سلام
از اول بخوام تعریف کنم من یه دختره 19 ساله ام یه خواهر دارم که چهار سال پیش ازدواج کرده و مادر و پدرم
از بچگی چون تو شهری بزرگ شدم که هیچ کدوم از خانواده ی پدرم و مادرم پیشمون نبودن بچه ای هم نبود که من باهاش بزرگ بشم این شد که صمیمی ترین دوستم شد خواهرم که هفت سال از من بزرگ تره دوم راهنمایی که بودم فهمیدم خواهرم تو دانشگاه با یه پسره دوسته دو سال با هم بودن و بعدش چون خانواده هامون به هم نمیخورد نشد که ازدواج کنن پسره کم کم شروع کرد به تهدید و میگفت اگه باهاش ازدواج نکنه به پدر و مادرم میگه با هم عکس دارن و با هم دوست بودن و اینجور چیزا .
تو همون یک هفته ی اول که پسره تهدید میکرد خالم به زور اومد خاستگاری خواهرم ما که هیچ کدوم راضی نبودیم خواهرمم از ترسه پسره که بتونه از دستش راحت شه همون باره اول که خالم اومد خونمون خاستگاری قبول کرد با پسر خالم ازدواج کنه فردای اون روز رفتن برای ازمایش خون من مدرسه بودم و از هیچی خبر نداشتم از مدرسه اومدم دره خونرو که باز کردم تمامه بزرگای فامیل تو خونمون بودن این شد که دیگه هیچ کس نتونست حرفی بزنه اون شب شیرینی خواهرمو خوردن سه روز بعد جوابه ازمایش خون اومد و هیچ مشکلی نداشتن حالا بعده چهار سال خواهرم داره طلاق میگیره از پسره شهرستانیی که نه خونه داره نه کار نه ماشین نه پول قیافه ام نداره آوازه ی اخلاقه بدش هم همه جا پیچیده همش هم با هم دعوا میکردن و حالا بعده چهار سال میگن ما مشکل داریم و اون روزه اول ازمایش خونمون به هم نمیخورد اخرین بار خواهرمو کتک زد و خواهرم اومد خونه ما برای طلاق .
اما یه چیزی اوار شده تو سرم خیلی دار عذاب میکشم که نشناختم خواهرمو زجر میکشم که اینقدر احمق بودم ادمی که اینقدر بهم نزدیک بودو نشناختم یک سال پیش بود فهمیدیم خواهرم یه مزاحم داشته شوهرش میفهمه وحشتناک با هم دعوا میکنن الان من فهمیدم اون مزاحم معشوقه ی خواهرم بوده و باهم رابطه داشتن
از وقتی اومده خونمون مدام اتفاقایی که میوفتادو برای دوستای صمیمیش تعریف میکرد .
خیلی موقع ها که شب با دوست پسرم حرف میزدم میدیدیم حتی تا چهار و پنجه صبح داره پی ام میده چون خیلی ناراحت بود و تحت فشار از سمته خانواده ها چیزی بهش نمیگفتم هفته ی پیش بود که کسی خونه نبود بهم گفت برات جالب نیس من به کی اینقدر پی ام میدم
منم گفتم خب بگو
گفت یکی از پسرای دانشگاهه که باهاش حرف میزنه
واقعا هنگ کردم ازش پرسیدم اون پسره کیه و بهم اسمشو گفت
دوسال پیش بود روزه اخره دانشگاهه خواهرم باهاش رفتم اون پسسرو تو کلاس دیدم شوخو بگو بخند و مرموز بود توجهی بهش نکردم
الان بعده دو سال خواهرم میگه ما با هم دو تا دوسته معمولی هستیم که من مشکلاتمو به اون پسر میگم و اونم منو راهنمایی میکنه میبرش مرکز مشاوره و سعی داره کمکش کنه
کلی باهاش حرف زدم که این کارت درست نیست و اینا که گوش نکرد گفت تو درک نمیکنی اون فقط دوستمه چیزه دیگه ای نیس
من نمیدونم چکار کنم کله روز خواهرم بهش پی ام میده مثلا از ساعت 10 صبح تا 1 ظهر که مامانم نیس وقته ناهارو جلو مامانم گوشی دستش نمیگیره و دوباره از ساعت 3 تا 6 و بعدش 7تا 9 و بعدش 11 تا 4 صبح
مدام به بهونه ی دکتر رفتن و بانک میره بیرون و تا موقعی که مامانم نیاد خونه اونم نمیاد خونه شاید دو یا سه ساعت بیرون باشه
امروز هیشکی خونه نبود واقعا اشکم در اومد از ساعته یک رفت بیرون هفت برگشت نمیتونم باور کنم رابطشون یه رابطه ی معمولی باشه
اهان راستی تو کله مدتی که عادت ماهانه بود نه دکتر رفت نه مشاوره و بانک هیچ جا نرفت ولی از فرداش بیرون رفتنش شروع شد
من نمیدونم الان چکار کنم جلوی دوستیشو نمیتونم بگیرم به مامان بابامم نمیتونم بگم چون زندش نمیزارن و اگر هم بگم ممکنه اونم بگه من دوست پسر دارم و مامان بابام رو این قضیه خیلی حساسن و منم میترسم بفهمن و اینکه نمیتونم ببینم خواهرم یه زنه .... باشه واقعا تحملشو ندارم جلوشو هم نمیتونم بگیرم
توی خانواده یه ادم خیلی معمولیه ولی پیشه فروشنده ها و مردا حسابی عشوه میاد که من کلی خجالت میکشم از کاراش
میشه بهم بگید من الان باید با این وضعیت چکار کنم نمیتونم تحمل کنم ببینم خواهرم یه زنه اینجوری باشه
وقت میبینم اینطور راحت میره این ور اون ور و هیچ کس نمیفمه این داره چکار میکنه از خودم متنفر میشم که نمیتونم کاری کنم و هر دقه باید یه ادمه کثیفو خیانت کارو کنارم ببینم و هیچی نگم من یه ادمه بی تجربم