سلام
من تازه با اینجا آشنا شدم من یه دختر 21 سالم حدودا 15 سالگیم به یه وسواس فکری دچار شدم من چون مذهبی هستم و به اینجور مسائل اهمیت میدم نمیدونم چطور شد یه جرقه ای تو ذهنم زد که اگه به خدای خودت کافر یا مشرک بشی چه اتفاقی میوفته از دین خارج میشی یا نه ؟
از این سوال شروع شد من هر روز هر دقیقه این سوال تو ذهنم تکرار میشد اصلا نمیتونستم جلوی این فکرو تو ذهنم بگیرم اصلا تبدیل به یه ترس شد جوری شد که نمیتونستم توی درسام تمرکز کنم حتی فکر کنم افسردگی گرفتم به خاطر این موضوع چون اصلا نمیتونستم غذا بخورم وزن هم خیلی زود و شدید کم کردم هر روز و هر لحظه استرس داشتم و تپش قلب داشتم اونم هر لحظه خیلی سخت هم خوابم میبرد با خانوادم در مورد این موضوع حرف میزدم ولی حرفای منو نمیفهمیدن بالاخره خودم تصمیم گرفتم جلوی فکر کردن به این موضوع رو بگیرم خیلی سخت تونستم جولوشو بگیرم جوری که 2 سال طول کشید بعد از اون هم سر یه تنشی که توی مدرسه برام پیش اومد دوباره این فکر های وسواس گونه تو سرم شروع شد البته نه در رابطه با این موضوع در رابطه با همون تنش بود خلاصه اینکه این موضوع هم 1 سال طول کشید تا آروم شدم بعد سال پیش دانشگاهی هم یه تنش دیگه شروع شد و بازم این فکرا اومدن سرم البته اینبار این تنش در رابطه با یه مجموعه کمک آموزشی بود که پدرم توی هارد از یکی از آشناهامون گرفته بود بازش که کردم مجریه اومد گفت که من راضی نیستم اگه از یکی گرفته باشی ِ خریده باشی هم راضی نیستم اونو به یکی دیگه بدی و اینجور حرفا خلاصه ترسه شروع شد و به خاطرش رفتم خود مجموعه اصلش رو گرفتم
این ترسه حدودا 6 ماه باهام بود طوری که سمت اون مجموعه دیگه نمیرفتم مبادا ترسه عود کنه اون سال رو اصلا نتونستم کنکور رو خوب بخونم خلاصه اینکه 1 سال پشت موندم
اون یه سالی رو که پشت موندم رو به خودم گفتم دیگه باید از شر این فکرا خلاص شم حالا یا احساس گناهه یا هرچیز دیگه با خواهرم حرف زدم باهاش و سعی کردم از هر چیزی که ذهنمو در رابطه با چیزی که ذهنمو تحریک میکنه دور کنم اون سال رو به حد خوبی آروم بودم اخلاقم بهتر شد دیگه اصلا به اون موضوعاتی که در رابطه باهاشون ترس داشتم اصلا فکر نمیکردم سعی داشتم حتی ازشون فرار کنم خلاصه اینکه اون سال رو کنکور از همون رشته دلخواه خودم از دانشگاه قبول شدم
ولی خوب بعد اینکه دانشگاه اومدم باز این ترسه شروع شد که مبادا بازهم این فکرا سراغم بیاد و از درسم بمونم به خاطر همین از هر چی منو یاد دین و مذهب و حلال وحرام و واینجور چیزا هست میندازه دور شم با این که سراغ سوالام رفتم تا حدودی ولی باز میترسم برم سراغشون و حلشون کنم چون فکر میکنم من رو محدود میکنه و با عقلم جور در نمیاد و یه آشفتگی دیگه شروع میشه
الان هم با اینکه جلوی این فکرا رو گرفته بودم ولی به یه شکل دیگه ای خودشو نشون میده مثلا اگه یه متنی رو بخونی که صاحابش راضی نباشه و ... تو ذهنت آشفتگی پیش میاد و نمیتونی تمرکز کنی یه همچین فکرایی تو سرمه
واقعا دیگه خسته شدم نمیدونم باید چیکار کنم باید برم پیشیه مشاور روانشناس یا یه روحانی اصلا مشکلم روانیه یا باید این سوالا رو جوابشون رو پیدا کنم
خودم میدونم واقعا چنین فکرایی مسخرس و باید از روی عقل و اینجور چیزا به مسائل فکر کرد ولی واقعا نمیتونم جلوشونو بگیرم عین یه فوبیا افتاده به جونم