سلام
8 ساله ازدواج كردم و دوپسر 4 ساله و 19 ماهه دارم . شاغلم و از خانوادم دور هستم.
مشكل من دخالت هاي خانواده همسرمه كه منو آزار ميداد. علاوه براون خواهر شوهر و شوهرش هم توي جمع خانوادگي هميشه مارو به باد انتقاد ميگرفتند .
و پدر شوهرم هم عادت داره اگه خونشون برم يا بيان خونمون چيزي ببينه كه خوشش نياد گوشيو ور ميداره و به من يا شوهرم ميگه..
مادر شوهرم هم كه دخالت ها و نظر دادن و مسخره كردناش توي لباسام و سليقه و همه جزييات زندگيم عادتشه ..
دوهفته پيش سفر رفتيم و طلاهامون رو كه با يه با وام خريده بوديم به امانت پيششون گذاشتيم . تو سفر فهميديم كه طلاهامون رو بدون اجازه فروختن و هرچي شوهرم ميگفت طلا داره ميره بالا بريد بخريد گوش ندادن و ميگفتن كه ما به گرم بهتون طلا پس ميديم.. خلاصه برگشتيم و تا پولمون رو پس بدن طلا گرمي 360شدو ما با پولي كه بهمون پس دادن 100 گرم از ارزش طلاهامون كم شد.و بروي خودشون هم نياوردن.
من كه از دخالتهاشون به ستوه اومده بودم و از طرفي حدود 40 ميليون شكست مالي خورده بودم براي اولين بار در زندگيم به عنوان اعتراض به پدر شوهرم زنگ زدم و گفتم واقعا طلاهاي مارو بدون اجازه فروختيد ؟؟40ميليون بما ضرر زديد و گفتم خيلي ممنون از حمايتتون..
نصفه شب خواهر شوهرم يه تومار بلند بالا برام پيام داد و توهين آميز و تهديد آميز كه مشخص بود پدر شوهرم كل مكالمه منو براش تعريف كرده.
منم شاكي باز هم براي اولين بار به دايي و زندايي خانواده زنگ زدم و در حاليكه هيجان زده و گريان بودم ماجرا رو براشون تعريف كردم و گفتم كه انقدر دخالت كردن تو زندگيمون كه به اينجا رسيدن .
كه دايي هم رفته سراغشون و اونا حسابي شوكه شدن كه من كه هيچ وقت جوابشون رو ندادم چطور يهو دعوا رو به خارج خانواده كشوندم.
دوباره خواهر شوهرم اس زده كه چرا ابروي مارو بردي اميدوارم كه جواب اينكارتو ببيني و واگذارت كردم و ازين حرفا.
الان خيلي ناراحتم و احساس ميكنم كه با اينكار آبروي خودمو بردم ولي باز هم اگه به عقب برميگشتم چاره اي بجز اين كار نداشتم.
احساس ميكنم كه طرد ميشم و ديگه كسي منو دوست نخواهد داشت و توي كل خانواده بي ارزش شدم.
با اينكه اصلا دلم نميخواد خانواده همسرم رو ببينم ولي دوست ندارم كه همسرم باهاشون قطع ارتباط كنه ...