سه ماه میشه که با قردی در ارتباطم.من ۲۴ سالمه و ایشون ۳۰.ماه اول خیلی خوب بود و ما میدونستیم که قراره مدتی از هم دور باشیم چون داشت میرفت خارج از کشور برای ادامه تحصیل.من پذیرفتم و بهش گفتم که تحمل میکنم هر سختی ای رو.اون گفت که سخته خیلی اما من پذیرفتم...اما یک سال قرار بود بره...قرار بودبرگرده.اما وقتی رفت هم بورس شد هم استاد و وضعیت خوبی پیدا کرد و انگار که قراره بمونه.با این اوصاف نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت.از اینکه پیشرفت میکنه خوشحالم از دوریش دلگیر.هم چنین اینکه اون ۱۲ ساله از پدرو مادرش دوره و اونا کشور دیگه ای هستن.انگار که چون از ایران رفته اونجا خیلی حس غربت داره و خیلی بیشتر دلتنگ خانوادش.من هر کاری میکنم که غصه نخوره انگار کارآمد نیست.نمیتونم ناراحتیشو غصه خوردنشو حس خودکشی داشتنشو افسردگیشو ببینم طاقتشو ندارم.واقعا نمیدونم چکار کنم..از طرفی نمیدونم آیندم چی میشه.همدیگرو دوست داریم رابطمون خیلی خوبه اما اصلا وضعیت اون مشخص نیست.