ممنون یلدا خانم. دقیقا به خاطر انرژی ای که میدین و امیدواری و راهکاری که میدین شما رو به موضوع دعوت کردم. مرسی.
یلدا خانم اصل قضیه اینی هست که میخوام بگم. در حقیقت این دومین باری هست که این فکر به ذهنم میرسه.
دلیل اصلی این حالت من(استرس-تنش های ذهنی و بیقراری و...) در چند خط اینا میشه:
1.ایده ال های زیاد و سخت گیری های زیاد به خودم.
2.بیشتر از حد توانایی هام خواستن و به شکل وسواس گونه به این موارد فکر کردن
3.احساس اینکه باید همیشه هر جایی اول باشم.
4.احساس اینکه همیشه در جنگ هستم و باید هر جا میرم موفق باشم. یه اصطلاحی هست به این میگن کمال طلبی موفقیت یا اضطراب موفقیت و این خودش باعث شروع تنش ها و مشکلات دیگه میشه
5.وسواس فکری شدیدی که به خاطر این موارد راه افتاده.
به نظرم من با وجود این موارد بالا در حقیقت به جای اینکه یک قدم به جلو گام بردارم یک قدم یا چند قدم به عقب قدم برداشتم.
اصل قضیه اینه که باید از زندگی لذت برد و همراه باهاش به موفقیت و چیزایی که میخوایم برسیم نه این که خودمون رو بکشیم و اخر سر هم به چیزایی که میخوایم نرسیم(شاید به خاطر فکرای غلطی که وجود داره)
خب اولین چیزی که به ذهنم میرسه انجام بدم اینه که یه تغییر اساسی تو زندگی ایجاد کنم.
یه منحنی هست تو بحث فشار مناسب کاری و بازدهی.
یه منحنی هست مثل همین کوه هایی که تو نقاشی کشیدیم.
فشار کم باعث خستگی میشه و فشار زیاد باعث استرس و اضطراب شدید میشه. میانه ی این منحنی فشار مناسبی هست که باید وجود داشته باشه.
من این مورد رو نمیدونستم و میگفتم باید فشار زیاد باشه یعنی انتهای منحنی. برای همین وضعیت الان اینه.
در اصل باید با توجه به موقعیتی که هست خودمون رو فشار مناسب رو ایجاد کنیم. شاید مثلا برای یه ورزشکار دوومیدانی انتهای منحنی باشه ولی برای یه شخصی که محصل هست مثل من میانه این منحنی بهترین حالت هست.
میانه منحنی میگه: ساعت مطالعه دور و بر 8 ساعت +تفریح هایی که باید وجود داشته باشند.
این رو صرفا به عنوان مثال گفتم.
خب الان میگم گذشته گذشته. تابستون رو میخوام اختصاص بدم به کلا رفرش افکار ذهنی که دارم کلا انتظارات و کمال گرایی ها باید کنار گذاشته بشه.
یه جای خوبی پیدا کردم برای شروع این کار.... یه کارافرین هست برادرم بهم معرفی کرده. یه خرده از چیزایی که گفته بود رو شنیدم خوشم اومد. کلا ذهن دوباره ساخته میشه.
این حس کمال طلبی که از اول همیشه باید بهترین بود باید از بین بره. برنامه خاصی داره.
من بتونم به روال عادی برگردم خیلی خیلی خیلی خوب میشه
ممنون از شما.
عادی زندگی کنم فردی عادی باشم و زندگی هم کنم و تفریح هم کنم و استرس موفقیت کمتر داشته باشم و با تلاش قابل قبول (نه رویایی) به موفقیت میتونم برسم و این خودش عادت میشه یه عادت خوب.
یک بار روانشناسی رو حضوری دیدم. برام خیلی جالب بود. راستش اولین باری بود که شخصی رو میدیدم که هیچ گونه اضظرابی نداشت. تا الان هر کی رو دیدم حداقلی از اضطراب رو داشت.
منو به فکر فرو بود که چرا یکی این همه استرس داره یکی دیگه نه؟؟ خب همه تو یه جامعه هستیم و نسبتا با میانگین همون فشار جامعه(تقریبا). به این نتیجه رسیدم همه چیز تو ذهن ما هست. استرس نگرانی هر چیز دیگه ای ناشی از ذهنیت ما هست.
من به این فکر کردم که چرا تو مواقع خاصی استرس دارم؟
به این نتیجه رسیدم که ذهنیتم اشتباه بوده و هست.
برای همین هست که همیشه به خودم و بقیه میگم کلید اصلی رفع همه مشکلات اینچنینی تو ذهن ماست.
لازمه این امر اینه که بیام کلا ذهن رو از اول دوباره بسازم بدون ایده ال های انچنانی.
دلیل اصلی اینکه هر جا میرم استرس هم هست اینه که همیشه انتظار دارم به بهترین نحو ممکن حضور داشته باشم.دوست دارم همه توجه ها به من باشه.
احساس میکنم اینطوری خیلی بیشتر از زندگی لذت میبرم و خیلی فکر ازاد میشه و میتونم مثل یه ادم عادی زندگی کنم.(این چیزی که هست به خاطر ذهنیت هایی که هست واقعا نمیشه گفت زندگی خوب-چون فکرای خوبی وجود ندارن به نظرم.)
خب من یه سال درگیر مجازی و اینا بودم. دوست داشتم اعضای انجمن رو حضوری میدیدم تا اینجا تو مجازی. راستش من اصلا اهل مجازی نیستم و خواستم باهاش خو بگیرم ولی اصلا نمیتونم.تابستون همونطور که قبلا گفتم میخوام زندگی رو از مجازی ببرم به سمت واقعیت از مجازی بیام بیرون. این مدت کافی بود.
میدونین... الان که این فکرا به ذهنم میان خیلی خوشحالم. نه مثل این چند سال اخیر که ذهنیت هام پر از ایده ال ها و ارزش های ثابت بود. به نظرم میشه و میتونم از این به بعد زندگی واقعی داشته باشم و از همه مهمتر موفقیت های خیلی زیادی داشته باشم ولی به طور عادی نه افراطی با این فکرای مسموم.
قصد دارم تابستون پیش یک روانشناس با تجربه و حرف ای برم و ازمون های مختلف روانشناسی روانشناختی رو بدم و مطمعنم خیلی مشکلات دارم و احتمالا اختلالات متنوع و جور و اجور. اول بتونم این موارد رو برطرف کنم خیلی خوب میشه به یه سطح خوبی از سلامت فکری و جسمی میرسم.
این فکرا اصلا اصلا خوب نیستن و باید عوض بشن.بهترین بودن...... این هم باید حذف بشه.
خانم @
ghm
از شما هم ممنونم. ایده کتاب خوندن خیلی به دردم خورد. کتابا رو میخوندم و یه حس خاصی بهم میداد. یه حس که خیلی برام اشنا بود یه ارام کننده بوده و هست انگار.به این فکر کردم که من وقتی که این حس رو داشتم(قبلا) چرا اونطوری بودم؟ بعده کلی فکر به این نتیجه رسیدم که این فکرایی که تو ذهنم ایجاد کردم و میگفتم درسته درسته(به صورت افراطی) همشون اشتباه بودن و منشا این مشکلات شدن.
ارام بودن و ارام شدن با انجام دادن کارای عادی و بدون استرس موفقیت.
به نظر خودم این کتاب خوندن خیلی ارامش میده.مدتی که درگیر کنکور بودم هیچ تفریح خاصی نتونستم بکنم و هیچ کتابی رو خوب نتونستم بخونم و تلنبار شدن که یه روزی بعده کنکور بخونمشون.
من که میگم این همه کتاب خوندن رو دوست دارم و دوست دارم بنویسم(با این کامنتا و متنا احتمالا دیدید) چرا که نه یه نویسنده هم بشم؟ کتاب های مختلف بنویسم ذهن ازاد تر بشه ذهنیت های جدید هم پیدا کنم؟خوب میشه.
ممنون بابت انرژی و امیدوارم این که هر مشکلی که پیش اومد بتونین با درایت و ذهنیت خوب حلش کنین.