سلام
یه مسئله ی خونوادگی برای من پیش اومد و چون خیلی من و خونواده ام رو اذیت کرد
میخواستم در مورد راه درست برخورد تو این موارد کمک بگیرم.
ماجرا این بود که دیروز زن داداش بزرگ من(من دو تا زن داداش دارم که زن داداش کوچیکم در حال جدایی از برادرم هست)
از خونه ی پدرش اومد خونه ی ما و خلاصه بعد احوالپرسی اینا
شروع کرد از ابراز عصبانیت و گفت دختر عمو و پسرعموی عروستون اومدن خونه ی بابام و هر چی از دهنشون در اومد پشت سر کل خونواده تون گفتن!
اونم با جانب داری کردن از زن داداش کوچیک من!
اولین بار بود همچین حرفایی رو شنیدم کسی به خونواده ام زده ، اونم به ناحق!
یه مشت دروغ و توهین که هیچ مبنای درستی نداشتن
خلاصه من و مادرم هم خیلی خیلی عصبانی و ناراحت شدیم و کلی حرف پیش اومد
مادرم میخواست تلفن رو برداره و پیگیری کنه من نذاشتم
با این حال کل عصبانیتم رو رو فرو خوردم و گفتم کسی که عرضه و جسارت داره رو در رو حرفشو میزنه
و کسی که پشت سر بقیه حرف بزنه مثل سگی میمونه که پشت سر گله پارس میکنه!
و بعد هم گفتم لیاقتشون در حدی نیست که ما باهاشون دهن به دهن بشیم و از مادرم خواستم آروم باشه
خیلی عصبانی و ناراحت بود در حدی که ترسیدم فشارش بره و بالا و بلایی سرش بیاد
بعد هم که برادرم اومد و متوجه شد
کلی ناراحت شد و گفت اگه عرضه دارن خب بیان ببینم به کی حرف زدن
من اونقدر عصبانی و ناراحت بودم تا سه نیمه شب خوابم نبرد و چند دقیقه فقط موسیقی آروم گوش میدادم
و طول و عرض اتاق رو قدم میزدم که یه کم آروم بشم!
خلاصه حال همه مون داغون بود
بعد دیدم مادرم گفت دیشب از شدت ناراحتی و عصبانیت و غصه تا صبح نتونستم بخوابم
خلاصه بخوام بگم
تاثیر و ادامه ی اون حال بد و اون حرفا تا امروز صبح هم طول کشید
و به این خاطر حال مادرم بد شد و نتونست امروز رو روزه بگیره
منم گفتم باشه مامان من اول گفتم کوتاه بیایم ولی الان که اینقدر حالت
بده، اگه دختر داشتی خب حق این حال و روزت رو میگیرم، اگه هم نه که هیچی!
بعدش به مادرم گفتم غصه نخور و تلفن رو آوردم از اقوام شماره ی اون خانومه رو گرفت
بعدشم خواستم شماره ی زنه رو بدم چند تا از پسرهای فامیل که هر چی از دهنشون در میاد بهش بگن!
وقتی مادرم پرسید ازش
خواست انکار کنه
مادرمم گفت باید ازت شکایت کنم که یاد بگیری به مردم بدون دلیل توهین نکنی و پشت سر بقیه بد نگی
بعدش بین خونواده ی بابای زن داداشم و اون خانومه دعوا شده بود
بعد که برادرم که دید وضع اینجور شد گفت به وکیلم میگم یه شکایت علیه اش تنظیم کنه
وقتی که پدرم برگشت
گفت شماها اشتباه کردید زنگ زدید و فحش به مردم دادید
و می گفت بقیه که اینجوری گفتن لابد اون ها دروغ گفتن! و فتنه گری کلا چیز خوبی نیست
در حالیکه زن داداشم گفت من حاضرم قسم بخورم و برادرهاشم گفته بودن اگه لازم باشه تو دادگاه هم شهادت میدیم
که این زن و برادرش به خونواده ی شما حرف زدن
شب برادرم شکایت رو آورد و قراره وکیلش بره شورای حل اختلاف و پیگیری کنه
بابام هم به شدت مخالفه و میگه ما فامیل هستیم و زشته این کارا
برادرمم میگه به احترام بابا تا روز شنبه صبر می کنم ولی بعد باید این زن و برادرش رو بشونم سرجاشون
میخواستم بدونم واقعا زشته آدم از حق خودش دفاع کنه یا این مواقع باید سکوت کنی و چیزی نگی!؟
یعنی حق با پدرم هست یا برادرم و ما!؟