اول از همه سلام به دوستاي گلم نميدونم منو يادتونه يا نه
اينجا فعاليت داشتم ولي بخاطر كنكورم مجبور شدم برم😕اما الان بازم اومدم پيشتون😊
خب بريم سراغ مشكلم
من ٢٠ سالمه
يه سال پيش تو كلاس زبانم با يه آقايي آشنا شدم كه ٩ سال ازم بزرگتر بود
سر كلاس حس كرده بودم ايشون زياد به طرف من نگاه ميكنه
حتي جوري شده بود كه همه همكلاسي ها و حتي استاد هم فهميده بودن و بهم تيكه مينداختن
خلاصه اينكه يه روز بعد كلاس كه داشتم برميگشتم ايشون زودتر از من اومده بودن بيرون و منتظر من بودن
و اون مسيري كه من هميشه ميرفتم رو با من اومدن و بعد از يه سري حرف
(با اينكه محترمن ولي من ضميرم رو دوم شخص بكار ميبرم كه راحت ترم)
بعد ار يه سري حرف گفت:نميدونم كه خودت حس كردي يا نه ولي يه علاقه اي ايجاد شده...
و كلي حرف ديگه زد
من هيچ حرفي نزدم تا جايي كه از هم خدافظي كرديم هردو برگشتيم خونه هامون
از اون روز به بعد تو تلگرام با هم صحبت ميكرديم
شايد من از روي تنهايي باهاش صحبت ميكردم و ايشون از روي آشنايي بيشتر و علاقه.
اين آقا هدفش ازدواج بود از خانوادم ميپرسيد و از علايق من و خودش حرف ميزديم
خيلي تو بحث ازدواج جدي بود
ولي من چون پسري خوبي بود و اصلا حرفاي **** نميزد باهاش حرف ميزدم
من خيلي اين رابطه رو سرسري گرفته بودم و اصلا فكر نميكردم كه ايشون تا اين حد جدي باشن
بعد از اينكه فهميدم واقعا قصدشون ازدواجه خواستم از زندگيش برم بيرون
و رابطه رو قطع كردم
من هي رابطه رو قطع ميكردم و هي خودمم ادامش ميدادم😞
هم دوسش داشتم و هم بخاطر اينكه مطمئن بودم خانوادم اصلا راضي به اين ازدواج نميشن نميتونستم درخواستشو قبول كنم
الان يه ماهه كه اين رابطه رو جدي تمومش كردم
ولي خودم واقعا ناراحتم
خيلي اخلاق خوبي داشت خيلي حس حمايت ميكردم از سمتش و اينكه حس ميكردم واقعا دوسم داره😕
يجورايي سردرگمم دلم ميخواد بازم باهاش حرف بزنم و از طرفي هم ميدونم اين رابطه تهش بن بسته😞
راستي اينم بگم موقعيتش برا ازدواج خيلي خوب بود ازنظر شغلي و موقعيت اجتماعي و درآمد و لي من بخاطر تيپ و قيافه يكم مشكل داشم و اينكه تيپ خانواده هامون خيلي بهم نميخورد
ببخشيد طولاني شد؛خيلي تو خلاصه نويسي مهارت ندارم
ممنون ميشم راهنماييم كنيد