اگر سایت محیط سالمی داشت میشد عکس خودمونو با لباس های متناسب با شخصیتمون بزاریم .خیلی خنده دار میشد
خودم چند بار با لوازم مخصوص خودمو شکل جادوگر کردم خیلی خنده دار شده بودم
ولی خب محیط سایت از نظر امنیت افتضاحه و ادمای توش هم طرز فکرای وحشتناک دارنو جانماز اب کشن یدفه از شدت تحریکات جنسی منفجر میشن .
نظرم این بود یه گروه بزنیم یه عده از ادمای با جنبه و خاص که برامون شناخته شده هستن رو بیاریم داستانو اونجا ادامه بدیم
ولی خب بازم هرجور استارتر صلاح میدونه.
اروینم که کلا فقط خوانندسمیگم شاید اروین هنوز خبر نداره چقد واسش داستان ساختین یه اطلاعی به بنده خدا بدین
آهنگ عروسی بندری سندی آخراش میگه:
یار پری پری پری
بیا کناروم پری
توی راه مدرسه
دیدومت دل شکسته
دیدومت با دیگری
تو هوسبازیگری
از آبادان اومدوم لوس آنجلس
شبح قسمت دهم :
با ديدن سام بعد از سلام كوتاه و عجولانه اي داخل خانه دويد و گفت: اوا خاك بسرعمو شمايين؟؟؟سام دست پریماهو گرفت و گفت: خواهشا خودتو كنترل كن...پریماه هم با حاضر جوابي گفت:
ببخشيد من برم روسري سر كنم..پریماه با دلخوري گفت: چييييش ..دختره جلفه لوس
بشرطي كه ديگران هم اينكارو بكنن!!! همان لحظه عموي سام كه مرد ميانسالي بود
به استقبالشان اومد..به به عروس داماد عزيز...قدم رنجه فرمودين...
از عروسي تا به حال نديده بودمتون..چقدر چاق شدي پسر معلومه عروسي بهت ساخته....
مهوش خانوم زن عمو سام از داخل خانه داد زد: اسماعيل چرا نميگي بيان تو..
بالاخره وارد خانه شدن و حسابي هم ازشون پذيرايي شد...
الی هم با روسري شلي كه به سر بسته بود درست روبروي سام آمد
نشست كه باعث شد پریماه نگاه چپ چپي نثارش كنه..
لحظاتي به گفت و گو گذشت ...تا اينكه موقع ناهار شد..
ناهار حسابي براشون تدارك ديده بودند...
هم مرغ هم ماهي و هم اردك محلي...سر سفره هم الی باز روبروي سام نشست !
جالب اينكه حتي نيم نگاهي هم به پریماه نمي انداخت...بالاخره مهماني به پايان رسيد و به ويلا برگشتند..
در راه پریماه حسابي بر سر سام قر زد: زود كه برنگشتيم...
آخه ميترسم الی جون ناراحت شه
ميخواي من ميرم ويلا تو برو شب پيشش بمون..بهرحال احتياج داره بهت ميدوني كه....
سام بي تفاوت ميخنديد فقط...پریماه هم كه حسابي دلخور شده بود گفت: ميخندي؟؟؟
من دارم باهات جدي حرف ميزنم...سام كه رگ خواب پریماه دستش بود
گفت: باشه خانم جدي هرچي تو بگي
الان ميريم دريا يه شناي حسابي ميكنيم تا جبران شه..
پریماه خنده شيطنت واري كرد و گفت: فقط شنا؟
سام هم خيلي جدي گفت: فقط شنا...پریماه هم با لوس بازي جواب داد: نميخوامممم..
به ويلا رسيدن پریماه به داخل خانه رفت و سام پشت سرش...چند لحظه كوتاه بيشتر نگذشت كه
سام لباسهايش رو درآورد وبسمت ساحل رفت و با صداي بلندي گفت: ما كه رفتيم شنا..
يك ثانيه بيشتر نگذشت كه پریماه با پيرهن گشادي كه بتن كرده بود به دنبالش دويد..
سام با خنده گفت: توكه گفتي نمياي...زود بيا بريم آفتاب داره ميره ها ..
دريا رنگ سرخ جذابي بخودش گرفته بود...
سام و پریماه در حال شنا بودند و موجها هم حسابي از آنها استقبال ميكردند... يك موج بلند به پریماه كوبيد
و باعث شد درحاليكه ميخنديد تعادلش بهم بخوره و بره زير آب ،
قبل از اينكه دهانش رو ببنده چند قلپ آب وارد دهنش شد
كه باعث شد حالت تهوع بهش دست بده.
پایان قسمت دهم
لابد حاملم:/ وووووییی اس لوس بازیا چیه عشقیش نکن
اونم با تو وی وی وی :/
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
گفته باشم من زن دوم نمیشم یا اول یا هیچی
مهوش خانم خالمه خخخخخخخخخخ از کجا فهمیدی ناقلا
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
آقاي sam 127 ميشه لينك اون داستاني كه منم توش بودم رو برام بفرستيد؟
هموني كه من مامان پريماه بودم😁
خب بریم واسه ادامه داستان
شبح قسمت یازدهم
و باعث شد درحاليكه ميخنديد تعادلش بهم بخوره و بره زير آب ،وقتي دوباره بلند شد سرش رو از آب بيرون آورد
قبل از اينكه دهانش رو ببنده چند قلپ آب وارد دهنش شد
كه باعث شد حالت تهوع بهش دست بده.
هيچ اثري از سام نبود!!!
اول فكر كرد شوخيه؟؟؟بعد چند مكث كوتاه احساس خطر كرد داد زد: سامممم.
به زير آّب رفت اما هيچ اثري ازش نبود؟؟؟ با دلشوره دوباره سرش رو از بيرون آورد
تنها دريا روبروي چشمانش بود...سر به سمت ساحل برگرداند
و چيزي ديد كه باعث شد ميخكوب بشه..
شبح خونين و چادر سياه بسر با آن قد بلند و صورت متلاشي اش بي حركت ايستاده و او را نگاه ميكرد!
پریماه درجا خشكش زد ...تمام تنش به لرزه افتاده بود ،
پلك برهم زد اما صبا همچنان آنجا ايستاده بود.
ديگه باورش شد كه اين يك خيال نيست!
عين يك بچه شروع به گريه كردن كرد...داد كشيد: چه بلايي سر سام آوردي؟؟؟؟؟؟؟؟
چي ميخواي از جونم.........شبح بي حركت با چهره اي وحشت آورتر
از هميشه تنها با آن چشمان سفيد و بي رنگش نگاهش ميكرد.بالاخره تكان كوچكي خورد
و همانطور كه در ساحل ايستاده بود دستش رو بسمت پریماه دراز كرد...
پریماه بي اختيار به حركت در آمده بود و بسمت ساحل كشيده ميشد..
پاهايش داخل ماسه فرو رفته بود.
كمي گذشت تا كمر داخل ماسه رفت و سرش زير آب بود ، ديگر نميتونست نفس بكشه
از زير آب گل آلود...چادر خونين شبح رو ديد كه درست جلوي چشمانس ايستاده بود
و دست لزجش رو روي سرش قرار داد..تمام سياهي چادر دور صورت پریماه پيچيده بود
و هيچ چيز جز تاريكي دستي كه روي سرش بود حس نميكرد..
فشار بيشتر و بيشتر ميشد بطوريكه تمام تنش چادرپيش شده رفت
زير ماسه ديگه نميتوانست نفس بكشه و كاملا خفه شده بود..
چشمانش از حدقه بيرون زده بود...احساس سبكي عجيبي داشت
هيچ وزني نداشت همه جا تاريك شده بود..مثل پر بلند و احساس كرد از آب بيرون امده
هيچ چيزي زير پاهايش حس نميكرد...
صداي سام از دور بگوش ميرسيد كه داد ميزد: پری نفس بكش...پرییییییییییی
سام جسد پریماهو كه با چادري سياه داخل ماسه فرو رفته بود با سختي زيادي بيرون آورد اما
بي فايده بود..پریماه ديگر نفس نميكشيد و براي هميشه پيش مادرش برگشته بود...!!!!!!
سام در ساحل ماتم گرفته نشسته و دو دستي بر سر خودش ميكوبيد....
يكسال بعد...عصر پنجشنبه بهشت زهرا...سام با لباس سياهي برتن
و صورتي مملو از ريش سر خاك پری با دسته گل نشست
و مشغول درد و دل كردن بود...: عزيزم خيلي زود يكسال گذشت..
ميبيني دومين سالگرد ازدواجمونه...من دارم از دوريت ديوونه ميشم...
ميخوام ازت اجازه بگيرم
ميدونم دركم ميكني...ميخوام چند روز ديگه با الی ازدواج كنم...بلكه اينطوري بتونم يكم آروم بشم..
نگران نباش هيچكس نميتونه جاي تورو برام بگيره..تو هميشه تو قلبمي دوست دارم..
از جا بلند شد و همراه غروب از آنجا دور شد و به شهر و مردمان پيوست
2 سال گذشت....
پایان قسمت یازدهم
واقعا خاک عالم دو دستی بر سرت ای بی وفا
همششششش یکسال گذشت
برو نبینمت بای
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
چرا اين شبحه چشماش به خودش نمياد؟!🤔
امشب 2 تا قسمتو با هم میزارم
یجور باشه مث سیریش بیفتم رو زندگی همه زندگیشونو نابود کنم
مثلا بعد پری بیام سراغ تو و زنت زندگی شما رو خراب کنم.
صبا مبخواد یه تنه گند بزنه به هممون ولمون کن انگار تقصیر ما عجبا
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
شبح قسمت دوازدهم و سیزدهم :
ميدونم دركم ميكني...ميخوام چند روز ديگه با الی ازدواج كنم...بلكه اينطوري بتونم يكم آروم بشم..ستاره اي را در مشت گرفته بود و لبخند روي لب داشت ، روي ابرها قدم برداشته بود
نگران نباش هيچكس نميتونه جاي تورو برام بگيره..تو هميشه تو قلبمي دوست دارم..
از جا بلند شد و همراه غروب از آنجا دور شد و به شهر و مردمان پيوست
2 سال گذشت....
و آسمان رو رج ميزد ... حسابي در روياهايش غرق شده بود
كه صدايي از دور دست با هاله نامرئي بسمت زمين كشاندش..سامممممم
از خواب پريد...الی با صورتي خيس و رنگ پريده لرزان نگاهش ميكرد..
سام كمي بخودش اومد و در آغوش گرفتش: چي شده عزيزم ؟ خواب بد ديدي؟؟
الی آرام گفت: كابوس ميديدم...ميترسم بچمو ببرن..ميترسم سام
سام چراغ رو روشن كرد و سعي كرد دلداريش بده: عزيزم مگه زير بالشتت چاقو نزاشتيم؟؟؟
تازه بوجود من آل چجوري جرعت ميكنه بياد سراغ بچمون؟؟؟
اين يك ماه رو هم طاقت بياري ديگه تمومه و كوچولومون دنيا مياد...
.پس مامان خوبي باش براش باشه؟
الی چيزي نگفت و با نگراني به سام خيره ماند.
صبح فرا رسيد و آفتاب بيرون آمد...مهوش خانوم و آقا اسماعيل
عمو و زن عموي سام كه حالا پدرزن و مادرزنش هم بودند از راه رسيدند...
الی با آب و تاب كابوسهايش رو براي مادرش تعريف ميكرد و مهوش خانوم
هم دعاهايي كه تازه از دعا نويس گرفته بود راه تحويلش داد...آقا اسماعيل هم با سام راجب كاروبارش صحبت ميكرد..آنروز هم به شب رسيد و بعد از شام مفصل آقا اسماعيل و مهوش رفتن..
سام زودتر از آنكه فكرشو كنه خوابش برد و الی در كنارش حس خوبي نداشت...ترس ورش داشته بود هر روز كه به تولد بچه نزديكتر ميشد اين اضطراب بيشتر و بيشتر ميشد. كم كم پلكهايش سنگين شد و به خواب رفت...دوباره آن كابوس...زن جواني با چادر سياه بسر و رويي گرفته روبرويش بود: تو سامو ازم گرفتي... تو....!!! روبنده چادر رو برداشت قلب الی بشدت شروع به تپيدن كرد..اون روح پریماه بود...بايد به محله قديمي برگردي....رازهايي هست كه بايد بدوني...تصميم داشتم بچه ات رو از بين ببرم اما....به محله قديمي برگرد...خونه قديمي ...سپس روح ناپديد
شد...بار ديگر الی از خواب پريد..نيمه شب بود و ماه ميان آسمان دويده بود... با آرنجش به پهلو سام كوبيد..بيدارشوووو
سام قر قر كنان از جا بلند شد: باز چي شده؟؟؟ الی به ميان حرفش پريد: بايد بريم تهران!!!
محله قديمي پریماه اينا.؟!؟!؟ سام خواب از كلش پريد و بلند گفت:چييي؟ الی با پافشاري گفت: همينكه گفتم..يه چيزي هست كه بايد بفهمم ...سام با كلافگي گفت: اما آخه من نميفهمم ...الی با لحني آرام گفت: خواهش ميكنم..فردا صبح بريم..ظهر برگرديم.سام كه چاره ديگري نداشت تسليم شد.صبح زودتر از اينكه فكرش رو بكنه فرا رسيد و هردو به تهران رفتند..
جاده خلوت و مه آلود بود به صورتی که خورشید به سختی دیده میشد
ناگهان
تلپ تلپ
سام محکم به فرمون کبوند واز ماشین پیاده شد لعنتی چرخ عقب ماشین ترکیده خدارو شکر یه چرخ دیگه تو صندوق عقب هست
الی از ماشین پیاده شد همراه با پیاده شدن او رعد و برق و باران شروع شد پشیمون شدو به داخل ماشین برگشت صدای غر غر سام به هفت اسمان هم میرسید سام به علی رضا زنگ زد
در همین حال
الی حالت عجیبی داشت یکدفعه روحی با چشمانی از حدقه درامده در جلوی ماشین ظاهر شد این این چهره برای الی اشنا بود این چهره چهرهی پریماه بود که ان را در خواب دیده بود می خواست سام را صدا بزند صدایی از گلویش خارج نشد دردی تمام بدنش را فرا گرفته بود _روح پری باچادر مشکی ....... این چه مفهومی داشت_ روح بر روی قطرات اب موجود تر شیشه نوشت
زیر زمین پایین شومینه
روح ناپدید شد و الی شروع به جیغ زدن کرد
سام با چهره ای متعجب به کنارش امد و گفت چی شده چته؟
الی باکلماتی بریده بریده گفت ا-ا-ا-و-و-ن-ج –لو
سام جلو ی ماشین را نگاه کرد قبلا این قدر از دست لاستیک ماشین عصبانی بود که متوجهی جلوی ماشین نشده بود چیزی را که میدید باورش نمیشد
ماشین مامان بابای الی را دید
با عجله به طرف ماشین شان رفت و گفت سلام عمو شما اینجا چیکار میکنید
-تو اینجا چیکار میکنی
الی می خواد بره تهران محله ی قدیمی پری اینا
-پری؟ چرا؟
نمیدونم ولی مهم نیست شما چرا این جایید
شام خونه ی رز مریم خانم دعوتیم
اهان
ولی ماشین جوش اورده نمی دونیم چیکار کنیم
علی رضا توراهه داره میاد میگم ماشین شما رو هم ببره
تعمیر گاه خب من خیس شدم شما ه بیاین تو ماشین ما الی داشت شما رو نشون میدادو جیغ میزد
باشه
بوغ بوغ
علی رضاهم اومد
باران کمکم داشت بند میاومد که پنچر گیری ماشین تمام شد و پس از خداحافظی باعلی رضا به راه افتادند
سام
چیه
یه چیز خیلیییییییی ترسناک دیدم که جیغ کشیم
مامانش گفت:فهمیدیم تو مارو دیده بودی
نه نه روح پریماه بود
پایان قسمت سیزدهم و چهاردهم
...
ویرایش توسط eli2 : 08-13-2018 در ساعت 12:16 AM
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
اولا راحت شذم از دستت سام بعدشم من اصلا درکت نمیکنم باید چندسال وایمیسادی
بعدشم زرتی گذاشتی بچه گیرت بیاد بی ادب
بعدشم من چیکار طفل معصوم دارم
ولی الی از اولش موزی بود ولی بهتر
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
حدسم درست بود پری تو هم قراره تو گند زدن با زندگی دیگران همدستم بشی
سام میگم ملیتتو تو داستان عرب میزدی خوب بود داستان واقعی تر به نظر میومد.
فک کنم سام منتظره ما الی رو هم ببریم تجدید قوا کنه.
کی به کیه
ادامش فردا
من پولم کجا بود دعوت کنم تو این گرونی؟؟؟
الکی خودتون دعوت نکنین
بعدشم چیزی جز خشم و انتقام بین ما نیست
پریماهو کشتی سرش هوو اوردی دیگه رشته وصلت بریده شد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)