسی نمیتونه باهاش کنار بیاد.


    چند روز پیش من از بیرون میومدم
    هوا بارونی و یه ذره سرد بود
    مانتو و مقنعه ام رو درآوردم رفتم نسکافه درست کنم بعد کلا لباسام رو عوض کنم
    دیدم از شانس بابام همون موقع اومد، دیگه عین میخ وایساده بودم
    گفتم یا خدا حواسش نباشه که من برم تو اتاق!
    چون شلوارم یه مقدار تنگ بود و با تی شرت بودم
    بعد که مجبور شدم بلند شم
    دیدم نگام کرد گفت دختری گرمته؟
    منم گفتم نه بابا گرم کجا بود از بیرون اومدم هنوز وقت نکردم لباسامو عوض کنم
    دیگه با سرعت میگ میگ رفتم تو اتاق!
    حالا مادرم میگه وقتی که بابات خونه نیست هر لباسی که دوس داری بپوش
    ولی چیزایی که اون حساسه رو جلو چشمش نپوشی بهتره

    نمی دونم چرا بدش میاد از این لباسا
    حالا بعضی دوستام هستن تو خونه راحت تاپ و شلوارک میپوشن!
    حالا یکیشون میگفت بابای من کلا به این چیزا کار نداره
    اما دوس نداره من انگشتر دستم کنم!
    کلا داستان داریم با این باباها!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 05-12-2018 در ساعت 04:29 PM

  30. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متشکرم
    بله همینطوره!
    بخشی از دلایلی که تا حالا ازدواج نکردم به خاطر این چیزاست
    اصلا دوس ندارم کسی نظرش رو بهم تحمیل کنه
    مگه آدم ها یه بار بیشتر زندگی میکنن؟
    خب نباید حق داشته باشی خودت انتخاب کنی؟ خدا که این رو گفته ولی خب بعضا بنده های خدا اجازه نمیدن!

    گاهی وقت ها فکر می کنم بهتره مجرد بمونم
    میدونم آدم ها با ازدواج آرامش بیشتری میگیرن ولی خب گاهی وقتا ترجیح میدی تنها باشی
    تا اینکه از تنهایی در بیای ولی مشکلاتی رو داشته باشی
    حالا پدر و داداش و مادر جای خود همینم مونده ازدواج کنم همسرمم اینجوری باشه
    دیگه از همون شب اول دعوا میشه خب!

    حالا من گاهی حرفش پیش میومد با خانوم های اقوام حرف میزدیم
    زن داییم میگفت میدونی چیه؟ حقیقتی هست که
    پدرت هر جوری باشه شوهرتم شبیه اش ممکنه بشه!
    منم خندیدم و از حرص گفتم واقعا اگه اینجوری باشه من برای همیشه مجرد خواهم موند!
    خدا صبر ایوب به مادرم داده والا
    وگرنه بابام هر کسی نمیتونه باهاش کنار بیاد.


    چند روز پیش من از بیرون میومدم
    هوا بارونی و یه ذره سرد بود
    مانتو و مقنعه ام رو درآوردم رفتم نسکافه درست کنم بعد کلا لباسام رو عوض کنم
    دیدم از شانس بابام همون موقع اومد، دیگه عین میخ وایساده بودم
    گفتم یا خدا حواسش نباشه که من برم تو اتاق!
    چون شلوارم یه مقدار تنگ بود و با تی شرت بودم
    بعد که مجبور شدم بلند شم
    دیدم نگام کرد گفت دختری گرمته؟
    منم گفتم نه بابا گرم کجا بود از بیرون اومدم هنوز وقت نکردم لباسامو عوض کنم
    دیگه با سرعت میگ میگ رفتم تو اتاق!
    حالا مادرم میگه وقتی که بابات خونه نیست هر لباسی که دوس داری بپوش
    ولی چیزایی که اون حساسه رو جلو چشمش نپوشی بهتره

    نمی دونم چرا بدش میاد از این لباسا
    حالا بعضی دوستام هستن تو خونه راحت تاپ و شلوارک میپوشن!
    حالا یکیشون میگفت بابای من کلا به این چیزا کار نداره
    اما دوس نداره من انگشتر دستم کنم!
    کلا داستان داریم با این باباها!
    نه نه منظورم این بود که این دخالت ها فردا باعث نشه که همسرتونم دلخور باشه که چقدر مداخله میکنن خانوادت

    خب من نمیفهمم لباس داخل خونه یه پیراهن یه شلوار هست دیگه...این کجاش عجیبه...ذاتا دخترا که تو جامعه راحت نیست ولی با این اوصاف خونه هم مشکلاتی هست...حالا تاپ و شلوارک هم نباشه به احترام پدر ولی دیگه خونه باید راحت بود دیگه...باز خوبه اجازه گرفتین که در خارج از خونه تدریس کنید هر چند که اونم...

  31. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    ممنون عزیزم خدا رو شکر خوبم.

    منم متشکرم که این همه وقت گذاشتی و تایپ کردی.

    البته قطعا حمایت اطرافیانتم بی تأثیر نبوده و سعی کردن همه جوره هواتو داشته باشن٬ خدا حفظشون کنه واست عزیزم.
    سپاسگزارم رامونا جون
    امیدوارم خودتم کنار خونواده ی گل ات همیشه شاد باشی و بخندی
    زندگی پر فراز و نشیبی داشته دوستت
    دقیقا حرفات رو قبول دارم
    منم داشتم میفتادم از اون ور بودم که خودم خودمو نجات دادم
    البته خودم اینطوری فکر می کنم!

    دوسه سال هست که گاهی مادرم چند روز خونه نبود
    من کل مسئولیت ها رو عهده دار میشدم
    و اتفاقا تمام روز اوقندر سرگرم کارا بودم که هم لذت میبردم
    و هم اینکه اصلا تنهایی منو اذیت نمیکرد
    چون هر وقت تنها باشم موقع انجام کارها برای خودم آواز میخونم
    بعد که خسته بشم موسیقی گوش میدم و یا خودمم باهاش میخونم یا میرقصم!
    خلاصه بهم بد نمیگذره کلا
    داداشام هم باشن اونارو وادار به دیونه بازی و بگو بخند و رقص می کنم به خصوص کوچیکه که کلا واسه همه چی پایه است
    یعنی ساعت یک شب بری بهش بگی بیا بریم بیرون یا بریم آشپزخونه یه چیزی بخوریم عمرا بهت نه بگه!


    بعد هم که مادرم وقتایی خونه نیست هر روز زنگ میزنه که اوضاع رو چک کنه
    منم خیالش رو اساسا راحت می کنم
    و حتی اگه مریض باشم یا مشکلی هم باشه بروز نمیدم و میخوام از پس خودم بر بیام!

    پارسال مادرم مریض بود ،چند روز رفته بود شهر دیگه، خونه ی خالم بود
    من کلاس داشتم و نمیشد کنارش بمونم
    بعد من به شدت مریض شده بودم و کلی هم کار بیرون و خونه داشتم
    گلو دردم شدیدددد شده بود و دیگه کار به جایی کشید که تارهای صوتی ام نمیتونستن صوتی رو تولید کنن!
    بعد مجبور شدم تماس هاش رو به بهونه ای جواب ندم و با پیامک باهاش حرف بزنم
    بعد که یه روز خواست برگرده بهم تلفن زد
    وقتی دید با پچ پچ حرف میزنم کلی ناراحت شد و همون روز برگشت خونه
    دیگه درمان هاش رو شروع کرد و خداروشکر خیی بهتر شد حالم.

  32. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    نه نه منظورم این بود که این دخالت ها فردا باعث نشه که همسرتونم دلخور باشه که چقدر مداخله میکنن خانوادت

    خب من نمیفهمم لباس داخل خونه یه پیراهن یه شلوار هست دیگه...این کجاش عجیبه...ذاتا دخترا که تو جامعه راحت نیست ولی با این اوصاف خونه هم مشکلاتی هست...حالا تاپ و شلوارک هم نباشه به احترام پدر ولی دیگه خونه باید راحت بود دیگه...باز خوبه اجازه گرفتین که در خارج از خونه تدریس کنید هر چند که اونم...

    آهان من الان متوجه منظورتون شدم
    چی بگم والا
    حالا امیدوارم اگه بخوام ازدواج کنم تداخلی بینشون نباشه
    البته من همون اول بهش میگم اگه مشکلی نداشت قبول کنه

    حالا حالت برعکس پدر من شوهر خاله ی بزرگمه
    کلا وقتی خونه شون باشی راحته آدم
    جوری که من خیلی وقت ها برای خرید اینا و بیرون رفتن ها میرم خونه و شهر اونا
    اونقدر با صبوری رفتار میکنه آدم کلی آرامش داره
    گاهی من همراه خاله و مادرم میرم برای خریدهام
    شوهرخاله ام معمولا مارو میرسونه و گاهی تا وقتی هوا تاریک میشه من همچنان تو پاساژهای شهر اونارو میگردونم
    بعد دوباره میاد دنبالمون، گاهی من دیگه خجالت میکشم و میگم دیگه خودمون میایم خونه
    با خونسردی میگه خب چه ایرادی داره کارتون طول کشیده
    ولی خونه ی خودمون که باشیم دیر وقت بیایم خونه بابام 1300 بار تلفن میکنه که چی شدین این وقت شب!
    حالا شوهر خاله ام همیشه میگه تو دختر بدی هستی نمیای چند روز به خالت سر بزنی بمونی
    منم روم نمیشه بگم بابام خوشش نمیاد
    همیشه میگم ان شاالله یه روزی میام یا کار دارم یا بهونه های دیگه

    جدیدا هم چند باره که میبینم شوهرخاله ام وقتی میاد خونه مون یا ما میریم خونه ی اون ها
    میاد کنار من میشینه و راجب موضوعات مختلف پیش میاد که حرف بزنیم
    بعد میبینم بابام داره زیر چشمی منو نگاه میکنه که چرا اونقدر نزدیک شوهر خالم نشستم!
    با اینکه مرد مقیدی هست و نامحرم اینا براش مهمه
    ولی میگه تو مثل بچه های خودمی و فکر می کنم دختر ما هستی!
    استثنا با من دست میده و خب منم روم نمیشه باهاش دست ندم!
    چند روز پیش خاله ام اینا اومدن خونه مون
    بعد شوهر خالم اول اومد تو سالن
    منم رفتم پیشوازشون گفتم سلام
    شوهرخالمم گفت سلام جیگر! برای شوخی میگفت ولی خب خداروشکر بابام نبود وگرنه کله ام رو میکند فکر کنم!
    مشکل که یکی دو تا نیست!

  34. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    البته چونکه شوهرخالتون دختر نداره شما رو جای دخترش میبینه و راحته باهاتون...ببینید بعضی مسایل طبیعی هست مثلا شب که بابا زنگ میزنه و نگران میشه ..ولی اینکه میگن پیراهن شلوار نپوش...در خونه رو باز نکن...به پسرا رو نده...بقالی تنها نرو و اینا خیلی عجیبه واقعا...حالا خوشبختانه با برادرتون رابطه خوبی دارین و راحتین...شاید یک شغلی پیدا کنید شرایط فرق کنه یکم

  35. 2 کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    حالا برای کار کردن من بیرون از خونه مشکلی ندارن
    البته اگه مطمئن باشن خودشون هم تشویق می کنند
    من برای محیط های کاری و اداری عمدتا با لباس رسمی و بدون آرایش میرم
    برای تدریس هم، حالا شاگرد یا پسر باشه یا دختر یا پیرمرد یا هر کی
    تا پارسال هم که اون جریان پیش اومد من مشکلی نداشتم راستش
    ولی اون روز که اون برخورد رو دیدم حالم خیلی بد شده بود
    و وقتی رسیدم خونه از شانس خوبم کسی خونه نبود
    دیگه همه چی فراهم بود بغضم رو خالی کنم
    من نه آرایش داشتم نه لباسم تنگ بود و نه حتی موهام بیرون بود یا اینکه رفتاری داشته باشم که کسی فکر بدی کنه یا بخوام کسی رو جذب کنم
    از همین خیلی حرصم گرفته بود و تا اومدم خونه زدم زیر گریه
    اونقدر بلند بلند گریه می کردم صدام کل اتاق رو پر کرده بود!
    و از شانس بد برادر بزرگم اومد خونه و دقیقا اومد اتاق من! اون کلیدای خونه مون رو همیشه داره تو کلیداش
    منم سریع سرمو روی میز گذاشتم و خودمو زدم به خواب
    فکر میکردم شاید ببینه خوابم بیدارم نکنه
    ولی بعد که چند بار صدام کرد مثلا از خواب بیدار شدم و تا منو دید
    متوجه شد داشتم گریه می کردم، بعد که دلیل خواست
    گفتم چیز خاصی نبوده ، مدتی بود دلم گرفته بود دنبال یه فرصت تنهایی بودم یه خورده با گریه خودمو آروم کنم.
    هر چی خواست زیر زبونمو بکشه من مانع شدم.

  37. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    اون ماجرا که خوب مدیریت کردین و تموم شد...البته جسارتا یه چیزی بگم؟؟ من فکر میکنم اگر بعد از این هم پسر مناسبی به شما پیشنهاد ازدواج بده و یا حالا از طریقی شماره بده و اینا شما قبل از اینکه به فکر خودتون باشید به این فکر میکنید که پدرم چی میگه...یا اینکه با خودتون میگین بهتره جواب رد بدم دردسر نشه پیش برادرام و پدرم

  38. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    البته چونکه شوهرخالتون دختر نداره شما رو جای دخترش میبینه و راحته باهاتون...ببینید بعضی مسایل طبیعی هست مثلا شب که بابا زنگ میزنه و نگران میشه ..ولی اینکه میگن پیراهن شلوار نپوش...در خونه رو باز نکن...به پسرا رو نده...بقالی تنها نرو و اینا خیلی عجیبه واقعا...حالا خوشبختانه با برادرتون رابطه خوبی دارین و راحتین...شاید یک شغلی پیدا کنید شرایط فرق کنه یکم

    بله دقیقا همین طوره
    مثلا چند وقت پیش من خونه ی خالم بودم
    اونا یه اشنا دارن که یه دختر جوون داره
    بعد شام که من ظرفارو میشستم شوهر خاله ام میخواسته بود که دختره و مادرش اینا رو دعوت کنه خونه
    که من تنها نباشم! انگاری بعضی وقت ها واقعا ادم رو خوب درک میکنه
    یعنی ببینین تا این حد رفتاراش خوبه با بقیه
    یا اینکه مثلا همیشه به من میگه بیخیال درس و کلاس و برنامه اینا
    به فکر یه شوهر خوب باش برو سر زندگیت!
    یا میگه من دعا می کنم یه همسر خوب نصیبت بشه!
    منم میگم ممنون ولی دعاهای خیلی بهتریم هست که من فعلا به اوتا نیاز دارم!
    حالا واسه ازدواج وقت زیاده!


    بابام هم مستقیم نمیگه این رو بپوش اونو نپوش
    ولی خب گاهی با نگاه هاش یا کنایه هاش
    کاری میکنه آدم حالش بد میشه
    یه سری یه سالن آرایش روبروی خونه مون بود
    بعد مادرم میخواست بره اونجا، منم بیکار بود و تنها، ازم خواست باهاش برم قبول کردم
    بابامم میدونست ما میریم اونجا
    بعد که برگشتیم دیدم خیلی ریز داره منو برانداز میکنه!
    اومد جلو بدون اینکه به قیافه ی مادرم توجه کنه گفت رفتی آرایشش کردی!؟؟؟
    منم خندیدم گفتم نه بابا اگه دقت کنی مامان آرایش داره نه من
    دیدم دستمو گرفت گفت نه من میدونم یه چیزی تو قیافه ات تغییر کرده!
    منم همش میخندیدم گفتم والا من کاری نکردم آرایشم کجا بود
    بعد مادرمو قسم میداد که خیالش راحت شه
    گفت مبادا یه روزی دست تو صورتش ببریا!

    این خب در حالیه که تقریبا 100 در صد دوستام و دخترای اطرافم حداقل یه آرایش ملایم و یه اصلاح میکنن
    هرچند من زیاد از آرایش خوشم نمیاد ولی خب زیاد هم سخت گیری دیگه خوب نیست به نظرم.
    چند روز پیش من بعد مدت ها خواستم موهام رو یه ذره کوتاه کنم که نازک نشن، دیگه یه دسته از جلوی موهامم کوتاه کردم
    بعد به زن داداشم گفتم یه ذره بیشتر کوتاه کنه برام
    دیدم گفت اینجوری خیلی کوتاه میشه ها بابات اینا بهت گیر نمیدن!؟
    خودم یه لحظه از خودم بدم اومد تو دلم گفتم یعنی من اختیار کوتاه کردن چند تار موی سرمو هم ندارم؟
    بعد دوسه بار جدی پرسید گفت اخه میدونن من کوتاه کردم چیزی نگن بهت
    گفتم خیالت راحت چیزی هم بگن من نمیگم تو کوتاه کردی!
    دیگه اونقدری که دلم خواست کوتاه کردم.

  39. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله دقیقا همین طوره
    مثلا چند وقت پیش من خونه ی خالم بودم
    اونا یه اشنا دارن که یه دختر جوون داره
    بعد شام که من ظرفارو میشستم شوهر خاله ام میخواسته بود که دختره و مادرش اینا رو دعوت کنه خونه
    که من تنها نباشم! انگاری بعضی وقت ها واقعا ادم رو خوب درک میکنه
    یعنی ببینین تا این حد رفتاراش خوبه با بقیه
    یا اینکه مثلا همیشه به من میگه بیخیال درس و کلاس و برنامه اینا
    به فکر یه شوهر خوب باش برو سر زندگیت!
    یا میگه من دعا می کنم یه همسر خوب نصیبت بشه!
    منم میگم ممنون ولی دعاهای خیلی بهتریم هست که من فعلا به اوتا نیاز دارم!
    حالا واسه ازدواج وقت زیاده!


    بابام هم مستقیم نمیگه این رو بپوش اونو نپوش
    ولی خب گاهی با نگاه هاش یا کنایه هاش
    کاری میکنه آدم حالش بد میشه
    یه سری یه سالن آرایش روبروی خونه مون بود
    بعد مادرم میخواست بره اونجا، منم بیکار بود و تنها، ازم خواست باهاش برم قبول کردم
    بابامم میدونست ما میریم اونجا
    بعد که برگشتیم دیدم خیلی ریز داره منو برانداز میکنه!
    اومد جلو بدون اینکه به قیافه ی مادرم توجه کنه گفت رفتی آرایشش کردی!؟؟؟
    منم خندیدم گفتم نه بابا اگه دقت کنی مامان آرایش داره نه من
    دیدم دستمو گرفت گفت نه من میدونم یه چیزی تو قیافه ات تغییر کرده!
    منم همش میخندیدم گفتم والا من کاری نکردم آرایشم کجا بود
    بعد مادرمو قسم میداد که خیالش راحت شه
    گفت مبادا یه روزی دست تو صورتش ببریا!

    این خب در حالیه که تقریبا 100 در صد دوستام و دخترای اطرافم حداقل یه آرایش ملایم و یه اصلاح میکنن
    هرچند من زیاد از آرایش خوشم نمیاد ولی خب زیاد هم سخت گیری دیگه خوب نیست به نظرم.
    چند روز پیش من بعد مدت ها خواستم موهام رو یه ذره کوتاه کنم که نازک نشن، دیگه یه دسته از جلوی موهامم کوتاه کردم
    بعد به زن داداشم گفتم یه ذره بیشتر کوتاه کنه برام
    دیدم گفت اینجوری خیلی کوتاه میشه ها بابات اینا بهت گیر نمیدن!؟
    خودم یه لحظه از خودم بدم اومد تو دلم گفتم یعنی من اختیار کوتاه کردن چند تار موی سرمو هم ندارم؟
    بعد دوسه بار جدی پرسید گفت اخه میدونن من کوتاه کردم چیزی نگن بهت
    گفتم خیالت راحت چیزی هم بگن من نمیگم تو کوتاه کردی!
    دیگه اونقدری که دلم خواست کوتاه کردم.
    در واقع دارین زندگی باباتون رو زندگی میکنین! در مورد عروستون هم سختگیرن ایشون؟؟

  40. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    اون ماجرا که خوب مدیریت کردین و تموم شد...البته جسارتا یه چیزی بگم؟؟ من فکر میکنم اگر بعد از این هم پسر مناسبی به شما پیشنهاد ازدواج بده و یا حالا از طریقی شماره بده و اینا شما قبل از اینکه به فکر خودتون باشید به این فکر میکنید که پدرم چی میگه...یا اینکه با خودتون میگین بهتره جواب رد بدم دردسر نشه پیش برادرام و پدرم

    بله درسته
    خب راستش من همیشه این مدلی بودم
    یعنی هر کی بحث ازدواج می کرد میگفتم هر چی هست و نیست رو باید خونواده ام بدونن بعد من نظرمو میگم
    برنامه ام هم کلا برای زندگی و ازدواج اینجوری بود که
    تصمیم داشتم بعد مدرسه و کنکور برم دانشگاه و بعد برم سرکار و بعد هم با کسی که مناسب باشه ازدواج کنم،
    مثل خیلی دخترای دیگه
    ولی به چند تا دلیل همیشه فکر می کردم فعلا وقتش نیست
    حالا مدتیه تصمیم گرفتم اگه کسی واقعا خوب باشه ازدواج هم خوب هست
    ولی اینکه بخواد شماره اینا بده رو راستش دوست ندارم، خب کسی که دختری رو بخواد بهش شماره نمیده میره به خونواده اش میگه.
    یا حداقل از طریق یه واسط حرفش رو بیان میکنه.

    طبیعتا رفتارها و آداب سنتی خونواده ام روی من هم تاثیر گذاشته و از نظر اخلاقی هم دوس ندارم پسری همینجوری رک بیاد به خودم ابراز علاقه کنه!
    گاهی خانوم های فامیل میگن عه دختر فلانی رو دیدی چجوری ازدواج کرده خب زرنگ بود یه شوهر خوب گیرش اومده!
    من به این چیزا اهمیت نمیدم و اصلا خوشم نمیاد خودم برای خودم همسری پیدا کنم ، خب پسر باید دختر رو پیدا کنه دیگه!

  41. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    در واقع دارین زندگی باباتون رو زندگی میکنین! در مورد عروستون هم سختگیرن ایشون؟؟

    بله ولی خب پدره دیگه حالا غر هم نزنه خودش خیلیه!
    این در حالیه که اگه عروسی بریم میگه حتما باید لباس مجلسی تنت کنی و بری با بقیه ی دخترا تو جمع برقصی!
    حتی یه بار حرفمون شد، خب عروسیای ما مختلط هستن همشون و من هم خودم از رقص واقعا خوشم میاد
    اما توی جمع مختلط زیاد نمیپسندم چون بالاخره محرم نامحرمی هست، حالا تو عروسیای برادرهام به اصرار مادرم و خالم اینا میرقصیدم
    چه میدونم میگفتن مردم حرف در میارن تک دختر خونواده ای و تحصیل کرده هستی نباید امل بازی در بیاری!
    ولی بابام این وقتا میگه دختر باید اجتماعی باشه بری وسط برقصی مگه عسلی که بقیه بخورنت؟!
    منم میگم ربطی نداره که کسی چی بگه یا چیکار کنه خب من دوس ندارم اونا نامحرمن
    بعد میگه حالا تموم دخترا میرن جهنم و فقط تو میری بهشت!؟
    دیگه مدتیه به همشون گفتم هیچ خوشم نمیاد تو عروسی بیاین تعارف یا اصرار کنین برای رقص
    این جمعه عروسی یکی از اقوام بود برای اینکه منو تو رقص نکشونن من با مانتو شلوار رفته بودم
    اصلا خوشم نمیاد با کسی مقایسه بشم یا مثلا چون دخترای فامیل میرقصن منم باید برقصم!


    در مورد عروسمون من و مادرم همیشه بهش میگیم که دخالت نکنه تا حد امکان
    نه زیاد کاری نداره، ولی زن داداشمم کاری نمیکنه که جلوی چشم بابام باشه
    مثلا پیش برادرهام گاهی روسری سرش نمیکنه ولی پیش بابام چرا!
    چند بار بحث شد
    من گفتم بابا تو حق داری در مورد پوشش حجاب من و فقط مامان چیزی بگی
    چون زن داداشم خودش هست و شوهرشه که باید انتقاد کنه یا نکنه
    پس بهتره شما دخالت نکنی

    حالا در مورد زن داداش دومم
    اوایل ازدواجشون اون ها طبقه ی پایین خونه ی ما بودن
    یه روز صبح زن داداشم با یه شلوار و تاپ روشن و خیلی تنگ و موهای باز اومد بالا
    داداش کوچیکمم توی سالن بود و دیدش، اولین بار بود دیدم داره نگاهش رو از کسی میگیره!
    بعد که زن داداشم رفت، داداش کوچیکم به شوهرش گفت به همسرت بگو لطفا آخرین بارش باشه با این قیافه میاد جلوی چشم ما!
    میگفت پیش خودت و خونه ی خودتون کلا میتونه هیچی نپوشه ولی وقتی میاد پیش ما درست نیست اینجوری بیاد
    دیگه برادرم تذکر داده بود نمیومد اینجوری.

  42. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    حالا این رو تعمیم بدید به جنبه های دیگه ای از زندگی باز هم مسائلی هست که دغدغه بشه
    مثلا من چند بار دوستانه در مورد مهریه انتقاد کردم و نظرمو گفتم
    بابام خیلی جدی و با عصبانیت میگه تو بچه ای چی میدونی اخه از جنس مرد!
    همین چند شب پیش که بحث زندگی برادرم و جداییشون بود
    من گفتم خیلی رسم بدیه این شیوه ی مهریه
    دیدم بابام دوباره موضوع رو کش دار کرد و گفت این همه دحتر فامیل و اطراف ازدواج کردن کدومشون مهریه اشون 14 تا سکه بوده
    که ما هم برای تو 14 سکه بذاریم!؟؟؟
    منم گفتم ببخشید ولی فکر نمیکنم زندگی من به هیچ کسی ارتباطی داشته باشه
    چیزی هم هست شاید قدیمی ها یه اشتباهی کردن چرا من و امثال برادرم باید قربانی تصمیمات و افکار نادرست اون ها بشیم و خودمون برای زندگی تصمیم نگیریم؟
    دیدم بیشتر عصبانی شد دیگه مادرم اشاره کرد که من بیخیال بشم!
    بعد مادرم گفت واقعا مهریه ی بالا دوس نداری؟ گفتم خب نه
    گفت اگه بابات قبول نکرد چی
    خندیدم گفتم خب فردای عقد با همسرم میریم محضر و میذاریم همون 14 تا باشه!
    بعد خندید گفت خیلی بدجنسی دختر بابات به خاطر خودت میگه
    منم گفتم خب مهریه ی بالا چیزی نیست که منو خوشحال کنه.
    ولی فکر کنم جدی جدی بخوام ازدواج کنم کلی با پدرم از این بحثا باید داشته باشم

    یا چند بار حرف میزدیم در مورد آشنای و شناخت قبل ازدواج
    من گفتم خب بهتره پسر و دختر یه چند وقت رفت و آمد داشته باشن که به یه شناختی برسن که بدونن میتونن با هم زندگی
    کنن یا نه
    دیدم پدرمادرم این بار شدن ارتش دونفره علیه من!
    گفتن ببخشید مردم دختر بزرگ نکردن هر پسری از راه رسید بره باهاش خلوت کنه و هر چیزی دلش خواست بگه بهش!!!!!!!!
    منم گفتم شما باید ببخشید ااولا این مدلی که شما فکر میکنید نیستش
    دوما دختر عسل که نیست بقیه بخورنش
    خب اگه چهاربار حرف نزنن چجوری بشناسن همو؟
    بعد دیدم از سنت ها و حرفای چند دهه پیش سخن میگفتن
    منم زیر بار حرفاشون نمیرفتم
    بابام همیشه میگه من میدونم آخرش کار خودتو میکنی!

    جدا هم بخوام کسی رو انتخاب کنم
    پدرمادر و داداش ها تاج سر هستن و احترامشون به من واجبه
    ولی دوست دارم تصمیم گیرنده ی اصلی خودم باشم و شرایط رو اونجور که خودم دلم میخواد بذارم نه اونجور که اونا تحمیل میکنن!

  43. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله ولی خب پدره دیگه حالا غر هم نزنه خودش خیلیه!
    این در حالیه که اگه عروسی بریم میگه حتما باید لباس مجلسی تنت کنی و بری با بقیه ی دخترا تو جمع برقصی!
    حتی یه بار حرفمون شد، خب عروسیای ما مختلط هستن همشون و من هم خودم از رقص واقعا خوشم میاد
    اما توی جمع مختلط زیاد نمیپسندم چون بالاخره محرم نامحرمی هست، حالا تو عروسیای برادرهام به اصرار مادرم و خالم اینا میرقصیدم
    چه میدونم میگفتن مردم حرف در میارن تک دختر خونواده ای و تحصیل کرده هستی نباید امل بازی در بیاری!
    ولی بابام این وقتا میگه دختر باید اجتماعی باشه بری وسط برقصی مگه عسلی که بقیه بخورنت؟!
    منم میگم ربطی نداره که کسی چی بگه یا چیکار کنه خب من دوس ندارم اونا نامحرمن
    بعد میگه حالا تموم دخترا میرن جهنم و فقط تو میری بهشت!؟
    دیگه مدتیه به همشون گفتم هیچ خوشم نمیاد تو عروسی بیاین تعارف یا اصرار کنین برای رقص
    این جمعه عروسی یکی از اقوام بود برای اینکه منو تو رقص نکشونن من با مانتو شلوار رفته بودم
    اصلا خوشم نمیاد با کسی مقایسه بشم یا مثلا چون دخترای فامیل میرقصن منم باید برقصم!


    در مورد عروسمون من و مادرم همیشه بهش میگیم که دخالت نکنه تا حد امکان
    نه زیاد کاری نداره، ولی زن داداشمم کاری نمیکنه که جلوی چشم بابام باشه
    مثلا پیش برادرهام گاهی روسری سرش نمیکنه ولی پیش بابام چرا!
    چند بار بحث شد
    من گفتم بابا تو حق داری در مورد پوشش حجاب من و فقط مامان چیزی بگی
    چون زن داداشم خودش هست و شوهرشه که باید انتقاد کنه یا نکنه
    پس بهتره شما دخالت نکنی

    حالا در مورد زن داداش دومم
    اوایل ازدواجشون اون ها طبقه ی پایین خونه ی ما بودن
    یه روز صبح زن داداشم با یه شلوار و تاپ روشن و خیلی تنگ و موهای باز اومد بالا
    داداش کوچیکمم توی سالن بود و دیدش، اولین بار بود دیدم داره نگاهش رو از کسی میگیره!
    بعد که زن داداشم رفت، داداش کوچیکم به شوهرش گفت به همسرت بگو لطفا آخرین بارش باشه با این قیافه میاد جلوی چشم ما!
    میگفت پیش خودت و خونه ی خودتون کلا میتونه هیچی نپوشه ولی وقتی میاد پیش ما درست نیست اینجوری بیاد
    دیگه برادرم تذکر داده بود نمیومد اینجوری.
    چه عجییییییب...رقص رو اشکال نمیدونن ولی لباس داخل منزل باید خیلی پوشیده باشه؟!! خب زن داداشتون که محرم باباتون هستن اونوقت باید پیش ایشون روسری سر کنن؟....چه خوبه که از زن داداشتون حمایت میکنین

  44. کاربران زیر از shahriar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    حالا این رو تعمیم بدید به جنبه های دیگه ای از زندگی باز هم مسائلی هست که دغدغه بشه
    مثلا من چند بار دوستانه در مورد مهریه انتقاد کردم و نظرمو گفتم
    بابام خیلی جدی و با عصبانیت میگه تو بچه ای چی میدونی اخه از جنس مرد!
    همین چند شب پیش که بحث زندگی برادرم و جداییشون بود
    من گفتم خیلی رسم بدیه این شیوه ی مهریه
    دیدم بابام دوباره موضوع رو کش دار کرد و گفت این همه دحتر فامیل و اطراف ازدواج کردن کدومشون مهریه اشون 14 تا سکه بوده
    که ما هم برای تو 14 سکه بذاریم!؟؟؟
    منم گفتم ببخشید ولی فکر نمیکنم زندگی من به هیچ کسی ارتباطی داشته باشه
    چیزی هم هست شاید قدیمی ها یه اشتباهی کردن چرا من و امثال برادرم باید قربانی تصمیمات و افکار نادرست اون ها بشیم و خودمون برای زندگی تصمیم نگیریم؟
    دیدم بیشتر عصبانی شد دیگه مادرم اشاره کرد که من بیخیال بشم!
    بعد مادرم گفت واقعا مهریه ی بالا دوس نداری؟ گفتم خب نه
    گفت اگه بابات قبول نکرد چی
    خندیدم گفتم خب فردای عقد با همسرم میریم محضر و میذاریم همون 14 تا باشه!
    بعد خندید گفت خیلی بدجنسی دختر بابات به خاطر خودت میگه
    منم گفتم خب مهریه ی بالا چیزی نیست که منو خوشحال کنه.
    ولی فکر کنم جدی جدی بخوام ازدواج کنم کلی با پدرم از این بحثا باید داشته باشم

    یا چند بار حرف میزدیم در مورد آشنای و شناخت قبل ازدواج
    من گفتم خب بهتره پسر و دختر یه چند وقت رفت و آمد داشته باشن که به یه شناختی برسن که بدونن میتونن با هم زندگی
    کنن یا نه
    دیدم پدرمادرم این بار شدن ارتش دونفره علیه من!
    گفتن ببخشید مردم دختر بزرگ نکردن هر پسری از راه رسید بره باهاش خلوت کنه و هر چیزی دلش خواست بگه بهش!!!!!!!!
    منم گفتم شما باید ببخشید ااولا این مدلی که شما فکر میکنید نیستش
    دوما دختر عسل که نیست بقیه بخورنش
    خب اگه چهاربار حرف نزنن چجوری بشناسن همو؟
    بعد دیدم از سنت ها و حرفای چند دهه پیش سخن میگفتن
    منم زیر بار حرفاشون نمیرفتم
    بابام همیشه میگه من میدونم آخرش کار خودتو میکنی!

    جدا هم بخوام کسی رو انتخاب کنم
    پدرمادر و داداش ها تاج سر هستن و احترامشون به من واجبه
    ولی دوست دارم تصمیم گیرنده ی اصلی خودم باشم و شرایط رو اونجور که خودم دلم میخواد بذارم نه اونجور که اونا تحمیل میکنن!
    منم راستش میخواساتم اینو بگم باید تصمیم گیرنده نهایی خودتون باشین و مبادا نظر دیگران رو شما تاثیر بزاره و یه تصمیم نادرست بگیرین که دلخواهتون نباشه

  46. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    آدم فقط در سنین 5 تا 25 سالگی تنهایی حموم میره به هر حال این هم نظریست

    چرا فقط این رینج سنی تنها حموم میره!؟

  47. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    چرا فقط این رینج سنی تنها حموم میره!؟
    خب چون قبل 5 سالگی بچس با مامان و بابا میره...بین 5 تا 25 سالگی مجرده تنها میره و بعد 25 هم با همسرش

  48. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    چه عجییییییب...رقص رو اشکال نمیدونن ولی لباس داخل منزل باید خیلی پوشیده باشه؟!! خب زن داداشتون که محرم باباتون هستن اونوقت باید پیش ایشون روسری سر کنن؟....چه خوبه که از زن داداشتون حمایت میکنین

    بهتون حق میدم تعجب کنید
    ولی یه نکته ای هم هستش
    خب عموم لباس های محلی و مجلسی ما تو عروسی ها پوشیده هستش
    مثلا من تو عروسی هم لباس مجلسی هام معمولا پوشیده هستن و حالا دوسه بار یه دسته ی کم از موهام رو بیرون گذاشتم!
    ولی اینجوری نیست که تو عروسی لباس باز بپوشم یا بلوز شلوار اینا تنم کنم

    حق با شماست، زن داداشم به بابام محرمه
    قبلنا راحت تر بود ولی جدیدا میبینم تا بابام میاد روسریش رو سرش می کنه
    البته یه بار می گفت به خاطر اینه که یقه ی لباسش خیلی باز بوده و خب درست هم میگفت، آدم روش نمیشه!
    من همیشه سعی می کنم طرف حق رو بگیرم
    حتی اگه به ضرر خودم باشه
    اگه من هم یه روزی ازدواج کنم
    میشم عروس بقیه و زن داداش بقیه دیگه
    از طرفی هم دنیا دار مکافاته و آدم از هر دستی بده از همون دست هم میگیره
    خیلی وقتا سعی می کنم با بقیه جوری رفتار کنم که دلم میخواد اونا باهام اون مدلی برخورد داشته باشن.
    بعضی وقتا که پدر مادرم بحثشون میشه از من میخوان که بررسی کنم ببینم حق با کی هستش!
    وقتی میبینن عادلانه برخورد می کنم دیگه خیلی وقت ها حرفم رو قبول دارن
    در مورد زن داداشام هم بارها با پدرم حرف زدم و گفتم هر چی دلت میخواد با من و مامان بگو
    ولی با اونا کاری نداشته باش که اونا هم حرمت بگیرن همیشه.

    ولی گاهی هم گوش نمیده و حرفامو یادش میره!
    عید دیدنی رفته بودیم خونه ی خالم
    از مدل و رنگ لباس خاله ام خیلی رک انتقاد کرد
    بعد خاله ام رو دیدم گفت دیگه اون لباس رو نمیپوشم!
    منم گفتم بابا بیخیال دختر 14 ساله که نیستی
    بعدشم رفتار بابای منو میدونین همتون
    حالا یه چیزی گفته
    گفت نه من کلا رفتارم اینجوریه اگه کسی بگه لباست قشنگ نیست دیگه نمیپوشمش!
    بعد گفتم بابا چرا اون حرفو به خاله گفتی؟
    گفت وا چیه خب مگه دروغ میگم؟!
    گفتم لابد کسی که یه لباسی رو پوشیده دوستش داشته
    درست نیست تو اینجوری برخورد کنی!

  49. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    منم راستش میخواساتم اینو بگم باید تصمیم گیرنده نهایی خودتون باشین و مبادا نظر دیگران رو شما تاثیر بزاره و یه تصمیم نادرست بگیرین که دلخواهتون نباشه

    سپاسگزارم
    حق با شماست
    امیدوارم سر قضیه ی ازدواج اینا با پدرمادرم به مشکل برنخورم!
    ولی جدا اگه بخوام بعد عقد برم مهریه ام رو کم کنم هم صورت خوشی نداره
    و هم اینکه خدایی نکرده اگه بابام بفهمه حسابم رو میرسه اساسی!

  50. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    خب چون قبل 5 سالگی بچس با مامان و بابا میره...بین 5 تا 25 سالگی مجرده تنها میره و بعد 25 هم با همسرش
    درسته
    اما خب آدمهای متاهل هم که همیشه با همسرشون نمیرن حموم!
    میرن!؟

  51. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بهتون حق میدم تعجب کنید
    ولی یه نکته ای هم هستش
    خب عموم لباس های محلی و مجلسی ما تو عروسی ها پوشیده هستش
    مثلا من تو عروسی هم لباس مجلسی هام معمولا پوشیده هستن و حالا دوسه بار یه دسته ی کم از موهام رو بیرون گذاشتم!
    ولی اینجوری نیست که تو عروسی لباس باز بپوشم یا بلوز شلوار اینا تنم کنم

    حق با شماست، زن داداشم به بابام محرمه
    قبلنا راحت تر بود ولی جدیدا میبینم تا بابام میاد روسریش رو سرش می کنه
    البته یه بار می گفت به خاطر اینه که یقه ی لباسش خیلی باز بوده و خب درست هم میگفت، آدم روش نمیشه!
    من همیشه سعی می کنم طرف حق رو بگیرم
    حتی اگه به ضرر خودم باشه
    اگه من هم یه روزی ازدواج کنم
    میشم عروس بقیه و زن داداش بقیه دیگه
    از طرفی هم دنیا دار مکافاته و آدم از هر دستی بده از همون دست هم میگیره
    خیلی وقتا سعی می کنم با بقیه جوری رفتار کنم که دلم میخواد اونا باهام اون مدلی برخورد داشته باشن.
    بعضی وقتا که پدر مادرم بحثشون میشه از من میخوان که بررسی کنم ببینم حق با کی هستش!
    وقتی میبینن عادلانه برخورد می کنم دیگه خیلی وقت ها حرفم رو قبول دارن
    در مورد زن داداشام هم بارها با پدرم حرف زدم و گفتم هر چی دلت میخواد با من و مامان بگو
    ولی با اونا کاری نداشته باش که اونا هم حرمت بگیرن همیشه.

    ولی گاهی هم گوش نمیده و حرفامو یادش میره!
    عید دیدنی رفته بودیم خونه ی خالم
    از مدل و رنگ لباس خاله ام خیلی رک انتقاد کرد
    بعد خاله ام رو دیدم گفت دیگه اون لباس رو نمیپوشم!
    منم گفتم بابا بیخیال دختر 14 ساله که نیستی
    بعدشم رفتار بابای منو میدونین همتون
    حالا یه چیزی گفته
    گفت نه من کلا رفتارم اینجوریه اگه کسی بگه لباست قشنگ نیست دیگه نمیپوشمش!
    بعد گفتم بابا چرا اون حرفو به خاله گفتی؟
    گفت وا چیه خب مگه دروغ میگم؟!
    گفتم لابد کسی که یه لباسی رو پوشیده دوستش داشته
    درست نیست تو اینجوری برخورد کنی!
    ولی با این اوصاف معلومه که خانواده به شما اعتماد کامل دارن حالا نمیدونم پس این سختگیریا چیه پس!

  52. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سپاسگزارم
    حق با شماست
    امیدوارم سر قضیه ی ازدواج اینا با پدرمادرم به مشکل برنخورم!
    ولی جدا اگه بخوام بعد عقد برم مهریه ام رو کم کنم هم صورت خوشی نداره
    و هم اینکه خدایی نکرده اگه بابام بفهمه حسابم رو میرسه اساسی!
    مهریه هم که این روزا با سکه 2 میلیونی واقعا کمر شکنه...اگرم کم کنین حق بزرگی نسبت به آقا داماد کردین (شوخی)

  53. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    درسته
    اما خب آدمهای متاهل هم که همیشه با همسرشون نمیرن حموم!
    میرن!؟
    میرن خب چرا با هم نرن...تازه آقا کمک دست خانمم میشه برا کیسه...البته ممکنه مثلا یکی از زوجین خونه نباشه و اون یکی تنها بره...ولی چراکه نه

  54. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    ولی با این اوصاف معلومه که خانواده به شما اعتماد کامل دارن حالا نمیدونم پس این سختگیریا چیه پس!

    بله خیلی اعتماد دارن بهم
    این ها رو سخت گیری نمیدونن
    یه جوری جزو آداب و رسومی میدونن که همه ی خونواده باید بهش احترام بذاریم

    یا اینکه مثلا مواقع سال تحویل خب به رسم عادت همه ی خونواده با هم روبوسی میکنیم و تبریک میگم بهم
    بعد که نوبت بابا مامانم میرسه خودداری میکنن
    بابام میگه جلوی شما درست نیست اینکارو بکنیم
    چون مذهب اینجوری سست میشه!!!!!
    نمیدونن دیدن اینکه اونا هم رو دوست داشته باشن چقدرها برای ما ارزش و اهمیت داره!
    ولی وقتی پیش ما دعوا میکنن نمیدونم چرا مذهب سست نمیشه!؟

    یه روز من خونه تنها بودم بعد ناهارم رو آوردم جلوی تلویزیون بخورم
    که حوصلم هم سر نره
    برنامه ی بفرمایید شام رو رو تکرارش رو داشت پخش میکرد
    بعد چند دقیقه دیدم یهویی بابام اومد تو
    از شانس من مهموناشون حجاب هاشون خیلی کم پوشیده بودن
    بعد دیدم گفت دیدن این چیزا دین و مذهب رو سست میکنه دختر
    منم آروم خندیدم و خاموش کردم تلویزیون رو
    کلا ادم پشیمون میشه دیگه!

    کلا یه سری اخلاقیات سنتی داره بابام
    بعد فکر می کنه ما هم باید اونا رو قبول کنیم و مثل جوونی های خودشون زندگی کنیم
    نمیدونه با افکار چند دهه پیش نمیشه الان زندگی کرد!

  55. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    مهریه هم که این روزا با سکه 2 میلیونی واقعا کمر شکنه...اگرم کم کنین حق بزرگی نسبت به آقا داماد کردین (شوخی)

    آره خب هر بار که خودم رو جای یه پسر امروزی میذارم
    حس می کنم یه استرس تو وجود پسرا هست از این بابت
    آدم ازدواج میکنه که آرامشش بیشتر بشه
    نه اینکه با استرس زندگی کنه

    از این بابت به قول مادرم اینا من ازدواج کنم زن شوهر دوستی میشم!

  56. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    بله خیلی اعتماد دارن بهم
    این ها رو سخت گیری نمیدونن
    یه جوری جزو آداب و رسومی میدونن که همه ی خونواده باید بهش احترام بذاریم

    یا اینکه مثلا مواقع سال تحویل خب به رسم عادت همه ی خونواده با هم روبوسی میکنیم و تبریک میگم بهم
    بعد که نوبت بابا مامانم میرسه خودداری میکنن
    بابام میگه جلوی شما درست نیست اینکارو بکنیم
    چون مذهب اینجوری سست میشه!!!!!
    نمیدونن دیدن اینکه اونا هم رو دوست داشته باشن چقدرها برای ما ارزش و اهمیت داره!
    ولی وقتی پیش ما دعوا میکنن نمیدونم چرا مذهب سست نمیشه!؟

    یه روز من خونه تنها بودم بعد ناهارم رو آوردم جلوی تلویزیون بخورم
    که حوصلم هم سر نره
    برنامه ی بفرمایید شام رو رو تکرارش رو داشت پخش میکرد
    بعد چند دقیقه دیدم یهویی بابام اومد تو
    از شانس من مهموناشون حجاب هاشون خیلی کم پوشیده بودن
    بعد دیدم گفت دیدن این چیزا دین و مذهب رو سست میکنه دختر
    منم آروم خندیدم و خاموش کردم تلویزیون رو
    کلا ادم پشیمون میشه دیگه!

    کلا یه سری اخلاقیات سنتی داره بابام
    بعد فکر می کنه ما هم باید اونا رو قبول کنیم و مثل جوونی های خودشون زندگی کنیم
    نمیدونه با افکار چند دهه پیش نمیشه الان زندگی کرد!
    واااااای من باز هم تعجبببببب

    یعنی شما تو خوندتون تجهیزات دریافت "بفرمایید شام" دارین ولی روبوسی مامان بابا ممنوع؟

  57. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    میرن خب چرا با هم نرن...تازه آقا کمک دست خانمم میشه برا کیسه...البته ممکنه مثلا یکی از زوجین خونه نباشه و اون یکی تنها بره...ولی چراکه نه

    درسته اما خب منظورم این بود
    که گاهی شاید یکیشون خونه نباشه و یا یکی بخواد بره حموم اون یکی دلش نخواد!
    برای کمک هم خب دو طرفه است دیگه!

  58. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    آره خب هر بار که خودم رو جای یه پسر امروزی میذارم
    حس می کنم یه استرس تو وجود پسرا هست از این بابت
    آدم ازدواج میکنه که آرامشش بیشتر بشه
    نه اینکه با استرس زندگی کنه

    از این بابت به قول مادرم اینا من ازدواج کنم زن شوهر دوستی میشم!
    شما فک کنید یک دختر خانم پارسال ازدواج میکرد مهریه اش هم 14 سکه نهایت میشد 15 16 میلیون...الان همون مهریه شده 30 میلیون وااای

  59. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    واااااای من باز هم تعجبببببب

    یعنی شما تو خوندتون تجهیزات دریافت "بفرمایید شام" دارین ولی روبوسی مامان بابا ممنوع؟

    خخخخخخخ
    بازم بهتون این حق رو میدم برای تعجب!
    ولی خب باید اعتراف کنم بله اینجوریه
    البته از بس نمیدیدم و خونه ی ما ماشاالله توی مرکز دریافت پارازیت ها بود دیگه برش داشتیم!

    از وقتی برادرم بحث جداییش شده و اومده خونه ی ما
    میگه شماها خیلی مثبتین چرا ماهواره ندارین تو خونه تون!
    دیگه تصمیم داره دوباره برش گردونه!

    البته ماهواره داشتن تو خونه ی ما در واقع خواست من و برادر کوچیکم بود
    اون هم به خاطر مستند های خیلی قشنگی که شبکه ی نشنال ژئوگرافیک پخش میکرد
    و چون زبانشم لاتین بود ما خیلی دوست داشتیم که زبانمون هم تقویت بشه
    از شانس ما که ماهواره گذاشتیم زدن تعطیل کردن شبکه اش رو!

  60. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    درسته اما خب منظورم این بود
    که گاهی شاید یکیشون خونه نباشه و یا یکی بخواد بره حموم اون یکی دلش نخواد!
    برای کمک هم خب دو طرفه است دیگه!
    بله البته شاید اون دوستمون میخواد که همیشه با همسرشون برن منم به خاطر اون گفتم که بعد 50 سالگی بازم دلت میخاد هیشکی نباشه کنارت موقه حموم

    البته حلا که پست در مورد حمومه اینم بگم که مردا فک نکنم زیاد از کیسه کشیدن خوششون بیاد...یا حداقل تو خونه ما که اینطوریه فقط خانوما گیر دادن به کیسه

  61. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : از چند سالگی تنهایی باید حمام رفت!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shahriar نمایش پست ها
    شما فک کنید یک دختر خانم پارسال ازدواج میکرد مهریه اش هم 14 سکه نهایت میشد 15 16 میلیون...الان همون مهریه شده 30 میلیون وااای

    خب بله دیگه
    حالا سی میلیون زیاد وای نداره
    ولی 500 میلیون اینا چرا!

صفحه 1 از 7 123 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2021, 11:35 PM
  2. رژیم غذایی طلایی برای زیبایی پوست و مو
    توسط javaheri69 در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-06-2017, 09:29 PM
  3. 25 نکته طلایی برای رسیدن به وزن رویایی
    توسط mahsa42 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-27-2015, 10:26 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد