نوشته اصلی توسط
معین۳۳
از اقایون و خانومای محترم قبلش عذرخواهی میکنم .دوس دارم سرزنشم نکنین چون خودم به اندازه کافی دارم خودمو سرزنش می کنم.من سی وچهارسالمه ولی تو این مدت همش به فکر کار و تلاش بودم تو زندگیم هم بدبیاری زیاد داشتم اصلا هم تو نخ خیلی از برنامه ها که خیلی از جوونا گرفتارش هستن نبودم. به همین خاطر از تشکیل زندگی عقب موندم.از لحاظ مالی هم خدا راشکر مشکلی ندارم شغل خونه ماشین و... دارم تقریبا چهار ساله که به فکر ازدواج هستم اما هر دفعه مشکلی پیش اومد الانم دارم ادامه تحصیل می دم. راستش یک ساله عاشق دختر همکلاسیم شدم .از هر لحاظ مورد دلخواهمه .خیلی دوسش دارم . اما نکته تاریکش اینه که تا اونجایی که تشخیص دادم سیزده سال از من کوچکتره .هیچ وقت باهاش حرف نزدم اما پایان ترم سال گذشته از طریق یکی از همکلاسیام رفتم دوبار پیام فرستادم براش .بار اول رد کرد اما بار تمام حرفامو گفته بودم ماجرای عشق منو به خودش درک کرده بود ولی با این حساب مادرش مخالفت کرده بود بطور جدی .تو این مدت اصلا نتونستم حتی یه روز هم اونو از یاد ببرم چن روز قبل هم دیدمش تو دانشگاه هر چند اصلا به روی خودش نمیاورد اما رفتارش یه طوری بود هر چن هیچ وقت مستقیم نگاهم نمی کرد ولی هیچ وقت بی احترامی از حرکاتش ندیدم . مطمئنم اونم ته دلش با منه ولی نمی دونم چیکار کنم یا اصلا عشقش را از دلم بیرون کنم؟ممنون میشم خانومای محترم و افراد باتجربه تر نظر بدن. از اینکه توجه کردین ومطلبم را خوندین متشکرم.