نوشته اصلی توسط
پری پری
با سلام و خسته نباشید.شوهره من فوق العاده مهربون و دلسوزه.ولی من یا خودش میخوایم آب بخوریم می ره به مادرش میگه.و مادرشم کلا از اول منو بعنوان عروسش قبول نداشت هرچیم سعی کردم نتونستم دلشو بدست بیارم.بخاطره همین وقتی شوهرم می ره پیشش و درمورد من صحبت میکنه اونم تاجایی که امکان داره شوهرم و پر میکنه و باعث اختلافات شدیدی بین منو همسرم شده.و چون شوهرم خیلی به مادرش وابستس فک میکنه ک صلاحش رومیخاد درصورتیکه نمیفهمه زندگیمون بخاطره همین دخالتهای بیجا و حرف اینور اونور کردنا داره ازهم میپاشه واقعا.چندروزپیش هم چون مادرش پرش کرد و گفت برو طلاهایی که واسه زنت خریدی و بیار.شوهرم اومد پیشه من و من طلاهارو ندادم اونم با چاقو خودزنی کرد و مادرش الان انداخته تقصیر من این موضوع رو.تورو خدا کمکم کنید این فقط یکی از اتفاقاتی بود که بخاطر دهن بینی شوهرم و وابستگی به مادرش واسمون افتاده رو من بشما گفتم...ازنظره احساسی خیلی نسبت بمن سرد شده.اگر بنظرتون نمیتونم تغییرش بدم میخام ازش جدا شم ������با اینکه همدیگرو خیلی دوست داریم ولی چنروزه خیلی سردشدیم