نوشته اصلی توسط
Negar92
سلام دوستان. توروخدا بهم بگید چیکار کنم. یه زندگی مشترک که تو سال هشتمه با یه بچه ۵ ساله. من سی ویک سالمه و همسرم سی وسه. ازدواجمون سنتی و بدون شناخت و علاقه قبلی بود. کاملا شانسی واحمقانه. اشتراکی باهم نداریم. از لحاظ روحی دوریم. من خیلی نیاز به حمایتش دارم به سروزبونش و آرامش گرفتن ازش با حرف زدن و حرف شنیدن.ولی اون اصلا اینطوری نیست تو داره سرش به کارش که کار سختی هست گرمه.سرش به اعتیاد به قول خودش مختصرش که روزانه یکبار تریاک هست گرمه. هیچ تفریحی نداریم. بچم اینوسط شده تنها اشتراکمون تا چند وقت پیش رابطمون خیلی بدتر بود چون من به مصرفش اعتراض میکردم و اون داد و بیداد و پرخاش و کتک.. مدتیه سکوت کردم برای آرامش خودم. بارها به این نتیجه رسیدم که اگه من قلبا دوسش داشتم اونو باهمه ی نقصاش پرستش میکردم اما این علاقه قلبی هیچوقت وجود نداشته.ومتاسفانه من بخاطر شاغل بودن با ادمای زیادی سروکار دارم. هرچه بیشتر میگذره بیشتر متوجه میشم که من تا الان با همسرم دوست نبودم. تفاهمی نداشتم. وفقط وقت همدیگه رو تلف کردیم.نمیدونم ادامه این زندگی به صلاح هست یا نه. حتی بیشتر ازاینکه نگران خودم باشم نگران هدر شدن وقت همسرم هستم که از این درونی من بی اطلاعه و سرش گرمه دغدغه های خودشه به جز بچم هیچ هدفی تو این زندگی ندارم. میترسم بااین روحیه داغون نتونم آینده ی خوبی براش بسازم.راهنماییم کنید لطفا.