نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: شوهر بی مسئولیت

1866
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    شوهر بی مسئولیت

    سلام من 26 سالمه 2ماه هست که عقد کردم همسرم 27 سالشونه ما 4سال با هم دوست بودیم و دوستی خوبی داشتیم.آخرای دوستی من از بلاتکلیفی توی رابطه خسته شده بودم و خواستگار داشتم که با همسرم مصحبت کردم تا زودتر تکلیف رابطه رو مشخص کنند که ایشون ابتدا فرمودن من قصد ازدواج ندارم.من پیش مشاور رفتم و حتی باهم مشاوره رفتیم که نظر مشاور هم این بود که زودتر تکلیف رابطه مشخص بشه.ایشون با خانواده صحبت کردن و ما 1سال نامزد و 2ماه هست عقد کردیم ولی من رفتارهایی از همسرم میبینم که خیلی ناامید شدم از زندگی...الان که ما درگیر خرید جهاز هستیم و مثلا به ایشون میگم یک سری وسایل با شماست میگه من که نمیخواستم ازدواج کنم من ذوقی نداشتم تو دلت میخواست ازدواج کنی خودت هم همه چیز رو بخر خیلی موقع ها هم که بی محبتی ازش میبینم حرفش رو تکرار میکنه و میگه من دوست نداشتم ازدواج کنم..جدیدا هم چندبار بحثمون شد خیلی حرفای بدی بهم زد و فحش داد بهم.البته وقت هایی که اخلاقش خوبه خیلی خوبه و منو دوست داره به حرفام گوش میده قربون صدقه میره ولی بعضی وقتا که عصبانی میشه سریع میگه من نمیخواستم ازدواج کنم تو منو زور کردی با اینکه اگر خودش منو نمیخواست چرا رفت با خانواده اش حرف زد چرا اومد جلو..وقتی ازش این حرفارو میشنوم داغون میشم.. در اکثر مواقع سکوت میکنم در برابر این حرفاش.ولی خیلی دلم میشکنه.ازتون راهنمایی میخوام با این رفتارا چیکار کنم؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    سلام

    بالاخره شما ایشونو دوست دارید یا نه؟؟

    چون گفتید "تکلیف این رابطه رو مشخص کن و من خواستگار دارم"

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    بله دوسشون دارم که ازشون خواستم تصمیم بگیرن برای ادامه رابطه و جدی شدن..اون زمان که گفتم خواستگار دارم چون پدرم در جریان دوستی ما نبودن و اصرار به اومدن این خواستگار داشتن ولی من تمایلی نداشتم و از همسرم خواستم که با این شرایط جدی فکر کنه به رابطه وگرنه من خیلی دوسش دارم

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mah1234 نمایش پست ها
    بله دوسشون دارم که ازشون خواستم تصمیم بگیرن برای ادامه رابطه و جدی شدن..اون زمان که گفتم خواستگار دارم چون پدرم در جریان دوستی ما نبودن و اصرار به اومدن این خواستگار داشتن ولی من تمایلی نداشتم و از همسرم خواستم که با این شرایط جدی فکر کنه به رابطه وگرنه من خیلی دوسش دارم
    ایشون چرا گفتن که قصد ازدواج ندارن پس؟؟

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    چون از ازدواج میترسید و ما با هم مشاور هم که رفتیم توی جلسات گفت با اینکه منو دوست داره ولی آمادگی ازدواج نداره و میترسن. که طی جلسات مشاور بهتر شدن و خودش به این نتیجه رسید که رابطه جدی بشه ولی مشکل من اینه که الان توی دعوا میگه تو میخواستی ازدواج کنیم من نمیخواستم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26674
    نوشته ها
    692
    تشکـر
    170
    تشکر شده 283 بار در 205 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    خب یعنی چی مگه به زور ازدواج کرده که الان میگه تو خواستی؟

    دقیقا چرا از ازدواج میترسیدن؟؟

    وضعیت مالی و اشتغال ایشون چطور هست؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    نه زوری در کار نبوده چون بعد از 4سال من ازشون خواستم تکلیف رابطه مشخص بشه همیشه میگفتن تو چرا گفتی باید وایمیسادی تا من خودم حرفشو بزنم نه که تو بیای درباره ازدواج حرف بزنی.
    خودش که میگفت از مسئولیت میترسم
    وضعیت مالی و شغلی خوبی دارند و از این بابت اصلا مشکلی نیست.
    البته این حرفارو توی دوران نامزدی هم میزد ولی بعدش میگفت ببخشید ولی الان باز تو دوران عقد هم گفت..من دختر شادی هستم ولی الان چندوقته دیگه شاد نیستم خانوادم هم میگن چرا دیگه نمیخندی..

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39256
    نوشته ها
    274
    تشکـر
    88
    تشکر شده 98 بار در 77 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    سلام
    خوبین ؟
    از همین حالا که عقد هستین بهتره فکری به حال این رباطه بکنین چون مردی که توی عقد برا خرید 4 تا وسایل بگه من که نمیخاستم ازدواج کنم تو منو زور کردی
    پس فردا که رفتین سر خونه زندگی کوچترین مشکلی پیش بیاد شما رو با مشکل تنها میزاره و میره

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به راهنمایی

    آخه وقت هایی که خوبه خودش دنبال خرید کردن وسایل هست و مشتاقه وقتایی که عصبانی میشه اینجوری میگه.خودمم نمیدونم چیکار کنم

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : شوهر بی مسئولیت

    نقل قول نوشته اصلی توسط mah1234 نمایش پست ها
    سلام من 26 سالمه 2ماه هست که عقد کردم همسرم 27 سالشونه ما 4سال با هم دوست بودیم و دوستی خوبی داشتیم.آخرای دوستی من از بلاتکلیفی توی رابطه خسته شده بودم و خواستگار داشتم که با همسرم مصحبت کردم تا زودتر تکلیف رابطه رو مشخص کنند که ایشون ابتدا فرمودن من قصد ازدواج ندارم.من پیش مشاور رفتم و حتی باهم مشاوره رفتیم که نظر مشاور هم این بود که زودتر تکلیف رابطه مشخص بشه.ایشون با خانواده صحبت کردن و ما 1سال نامزد و 2ماه هست عقد کردیم ولی من رفتارهایی از همسرم میبینم که خیلی ناامید شدم از زندگی...الان که ما درگیر خرید جهاز هستیم و مثلا به ایشون میگم یک سری وسایل با شماست میگه من که نمیخواستم ازدواج کنم من ذوقی نداشتم تو دلت میخواست ازدواج کنی خودت هم همه چیز رو بخر خیلی موقع ها هم که بی محبتی ازش میبینم حرفش رو تکرار میکنه و میگه من دوست نداشتم ازدواج کنم..جدیدا هم چندبار بحثمون شد خیلی حرفای بدی بهم زد و فحش داد بهم.البته وقت هایی که اخلاقش خوبه خیلی خوبه و منو دوست داره به حرفام گوش میده قربون صدقه میره ولی بعضی وقتا که عصبانی میشه سریع میگه من نمیخواستم ازدواج کنم تو منو زور کردی با اینکه اگر خودش منو نمیخواست چرا رفت با خانواده اش حرف زد چرا اومد جلو..وقتی ازش این حرفارو میشنوم داغون میشم.. در اکثر مواقع سکوت میکنم در برابر این حرفاش.ولی خیلی دلم میشکنه.ازتون راهنمایی میخوام با این رفتارا چیکار کنم؟

    خب دوست عزیز بسیار جای تعجبه که شما یک سال نامزد بودید و ایشون رو نشناختید .
    امیدوارم انتخاب شما کورکورانه نبوده باشه و با شناخت کامل وارد این زندگی مشترک شده باشید .
    فعلا هم وارد زندگی مشترک نشدید بهتره در یک زمان مشخص با ایشون صحبت کنید .
    اگر ایشون قرار باشه به همین منوال ادامه بده در آینده شدیدا با تنش و مشکلات مواجه خواهید شد .
    مشکلاتی که میتونه به سادگی زندگی شما رو به سردی و جدایی بکشونه .
    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2018
    شماره عضویت
    39186
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بی مسئولیت

    در تامزدی و دوستی اصلا اینجوری نبود. راستش خیلی خانوادش دخالت میکنن توی زندگی ما. همسرم هم فهمیدم خیلی مطیع خانوادش هست اصلا پشت من نیست. مثلا سر مراسم عروسی سر خرید جهیزیه توی همه کار دخالت میکنند و منو همسرم مشکلی با هم نداریم ولی بعد از دخالت اونها یکهو رفتار همسرم تغییر میکنه.مثلا سر مراسم عروسی پدرشون یک تالاری رو انتخاب کرده بودن که من خوشم نمیومد و حتی خواهر همسرم و خود همسرم جلو خانوادش برگشتن گفتن اونجا خوب نیست پدر همسرم هم گفتن باشه یه جا دیگه رو انتخاب میکنم ولی 2روز بعد همسرم زنگ زد گفت همونجارو گرفتیم و دیگه ما نمیتونیم نغییر بدیم بهش گفتم یعنی نظر من مهم نبود؟ نمیتونستی به خانوادت بگی زن من اینجارو نمیخواد؟ که گفت همینه که هست ..یا مثلا برای خرید مبل و تخت جهیزیه من با خانوادم رفتیم خرید من از هرچی خوشم میومد عکس میگرفتم با توضیحات بهشون میفرستادم چون همسرم شهر دیگه کار میکنند..همسرم عکس ها رو میدید نظر میداد و با هم مشورت کردیم و خریدیم و مشکلی نداشتیم یهو شب به من زده تو به نظر من احترام نزاشتی که صبر کنی من بیام باهم بریم خرید کنیم که معلوم بود حرف خانوادشه....و هرچی خواست بهم گفت و گفت ازت متنفرم ازت بدم میاد تو به درد من نمیخوری..من توی زندگیم تاحالا کسی بهم بی احترامی نکرده ولی ایشون راحت بی احترامی میکنه و بعدش میگه ببخشید و حرفای عاشقانه میزنه ولی من دیگه دختر شاد سابق نیستم خیلی وقت ها توی اتاقم گریه میکنم که مامان بیبم میان میبینن منو و اونا هم با من گریه میکنن چون طاقت ناراحتی منو ندارن. میشه راهنماییم کنید چیکار کنم؟ نمیذونم با همچین آدمی چیکار کنم.

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38144
    نوشته ها
    37
    تشکـر
    2
    تشکر شده 8 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : شوهر بی مسئولیت

    نقل قول نوشته اصلی توسط mah1234 نمایش پست ها
    در تامزدی و دوستی اصلا اینجوری نبود. راستش خیلی خانوادش دخالت میکنن توی زندگی ما. همسرم هم فهمیدم خیلی مطیع خانوادش هست اصلا پشت من نیست. مثلا سر مراسم عروسی سر خرید جهیزیه توی همه کار دخالت میکنند و منو همسرم مشکلی با هم نداریم ولی بعد از دخالت اونها یکهو رفتار همسرم تغییر میکنه.مثلا سر مراسم عروسی پدرشون یک تالاری رو انتخاب کرده بودن که من خوشم نمیومد و حتی خواهر همسرم و خود همسرم جلو خانوادش برگشتن گفتن اونجا خوب نیست پدر همسرم هم گفتن باشه یه جا دیگه رو انتخاب میکنم ولی 2روز بعد همسرم زنگ زد گفت همونجارو گرفتیم و دیگه ما نمیتونیم نغییر بدیم بهش گفتم یعنی نظر من مهم نبود؟ نمیتونستی به خانوادت بگی زن من اینجارو نمیخواد؟ که گفت همینه که هست ..یا مثلا برای خرید مبل و تخت جهیزیه من با خانوادم رفتیم خرید من از هرچی خوشم میومد عکس میگرفتم با توضیحات بهشون میفرستادم چون همسرم شهر دیگه کار میکنند..همسرم عکس ها رو میدید نظر میداد و با هم مشورت کردیم و خریدیم و مشکلی نداشتیم یهو شب به من زده تو به نظر من احترام نزاشتی که صبر کنی من بیام باهم بریم خرید کنیم که معلوم بود حرف خانوادشه....و هرچی خواست بهم گفت و گفت ازت متنفرم ازت بدم میاد تو به درد من نمیخوری..من توی زندگیم تاحالا کسی بهم بی احترامی نکرده ولی ایشون راحت بی احترامی میکنه و بعدش میگه ببخشید و حرفای عاشقانه میزنه ولی من دیگه دختر شاد سابق نیستم خیلی وقت ها توی اتاقم گریه میکنم که مامان بیبم میان میبینن منو و اونا هم با من گریه میکنن چون طاقت ناراحتی منو ندارن. میشه راهنماییم کنید چیکار کنم؟ نمیذونم با همچین آدمی چیکار کنم.
    دوست عزیز دوران عقد و نامزدی رو گذاشتن واسه همین کار .. واسه شناخت بیشتر و بهتر طرف مقابل. به نظر من شما حتما خودت تنها پیش یه مشاور خیلی خووب برو ببین بهت چی میگن. ولی این آدمی که شما میگی به نظر درست بشو نمیاد. چون حتی اگه خودش هم بخاد خونوادش نمیزارن..خونواده ای که از همین الان تو مسائل به این کوچکی دخالت میکنن پس فردا تو زندگی باعث عذابت میشن..اصلا نمیخام پیشنهاد جدایی بدم ولی من اگر بودم اصلا با همچین آدمی زیر یه سقف نمیرفتم..

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2021, 11:35 PM
  2. رژیم غذایی طلایی برای زیبایی پوست و مو
    توسط javaheri69 در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-06-2017, 09:29 PM
  3. پسرهایی که خواستگاری رفتن راهنمایی کنند
    توسط خوش اخلاق در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-23-2015, 10:48 AM
  4. 25 نکته طلایی برای رسیدن به وزن رویایی
    توسط mahsa42 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-27-2015, 10:26 AM
  5. معجزه ماسک کدو حلوایی در زیبایی پوست!
    توسط Artin در انجمن زیبایی پوست و مو
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-19-2013, 12:33 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد