نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: افسردگی شدید-گناه-ترس

9138
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39177
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    افسردگی شدید-گناه-ترس

    سلام دوستان من 20 سالمه و دانشجوام تا قبل از دبیرستان همیشه شاگرد اول بودم و همیشه اول بودم حتی بین مدارس دیگه .به شدت مذهبی ام .از بچگی وسواس عملی داشتم و از شروع دبیرستان وسواس عملی دیگه نداشتم ولی به شدت دچار وسواس فکری شدم طوریکه افت شدید تحصیلی داشتم و اصلا دیگه درس نمیخوندم حتی کنکور رو هم نخوندم در صورتی که من همیشه خیلی به درسام حساس بودم تو بچگیم خیلی پدرمادرم دعوا میکردن و خیلی دچار اضطراب میشدم و همیشه استرس اینو داشتم که الان دوباره دعوا میکنن تقریبا چهار سال پیش به روانپزشک مراجعه کردم برای وسواس که داروهای ایشون خیلی وسواس فکریمو کنترل کرد چون واقعا روز و شب نداشتم من ولی بعد از بهبود وسواس فهمیدم یه مشکل بزرگتر دارم اونم اینه که اصلا انگیزه ندارم دیگه هیچ چیزی باحال نیست همیشه خیلی کم میخندیدم ولی دیگه واقعا هیچی برام خنده دار نیست مدام افکار منفی دارم و میل زیادی به خودکشی دارماعتقاداتم برام بی ارزش شدن و دیگه هیچی برام اهمیت نداره که روانپزشکم تشخیص افسردگی شدید دادن و یه سری دارو که مدت زیادی خوردم و هربار دوزشون بیشتر میشد یا یه داروی دیگه کنارش اضافه میشد که واقعا هیچ تاثیری روم نداشت و بعد از دوسال خوردنشون خودم کلا قطعشون کردمهمیشه به خاطر مذهبی بودنم و وسواسم به شدت از عواقب هرکاریم میترسیدم و بعضی گناه ها که دیگه حاضر بودم بمیرم ولی اون گناه رو نکنم هم از این نظر که از خودم متنفر میشدم که از همش بدتر بود و هم از عواقب دنیایی اون گناه!همیشه خیلی تنها بودم و اصلا دوستی ندارم توی بچگی نمیدونم چرا ولی همیشه بچه ها باهام بد بودن و اذیت میکردن و خیلی پشت سرم حرف میزدن و توی جمع مسخرم میکردن و... درصورتی که من اصلا کاری با بقیه نداشتماصلا اهل بیرون رفتن و ورزش و اینا نیستم البته الآن که به شدت درگیر افسردگیم بانگیزشو ندارم ولی قبلا چون خاطرات خوبی از توی جمع بودن نداشتم نمیرفتم دوستان من خیلی خیلی تنهام حتی توی خونمون! و مدتی پیش از شدت تنهایی و بیکاری با سایت های خارجی آشنا شدم و کم کم خیلی خیلی معذرت میخوام با محتوای مستهجن آشنا شدم و این افسردگی و تنهایی و سست شدن عقایدم باعث گناه و خیلی خیلی معذرت میخوام چند بار خودارضایی شد واقعا نمیدونم چی بگم بخدا از درون و بیرون از این موضوع شکسته شدم. من حتی تلویزیونم به خاطر ترس از به گناه افتادن نمیدیدم خیلی مطالعه مذهبی داشتم همیشه نسبت به بقیه هم سنام ذهن رشد یافته و عاقل تری داشتم و همه منو خیلی پاک و آقا میدونستن.بخدا دارم از خجالت میمیرم نمیتونم حتی خودمو توی آینه ببینم از اینکه حتی هم دانشگاهیام رو ببینم خجالت میکشم چون توی یه مدت کوتاه انقدر حیوون صفت شدم و انقدر پست. اصلا نمیتونم به شروع سال تحصیلی فکر هم بکنم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خاک بر سر من.حتی احساس میکنم ذهنم ضعیف شده به خاطر این عمل و دیگه نمیتونم درس بخونم. حتی اگه بخوام توبه هم بکنم اثراتش رو چیکار کنم؟ شخصیت خرد و داغون شدمو چکار کنم؟ به خدا حتی نمیتونم تصور کنم چطوری یه همچین قباحتی و یه همچین چیز شرم آوری برام پیش اومده از خدا خیلی دورم و اعتقاداتم خیلی خیلی آسیب دیده و از سمت دیگه حتی اگه اعتقاداتم کامل بود هم از شدت شرم نمیتونستم برم پیشش دوستان این یه مشکل خیلی بزرگمه یه مشکل دیگه دارم به شدت از همه چی و همه کس میترسم. میترسم برم ماشین سوار شم. میترسم توی خیابون با کسی دعوام بشه و کتک بخورم یا فحش بخورم و کم بیارم .میترسم یه کلاس هنری شرکت کنم ولی نتونم خوب یادبگیرم و مسخره بشم. میترسم وارد جمعی بشم و مسخرم کنن و خیلی آدم حوصله سربری باشم. حتی از از عاشق شدنم در آینده میترسم چون میترسم مرد دست و پا چلفتی و بی هنری باشم یا حامی خوبی نباشم براش تو جامعه یا درآمد خوبی نداشته باشم و باعث شرمندگیش باشم میترسم شغل گیرم نیاد میترسم توی جامعه شکست بخورم و نتونم گلیممو از آب بیرون بیارم میترسم برای نزدیکانم اتفاقی بیوفته. من خیلی خیلی وابسته ام بهشون خیلی .حتی آرزو میکنم من از همه زودتر بمیرم.خانوادم خیلی سرزنشم میکنن که هیچ کاری نمیکنی برای خودت و هیچ چیزی یاد نمیگیری و... ومن بهشون حق میدم من از همه هم سنام عقب ترم . همیشه توی خونه ام و فقط توی درس میتونم ادعا داشته باشم ولی از نظر مهارت های اجتماعی و زندگی صفرم من از بدیهیات و ساده ترین چیز ها برای دیگران، میترسم و این ترس یعنی فلج شدنم یعنی نمیتونم کاری بکنم خیلی خیلی آدم استرسی ای هستم و توی زمان امتحانا به شدت تپش قلب و عرق و لرزش دست دارم .چون همیشه خیلی زرنگ بودم احساس میکنم قوه یادگیریم ضعیف شده و خیلی میترسم این تنها چیزیه که دارم و تنها نقطه ی قوتمه در برابر هم سنام. خیلی مودبم و مدت ها به این فکر میکنم به نکنه حرف بدی زده باشم ولی در عین حال به شدت عصبانی ام و کوچیک ترین حرف ناراحت کننده بقیه به شدت منو به هم میریزه و تا مدتها یادم نمیره. صداها برام آزاردهنده هستن حتی بعضی وقتا صدای دیگران.خیلی میخوابم و کلا تمایل به بیداری ندارم از همه چی فراریم و پر از غم و اندوه.دوستان لطفا کمکم کنید و راهنماییم کنید چیکار کنم اصلا حال خوبی ندارم خصوصا برای گناه که عرض کردم احساس میکنم همه چی برام تموم شده و من بدجور همه چی رو باختم خیلی خیلی به خاطر افسردگیم و ضعفای بزرگم و البته این گناه میخوام خودکشی کنم احساس میکنم اصلا شایستگی ندارم برای هیچ چیزی و من یه بازنده ی احمق گناهکارم
    ویرایش توسط sinamoh3eny : 08-29-2018 در ساعت 12:41 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    سلام وای پسر چی به سر خودت داری میاری وسوای فکری گرفتت
    برا خودت توذهن خودت چی ساختی انقدر وحشت داری انقدر برا خودت همه چیز و سخت کردی

    از چی میترسی از خدا؟؟؟ خدا برات غول وحشتناکه که انقدر میترسی ؟؟؟؟

    چی به سرت اوردن چیا تو مغزت کردن که اینجور داری خودت نابود میکنی


    انقدر زنذگی رو برا خودت زهرمار نکن تو همین الانشم پسر خوبی هستی گناه کار نیستی

    هرکسی ممکن این حس و حال ها بیاد سراغش و طبیعی اگر بد بود اگر گناه بود خدا قرارش نمیداد


    خدا نگذر از اونایی که اینجور سر تو و امثال تو میارن که از بچگی چیا تو مغز میکنن که یه بچه وقتی بزرگ میشه اینطور وحشت زده میشه و فکر میکنه با نگاه کردن تلوزيون هم گناه میکنه!!!! به جای اینکه به خدا نزدیکش کنن از خدا میترسونشش


    ببین این زندگی نیست که تو انتخاب کردی زندگی که دیگران برات انتخاب کردن و داری طبق نظر و حرف بقیه زندگی میکنی اگر طبق حال و فکر خودت بود اینطور سرت نمیامد
    مشکل عمیق تو اینه فقط داری پیروی میکنی از چیزی که تو مغزت کردن و نتونستی درک کنی برا همیم داری اذیت میشی داری خودت زجر میدی و فکر میکنی کارات فکرات اشتباه

    دوست عزیزم سعی کن خودت زندگی خودت رو پیدا کنی خودت خدای خودت رو پیدا کنی اصلا همه چیز و بذار کنار از اول شروع کن در باره هرچیزی تحقیق کن مخصوصا چیزایی که ذهنت و اشفته میکنه عمیقا راجبش فکر کن نظرات همه بشنو حرف های موافق و مخالف و گوش کن (ولی نذار سریع روت تاثیر بذارن) بعد برای خدذت جمع بندی کن طبق فکر خودت نتیجه ای که میگیری زندگی کن حرف دیگران بزات مهم نباشه وقتی طبق عقیده فکر نتیجه خودت زندگی کنی خیلی ارامش داری چون برا خودت دلیل داری که این سبک زندگی رو انتخاب کردی اول خودت بشناس تا وقتی خودت نشناسی و عین طوطی کارا و حرف های بقیه رو تکرار کنی حالت روز به روز بدتر میشه قرار نیست تو مثل بقیه یا اطرافیانت یا من یا هرکسی دیگه ای زندگی کنی

    چیزایی که گفتم انجام بده ممکن نه تو بلکه همه باید اینجوز باشن باید خودشون خودشون بشناسن و عمیقا راجب باور هاشون فکر کنن اگر لازم باشه تغیر بدن یا ویرایش کنن یا کلا پاک کن یا مصمم تر بشن

    و هرکسی ممکن هرنتیجه ای بگیره و قراز نیست اشتباه هم باشه هرکسی نظرش محترم و درسته چون دیدگاه هرکسی به زندگی متفاوت

    امیدوارم متوجه شده باشی چی میگم برات آرزو موفقیت دارم


    ویرایش توسط پریماه. : 08-29-2018 در ساعت 01:30 AM
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  3. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39054
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    نقل قول نوشته اصلی توسط sinamoh3eny نمایش پست ها
    سلام دوستان من 20 سالمه و دانشجوام تا قبل از دبیرستان همیشه شاگرد اول بودم و همیشه اول بودم حتی بین مدارس دیگه .به شدت مذهبی ام .از بچگی وسواس عملی داشتم و از شروع دبیرستان وسواس عملی دیگه نداشتم ولی به شدت دچار وسواس فکری شدم طوریکه افت شدید تحصیلی داشتم و اصلا دیگه درس نمیخوندم حتی کنکور رو هم نخوندم در صورتی که من همیشه خیلی به درسام حساس بودم تو بچگیم خیلی پدرمادرم دعوا میکردن و خیلی دچار اضطراب میشدم و همیشه استرس اینو داشتم که الان دوباره دعوا میکنن تقریبا چهار سال پیش به روانپزشک مراجعه کردم برای وسواس که داروهای ایشون خیلی وسواس فکریمو کنترل کرد چون واقعا روز و شب نداشتم من ولی بعد از بهبود وسواس فهمیدم یه مشکل بزرگتر دارم اونم اینه که اصلا انگیزه ندارم دیگه هیچ چیزی باحال نیست همیشه خیلی کم میخندیدم ولی دیگه واقعا هیچی برام خنده دار نیست مدام افکار منفی دارم و میل زیادی به خودکشی دارماعتقاداتم برام بی ارزش شدن و دیگه هیچی برام اهمیت نداره که روانپزشکم تشخیص افسردگی شدید دادن و یه سری دارو که مدت زیادی خوردم و هربار دوزشون بیشتر میشد یا یه داروی دیگه کنارش اضافه میشد که واقعا هیچ تاثیری روم نداشت و بعد از دوسال خوردنشون خودم کلا قطعشون کردمهمیشه به خاطر مذهبی بودنم و وسواسم به شدت از عواقب هرکاریم میترسیدم و بعضی گناه ها که دیگه حاضر بودم بمیرم ولی اون گناه رو نکنم هم از این نظر که از خودم متنفر میشدم که از همش بدتر بود و هم از عواقب دنیایی اون گناه!همیشه خیلی تنها بودم و اصلا دوستی ندارم توی بچگی نمیدونم چرا ولی همیشه بچه ها باهام بد بودن و اذیت میکردن و خیلی پشت سرم حرف میزدن و توی جمع مسخرم میکردن و... درصورتی که من اصلا کاری با بقیه نداشتماصلا اهل بیرون رفتن و ورزش و اینا نیستم البته الآن که به شدت درگیر افسردگیم بانگیزشو ندارم ولی قبلا چون خاطرات خوبی از توی جمع بودن نداشتم نمیرفتم دوستان من خیلی خیلی تنهام حتی توی خونمون! و مدتی پیش از شدت تنهایی و بیکاری با سایت های خارجی آشنا شدم و کم کم خیلی خیلی معذرت میخوام با محتوای مستهجن آشنا شدم و این افسردگی و تنهایی و سست شدن عقایدم باعث گناه و خیلی خیلی معذرت میخوام چند بار خودارضایی شد واقعا نمیدونم چی بگم بخدا از درون و بیرون از این موضوع شکسته شدم. من حتی تلویزیونم به خاطر ترس از به گناه افتادن نمیدیدم خیلی مطالعه مذهبی داشتم همیشه نسبت به بقیه هم سنام ذهن رشد یافته و عاقل تری داشتم و همه منو خیلی پاک و آقا میدونستن.بخدا دارم از خجالت میمیرم نمیتونم حتی خودمو توی آینه ببینم از اینکه حتی هم دانشگاهیام رو ببینم خجالت میکشم چون توی یه مدت کوتاه انقدر حیوون صفت شدم و انقدر پست. اصلا نمیتونم به شروع سال تحصیلی فکر هم بکنم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خاک بر سر من.حتی احساس میکنم ذهنم ضعیف شده به خاطر این عمل و دیگه نمیتونم درس بخونم. حتی اگه بخوام توبه هم بکنم اثراتش رو چیکار کنم؟ شخصیت خرد و داغون شدمو چکار کنم؟ به خدا حتی نمیتونم تصور کنم چطوری یه همچین قباحتی و یه همچین چیز شرم آوری برام پیش اومده از خدا خیلی دورم و اعتقاداتم خیلی خیلی آسیب دیده و از سمت دیگه حتی اگه اعتقاداتم کامل بود هم از شدت شرم نمیتونستم برم پیشش دوستان این یه مشکل خیلی بزرگمه یه مشکل دیگه دارم به شدت از همه چی و همه کس میترسم. میترسم برم ماشین سوار شم. میترسم توی خیابون با کسی دعوام بشه و کتک بخورم یا فحش بخورم و کم بیارم .میترسم یه کلاس هنری شرکت کنم ولی نتونم خوب یادبگیرم و مسخره بشم. میترسم وارد جمعی بشم و مسخرم کنن و خیلی آدم حوصله سربری باشم. حتی از از عاشق شدنم در آینده میترسم چون میترسم مرد دست و پا چلفتی و بی هنری باشم یا حامی خوبی نباشم براش تو جامعه یا درآمد خوبی نداشته باشم و باعث شرمندگیش باشم میترسم شغل گیرم نیاد میترسم توی جامعه شکست بخورم و نتونم گلیممو از آب بیرون بیارم میترسم برای نزدیکانم اتفاقی بیوفته. من خیلی خیلی وابسته ام بهشون خیلی .حتی آرزو میکنم من از همه زودتر بمیرم.خانوادم خیلی سرزنشم میکنن که هیچ کاری نمیکنی برای خودت و هیچ چیزی یاد نمیگیری و... ومن بهشون حق میدم من از همه هم سنام عقب ترم . همیشه توی خونه ام و فقط توی درس میتونم ادعا داشته باشم ولی از نظر مهارت های اجتماعی و زندگی صفرم من از بدیهیات و ساده ترین چیز ها برای دیگران، میترسم و این ترس یعنی فلج شدنم یعنی نمیتونم کاری بکنم خیلی خیلی آدم استرسی ای هستم و توی زمان امتحانا به شدت تپش قلب و عرق و لرزش دست دارم .چون همیشه خیلی زرنگ بودم احساس میکنم قوه یادگیریم ضعیف شده و خیلی میترسم این تنها چیزیه که دارم و تنها نقطه ی قوتمه در برابر هم سنام. خیلی مودبم و مدت ها به این فکر میکنم به نکنه حرف بدی زده باشم ولی در عین حال به شدت عصبانی ام و کوچیک ترین حرف ناراحت کننده بقیه به شدت منو به هم میریزه و تا مدتها یادم نمیره. صداها برام آزاردهنده هستن حتی بعضی وقتا صدای دیگران.خیلی میخوابم و کلا تمایل به بیداری ندارم از همه چی فراریم و پر از غم و اندوه.دوستان لطفا کمکم کنید و راهنماییم کنید چیکار کنم اصلا حال خوبی ندارم خصوصا برای گناه که عرض کردم احساس میکنم همه چی برام تموم شده و من بدجور همه چی رو باختم خیلی خیلی به خاطر افسردگیم و ضعفای بزرگم و البته این گناه میخوام خودکشی کنم احساس میکنم اصلا شایستگی ندارم برای هیچ چیزی و من یه بازنده ی احمق گناهکارم
    ترساتون خودش وسواسه. هنوز وسواستون درمان نشده. درمان رو باید ادامه بدین
    در کنار دارو روانشناس هم برین

  5. کاربران زیر از Monica بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39054
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    14
    تشکر شده 6 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    سلام وای پسر چی به سر خودت داری میاری
    برا خودت توذهن خودت چی ساختی انقدر وحشت داری انقدر برا خودت همه چیز و سخت کردی

    از چی میترسی از خدا؟؟؟ خدا برات غول وحشتناکه که انقدر میترسی ؟؟؟؟

    چی به سرت اوردن چیا تو مغزت کردن که اینجور داری خودت نابود میکنی


    انقدر زنذگی رو برا خودت زهرمار نکن تو همین الانشم پسر خوبی هستی گناه کار نیستی

    هرکسی ممکن این حس و حال ها بیاد سراغش و طبیعی اگر بد بود اگر گناه بود خدا قرارش نمیداد


    خدا نگذر از اونایی که اینجور سر تو و امثال تو میارن که از بچگی چیا تو مغز میکنن که یه بچه وقتی بزرگ میشه اینطور وحشت زده میشه و فکر میکنه با نگاه کردن تلوزيون هم گناه میکنه!!!! به جای اینکه به خدا نزدیکش کنن از خدا میترسونشش


    ببین این زندگی نیست که تو انتخاب کردی زندگی که دیگران برات انتخاب کردن و داری طبق نظر و حرف بقیه زندگی میکنی اگر طبق حال و فکر خودت بود اینطور سرت نمیامد
    مشکل عمیق تو اینه فقط داری پیروی میکنی از چیزی که تو مغزت کردن و نتونستی درک کنی برا همیم داری اذیت میشی داری خودت زجر میدی و فکر میکنی کارات فکرات اشتباه

    دوست عزیزم سعی کن خودت زندگی خودت رو پیدا کنی خودت خدای خودت رو پیدا کنی اصلا همه چیز و بذار کنار از اول شروع کن در باره هرچیزی تحقیق کن مخصوصا چیزایی که ذهنت و اشفته میکنه عمیقا راجبش فکر کن نظرات همه بشنو حرف های موافق و مخالف و گوش کن (ولی نذار سریع روت تاثیر بذارن) بعد برای خدذت جمع بندی کن طبق فکر خودت نتیجه ای که میگیری زندگی کن حرف دیگران بزات مهم نباشه وقتی طبق عقیده فکر نتیجه خودت زندگی کنی خیلی ارامش داری چون برا خودت دلیل داری که این سبک زندگی رو انتخاب کردی اول خودت بشناس تا وقتی خودت نشناسی و عین طوطی کارا و حرف های بقیه رو تکرار کنی حالت روز به روز بدتر میشه قرار نیست تو مثل بقیه یا اطرافیانت یا من یا هرکسی دیگه ای زندگی کنی

    چیزایی که گفتم انجام بده ممکن نه تو بلکه همه باید اینجوز باشن باید خودشون خودشون بشناسن و عمیقا رتجب باور هاشون فکر کنن اگر لازم باشه تغیر بدن یا ویرایش کنن یا کلا پاک کن یا مصمم تر بشن

    و هرکسی ممکن هزنتیجه ای بگیره و قراز نیست اشتباه هم باشه هرکسی نظرش محترم و درسته چون دیدگاه هرکسی به زندگی متفاوت

    امیدوارم متوجه شده باشی چی میگم برات آرزو موفقیت دارم


    چرا دور برداشتی
    وسواس داره همین. این فکرا تو آدمای وسواسی خیلی شایعه.

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39177
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    سلام وای پسر چی به سر خودت داری میاری وسوای فکری گرفتتبرا خودت توذهن خودت چی ساختی انقدر وحشت داری انقدر برا خودت همه چیز و سخت کردیاز چی میترسی از خدا؟؟؟ خدا برات غول وحشتناکه که انقدر میترسی ؟؟؟؟ چی به سرت اوردن چیا تو مغزت کردن که اینجور داری خودت نابود میکنی انقدر زنذگی رو برا خودت زهرمار نکن تو همین الانشم پسر خوبی هستی گناه کار نیستی هرکسی ممکن این حس و حال ها بیاد سراغش و طبیعی اگر بد بود اگر گناه بود خدا قرارش نمیداد خدا نگذر از اونایی که اینجور سر تو و امثال تو میارن که از بچگی چیا تو مغز میکنن که یه بچه وقتی بزرگ میشه اینطور وحشت زده میشه و فکر میکنه با نگاه کردن تلوزيون هم گناه میکنه!!!! به جای اینکه به خدا نزدیکش کنن از خدا میترسونششببین این زندگی نیست که تو انتخاب کردی زندگی که دیگران برات انتخاب کردن و داری طبق نظر و حرف بقیه زندگی میکنی اگر طبق حال و فکر خودت بود اینطور سرت نمیامد مشکل عمیق تو اینه فقط داری پیروی میکنی از چیزی که تو مغزت کردن و نتونستی درک کنی برا همیم داری اذیت میشی داری خودت زجر میدی و فکر میکنی کارات فکرات اشتباه دوست عزیزم سعی کن خودت زندگی خودت رو پیدا کنی خودت خدای خودت رو پیدا کنی اصلا همه چیز و بذار کنار از اول شروع کن در باره هرچیزی تحقیق کن مخصوصا چیزایی که ذهنت و اشفته میکنه عمیقا راجبش فکر کن نظرات همه بشنو حرف های موافق و مخالف و گوش کن (ولی نذار سریع روت تاثیر بذارن) بعد برای خدذت جمع بندی کن طبق فکر خودت نتیجه ای که میگیری زندگی کن حرف دیگران بزات مهم نباشه وقتی طبق عقیده فکر نتیجه خودت زندگی کنی خیلی ارامش داری چون برا خودت دلیل داری که این سبک زندگی رو انتخاب کردی اول خودت بشناس تا وقتی خودت نشناسی و عین طوطی کارا و حرف های بقیه رو تکرار کنی حالت روز به روز بدتر میشه قرار نیست تو مثل بقیه یا اطرافیانت یا من یا هرکسی دیگه ای زندگی کنی چیزایی که گفتم انجام بده ممکن نه تو بلکه همه باید اینجوز باشن باید خودشون خودشون بشناسن و عمیقا راجب باور هاشون فکر کنن اگر لازم باشه تغیر بدن یا ویرایش کنن یا کلا پاک کن یا مصمم تر بشن و هرکسی ممکن هرنتیجه ای بگیره و قراز نیست اشتباه هم باشه هرکسی نظرش محترم و درسته چون دیدگاه هرکسی به زندگی متفاوت امیدوارم متوجه شده باشی چی میگم برات آرزو موفقیت دارم
    ممنونم که وقت گذاشتید و راهنماییم کردید واقعا متشکرم بله خودم هم متوجه شده ام که عقایدم و ساختار ذهنی ام مشکل داره ولی واقعا تغییرش برام ترسناک و سخته چون انگار راه فراری ازش ندارم باهاش بزرگ شدم ولی قطعا راهنماییتون درسته
    ویرایش توسط sinamoh3eny : 08-29-2018 در ساعت 02:41 PM

  8. کاربران زیر از sinamoh3eny بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39177
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    نقل قول نوشته اصلی توسط Monica نمایش پست ها
    ترساتون خودش وسواسه. هنوز وسواستون درمان نشده. درمان رو باید ادامه بدیندر کنار دارو روانشناس هم برین
    ممنون برای راهنماییتون ولی من تقریبا 4 سال برای وسواس و افسردگی دارو مصرف کردم اونم با دوز های بالا

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39179
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    13
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    سلام دوست عزیز
    گفتنی ها رو دوستان گفتن ولی شما خیلی زندگی رو داری برا خودت سخت میگیری و یه عده یه سری افکار رو بهت تحمیل کردن که به سود خودشون بوده و تو داری عذابشو میکشی
    ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازست ، برا درمانت زیاد به زندگی توجه نکن و یکم بیخیال باش و هرچی شد شد بگو و به جزئیات توجه نکن ایشالا بهتر بشی

  11. 2 کاربران زیر از Tarah5 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39177
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    نقل قول نوشته اصلی توسط Tarah5 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز گفتنی ها رو دوستان گفتن ولی شما خیلی زندگی رو داری برا خودت سخت میگیری و یه عده یه سری افکار رو بهت تحمیل کردن که به سود خودشون بوده و تو داری عذابشو میکشی ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازست ، برا درمانت زیاد به زندگی توجه نکن و یکم بیخیال باش و هرچی شد شد بگو و به جزئیات توجه نکن ایشالا بهتر بشی
    خیلی ممنونم دوست عزیز بابت راهنماییتون
    ویرایش توسط sinamoh3eny : 09-02-2018 در ساعت 12:46 AM

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39177
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی شدید-گناه-ترس

    دوستان از راهنمایی همه تون صمیمانه تشکر میکنم نکته ای هم هست که میخواستم بگم اینکه من دو سال پیش به شدت در عقایدم و دین و ... دچار شک و شبهه شدم و تصمیم گرفتم به جای تقلید کورکورانه جدی تحقیق کنم ولی تا نرسیدن به نتیجه دیگه هیچ کدوم از اعمال دین رو انجام ندم، مثه یه آدم بیخدا. چونکه فکر میکردم اگر قرار باشه تو وجود خدا شک داشته باشم دیگه اینکه انجام تکالیف خیلی غیر معقوله و باعث جهت گیریه فکریم میشه یعنی باعث میشه هر قیمتی بخوام عقاید دینیم رو ثابت کنم حتی اگه غلط باشه!اینو بگم من خیلی توی هرچیزی میترسم مثلا یه نمونش بیماری سخت برای خودم یا خدای نکرده خانوادم یا مثلا دزد بهم بزنه و... و همیشه به خدا توکل میکنم.ولی بالاخره تحقیقم رو شروع کردم و تعصبات دینیم رو کنار گذاشتم و همینطور توکل رو و متاسفانه ضربه ی خیلی بدی خوردم خیلی خیلی بد یعنی هرچیزی خیلی برام وحشتناک بود برام پیش اومد و از اون به بعد شاید برای شما خنده دار باشه ولی دیگه میترسم توی این زمینه و عقاید و... اینقدر جسور باشم یعنی چیزی رو تجربه کردم که یا فقط به طور اتفاقی زمانش با اون تحقیقام یکی شده بود یا اینکه واقعا مرتبط بوده.اینو هم بگم که فقط یه بار نبوده و چندبار قبلش هم تصمیمات این شکلیم البته نه تا این حد جدی به ضربات عجیب برام ختم شده بود احساس میکنم غضب خدا شاملم میشه میدونم عجیبه ولی من واقعا دیگه میترسم انگار جسور بودن و شخصیت اینجوری به من نیومده!
    ویرایش توسط sinamoh3eny : 09-03-2018 در ساعت 11:50 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد