نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: بی اعتمادی همسر

1384
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39533
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    بی اعتمادی همسر

    سلام من یک ساله ازدواج کردم در تمام این یک سال همیشه باعث به هم خوردن آرامش زندگیم میشم همسرمو خیلی دوست دارم هر کار میکنم غلط از آب در میاد و باعث میشم همسرم هر روز بهم بی اعتماد تر شه همیشه میگه رفتارت غلطه با این که میدونم کارم غلطه گاهی وختا ولی اون تازگیا به همه چیم گیر میده من خیلی ازش ناراحت میشم ولی بی نهایت دوسش دارم واقعا نمیدونم چیکار کنم که اینجور بد نباشم نمیدونم چرا باورم نمیکنه حسه خوبی ندارم به خودم خیلی خسته ام ما سه سال نامزد بودیم قبل ازدواج هم جز رابطه فامیلی هیچ رابطه ای نه با خودش نه کسه دیگه ای نداشتم فقط میخوام بهم اعتماد داشته باشه نمیدونم شاید به خاطر چهره شیطنت آمیزیه که دارم نمیزاره تنها جایی برم میگه محیط بده جدیدا به آرایش کردنمم گیر میده در صورتی که من نسبت به قبل خیلی کم آرایش میکنم در حدی که معلوم نیس یا کلا وختی اون از سر کار برمیگرده آرایش میکنم تا مرتب و خوش ظاهر باشم مثلا
    دیزوز غروب لباسه مجلسیمو که اندازه ام نیست برای فروش برای اولین بار گذاشتم رو سایت خانومی شب پیام داد که عکسایه لباسه رو بفرستم تل من از اول گفتم اگه قصد خرید نداره مزاحم نشه که گفت نه میخوام بخرم و قصدی ندارم من صب دعوت به تلگرامو فرستادم براش تا عکسا رو بفرستم عکسا لباسه رو زمین بود گفت عکسه تنخورش رو بفرستم همه چی عادی بود منم لباسو پوشیدم و عکس فرستادم میدونم کارم اشتباه بود ولی جایی از لباس لخت نبود چهره ام هم معلوم نبود بعد اون خانوم شروع کرد به حرفایه ناجور زدن منم که حالم گرفته شده بود بهش توهین کردم و بلاکش کردم بعد دلم خنک نشد خودمو پسر جا زدم و یه عالمه حرف که حتی به ذهنمم نمیرسید نثارش کردم و تموم شد تا این که شوهرم اومد ناهارشو ببره گوشیم زنگ خورد و همون خانومه بود منم قطع کردم و گفتم اشتباه زنگ زده دروغ گفتم نمیخواستم ناراحت شه ازم اومد نشست و طبق معمول با گوشیم بازی کرد یه دفعه اون زنه پیام داد شما زنگ زدین این شد شروع پیام دادنه شوهرم که نه من زنگ نزدم و تو زنگ زدی بهشم زنگ زدم بر نداشت منم تیکه تیکه ماجرا رو تعریف کردم و ازش معذرت خواهی کردم گفت بخشیده ولی ناراحتیشو میفهمم موقع ناراحت بودنش کاری نمیکنه بغلم میکنه حتی ولی از کم صحبتیش میفهمم ناراحته حس میکنم هنوز باور نکرده بهش راستشو گفتم فقط نگفتم که لباسو پوشیدم میترسم دیگه دوستم نداشته باشه یا فک کنه بهش خیانت کردم یا هر چیزه دیگه ای من واقعا نمیخوام اینجوری باشم اما همیشه خراب میکنم چن وخت پیش تولد پسر عموش بود که همسن منه منم آرایش ملایم کردم و لباسیو پوشیدم که ازش ناراحت نشه با هم خوب بودیم رفتیم تولد من تا موقع برگشت چشمم بهش بود خیلی جذاب شده بود چشاشو خیلی دوس دارم میبینم دلم نمیاد چش بردارم وختی برگشتیم باهام حرف نمیزد فقط میگفت افسردگی گرفتم اینجوری بیشتر منو عذاب میداد نمیگفت چه مشکلی داره منم فک میکردم مشکل از منه که کم گذاشتم براش که افسرده شده یا یه شب برگشته بهم میگه نگاه کردنات اشتباهه میگه با این چشما یه جور توجه طرفه مقابلتو جلب میکنی من نمیتونم سرمو پایین بندازم چند ساله که همیشه موقع همه کار سرمو بالا نگه میدارم و موقع حرف زدن تو چشمای طرف مقابلم نگاه میکنم همه چیم اشتباهه نمیدونم چرا من فقط نمیخوام ناراحتش کنم ولی برعکس همیشه این کارو میکنم تو رو خدا شما بگین چیکار کنم من واقعا ناراحتم من دوسش دارم خیلی هم دوسش دارم و این تنها مشکله منه اگه انقد برام مهم نبود این جوری عذاب نمیکشیدم من تا ۱۵ سالگی چهره جالبی نداشتم ولی از ۱۵ به بعد بی نهایت تغییر کردم و این شد که خیلی مرکز توجه بودم منی که هیچ کی بهم اهمیت نمیداد یهو شدم عزیز دله همه من فقط همسرمو دوس دارم و به هیچ کی توجه نمیکنم اما این موضوع هنوزم باعث ترسشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30051
    نوشته ها
    333
    تشکـر
    105
    تشکر شده 170 بار در 96 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : بی اعتمادی همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط Lataryy نمایش پست ها
    سلام من یک ساله ازدواج کردم در تمام این یک سال همیشه باعث به هم خوردن آرامش زندگیم میشم همسرمو خیلی دوست دارم هر کار میکنم غلط از آب در میاد و باعث میشم همسرم هر روز بهم بی اعتماد تر شه همیشه میگه رفتارت غلطه با این که میدونم کارم غلطه گاهی وختا ولی اون تازگیا به همه چیم گیر میده من خیلی ازش ناراحت میشم ولی بی نهایت دوسش دارم واقعا نمیدونم چیکار کنم که اینجور بد نباشم نمیدونم چرا باورم نمیکنه حسه خوبی ندارم به خودم خیلی خسته ام ما سه سال نامزد بودیم قبل ازدواج هم جز رابطه فامیلی هیچ رابطه ای نه با خودش نه کسه دیگه ای نداشتم فقط میخوام بهم اعتماد داشته باشه نمیدونم شاید به خاطر چهره شیطنت آمیزیه که دارم نمیزاره تنها جایی برم میگه محیط بده جدیدا به آرایش کردنمم گیر میده در صورتی که من نسبت به قبل خیلی کم آرایش میکنم در حدی که معلوم نیس یا کلا وختی اون از سر کار برمیگرده آرایش میکنم تا مرتب و خوش ظاهر باشم مثلا
    دیزوز غروب لباسه مجلسیمو که اندازه ام نیست برای فروش برای اولین بار گذاشتم رو سایت خانومی شب پیام داد که عکسایه لباسه رو بفرستم تل من از اول گفتم اگه قصد خرید نداره مزاحم نشه که گفت نه میخوام بخرم و قصدی ندارم من صب دعوت به تلگرامو فرستادم براش تا عکسا رو بفرستم عکسا لباسه رو زمین بود گفت عکسه تنخورش رو بفرستم همه چی عادی بود منم لباسو پوشیدم و عکس فرستادم میدونم کارم اشتباه بود ولی جایی از لباس لخت نبود چهره ام هم معلوم نبود بعد اون خانوم شروع کرد به حرفایه ناجور زدن منم که حالم گرفته شده بود بهش توهین کردم و بلاکش کردم بعد دلم خنک نشد خودمو پسر جا زدم و یه عالمه حرف که حتی به ذهنمم نمیرسید نثارش کردم و تموم شد تا این که شوهرم اومد ناهارشو ببره گوشیم زنگ خورد و همون خانومه بود منم قطع کردم و گفتم اشتباه زنگ زده دروغ گفتم نمیخواستم ناراحت شه ازم اومد نشست و طبق معمول با گوشیم بازی کرد یه دفعه اون زنه پیام داد شما زنگ زدین این شد شروع پیام دادنه شوهرم که نه من زنگ نزدم و تو زنگ زدی بهشم زنگ زدم بر نداشت منم تیکه تیکه ماجرا رو تعریف کردم و ازش معذرت خواهی کردم گفت بخشیده ولی ناراحتیشو میفهمم موقع ناراحت بودنش کاری نمیکنه بغلم میکنه حتی ولی از کم صحبتیش میفهمم ناراحته حس میکنم هنوز باور نکرده بهش راستشو گفتم فقط نگفتم که لباسو پوشیدم میترسم دیگه دوستم نداشته باشه یا فک کنه بهش خیانت کردم یا هر چیزه دیگه ای من واقعا نمیخوام اینجوری باشم اما همیشه خراب میکنم چن وخت پیش تولد پسر عموش بود که همسن منه منم آرایش ملایم کردم و لباسیو پوشیدم که ازش ناراحت نشه با هم خوب بودیم رفتیم تولد من تا موقع برگشت چشمم بهش بود خیلی جذاب شده بود چشاشو خیلی دوس دارم میبینم دلم نمیاد چش بردارم وختی برگشتیم باهام حرف نمیزد فقط میگفت افسردگی گرفتم اینجوری بیشتر منو عذاب میداد نمیگفت چه مشکلی داره منم فک میکردم مشکل از منه که کم گذاشتم براش که افسرده شده یا یه شب برگشته بهم میگه نگاه کردنات اشتباهه میگه با این چشما یه جور توجه طرفه مقابلتو جلب میکنی من نمیتونم سرمو پایین بندازم چند ساله که همیشه موقع همه کار سرمو بالا نگه میدارم و موقع حرف زدن تو چشمای طرف مقابلم نگاه میکنم همه چیم اشتباهه نمیدونم چرا من فقط نمیخوام ناراحتش کنم ولی برعکس همیشه این کارو میکنم تو رو خدا شما بگین چیکار کنم من واقعا ناراحتم من دوسش دارم خیلی هم دوسش دارم و این تنها مشکله منه اگه انقد برام مهم نبود این جوری عذاب نمیکشیدم من تا ۱۵ سالگی چهره جالبی نداشتم ولی از ۱۵ به بعد بی نهایت تغییر کردم و این شد که خیلی مرکز توجه بودم منی که هیچ کی بهم اهمیت نمیداد یهو شدم عزیز دله همه من فقط همسرمو دوس دارم و به هیچ کی توجه نمیکنم اما این موضوع هنوزم باعث ترسشه

    سلام

    راستش را بخواهی خودم کوچک که بودم همینجوری بودم

    دوست داشتم کاری کنم که همه باورم کنم برای همین زیاد خراب کاری می کردم

    بعدش تصمیم گرفتم کاری نکنم و این شد که مسیر زندگیم عوض شد
    دیگه عوض شده بودم و دیگه ادم سابق نبودم

    انسان نیازی نداره خودش و به دیگران ثابت کنه تا مورد توجه قرار بگیره

    من بعد از سال ها و قرن ها فهمیدم که هر انسان یک گنجی درون خودش داره . هر کسی که اون گنج و بخواد باید براش تلاش کنه.

    تو خودت یک گنجی و نیازی نیست که خودت و به دیگران ثابت کنی

    جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعت هست یا به قول قدیمی ها ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست

    کتاب یخ شکن ها یا پنیر من و چه کسی برده رو از کتاب خانه ها تهیه کن و بخونش و شک نکن مسیر زندگیت عوض میشه ( به شرطی که بهش عمل کنی )


    هیچ وقت دنبال ثابت کردن خودت نباش .. من برایم تجربه شده . هر وقت خواستم خودم را ثابت کنم مثل ادمی که درون مرداب افتاده است شدم و به جای این که همه چی رو درست کنم همه چیز و خراب میکردم

    .

    فقط باید مهارت های ابراز وحود و یاد بگیری..

    ابراز وجود با ثابت کردن فرق می کنه

    اول از همه دو کتاب بالا رو بخون
    بعدش کتاب های زیر رو به ترتیب مطالعه کن

    اما برای شروع این نکته رو هم بهت بگم ( خودت تعیین می کنی که رفتار فرد مقابلت با تو چگونه باشه )
    بخ شکن ها
    پنیر من و چه کسی برده
    مهارت زندگی
    مهارت ارتباط موثر
    مهارت ابراز وجود

    این کتاب ها رو تهیه کن و به ترتیبی که گفتم بخون

    انشاا... که مسیر زندگیت عوض میشه
    امضای ایشان
    **ملاصدرا مي گويد: خداوند بي نهايت است و لامكان و بي زمان اما به قدر فهم تو كوچك مي شود و به قدر نياز تو فرود مي آيد و به قدرآرزوي تو گسترده مي شود و به قدر ايمان تو كارگشا مي شود.
    **اگر ميخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد به دوستان خود محبت كنيد. (كورش كبير)
    **نويسنده معروفي مي گويد: زن مانند كروات است هم زيبايي به مرد مي بخشد و هم گلويش را فشار مي دهد.
    **چارلي چاپلين: وقتي زندگي 100 دليل براي گريه كردن به تو نشان ميده تو 1000 دليل براي خنديدن به اون نشون بده

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اضطراب در جمع
    توسط roxanne در انجمن اضطراب
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 02-03-2016, 12:49 AM
  2. عدم اعتماد به همسر
    توسط google در انجمن سایر مشکلات زن و شوهر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-03-2015, 10:47 AM
  3. اعتماد بنفس بالا
    توسط saminn در انجمن اخلاق و رفتار
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 08-08-2015, 08:54 PM
  4. اعتماد بنفس بالااا
    توسط saminn در انجمن اخلاق و رفتار
    پاسخ: 15
    آخرين نوشته: 08-08-2015, 09:43 AM
  5. ترس و عدم اعتماد به نفس
    توسط LLVM در انجمن اضطراب
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 08-02-2015, 03:16 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد