نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: ترس از شکست

981
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39229
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    ترس از شکست

    سلام دوستان
    من افسردگی دارم ولی یه مدته خیلی حالم بدتر شده توی کل تابستون شاید دو سه بار از خونه بیرون رفتم و اصلا اعتماد به نفس ندارم که بین مردم باشم وقتی بیرون میرم احساس میکنم همه دنبال یه کاری هستن و من فقط علافم و البته بی استعداد و جایی هم ندارم برم نه دوستی دارم نه کاری...
    دوستام تابستون خیلی خوبی داشتن انواع کلاسا و غیره ولی من اصلا نمیتونستم برم.از همه خجالت میکشم. از یه طرف دیگه الان 19 سالمه و دانشجو ام ولی کاملا وابسته به خانواده ام. یعنی حتی برای مراجعه به پزشک. نمیدونم باید چکار کنم و میترسم یه کاری رو اشتباه انجام بدمو همه بهم بخندن
    خیلی خیلی خجالت میکشم که استقلال مالی ندارم حتی یه ذره هم درامد ندارم و متاسفانه پول توجیبی میگیرم و این داره منو میکشه. هر وعده غذا که میخورم با خانوادم خیلی زجر میکشم توی این وضعیت اقتصادی منم سربار خانوادم البته اونا چیزی نمیگن و واکنش منفی ای ندارن ولی چندبار توی دعواهامون یه چیزهایی به این مفهوم که فایده ای نداری گفتن .من برام زجرآوره اینکه هیچ درامدی که ندارم هیچ تازه به خاطر شدت افسردگی عملا یه گوشه ی خونه افتادم و هیچ کمکی هم توی خونه نمیکنم.شرم آوره
    بخاطر زیاد توی خونه بودنم و افسردگیم چند مورد تنش بینمون درست شد که الان مدتیه باهاشون قهرم و هیچ حرفی نمیزنم البته اوناهم باهام قهرن و ازم ناراحتن .نمیدونم چرا اینقدر زودرنج و اینطوری شدم.
    الان یه مدته به اون گوشه گیریم قهر و سکوت و تنهایی های خفه کننده اضافه شده که واقعا داره وجودمو میسوزونه. احساس ذره ذره مردن دارم...
    این قهر هم باعث شده بیشتر از اینکه سربارم خجالت بکشم و هرلحظه میترسم بالاخره بهم بگن که که تو سرباری و اضافه ای.
    توی خانواده معمولا چون مطالعه زیادی دارم در موارد مختلف نظر میدم و راهکار میدم و بحث های زیادی میکنم ولی خانوادم فکر میکنن خیلی ادعا دارم و وقتی توی خونه اشتباهی میکنم با طعنه میگن توکه انقدر ادعا داری،تو که بحث فلان میکنی اینجوری خراب کردی و این چیزا، کلا اینجوری زیاد طعنه میزنن و مسخره میکنن و میترسم همیشه کاری بکنم و نتونم و اونا ببینن حتی بیرون از خونه هم میترسم مثلا جایی سوتی بدم و اونا اونجا باشن.
    خانوادم وقتی میگم افسردگی دارم قبول نمیکنن یعنی اینچیزا رو مسخره بازی و تنبلی میدونن اصلا به عنوان بیماری قبولش ندارن حتی با وجود اینکه بارها دیدن چه داروهایی پزشکم میده و هربار دوزش بالاتر میره ولی منو متظاهر میدونن.
    خیلی خیلی حالم خرابه.
    یکی دیگه از مسائلم اینه که من از بچگی مذهبی بودم و البته متاسفانه از بچگی دچار وسواس شدید شدم و خلاصه اینطور بگم اینقدر وسواس فکری منو آزار داد که از دین زده شدم و رفتم دنبال اینکه عقایدمو دوباره درست کنم که با یه سری شبهات جدی مواجه شدم که کلا اعتقادمو بهم زد البته دنبال جواب رفتم و بارها پرسیدم ولی اصلا قانع نشدم و این منو میترسونه با این وضعیت داغونم اعتقادم هم از بین رفت و واقعا احساس تاریکی دارم دیگه حتی نمیتونم از خدا کمک بخوام به همه چی و همه کس شک کردم. الانم محرم شده و من به شدت از فضای غمباره محرم و صفر اذیت میشم . من همیشه توی غم و اندوه خودم هستم ولی نمیدونم چرا وقتی ایام عزا میشه دیگه تحملم تموم میشه بشدت عصبی میشم.از هرچی رنگ و بوی دین داره خسته شدم .خسته شدم از همه چی قبلا برای بیماریم به خدا و ائمه پناه میبردم ولی الان دیگه حتی از توکل و توسل هم خسته شدم
    خواهش میکنم اگه کسی مذهبی هست این هارو توهین ندونه من اصلا بحث نمیکنم من فقط حالات روحیم رو میگم و قطعا میتونه اشتباه باشه

    بخدا افسردگی منو داغون کرده.افت شدید درسی دارم،نمیتونم با کسی دوست بشم چون نه حوصله دارم و نه اعتماد به نفس،وقتی میخوام بیرون برم به شدت اضطراب میگیرم،به خاطر یه امتحان ساده دو روز کامل خواب نرفتم فقط از استرس در صورتی که من اینطوری نبودم. از کوچیک ترین چیزها میترسم و نمیتونم هیچ کاری رو شروع کنم شاید بنظرتون مسخره باشه ولی بخدا از شدت استرس و اضطراب و تپش قلب نمیتونم.

    هیچ امیدی به آینده ندارم نه درسم خوبه ، نه کاری دارم،نه پارتی،نه استعداد خاصی،نه حتی ارتباطات اجتماعی.
    چندساله برای افسردگی بوپروپیون-فلووکسامین-سرترالین-سلژیلین-ونلافاکسین و ... مصرف کردم که تقریبا هیچ اثری ندیدم
    دوستان ممنون میشم با نظراتتون کمکم کنید
    ویرایش توسط hesam1999 : 09-11-2018 در ساعت 12:41 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : داغونم...

    ترس از شکست باعث شده که تو یک دیواری دوره خودت درست کنی که از اسیب های اطرافت در امان باشی اما هر چی بیشتر پشت این سنگر امن خودت بمونی باعث.میشه که.به سخت بودن مسیرت بیشتر معتقد بشی و همه چی خودشو.با بزرگنمایی بالا نشون میده و هی تورو ضعیفتر و ناتوان تر جلوه میده چرا وقتی خودتو با همسن سالای خودت مقایسه میکنی احساس ناتوانیی و درنهایت به پوچی میرسی، اما.علت ترس های ما از عدم اگاهی و نداشتن علمه وقتی به یه موضوعی علم داشته باشی همه ی کارها برات راحت میشه وهر کاری اولش سخته وقتی یکبار انجامش دادی با خودت میگی این همین بود من اینقدر ازش میترسیدم اینکه یه بچه دوسالم میتونست انجام بده ببین یه قدم برداری دیگه ناخودگاه اونکار ملکه ذهنت میشه و انجامش میدی ، بدترین اتفاقی هم ممکنه از شکست اونکار ممکنه برات بیفته رو تجسم کن میبینی که خیلیم ترسناک نیست بعدش شجاع باش و حرکت کن و وقتی تو ذهنت یکی خواست بهت بگه نرو انجام نده بگو من به خدا توکل میکنم و هر چی پیش بیاد خدارو شکر، درضمن با خدا دوست باش و صمیمی شو ، خدا خیلی مهربونه و سعی کن با خدا دردول کنی و دغدغه هاتو بهش بگی اینجوری به جای اینکه ازش بترسی همیشه احساس میکنی یکی هست که مراقب خودت و خانوادت هست و با خیال راحت زندگی میکنی
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  3. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39229
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داغونم...

    از اینکه وقت گذاشتید ممنونم

    متاسفانه اکثرا به شدت خسته و بی انرژی هستم و از طرف دیگه ترس هام نمیذارن هیچکار کنم بله شما درست میگید که باید اقدام کنم به کارهایی که میترسم، ولی واقعا استرس و اضطراب عجیبی دارم ولی بله متاسفانه راهی ندارم آخرش چی باید یه کاری انجام بدم .شاید ضعیف بنظر بیام ولی بارها و بارها به خودکشی فکرکردم یعنی فراتر از فکر براش نقشه ریختم ولی اعتقادات نیمه سوختم منو میترسونه از عذاب و عقاب اخرویش. ولی واقعا اصلا از زندگی لذت نمیبرم و چون دورنمای امیدبخشی ندارم پایان زندگیم رو ترجیح میدم به زندگی الانم و این ناتوانایی های خجالت بارم.

    در مورد خدا هم متاسفانه گمش کردم از دست دادمش توی همه چی دچار تردید شدم که خدا هم مستثنا نبود. خیلی وقتی خدارو از صمیم قلبم باور داشتم بهتر بودم ولی الآن...
    وقتی خیلی عمیق اعتقاداتتان تخریب بشه دیگه دید سابق رو نخواهید داشت
    ویرایش توسط hesam1999 : 09-11-2018 در ساعت 01:07 AM

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : داغونم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط hesam1999 نمایش پست ها
    از اینکه وقت گذاشتید ممنونم

    متاسفانه اکثرا به شدت خسته و بی انرژی هستم و از طرف دیگه ترس هام نمیذارن هیچکار کنم بله شما درست میگید که باید اقدام کنم به کارهایی که میترسم، ولی واقعا استرس و اضطراب عجیبی دارم ولی بله متاسفانه راهی ندارم آخرش چی باید یه کاری انجام بدم .شاید ضعیف بنظر بیام ولی بارها و بارها به خودکشی فکرکردم یعنی فراتر از فکر براش نقشه ریختم ولی اعتقادات نیمه سوختم منو میترسونه از عذاب و عقاب اخرویش. ولی واقعا اصلا از زندگی لذت نمیبرم و چون دورنمای امیدبخشی ندارم پایان زندگیم رو ترجیح میدم به زندگی الانم و این ناتوانایی های خجالت بارم.

    در مورد خدا هم متاسفانه گمش کردم از دست دادمش توی همه چی دچار تردید شدم که خدا هم مستثنا نبود. خیلی وقتی خدارو از صمیم قلبم باور داشتم بهتر بودم ولی الآن...
    وقتی خیلی عمیق اعتقاداتتان تخریب بشه دیگه دید سابق رو نخواهید داشت

    اگر قرار بود انسانها از شکست ترس داشته باشند .
    این همه اختراع به ثبت نمیرسید .
    پس تلیقنات ذهنی خودتو باز کن .
    و از این سنی که هستی لذت ببر .
    اینکه با خانواده غذا میخوری خجالت نداره .
    خجالت وقتی هست که شما نتیجه ای نگیرید و دایما ترس و واهمه داشته باشید .
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ذهن مشغول
    توسط m*i*n*a74 در انجمن مشاوره تحصیلی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 01-02-2016, 12:14 AM
  2. فکرم خیلی راحت مشغول میشه!
    توسط amun در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 12-27-2015, 10:27 AM
  3. فکرم داغونه..
    توسط aida89 در انجمن تیپ های شخصیتی بیمارگونه
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 10-09-2015, 11:03 PM
  4. گذشته داغونم کرده
    توسط dima در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-06-2015, 08:50 PM
  5. خودم خودمو داغون کردم
    توسط مهسا90 در انجمن افسردگی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-15-2015, 11:18 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد