سلام من 17 سالمه سال قبل مجبور شدم بخاطر شغل پدرم به یک کشور دیگه برم ولی من از اول هم از اونجا خوشم نمیومد و هرچقدر تلاش کردم خودم رو با اونجا سازگار کنم نشد انگیزمو از دست دادم نمره هام توی درس های مختلف به شدت افت کرد افسرده شدم و حتی اشتهام هم کم
شده و ده کیلو وزن کم کردم بعد از چند ماه با اینکه اصلا توی این فضا های عشق و عاشقی نبودم از یک دختری خوشم اومد و هرچی به خود تلقین میکردم که "نه من از این بدم میاد" علاقم بهش کم نمیشد و نه دوست داشتم که باهاش در رابطه باشم و نه اصلا میشد چون میدونستم در اینده
شاید به مشکل بربخورم باهاش یا شاید اون بره یجای دیگه و از اونجایی که من به دوست هام زود وابسه میشم ممکنه اذیت بشم البته من دوست داشتم باهاش در رابطه باشم ولی عقل حکم میکرد نباشم در هر حال ذهنمو بیش از حد درگیر کرده و حدا از اینها برای درسام هم خیلی استرس دارم و میترسم نتونم مثل قبل با انگیزه شروع کنم درس بخونم و میترسم نتونم به نتیجه دلخواهم برسم و خیلی هم دودلم نمیدونم برگردم موفق ترم یا اگه بمونم موفق میشم
یک مشکل دیگه ای هم که دارم اینه که همه ی خاطرات من اونجا توی ذهنم به عنوان یک خاطره تلخ ثبت میشه حتی خاطره روزایی که با دوستام رفتم تفریح کردم هم یک خاطره تلخ توی ذهنم ثبت شده جوری که سخت میتونم بهشون فکر کنم چون خیلی ناراحت میشم دلیلشو نمیدونم
شاید چون اونجا خیلی تنها بودم و دوستان کمی داشتم و ممکنه همونا هم از پیشم برن اینجوریه ولی در کل همه خاطرات من از اونجا خاطره تلخه
همه اینها باعث شده من مثل قبل شاد نباشم و خیلی داره بهم فشار وارد میشه اکثر اوقات از ناراحتی حس میکنم یک وزنه روی قلبم گزاشتن اگه میشه بگید چطوری خودمو با وضعیت سازگار کنم و باهاش کنار بیام