نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: عروسی یا طلاق

1683
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38524
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    عروسی یا طلاق

    سلام دوستان. از همین الان بابت طولانی بودن متن معذرت می‌خوام اما چون دوست دارم دقیق راهنماییم کنید همه چیزو کامل میگم.
    من ۲۳سالمه و همسرم ۳۰ ساله سال ۹۴ عقد کردیم در زمان خاستگاری پدرشوهرم به من قول یه زندگی عالی رو داد در واقع گفتن زندگی بهتر از خونه بابات واست می‌سازم. ( ما یه خانواده متوسط هستیم و کمبودی هم تا حالا نداشتیم) و البته همسرم بهم گفت هر چیزی که من داشته باشم واسه تو هست البته بهم هم گفت که من تازه درسم تموم شده و به تازگی مشغول به کار شدم و درآمد آنچنانی ندارم. منم چون پدر شوهرم گفته بود زندگی خوبی واست می‌سازم ( این حرفش خیلی به من و خانوادم برخورد) دیگه خیلی توجهی به درآمد کم همسرم نکردم. تا چند ماه بعد از عقد فهمیدم هر چی پدرشوهرم داشته فروخته و داده به پسر بزرگ‌ترش و در واقع خرج خودشونو هم به زور میدن( اینو وقتی فهمیدم که پدرم به پدر شوهرم پیشنهاد داد تا با هم پول بزارن و برای ما خونه بخرن و این پیشنهاد عالی هم به فنا رفت). خلاصه این حرف اول که دروغ دراومد و خیلی ریلکس شوهرم گفت خب بابام نداره. شوهرم تا چند وقت پیش تقریبا خوب بود( میگم تقریبا چون خوب مطلق وجود ندارد و خب ما هم مثل همه زن و شوهرها هر از گاهی حرفی چیزی داشتیم اما این قدر مهم نیست ) و تا این که حدود یکسال پیش بعد از دوسال عقدی پدرم از همسرم خواست که دیگه عروسی کنیم ( ما از اول عقدمون به خاطره اصرار زیاد همسرم و خانوادش تقریبا هر شب پیش هم بودیم بجز محدود زمان ابتدایی عقدمون که من دانشجوی شهر دیگه بودم که البته اونم فقط دو تا سه شب در هفته نبودم و مرتب میومدم شهر خودم و این کلا سه ماه بود. تا این که بعد از یک سال و نیم عقدی یه روز که خونه مادرشوهرم بودم گفت که یه نفر از اقوام گفته امسال عروسی هست؟! مادر شوهرم هم گفت که گفتم نه . من خیلی ناراحت شدم چون توی خانواده ما حداکثر همه یکسال عقدن و من بعد یکسال و نیم بازم میگن امسال هم عروسی نیست بعد از این حرف یکم بحث پیش اومد و گفتم دیگه نمیخوام هر شب پیش هم باشیم چون احساس میکردم این پیش هم بودن باعث بی‌خیالی همسرم و خانوادش شده.) وقتی پدرم بعد از چند ماه که میشد دوسال بعد از عقد موضوع عروسی رو به همسرم گفت شوهرم خیلی باهام بحث کرد که من فعلاپول ندارم و کارم مشخص نیست ( نزدیک چند ماه بود که آزمون استخدامی داده بود و جایی جدید مشغول بود و هنوز باهاش قرارداد نبسته بودن) من بهش گفتم خب ینی تهش می‌ترسی که کلا بیرونت کنن؟! ینی اگه بیرونت کردن نمی‌خوای عروسی کنی؟! میخوای صبر کنی؟ جوابی نمیداد. تا این که تقریبا چند هفته بعدش کارش هم معلوم شد اسم عروسی آورد ولی یه هفته بعدش متاسفانه پدربزرگم فوت شد. تا این که قبل از همین عید ینی بعد دو سال و نیم عقدی پدرم دوباره بهش گفت عروسی کنیم( ینی خودش اصلا جلو نمیومد برای عروسی) گفت مشکل خونه دارم. پدرم هم یه آپارتمان داشت که گفت اونو میدم به خودتون اما شوهرم قبول نکرد و قرار شد بریم بالای خونه پدر شوهرم که همون موقع اجاره نشین داشتن. ( البته همسرم به خاطره پیشنهاد پدرم کلی سر و صدا راه انداخت و حتی چند روز من باهاش قهر بودم) چون خونه ای که قرار بود بریم توش نزدیک خونه مادرم بود با این قضیه مشکل نداشتم و البته کاملا هم از خونه مادر همسرم جدا بود. اجاره نشینشون بعد از دو هفته تخلیه کرد و تقریبا از دی ماه قرار بود خونشون تعمیر کنن تا اینکه قبل فروردین یه روز مادر شوهرم اسم تالار و اینا آورد منم گفتم خب الان دیگه فقط رنگ خونه مونده کاش برای قبل رمضان تاریخ بزنیم گفت هنوز زوده و اینا حالا وقت هست چیزی که زیاده تالار منم گفتم ولی ما میخواییم قبل ماه عروسی کنیم اونم گفت آره جور میشه و اینا و قول داد. تا چند هفته پیش ینی اواسط اردیبهشت ماه ( هنوز خونه تموم نشده و هر روز میگم چه قدر مونده میگه تقریبا تمومه( این حرف یکماهش هست ) ) پدرم به همسرم گفت خونه رو تا قبل ماه تموم کنه تا ما وسایلا رو بچینیم و اینکه توی ماه رمضون سخته و اینا. همسرم هم کلی بهش برخورد و با صدای بلند با پدرم صحبت کرد منم از این رفتارش واقعا تعجب کردم و خیلی ناراحت شدم و قهر کردم و تا روز بعد که جمعه بود( ما از اول عقدمون جمعه‌ها خونه اونا بودیم چون بقیه خواهر برادراش هم بودن) من گفتم نمیام مگر اینکه بیای معذرت خواهی کنی اونم اومد ولی فقط حرف زد و از خودش دفاع کرد و تقریبا معذرت خواهی نبود از اون روز کلا دیگه با خانواده من سرسنگینی می‌کنه و خیلی نمیاد. کلا اخلاقش عوض شده با منم خیلی بد رفتار می‌کنه و همش زور میگه خونمون هم فقط یه بار اومده اونم زود رفت . هر چی هم میگم چیه خب حرف بزن مدام میگه هیچی نیست کار دارم وقت نمیکنم حتی با خود منم خیلی سرد شده قبلاً هر جور بود حتما روزی یه بار میومد منو ببینه الان یهو سه روز سه روز یا حتی هفته به هفته نمیاد منو ببینه و بهونش هم فقط کار همون خونه هست( در ضمن ما همسایه هستیم و فاصله خونمون ۳۰ ثانیه هم نیست ) . واقعا از رفتارش خسته شدم دیگه کشش ندارم دارم افسرده میشم کمتر از یکماه دیگه عروسیم هست اما من فکر میکنم بهتره به طلاق فکر کنم نه عروسی. لطفا راهنماییم کنید. بازم معذرت می‌خوام که طولانی شد.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : عروسی یا طلاق

    دوست عزیز شما زن و شوهر قانونی هستید .
    کسی در اینجا به شما توصیه ای برای جدایی و یا ادامه نمیکنه .
    چون هر کسی مسئول زندگی خودشه .
    و شرایط و اوضاع و احوال زندگی خودشو بهتر میدونه .
    چنین مشکلاتی هم در زندگی همه افراد به نوعی رخ داده .
    مهم این هست که زن و مرد چطور برخورد کنند و کنار هم برای حل و فصلش تلاش کنند.
    خود شما بهتر از هر کسی میدونید این زندگی ارزش صبر کردن داره یا جدایی .
    چون راه جدایی مشخصه ولی ادامه دادن هست که نیاز به گذشت و صبر داره .
    در این مورد اگر هر تصمیمی دارید باید با خانواده مطرح کنید .
    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر سعادت آباد:
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38382
    نوشته ها
    207
    تشکـر
    79
    تشکر شده 62 بار در 50 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عروسی یا طلاق

    سلام
    امیدوارم هرچی زودتر خوشبخت بشین و سر خونه زندگیتون برین
    خب طبیعیه زمان عقد که طولانی بشه چنین مشکلات و سردی هایی به وجود بیاد
    شما چطوری با این اقا اشنا شدین ؟
    قبلش درباره پدرشون که دروغ بهتون گفتن تحقیق نکردی ؟
    اینا دارن شما رو بازی میدن چون خودت هم یه جورایی خاستی هم بازیشون بشی یکم محکم و سفت باشی اونا هم به خودشون میان و درست میشه

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38524
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عروسی یا طلاق

    ازدواج ما کاملا سنتی بود. حتی شاید باورتون نشه ولی با این که ما همسایه بودیم اما من همسرم رو اولین بار در جلسه خواستگاری دیدم. و خب نه دوستی در کار بود نه چیز دیگه. احتمالا طبق چیزایی که نوشتم فهمیدین که همسر من وقتی اخلاقش بد میشه جوری که حتی منم نمی‌شناسمش که اسم عروسی میاد. و من نگران این هستم که بعد از عروسی کلا اینجوری بشه. آخه شنیدم مردا بعد از عروسی تغییر میکنن. و اگه بخواد بعد از عروسی این رفتارها داشته باشه من ترجیح میدم توی دوران عقد جدا بشم تا بعد از عروسی .

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2018
    شماره عضویت
    38524
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عروسی یا طلاق

    ببخشید در مورد پدرشوهرم فراموش کردم بگم .
    پدر و مادرم تحقیق کردن اما همه گفتند خانواده خوبی هستن.

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2018
    شماره عضویت
    37988
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    0
    تشکر شده 102 بار در 87 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عروسی یا طلاق

    [QUOTE=Maryam baano;268256]سلام دوستان. از همین الان بابت طولانی بودن متن معذرت می‌خوام اما چون دوست دارم دقیق راهنماییم کنید همه چیزو کامل میگم.
    من ۲۳سالمه و همسرم ۳۰ ساله سال ۹۴ عقد کردیم در زمان خاستگاری پدرشوهرم به من قول یه زندگی عالی رو داد در واقع گفتن زندگی بهتر از خونه بابات واست می‌سازم. ( ما یه خانواده متوسط هستیم و کمبودی هم تا حالا نداشتیم) و البته همسرم بهم گفت هر چیزی که من داشته باشم واسه تو هست البته بهم هم گفت که من تازه درسم تموم شده و به تازگی مشغول به کار شدم و درآمد آنچنانی ندارم. منم چون پدر شوهرم گفته بود زندگی خوبی واست می‌سازم ( این حرفش خیلی به من و خانوادم برخورد) دیگه خیلی توجهی به درآمد کم همسرم نکردم. تا چند ماه بعد از عقد فهمیدم هر چی پدرشوهرم داشته فروخته و داده به پسر بزرگ‌ترش و در واقع خرج خودشونو هم به زور میدن( اینو وقتی فهمیدم که پدرم به پدر شوهرم پیشنهاد داد تا با هم پول بزارن و برای ما خونه بخرن و این پیشنهاد عالی هم به فنا رفت). خلاصه این حرف اول که دروغ دراومد و خیلی ریلکس شوهرم گفت خب بابام نداره. شوهرم تا چند وقت پیش تقریبا خوب بود( میگم تقریبا چون خوب مطلق وجود ندارد و خب ما هم مثل همه زن و شوهرها هر از گاهی حرفی چیزی داشتیم اما این قدر مهم نیست ) و تا این که حدود یکسال پیش بعد از دوسال عقدی پدرم از همسرم خواست که دیگه عروسی کنیم ( ما از اول عقدمون به خاطره اصرار زیاد همسرم و خانوادش تقریبا هر شب پیش هم بودیم بجز محدود زمان ابتدایی عقدمون که من دانشجوی شهر دیگه بودم که البته اونم فقط دو تا سه شب در هفته نبودم و مرتب میومدم شهر خودم و این کلا سه ماه بود. تا این که بعد از یک سال و نیم عقدی یه روز که خونه مادرشوهرم بودم گفت که یه نفر از اقوام گفته امسال عروسی هست؟! مادر شوهرم هم گفت که گفتم نه . من خیلی ناراحت شدم چون توی خانواده ما حداکثر همه یکسال عقدن و من بعد یکسال و نیم بازم میگن امسال هم عروسی نیست بعد از این حرف یکم بحث پیش اومد و گفتم دیگه نمیخوام هر شب پیش هم باشیم چون احساس میکردم این پیش هم بودن باعث بی‌خیالی همسرم و خانوادش شده.) وقتی پدرم بعد از چند ماه که میشد دوسال بعد از عقد موضوع عروسی رو به همسرم گفت شوهرم خیلی باهام بحث کرد که من فعلاپول ندارم و کارم مشخص نیست ( نزدیک چند ماه بود که آزمون استخدامی داده بود و جایی جدید مشغول بود و هنوز باهاش قرارداد نبسته بودن) من بهش گفتم خب ینی تهش می‌ترسی که کلا بیرونت کنن؟! ینی اگه بیرونت کردن نمی‌خوای عروسی کنی؟! میخوای صبر کنی؟ جوابی نمیداد. تا این که تقریبا چند هفته بعدش کارش هم معلوم شد اسم عروسی آورد ولی یه هفته بعدش متاسفانه پدربزرگم فوت شد. تا این که قبل از همین عید ینی بعد دو سال و نیم عقدی پدرم دوباره بهش گفت عروسی کنیم( ینی خودش اصلا جلو نمیومد برای عروسی) گفت مشکل خونه دارم. پدرم هم یه آپارتمان داشت که گفت اونو میدم به خودتون اما شوهرم قبول نکرد و قرار شد بریم بالای خونه پدر شوهرم که همون موقع اجاره نشین داشتن. ( البته همسرم به خاطره پیشنهاد پدرم کلی سر و صدا راه انداخت و حتی چند روز من باهاش قهر بودم) چون خونه ای که قرار بود بریم توش نزدیک خونه مادرم بود با این قضیه مشکل نداشتم و البته کاملا هم از خونه مادر همسرم جدا بود. اجاره نشینشون بعد از دو هفته تخلیه کرد و تقریبا از دی ماه قرار بود خونشون تعمیر کنن تا اینکه قبل فروردین یه روز مادر شوهرم اسم تالار و اینا آورد منم گفتم خب الان دیگه فقط رنگ خونه مونده کاش برای قبل رمضان تاریخ بزنیم گفت هنوز زوده و اینا حالا وقت هست چیزی که زیاده تالار منم گفتم ولی ما میخواییم قبل ماه عروسی کنیم اونم گفت آره جور میشه و اینا و قول داد. تا چند هفته پیش ینی اواسط اردیبهشت ماه ( هنوز خونه تموم نشده و هر روز میگم چه قدر مونده میگه تقریبا تمومه( این حرف یکماهش هست ) ) پدرم به همسرم گفت خونه رو تا قبل ماه تموم کنه تا ما وسایلا رو بچینیم و اینکه توی ماه رمضون سخته و اینا. همسرم هم کلی بهش برخورد و با صدای بلند با پدرم صحبت کرد منم از این رفتارش واقعا تعجب کردم و خیلی ناراحت شدم و قهر کردم و تا روز بعد که جمعه بود( ما از اول عقدمون جمعه‌ها خونه اونا بودیم چون بقیه خواهر برادراش هم بودن) من گفتم نمیام مگر اینکه بیای معذرت خواهی کنی اونم اومد ولی فقط حرف زد و از خودش دفاع کرد و تقریبا معذرت خواهی نبود از اون روز کلا دیگه با خانواده من سرسنگینی می‌کنه و خیلی نمیاد. کلا اخلاقش عوض شده با منم خیلی بد رفتار می‌کنه و همش زور میگه خونمون هم فقط یه بار اومده اونم زود رفت . هر چی هم میگم چیه خب حرف بزن مدام میگه هیچی نیست کار دارم وقت نمیکنم حتی با خود منم خیلی سرد شده قبلاً هر جور بود حتما روزی یه بار میومد منو ببینه الان یهو سه روز سه روز یا حتی هفته به هفته نمیاد منو ببینه و بهونش هم فقط کار همون خونه هست( در ضمن ما همسایه هستیم و فاصله خونمون ۳۰ ثانیه هم نیست ) . واقعا از رفتارش خسته شدم دیگه کشش ندارم دارم افسرده میشم کمتر از یکماه دیگه عروسیم هست اما من فکر میکنم بهتره به طلاق فکر کنم نه عروسی. لطفا راهنماییم کنید. بازم معذرت می‌خوام که طولانی شد.[/QUOTE

    سلام
    دوست عزیز هیچ کس ب اندازه خود شما ب شرایط واقف نیست.شما بهتر میدونید با توجه ب وعده هایی ک ب شما دادن و عملی کردن یا نکردنشون چطور خانواده ای هستن.شما دوسال عقد بودید و بهتر از هر کسی همسرتون و خانوادش رو میشناسید.
    پس همه چیز رو کنار هم بذارید و ببینید میتونید با همسرتون زندگی کنید یا ن؟
    شاید یکی آدم قانعی باشه و همه جوره با همسرش کنار بیاد،شایدم یکی دیگه دوست داشته باشه شوهرش همه نیازها و آرزوهاش رو برآورده کنه.
    این دیگه برمیگرده ب شما و شناختی ک از خودتون و همسرتون دارید.
    من خودم از اون دست آدمایی هستم ک میگم جلو ضرر رو هروقت بگیری منفعته.
    از نظر من با خودتون صادق باشید و تصمیمی رو بگیرید ک ب صلاحتون باشه.در این مورد هم کمترین اهمیتی ب حرف مردم ندید.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شهادت امام موسی کاظم(ع)
    توسط omidd در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 05-07-2016, 09:25 PM
  2. جشن عروسی همزمان خواهران دوقلو
    توسط hassanz در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 07-03-2015, 05:55 PM
  3. شهادت امام موسی کاظم ع
    توسط mahdianshakib در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 05-14-2015, 07:48 AM
  4. اختلاف با همسرم برای مراسم عروسی
    توسط iii در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 12-10-2014, 10:19 AM
  5. دکتر میرتقی گروسی فرشی
    توسط R e z a در انجمن روانشناسان ایران و جهان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-26-2013, 12:03 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد