نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: چرا ما افسردگی را بد تعبیر می کنیم؟

812
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    چرا ما افسردگی را بد تعبیر می کنیم؟

    به عنوان روانپزشکی که هم از نظر شخصی و هم از نظر حرفه ای با افسردگی دست به گریبان هستم.
    می دانم که افسردگی می تواند یک جانور چندلایه و درهم پیچیده با شخصیت، آسیب پذیری ها .
    و تربیت فرد باشد که تماماً با سایه های سیاه تغییرات شیمیایی مختل مغز درهم می آمیزد.


    بیماری های روانی
    این پیچیدگی منجر به اغتشاش و مناقشه بر سر اینکه چقدر بیماری های روانی به مشکلات شخصی در برابر بیولوژی فردی وابسته است، می شود.
    بیشتر اوقات افراد به ویژه در فرهنگ فردگرای آمریکا سریع انگ افسردگی و دیگر بیماری های روانی را به عنوان اشکالی از ضعف اخلاقی یا فقدان اراده می زنند.
    افراد فوراً درمان یا معالجات پزشکی را به عنوان عصایی در یک بازی تخیلی ساده در حد ذهن قضاوت می کنند:
    چنین درمان هایی را یا به عنوان ابزار ساده ای برای آدم های بی عرضه ای که نمی توانند.
    درصدد رفع مشکلات خود بربیایند می بینند.



    • یا یک روش کنترل ذهن سمی ایجاد شده توسط نیروهای توطئه آمیز می بینند.


    اما پس از خودکشی ویلیامز رابین ستاره محبوب چندسال قبل معلوم شد چیزهایی قابل تغییر است.
    افراد به تدریج متوجه شدند که افسردگی احتمالاً ریشه بیولوژی داشته باشد .
    زیرا که چه کسی خواهان تسلیم شدن در برابر این زندگی به ظاهر ره آوردی است؟
    ویلیامز همواره سرگرم شاد کردن ما بود و ما به این دلیل از او تشکر می کردیم.
    با وجود چنین منبعی از شادی ظاهری در مقابل خردشدن با وضع بسیار خشونت باری؛ چه اتفاقی افتاد؟




    بیولوژی افسردگی
    بیولوژی افسردگی دید فرد را تغییر داده و واقعیت را تحریف می کند و ابهامی را می پراکند.
    که موجب می شود شخص مبتلا حس کند هیچ چیزی آنطور که باید خوب نیست.
    و اطرافیانش از او متنفرند و در هر حال هرگز در دنیا احساس امنیت نمی کنند،.
    گاهی اوقات با اضطراب همراه میشود که خود موجب حملات پانیک فلج کننده، احساس خطر.
    تفکرات رقابت جویی و وسواس فکری توأم با بدبختی، دچار جنون شدن در شب، تکان های غیرارادی سریع در نیمه شب می شود.
    به شما حس خودتنبیهی با گوشه گیری و تنهایی ناگواری دست می دهد.
    بعلاوه، شما در عین حال وانمود می کنید که خوب هستید در حالی که همه این علائم را دارید.
    شما دیوانه وار نقش بازی می کنید در صورتی که حس می کنید روح از بدن شما در حال جداشدن است.
    شالوده های قبلی زندگی شما با درجات مختلفی یا می تواند شما را نجات دهد و یا آسیب زا باشد:



    • اگر شما دارای والدینی حامی، ثبات اقتصادی، دوستانی خوب یا شغلی دلخواه خود باشید .
    • ممکن است شما بر خلاف بیولوژی منفی زندگی کامیابی را بگذرانید.
    • دیگران نیز که انعطاف پذیر هستید و قادرند بر طبقه اجتماعی اقتصادی بد یا شرایط موقعیتی منفی غلبه کند.
    • و از دیدگاه مثبتی به آنها پایان دهند .
    • تا وقتی که آنها در مقابل آسیب پذیری های ژنتیکی خاص کوتاه نیایند.


    استرسورهای بیرونی
    موضوع عاجز کننده تأثیر استرسورهای بیرونی و تروما بر نوروبیولوژی به ویژه در دوران کودکی است.
    مطالعات متعددی نشان داده اند که بهره کشی و تروما بر محور هیپوتالاموس- هیپوفیز- آدرنالین(HPA) اثرگذار است.
    که موجب راه اندازی واکنش جنگ و گریز می شود.
    محور هیپوتالاموس –هیپوفیز- آدرنال مداری حائل بین مغز، غدد هورمونی و بقیه بدن شما است.
    اجزای مختلف دائما یکدیگر را سیگنال دهی می کند.



    • برای مثال، شما داد زدن کسی بر سر خود را می بینید و می شنوید.
    • مغز شما متوجه می شود و به بخش های مغز هیپوتالاموس و غذه هیپوفیز مخابره می کند.
    • و در نتیجه هورمون هایی برای مخابره به غدد آدرنال آزاد می شود .
    • که هر کدام نوعی مواد شیمیایی را آزاد می کند و در نتیجه فشار خون و تعداد ضربان قلب افزایش می یابد.
    • سپس شما وارد وضع هشدار بیش از حد می شوید تا زمانی که خطر رفع شود.
    • بعلاوه هورمون های دیگر جلوی حلقه سیگنال دهی مغز شما را می گیرد.
    • اما در معرض استرس طولانی قرار گرفتن می تواند واقعاً با گذر زمان آستانه های محور (HPA) را تغییر دهد .
    • طوری که سیستم هوشیاری شما نمی تواند به راحتی خاموش شود .
    • و یا در برابر خطرات جزیی یا حتی هیچ خطری واکنش بیش ار حد نشان دهد.
    • تغییرات شیمیای مغز شما به خطر راحت تر مستعد اضطراب و افسردگی است.
    • از آنجایی که مواد شیمیایی و سیگنال های مشابهی در این واکنش ترس درگیر می شوند.
    • مغز حتی در طی دوره کودکی حساس تر است .
    • که به این جامعه به ویژه آسیب پذیر در برابر بیماری های روانی بعد برمی گردد.
    • مداخلات اولیه در این موارد ممکن است منجر به پیامدهای بلندمدت بهتری شود .
    • اما در بالغین محور(HPA) می تواند سازگار شود هر دو معالجات پزشکی و درمانی.
    • و اغلب ترکیبی از هر دو در به حالت اول برگرداندن تعادل اولیه مفید بوده است .
    • که من در تحقیقات و کارهای بالینی شاهد بوده ام.


    عامل ژنتیک
    عامل دیگر به اپی ژنتیک ربط دارد، حیطه نوظهوری که در آن دانشمندان به این نتیجه می رسند .
    که ژنوم می تواند تا حدی کدهای خود را در واکنش به تأثیرات یا استرسورهای خارجی تغییر دهد.
    بنابراین برخی از افراد دارای استعداد ژنتیکی در افسردگی، اضطراب یا اسکیزوفرنی ممکن است.
    این شرایط را به وجود نیاورند اگر آنها در محیطی امن پرورش یافته باشند.
    اما اگر آنها حتی در معرض ترومای خفیفی قرار گیرند اجزای ژنومی آنها بر روی محور(HPA)پخش می شوند.
    و یا دیگر مدارهای نوروشیمیایی مانند سوزن ریل ممکن است فعال شود که فرد را تا مسیر خطرناک تری پیش می برد.
    اما برخی ژن ها وجود دارند که از ابتدا با یک دوره دیردرمان.
    و حاد فعال می شوند و هیچ میزان محبت و حمایتی نمی تواند بر آن فائق آید.
    پسر فقید سنتاتور ایالت ویرجینا رابرت کریج دیدز نمونه کلاسیکی از کسی بود.
    که بر خلاف داشتن یک خانواده متمکن و متحد دچار بیماری های روانی مهلکی شد.
    او پس از بیماری پدرش به شدت توهمی شد و خودکشی کرد.
    همچنین ویلیامیز احتمالاً سالیان سال شجاعانه با این شرایط جنگید.
    اما شاید بعد از استرسورهای بیولوژیکی بعدی در اثر عمل قلب باز و بیماری پارکینسون، دو بیماری شناخته شد.
    به عنوان تشدید کننده یا سبب شناسی افسردگی، وضع بدتر شد.
    (بعدها خانواده اش بیان کردند که او مبتلا به زوال عقلی موسوم به بیماری لووی؛ اختلالی پیش رونده مرتبط با پارکینسون بوده است).
    این مورد از مقاومت های دربرابر درمان از نیاز مداوم به تحقیقات ژنتیکی و پزشکی نوین تری در مورد علل عارضه های مخربی مانند :


    • اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی مزمن
    • و افسردگی روان پریش و نیز نحوه گسترش درمان های بهتر حکایت دارد.




    تحقیقات متخصصان سلامت روانی
    ما فقط توانستیم به صورت سطحی به چگونگی کارکردهای مغز اشاره ای داشته باشیم .
    اگرچه ما به خاطر گام های جدید در تحقیقات ژنتیکی و DNAو تصویربرداری عصبی پیشرفت های چشمگیری در چنددهه اخیر داشته ایم.
    معالجات پزشکی و روان درمانی و درمان هایی مانند درمان با ضربه الکتریکی تشنج آور (ECT)مهم.
    و مثمر ثمر هستند اما اصول تکمیلی ابزارهای ما نسبتا محدود و خام باقی می ماند.
    با توجه به پیچیدگی زیاد مغز ما و وجود عوامل بغرنج در خود زندگی چگونه افراد با دنیای خود تعامل می کنند.
    چگونه آنها با دیگران از اشتیاق ها، اهداف، دل شکستگی ها، مصیبت ها و کاستی های آنها صحبت می کنند.
    مغز و دنیا دائما در حال تغییرند با یکدیگر و در مقابل یکدیگر بازی می کنند.
    برای ذهن دوام آوردن در این دنیا قابل هضم نیست و دنیا نیز محدودیت های فیزیکی مغز را نمی پذیرد.
    به خاطر این ادراک متأسفانه رایج که غلبه بر افسردگی و اضطراب تنها با تجربه نکردن رویدادهای ناخوشایند.
    ادامه دادن به زندگی یا فقط شادبودن و قدرشناسی است لازم است یک قدم به عقب برگردیم و به مقابله بی اندازه خود بنگریم.
    حتی بدون درک پیشرفت نوروبیولوژی شما می توانید بفهمید که مغز برای ما همه چیز است.
    ما هر آنچه اتفاق می افتد را حتی با وجود صدمات کوچک یا آسیب های مغزی تروماتیک.
    متأثر شدن توانایی ما برای صحبت کردن، فکر کردن یا صحبت کردن و با سرعت حرکت کردن .
    و محدودیت توانایی ما برای رفتار کردن را حتی با وجود صدمات خفیف می بینیم.
    رفتار و خلق و خوی ما هیچ گونه تفاوتی ندارند؛ آنها جزیی از سیستم عصبی مرکزی مغز به شمار می روند.
    این فاجعه ها باید فراخوانی باشد برای آمریکایی ها و دیگر مردم در سراسر دنیا بلکه بدانند بیماری روانی واقعی است .
    و هیچکس مقصر نیست و هیچ گونه احساس شرمندگی در کمک خواهی وجود ندارد.
    بیماری روانی هم فیزیکی و هم پزشکی است اما آن از این تفکر پیچیده تر است که:



    • بیماری روانی با موجودیت کنونی ما، تعاملات ما با همه کس و همه چیز پیوند یافته است
    • هر یک از پیش دانی های پزشکی شخصی حول طیفی در رابطه با بارگیری ژنتیکی و محیط های آنها دور می زند.


    متخصصان سلامت روانی می توانند به افراد در صبوری، بهبودی یافتن، مداخله .
    و دوباره قرار گرفتن بر علیه بیولوژی و آرام بودن در برابر محیط متغیر مداخله و کمک کنند.
    در قبال کسانی که ما می توانیم نجات دهیم، بقیه ما نظاره گر این افراد بوده است.
    و آنها را علنی می کنند و درعوض، آنها را با سخنان کذب و معیارهای اخلاقی نامعقول خود در مورد آزادی گمراه می کنند.
    از اینها گذشته، آیا کنکاش در یک نمونه بزرگ صرف مؤثرتر و قوی تر است یا بر روی تیمی از همنوهان نزدیک خود ؟

    [replacer_a]
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  2. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سردرد و بی تعادلی بعد از ورزش
    توسط solaleh-rahimi در انجمن مشاوره پزشکی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 05-16-2018, 04:13 PM
  2. پاسخ: 17
    آخرين نوشته: 01-13-2017, 10:49 AM
  3. نحوه تعامل با مدير
    توسط mahdi_e561371 در انجمن مشاوره شغلی
    پاسخ: 12
    آخرين نوشته: 01-30-2016, 07:33 PM
  4. بالا رفتن تعداد مخاطب خاص وبلاگ
    توسط ارغوان77 در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 10-03-2015, 11:22 AM
  5. بحث آزاد : تعداد بالای فرزند
    توسط مونتانا در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 14
    آخرين نوشته: 09-25-2015, 10:53 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد