شام مهمون داشتیم غروب همسرم وسایلو دیرخرید
من اول ب آرومی گلایه کردم ولی اپن یه چیزی هم طلبکار بود
منم عصبانی شدم دادزدم اونم دمپایی پرت کرد خورد ب زیر دلم من باردارم
شروع ب گریه کردم واسه این که صدام درنیاد دماغ و دهنمو گرفت منم واس این ک دماغم خورد نشه گفتم باشه داد نمیزنم
ولی این عوضی محکم فشار داد بعد این ک رفت دیدم دستم و دماغم کبود شدن
حالا ازش دل شکسته ام نمیخوام باهاش هم کلام شم چکارکنم بفهمه چه غلطی کرده