نمایش نتایج: از 1 به 23 از 23

موضوع: یه مسئله ی یکم عجیب!

5529
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    یه مسئله ی یکم عجیب!

    سلام و عرض ادب خدمت همگی
    دیروز رفتم پیش یکی از دوستام که آموزشگاه داره
    و چون مدتی بود هم رو ندیده بودیم کلی حرف زدیم
    بعد که من خواستم برگردم
    یه دختر که با دوست من دوست هست و من چند بار ایشون رو تو آموزشگاه دوستم دیده بودم اومد اونجا
    دختره متولد 74 هست
    و پشت کنکوری تجربی هست
    خلاصه اومد یک حرف زدیم و بعد بحث شغل و مهاجرت و ازدواج و مجردی و این چیزا شد


    دوست من سراغ برادرم رو گرفت که الان ایشون سرباز هستن و یه آزمون باید تو اون آموزشگاه بده
    دوستم گفت بهش گفتم مطالعه کردی در جواب گفته من سرباز هستم و تو شرایط سربازی آدم زیاد حس و حال درس خوندن و امتحان دادن نداره
    و به این خاطر از برادر دیگم خواسته که به جاش بره آزمون بده!

    منم خندیدم گفتم آره هر بار خودمم بهش میگم اینجوری توجیه میکنه
    خلاصه بعد یکم بیشتر حرف زدیم منم گفتم این پسر کلا آدم خوشی هست به خودش سخت نمیگیره و سعی میکنه تو لحظه زندگی کنه و از زندگی لذت ببره
    دیدم این دختر خانوم که بغل دست من نشسته بودن و یکی دو بار هم برادر من رو آموزشگاه دیده بود
    خندید و به حالت شوخی گفت برادرت قصد ازدواج نداره؟ منم خندیدم گفتم الان سربازه حالا باید برگرده بره سرکار فعلا برنامه ی ازدواج نداره
    بعد گفت اخه من عاشق اینجور آدم هام آدم دلش میخواد باهاشون وقت بگذرونه
    بعد گفت عزیزم سوع تفاهم نشه من شوخی کردم منم گفتم چه ایرادی داره چیز بدی که نگفتی می دونم شوخی کردی
    خلاصه یکم بحثمون کشید به روحیه و روانشناسی و این حرفا


    بعد آموزشگاه شلوغ شد و ما رفتیم یه جا دوتایی نشستیم
    بحث رو از معلم خصوصی و کلاس کنکوری شروع کرد تا رسید به مطالعه و روحیه و این چیزا
    بعد گفت من همه ی کتاب های نیچه، استیون هاوکینگ، صادق هدایت و نویسندگانی از این سبک رو خوندم!
    اصلا بهش نمیومد اونم این حجم بالا از مطالعه برای یه دختر کنکوری، اونم این همه کتاب از این سبک!
    بعد دو تا پسر جوون اومدن منتظر کلاس بودن نشسته بودن نزدیک ما و داشتن به حرفامون گوش میدادن
    دختره هم یه رژ لب از کیفش در اورد و نظر منو خواست
    منم که دیدم پسرا همشون حواسشون به ما هست و من معذب بودم و اونم راحت نمی تونست حرف بزنه رو گوشیم براش تایپ کردم میخوای بریم بیرون ادامه ی حرفارو بزنیم؟
    دیدم خیلی علاقه نشون داد گفت اره الان اماده میشم
    خلاصه چادرش رو سرش کرد و چند دقیقه اومدیم بیرون
    تیپش اسپورت هست ولی چادر میذاره و موهاشم بیرون نیست، یکم هم آرایش ملایم داره معمولا


    رفتیم یه کافه که راحت باشیم، هوا هم تاریک شده بود و من باید خیلی سریع برمیگشتم خونه
    اما خب اون انگار تازه حرفاش رو شروع کرده بود به گفتن و خیلی نیاز داشت من پیشش باشم
    دیدم کم کم گفت که من افسردگی دارم و چند تا دکتر مشاور و روانپزشک رفتم و در مان نشدم یعنی هیچکدوم نتونستن منو درک کنن!
    منم خواستم شنونده ی خوبی باشم و بین حرفاش اگه چیزیو میگفتم یا همدردی میکردم یا خواستم بهش روحیه بدم
    بعد تو چشمام زل زد گفت من تا حالا این حرفارو پیش هیچ کسی نگفتم حتی صمیمی ترین دوستم
    بعد دوباره تو صورتم زل زد گفت ببین من پوچ گرا هستم، تا حالا دوبار خودکشی کردم!!!!!!!!!!
    خیلی عجیب بود برام
    و یه عکس از گوشیش بهم نشون داد که ظاهرا رگش رو زده بود و خون تموم ساعت و دست سفیدش رو پوشونده بود!
    منم دیدم عکس رو حالم داشت بهم میخورد و یکم ترسیدم گوشیو دادم بهش گفتم خوشحالم الان زنده هستی اما چرا این عکس رو نگه داشتی؟
    گفت حماقت! میخوام اینو نگاه کنم که یه بار دیگه سراغ این کارا نرم!
    خلاصه چند دیقه دیگه حرف زدیم و من وقتی بهش پیشنهاد مشاوره و دکتر روانپزشک رو دادم هر بار میگفت اونا نمی تونستن منو درک کنن
    یه سری هم طبق گفته ی خودش 130 تا قرص رو خورده بود!!!!!!!!!!!

    منم حس کردم شاید شکست عشقی یا رابطه ی ناخوشایندی از بودن با یه پسر داشته
    دیدم گفت نه هیچوقت دلم نمیخواسته به خاطر نیازهام با کسی باشم
    اما یک بار تو کلاس کنکور پسر همسایه مون ازم پرسیده چرا همیشه افسرده هستی
    می گفت منم جواب دادم که احساس پوچی می کنم
    خلاصه تو یه شبکه ی مجازی با پسره یک ماه و نیم حرف میزنه ، اما خیالش هم ازش راحت بوده که اون پسر به هیشکی نمیگه که باهاش در ارتباطه
    خونواده اش مذهبی هستند دختره و خودشم میگفت ارتباط دوست پسر دوست دختری رو خوشم نمیاد


    گفت اون پسر سرزنده و پرانرژی بوده و خیلی چیزارو برام حل کرده اما دوست دخترش که جریان رو فهمیده گفته باید جدا بشین و دیگه حرف نزنین!
    منم بهش گفتم قبلا تو اموزشگاه دیدمت همیشه شاد و پرانرژی بودی و سر به سر همه می ذاشتی
    گفت آره اخه اون چون با اون پسره حرف میزدم خیلی روحیه ام خوب شده و خوابم تنظیم شده و هیچ قرص ارام بخشی نخوردم!
    بعد دوباره با یه حالت معصوم و با بغض تو چشمام زل زد، گفت من هر شب یا هر روز گریه می کنم تو تنهایی ، می گفت اتاقش تو زیر زمین خونه شون هست و خونواده اش هم خیلی در جریان نیستن
    خیلی دلم براش سوخت و سعی کردم آرومش کنم، گفتم به هرحال هر مسئله ای به جز مرگ یه راه حلی داره

    می گفت مثلا وقتی من گریه میکردم توی نرم افزار ایمو اون منو میدیده صبر کرده گریه هام تموم شه و بعد کاری کرده من بخندم و ناراحتی کلا از یادم بره
    خلاصه منظورش این بود واسه ی هوس و این چیزا حرف نزدن!
    می گفت اگه اون پسره اگه شیش ماه باهام حرف میزد من پزشکی میاوردم، اما ربته اش در حد پرستاری بوده و چون مشاور براش به درستی انتخاب رشته نکرده قبول نشد


    خلاصه من راه درمانگر رو پیشنهاد دادم و گفت دیگه تا یک مدت سراغ این کتاب ها نرو، گفت دیگه مدتیه نمیرم اما یه پسر با درک و پرانرژی فقط می تونه من رو درک کنه و حالم خوب بشه!
    و بعد گفت تو می تونی همچین کسی رو پیدا کنی برام!؟
    گفت خیلی ها بهم پیشنهاد میدن اما اون ها هدفشون چیزای دیگه است که من دوس ندارم
    منم گفتم خب این پسرها خیلی کم هستن
    دلش می خواست با برادر من حرف بزنه!
    بعدش دیگه من دیرم شده بود و باید برمیگشتم خونه، شماره ام رو گرفت و گفتم سر فرصت بعدا بیشتر حرف میزنیم
    بعد پیام داد گفت بابت امروز ممنون خیلی خوب بود.
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    حالا چند تا نکته هست
    یک اینکه من هرگز همچین دوستی نداشتم و هیچوقت در مورد این چیزا با دوستام حرف نزدیم
    یعنی همچین تجربه هایی داشته باشن

    دو برام سواله این دختر بین این همه دختر و دوست که داره چرا من رو انتخاب کرد و اینقدر سریع اعتماد کرد به من؟
    به خاطر اینکه از حرف زدن هامون این برداشت رو کرد که من درکش می کنم یا مهربون هستم؟
    به خاطر اینکه از برادرم خوشش اومده و شاید می خواسته از طریق من با اون در ارتباط باشه؟
    سه اینکه حالش و حرفاش خیلی هاش برای من عجیبه
    می گفت دوسال هست این شرایط رو داره
    کلی قرص های آرام بخش هم خورده و می گفت دیگه دوزشون برام رفته بالا!

    بعد می گفت دو تا برادر داره که یکیشون نظامی هستن شغلشون و می گفت کلا آدم خشکیه و اگه بری بهش بگی حالم خوب نیست می گه برو بابا کارتو بکن این روزا هیچ کس حالش خوب نیست!
    یکیشون هم می گفت تفاوت سنی مون بالاس و محل کارش شهر دیگه ای و من خیلی نمی تونم باهاش در ارتباط باشم


    اما گفت که خونواده ام و به خصوص پدرم اگه بهشون بگم ماه توی آسمون رو میخوام نه نمیگن بهم و خیلی محبت میکنن
    اونجور هم که می گفت خیلی به پدرش وابسته است و وقتی بهش گفتم چرا با اون حالتو خوب نمیکنی
    گفت اخه سنش بالاس و احساس های منو خوب درک نمیکنه


    حالا می خواستم بگم من چه کاری انجام بدم که نه خودم آسیب ببینم و هم اینکه اگه کمکی از من بر میاد براش انجام بدم
    هر چند فکر می کنم اگه پتانسیلش رو داشته باشم همه ی حرفاش رو بشنوم و آخر سر هم به یه مشاور معرفیش کنم
    یا ادامه ندم؟ و به چه دلیلی؟

    از طرفی هم یکم نگران برادرم هستم
    چون ظاهرا از برادرم خیلی خوشش اومده
    نگران هستم تو آموزشگاه بهش بگه که ازش خوشش میاد.

    از طرفی من دختر مهربون و حساسی هستم و یکم ساده!
    در عین اینکه دلم میخواد اگه کاری ازم بر میاد به بقیه کمک کنم، اما اصلا دوست ندارم کسی از این ویژگی هام سوع استفاده کنه
    و خب برام اصلا خوشایند نیست قبول کنم برادرم با با این دختر که این شرایط روحی رو داره حرف بزنه، چون برادرم 24 سالشه و خب جوونه و ممکنه آسیب ببینه
    ضمن اینکه خونواده ی ما سنتی هست و برادرهام اهل روابط دوستی با دخترا نیستن.
    ببخشید خیلی طولانی شد، چون یه مقدار پیچیده است و خواستم با جزییات بگم

    حالا یه نکته ی دیگه هم که برام یکم عجیب هست
    می گفت اگر پسری با این شرایط باشه که بتونه قشنگ و کامل احساس و فکرهام رو درک کنه و بتونه حالمو خوب کنه من اصلا بهش وابسته نمیشم و هر وقت بخواد بره مشکلی ندارم و آویزونش نمیشم
    و می گفت قول میدم عاشقش هم نشم! و دید حنسی و احساس وابستکگی عاطفی پیدا نمیکنم بهش!
    یکم برام عجیبه
    یعنی واقعا با توجه به شرایطش حق داره این حالت رو داشته باشه؟
    یا داره چیزی رو قایم میکنه؟
    یا یه چیزی رو نمیگه؟
    اخه یکم عجیبه یه دختر جوون که تو خونواده ی سنتی هم بزرگ شده چند مدت با پسری حرف بزنه و نه وابسته بشه نه حس جنسی پیدا کنه و نه هیچی!
    یعنی بیماریش اینقدر حاده؟
    حس می کنم شرایطش از حرف زدن با من که مشاور نیستم و درددل حاد تر باشه

    حالا عجیب ترین نکته این وسط برای من این هست که آیا خوندن چند تا کتاب در مورد پوچ گرایی و این جور عقاید می تونه تا این حد تاثیرات عمیق رو روی یه دختر بذاره؟
    ممنون میشم نظر بدین.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-13-2018 در ساعت 05:20 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  3. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    سلام

    کمی خلاصه تر بنویسید مُردم این همه رو خوندم

    خب به این خانم بفرمایید رابطه در حد صرفاً حرف زدن فقط مدت کمی جواب میده بعدش عین اون مورد قبلش یا طرف میره یا اگرم نره دیگه جذابیت گذشته رو نخواهد داشت.

    بهش بگید بهتره رو پیدا کردن یه مورد مناسب برا ازدواج تمرکز کنه و البته با کم کردن توقعات خودش و دست کشیدن از تشریفات بی فایده.

    باهاتون حرف زده چون دیده قابل اعتماد هستید و همینطور شنونده خوب و ممکنه کمی دلش بخواد با برادرتون آشنا بشه.

    چرا باید حرفاش عجیب باشه اتفاقاً من حرفاشو کاملاً درک میکنم چون خودم نزدیک 15 ساله همچین حس و حالی دارم، البته من هیچوقت اقدام به خودکشی نکردم ولی یه مدت بشدت افسرده بودم.

    مشکل ایشون کتابهایی که خوندن نیست حالا ممکنه در شرایط افسردگی کمی تاثیر منفی رو افکارش بذارن اما مشکل اونا نیستن، مشکل ایشون نیاز روحی شدیدی هست که فقط از طریق جنس مخالف تقریباً همسن میتونه تامین بشه، یعنی این نیاز جوری هست که در صورت تامین نشدن میتونه تمام فعالیتهای فردی و اجتماعی شخص رو دچار مشکل کنه و به سمت افسردگی ببره.
    حرف زدن با مشاور یا یه دوست یا هر کسی اون خلا رو پر نمیکنه، اون خلا عاطفی فقط با آغوش گرم پر محبت و رابطه عاشقانه پر میشه.

    این چیزایی که گفتمو بهشون بگید ببینید تایید میکنه یا نه؟ بنظر من که تایید میکنه.
    ویرایش توسط Experience : 12-13-2018 در ساعت 05:41 PM

  4. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    سلام

    کمی خلاصه تر بنویسید مُردم این همه رو خوندم

    خب به این خانم بفرمایید رابطه در حد صرفاً حرف زدن فقط مدت کمی جواب میده بعدش عین اون مورد قبلش یا طرف میره یا اگرم نره دیگه جذابیت گذشته رو نخواهد داشت.

    بهش بگید بهتره رو پیدا کردن یه مورد مناسب برا ازدواج تمرکز کنه و البته با کم کردن توقعات خودش و دست کشیدن از تشریفات بی فایده.

    باهاتون حرف زده چون دیده قابل اعتماد هستید و همینطور شنونده خوب و ممکنه کمی دلش بخواد با برادرتون آشنا بشه.

    چرا باید حرفاش عجیب باشه اتفاقاً من حرفاشو کاملاً درک میکنم چون خودم نزدیک 15 ساله همچین حس و حالی دارم، البته من هیچوقت اقدام به خودکشی نکردم ولی یه مدت بشدت افسرده بودم.

    مشکل ایشون کتابهایی که خوندن نیست حالا ممکنه در شرایط افسردگی کمی تاثیر منفی رو افکارش بذارن اما مشکل اونا نیستن، مشکل ایشون نیاز روحی شدیدی هست که فقط از طریق جنس مخالف تقریباً همسن میتونه تامین بشه، یعنی این نیاز جوری هست که در صورت تامین نشدن میتونه تمام فعالیتهای فردی و اجتماعی شخص رو دچار مشکل کنه و به سمت افسردگی ببره.
    حرف زدن با مشاور یا یه دوست یا هر کسی اون خلا رو پر نمیکنه، اون خلا عاطفی فقط با آغوش گرم پر محبت و رابطه عاشقانه پر میشه.

    این چیزایی که گفتمو بهشون بگید ببینید تایید میکنه یا نه؟ بنظر من که تایید میکنه.


    سلام آقای تجربه
    ممنونم که نظر گذاشتید
    ببخشید دیگه جزئی نگرهای من رو
    می خواستم درست حسابی توضیح بدم

    آخه می دونید من ازش پرسیدم و گفت دوساله که این شرایط رو داره
    و دقیقا بعد از خوندن این همه کتاب اینجوری شده، حالا به قول شما تنهایی و نداشتن ارتباطش با یک جنس مقابل و شرایط سخت کنکور هم قطعا از نظر من بی تاثیر نبوده

    در مورد ازدواج میگه زندگی مجردی بهتره و ازدواج مانع رسیدن به خواسته های آدم میشه!
    این دختر یک پسر با درک بالا رو نیاز داره که یک مدت باهاش حرف بزنه و می گفت من می دونم مشکلم کاملا حل میشه
    از حرفاش فهمیدم کمالگرا هم هست


    بعد چند سال پیش که تازه دیپلم گرفته عموش که روسیه زندگی می کنه بهش پیشنهاد داده بره اونجا دندونپزشکی بخونه
    اینم قبول کرده و به پیشنهاد عموش می خواسته چند روز بره شرایط اونجا رو از نزدیک ببینه و اگه قبول کرد تو دانشگاه ثبت نام کنه
    اما روز پروازش حین خداحافظی با مادرش، مادرش از شدت فشار روانی که به خاطر دلبستگی به دخترش داشته سکته می کنه و میفته بیمارستان!
    این دختر طفلک هم همون جا کوتاه میاد و به خاطر مادرش قید این موقعیت رو میزنه

    بعد ها هم با برادر دوستش که یکی از رتبه های برتر کنکور بوده آشنا میشه برای مشاوره دادن و این چیزا
    پسره مادرش امریکاییه و اونجا به دنیا اومده ولی خب برگشتن ایران و محل زندگیشون این شهر هستش
    امال پسره دیدگاهش غربی بوده و بدون هزینه کلی وقت براش گذاشته و به قول خودش می گفت هر ماه به خاطر مشاوره ی من از تهران پاشده اومده اینجا
    این پسر هم بهش پیشنهاد داده بره خارج درس بخونه و گفته خودمم باهات میام
    بعد هم بهش پیشنهاد ازدواج داده
    اما چون پسره دیدگاهش غربی بوده این دختر هم نتونسته قبول کنه بهش جواب رد داده
    مثلا گفت دیدگاهش اینجوریه گفته اگر منو تو ازدواج کنیم و تو دوست پسر داشته باشی من هیچ مشکلی ندارم.
    اما این دختر عقایدش اینجوری نیست.

    در این مورد باهاتون موافقم ولی خب خوندن این حجم زیاد از کتاب باعث تزریق اون عقاید پوچ گرایی توی روح و روانش شده
    وگرنه خب همه ی دخترها این خلع رو دارن و همه شون هم ارتباط با پسرا ندارن یا مثلا دیرتر ازدواج میکنن ولی به این شکل نیستن که افسرده باشن
    این برای من سواله.
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    بچه ها
    من بعد از اینکه این تاپیک رو اینجا گذاشتم ، یعنی چند دقیقه بعدش یه شماره ی ناشناس باهام تماس گرفت و فکر کردم شاید تماس کاری یا یکی از دوستام باشه
    جواب دادم کد استان خودمون بود ولی چون شماره ناشناس بود خواستم اول اون حرف بزنه دیدم هیچی نگفت منم سکوت کردم و بعد گوشی رو قطع کرد!
    حس کردم شاید این دختر عضو این سایت باشه و تاپیک رو دیده!

    الهه عزیزم اگر عضو سایت هستی و تاپیک من رو دیدی امیدوارم درک کنی که حق داشتم مشورت بگیرم!
    وقتی هم خواستم این موضوع رو اینجا مطرح کنم شک کردم شاید الهه عضو این انجمن باشه یعنی یه حسی بهم این رو القا کرد!
    اما خب چون مهم بود و نیاز به مشورت داشتم عنوان کردم.
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    بعد یه چیز خیلی عجیب دیگه!
    چطور میشه یه دختر رگش رو بزنه بعد از خودش عکس بگیره؟
    این غیر عادی نیست؟

    یا اگه کسی دیگه هم کنارش باشه خب جای عکس گرفتن میرسونتش بیمارستان نه بیاد از صحنه عکس بگیره
    عین عکس فیلما و این چیزا بود
    خون قرمز کل پوست روشن دستش رو پوشونده بود
    من که از دیدنش داشت حالم بد میشد و ترسیدم!
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام و عرض ادب خدمت همگی
    دیروز رفتم پیش یکی از دوستام که آموزشگاه داره
    و چون مدتی بود هم رو ندیده بودیم کلی حرف زدیم
    بعد که من خواستم برگردم
    یه دختر که با دوست من دوست هست و من چند بار ایشون رو تو آموزشگاه دوستم دیده بودم اومد اونجا
    دختره متولد 74 هست
    و پشت کنکوری تجربی هست
    خلاصه اومد یک حرف زدیم و بعد بحث شغل و مهاجرت و ازدواج و مجردی و این چیزا شد


    دوست من سراغ برادرم رو گرفت که الان ایشون سرباز هستن و یه آزمون باید تو اون آموزشگاه بده
    دوستم گفت بهش گفتم مطالعه کردی در جواب گفته من سرباز هستم و تو شرایط سربازی آدم زیاد حس و حال درس خوندن و امتحان دادن نداره
    و به این خاطر از برادر دیگم خواسته که به جاش بره آزمون بده!

    منم خندیدم گفتم آره هر بار خودمم بهش میگم اینجوری توجیه میکنه
    خلاصه بعد یکم بیشتر حرف زدیم منم گفتم این پسر کلا آدم خوشی هست به خودش سخت نمیگیره و سعی میکنه تو لحظه زندگی کنه و از زندگی لذت ببره
    دیدم این دختر خانوم که بغل دست من نشسته بودن و یکی دو بار هم برادر من رو آموزشگاه دیده بود
    خندید و به حالت شوخی گفت برادرت قصد ازدواج نداره؟ منم خندیدم گفتم الان سربازه حالا باید برگرده بره سرکار فعلا برنامه ی ازدواج نداره
    بعد گفت اخه من عاشق اینجور آدم هام آدم دلش میخواد باهاشون وقت بگذرونه
    بعد گفت عزیزم سوع تفاهم نشه من شوخی کردم منم گفتم چه ایرادی داره چیز بدی که نگفتی می دونم شوخی کردی
    خلاصه یکم بحثمون کشید به روحیه و روانشناسی و این حرفا


    بعد آموزشگاه شلوغ شد و ما رفتیم یه جا دوتایی نشستیم
    بحث رو از معلم خصوصی و کلاس کنکوری شروع کرد تا رسید به مطالعه و روحیه و این چیزا
    بعد گفت من همه ی کتاب های نیچه، استیون هاوکینگ، صادق هدایت و نویسندگانی از این سبک رو خوندم!
    اصلا بهش نمیومد اونم این حجم بالا از مطالعه برای یه دختر کنکوری، اونم این همه کتاب از این سبک!
    بعد دو تا پسر جوون اومدن منتظر کلاس بودن نشسته بودن نزدیک ما و داشتن به حرفامون گوش میدادن
    دختره هم یه رژ لب از کیفش در اورد و نظر منو خواست
    منم که دیدم پسرا همشون حواسشون به ما هست و من معذب بودم و اونم راحت نمی تونست حرف بزنه رو گوشیم براش تایپ کردم میخوای بریم بیرون ادامه ی حرفارو بزنیم؟
    دیدم خیلی علاقه نشون داد گفت اره الان اماده میشم
    خلاصه چادرش رو سرش کرد و چند دقیقه اومدیم بیرون
    تیپش اسپورت هست ولی چادر میذاره و موهاشم بیرون نیست، یکم هم آرایش ملایم داره معمولا


    رفتیم یه کافه که راحت باشیم، هوا هم تاریک شده بود و من باید خیلی سریع برمیگشتم خونه
    اما خب اون انگار تازه حرفاش رو شروع کرده بود به گفتن و خیلی نیاز داشت من پیشش باشم
    دیدم کم کم گفت که من افسردگی دارم و چند تا دکتر مشاور و روانپزشک رفتم و در مان نشدم یعنی هیچکدوم نتونستن منو درک کنن!
    منم خواستم شنونده ی خوبی باشم و بین حرفاش اگه چیزیو میگفتم یا همدردی میکردم یا خواستم بهش روحیه بدم
    بعد تو چشمام زل زد گفت من تا حالا این حرفارو پیش هیچ کسی نگفتم حتی صمیمی ترین دوستم
    بعد دوباره تو صورتم زل زد گفت ببین من پوچ گرا هستم، تا حالا دوبار خودکشی کردم!!!!!!!!!!
    خیلی عجیب بود برام
    و یه عکس از گوشیش بهم نشون داد که ظاهرا رگش رو زده بود و خون تموم ساعت و دست سفیدش رو پوشونده بود!
    منم دیدم عکس رو حالم داشت بهم میخورد و یکم ترسیدم گوشیو دادم بهش گفتم خوشحالم الان زنده هستی اما چرا این عکس رو نگه داشتی؟
    گفت حماقت! میخوام اینو نگاه کنم که یه بار دیگه سراغ این کارا نرم!
    خلاصه چند دیقه دیگه حرف زدیم و من وقتی بهش پیشنهاد مشاوره و دکتر روانپزشک رو دادم هر بار میگفت اونا نمی تونستن منو درک کنن
    یه سری هم طبق گفته ی خودش 130 تا قرص رو خورده بود!!!!!!!!!!!

    منم حس کردم شاید شکست عشقی یا رابطه ی ناخوشایندی از بودن با یه پسر داشته
    دیدم گفت نه هیچوقت دلم نمیخواسته به خاطر نیازهام با کسی باشم
    اما یک بار تو کلاس کنکور پسر همسایه مون ازم پرسیده چرا همیشه افسرده هستی
    می گفت منم جواب دادم که احساس پوچی می کنم
    خلاصه تو یه شبکه ی مجازی با پسره یک ماه و نیم حرف میزنه ، اما خیالش هم ازش راحت بوده که اون پسر به هیشکی نمیگه که باهاش در ارتباطه
    خونواده اش مذهبی هستند دختره و خودشم میگفت ارتباط دوست پسر دوست دختری رو خوشم نمیاد


    گفت اون پسر سرزنده و پرانرژی بوده و خیلی چیزارو برام حل کرده اما دوست دخترش که جریان رو فهمیده گفته باید جدا بشین و دیگه حرف نزنین!
    منم بهش گفتم قبلا تو اموزشگاه دیدمت همیشه شاد و پرانرژی بودی و سر به سر همه می ذاشتی
    گفت آره اخه اون چون با اون پسره حرف میزدم خیلی روحیه ام خوب شده و خوابم تنظیم شده و هیچ قرص ارام بخشی نخوردم!
    بعد دوباره با یه حالت معصوم و با بغض تو چشمام زل زد، گفت من هر شب یا هر روز گریه می کنم تو تنهایی ، می گفت اتاقش تو زیر زمین خونه شون هست و خونواده اش هم خیلی در جریان نیستن
    خیلی دلم براش سوخت و سعی کردم آرومش کنم، گفتم به هرحال هر مسئله ای به جز مرگ یه راه حلی داره

    می گفت مثلا وقتی من گریه میکردم توی نرم افزار ایمو اون منو میدیده صبر کرده گریه هام تموم شه و بعد کاری کرده من بخندم و ناراحتی کلا از یادم بره
    خلاصه منظورش این بود واسه ی هوس و این چیزا حرف نزدن!
    می گفت اگه اون پسره اگه شیش ماه باهام حرف میزد من پزشکی میاوردم، اما ربته اش در حد پرستاری بوده و چون مشاور براش به درستی انتخاب رشته نکرده قبول نشد


    خلاصه من راه درمانگر رو پیشنهاد دادم و گفت دیگه تا یک مدت سراغ این کتاب ها نرو، گفت دیگه مدتیه نمیرم اما یه پسر با درک و پرانرژی فقط می تونه من رو درک کنه و حالم خوب بشه!
    و بعد گفت تو می تونی همچین کسی رو پیدا کنی برام!؟
    گفت خیلی ها بهم پیشنهاد میدن اما اون ها هدفشون چیزای دیگه است که من دوس ندارم
    منم گفتم خب این پسرها خیلی کم هستن
    دلش می خواست با برادر من حرف بزنه!
    بعدش دیگه من دیرم شده بود و باید برمیگشتم خونه، شماره ام رو گرفت و گفتم سر فرصت بعدا بیشتر حرف میزنیم
    بعد پیام داد گفت بابت امروز ممنون خیلی خوب بود.
    سلام
    خوب از متن سخنش معلومه برادرتان را دیده و ازش خوشش آمده به هر حال این حرفها هم با شما که خواهرش هستی زده که هم نظرتان را بداند و هم بتواند از طریق شما به برادرتان نزدیک شود خوب به هر روی ایشان به شدت افسرده هستند حتما باید به یک روانشناس مجرب مراجعه کند بهتر هست شما همشهریت هست حتما به مشاور و روانشناس معرفی کنید احتمالا هم اختلال دوقطبی دارد و باید درمان شود اینکه گفته با یک پسر در ارتباط بوده حالش خوب بوده حتما دوره شیدایی را می گذرانده در هر صورت درمان ایشان ازدواج نیست باید به طور جدی درمان شود.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  9. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    خوب از متن سخنش معلومه برادرتان را دیده و ازش خوشش آمده به هر حال این حرفها هم با شما که خواهرش هستی زده که هم نظرتان را بداند و هم بتواند از طریق شما به برادرتان نزدیک شود خوب به هر روی ایشان به شدت افسرده هستند حتما باید به یک روانشناس مجرب مراجعه کند بهتر هست شما همشهریت هست حتما به مشاور و روانشناس معرفی کنید احتمالا هم اختلال دوقطبی دارد و باید درمان شود اینکه گفته با یک پسر در ارتباط بوده حالش خوب بوده حتما دوره شیدایی را می گذرانده در هر صورت درمان ایشان ازدواج نیست باید به طور جدی درمان شود.


    سلام آقا سعید
    ممنونم از اینکه نظر گذاشتین
    کاملا موافق هستم و وسط حرفاش حدس زدم شاید اختلال دو قطبی هم داره!
    اما گفت اگر یه پسر که بتونه منو درک کنه و با روحیه ی بالا باشه شیش ماه باهام حرف بزنه مطمئن هستم حالم خوب میشه کاملا
    و گفت اون یک ماه و نیم که با اون پسر همسایه مون حرف زدم خیلی از مسائلی که داشتم برام کاملا حل شده و الان دیگه اون مسائل رو ندارم!
    حدس می زنم نیاز شدید داره یه جنس مقابل درکش کنه
    بعد که دید من بهش فرصت دادم حرفاشو بزنه و بدون قضاوت و سرزنش گوش میداد و باهاش تماس چشمی برقرار میکردم
    یعنی وقتی حرف از خودکشی و نا امیدی اینا زد خیلی دلم سوخت و اگه حای راحتی بودیم دلم میخواست بغلش کنم که آروم بشه چون خیلی نیاز به دلگرمی داشت
    بعد ظاهرا ترغیب میشد و هی بیشتر از خودش می گفت
    من چند ماه بود این دختر رو میشناختم، تو برخوردهای عادیش اصلا چیز مشکوکی نیست
    یعنی به قول خودش نمیخواد نشون بده پیش بقیه
    حتی این دوست من که چند ساله میشناستش خبر نداره از این چیزا
    دیروز هم گفت الهه به جای اینکه از نیچه و هدایت کتاب بخونی و روشن فکر بازی در بیاری برو تست کنکور بزن امسال دیگه بری دانشگاه و در جا نزنی

    بعد گفت خوبی پسر همسایه مون این بوده نه قضاوت میکرده نه سرزنش و نه به هیچ کسی گفته که من باهاش حرف میزنم یعنی همه جوره خیالش رو راحت کرده
    بعد گفت من حتی با دوس دخترش حرف زدم و گفتم من برای ازدواج یا دلایل دیگه نمیخوامش فقط یه مشکلی دارم که نیاز دارم باهاش یه مدت حرف بزنم مثل یه دوست معمولی
    می گفت دختره هم برگشته گفته ایشون مشاور نیست عزیزم می تونی بری مشاوره مشکلت رو حل کنی
    بعد هم اگر مشاور باشه به من مشاوره باید بده نه به تو!


    بعد الهه چند تا دوست داره همیشه رفت و امد دارن تو اموزشگاه دوست من ، کلاس دارن میان میرن
    دیروز یکیشون اونجا بود دیدم مثل قبل با هم صمیمی نیستن
    بعد که اون دوتا پسر اومدن نشستن
    دیدم الهه با صدای بلند که پچ پچ نباشه و از عمد میخواست اونا بشنون
    گفت من اگه با دختری دوست باشم بعد اون دوستم با یه پسر دوست بشه و پسره به دوستم بگه حق نداری با اون دختر ارتباط داشته باشی و دوستم پسره رو انتخاب کنه دیگه منم برای همیشه میذارمش کنار!!!!!!!
    منم اول برام عجیب بود چرا اینو گفت اون هم جوری که پسرا داشتن قشنگ گوش میدادن و ما رو نگاه میکردن
    بعد که اومدیم بیرون گفت میدونی چرا اون حرف رو زدم
    گفتم خب
    گفت چون اون دوستم که روبروی ما نشسته با اون پسره کناریش دوست شدن و ظاهرا قصدشون ازدواجه
    بعد گفت دوست این پسره که که نزدیک تو نشسته بود به من پیشنهاد رابطه داده و من ردش کردم
    و برای همین دوست پسر دوست من به دوستم گفته دیگه نباید با من حرف بزنه، به خاطر اینکه الهه پیشنهاد دوستش رو رد کرده!
    پسره مدام زل زده بود بهش و به حرفاش گوش میداد
    منم معذب شدم چون حوصله ی این جوها رو ندارم و خوشم نمیاد
    دیگه بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-13-2018 در ساعت 06:56 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    خوب از متن سخنش معلومه برادرتان را دیده و ازش خوشش آمده به هر حال این حرفها هم با شما که خواهرش هستی زده که هم نظرتان را بداند و هم بتواند از طریق شما به برادرتان نزدیک شود خوب به هر روی ایشان به شدت افسرده هستند حتما باید به یک روانشناس مجرب مراجعه کند بهتر هست شما همشهریت هست حتما به مشاور و روانشناس معرفی کنید احتمالا هم اختلال دوقطبی دارد و باید درمان شود اینکه گفته با یک پسر در ارتباط بوده حالش خوب بوده حتما دوره شیدایی را می گذرانده در هر صورت درمان ایشان ازدواج نیست باید به طور جدی درمان شود.

    آقا سعید در مورد مشاوره و راه حل من
    من بهش پیشنهاد دادم این مسئله رو با کمک یه روان درمان گر که با تجربه و آگاه و با درک کامل باشه حل کنه
    گفت من هر مشاور و دکتری رفتم هیچ کدومشون درکم نکردن
    به دوستامم که یه چیزای سطحی گفتم میگن بابا این روزا هیچ کس حالش خوش نیست برو درستو بخون

    من در مورد ارتباطش با برادرم و هر پسر دیگه موافق نیستم
    حتی خودمم فکر کردم شاید لازمه زیاد درگیر مسائلش نشم، چون روحیه ی حساسی دارم و اونم الان شرایط خوبی نداره
    اما خب خواستم کمکش کنم
    به نظرم بهترین کار یه مشاور هست که درکش کنه
    الهه از نظر من دختر خوشگلی هست
    و چند ماه پیش برادرهام تو اموزشگاه دیدنش ، منم شوخی به داداش دومم گفتم به نظرم دختر خوبی به نظر میاد
    برادرمم گفت چهره اش زیاد به دل من نمیشینه


    بعد امروز داشتم با داداش کوچیکم حرف می زدم پشت تلفن
    بعد حرف آزمون شد منم با خنده گفتم راستی خانوم ... دیروز احوالت رو پرسید گفت سعید قصد ازدواج نداره؟
    دیدم خندید گفت نه! منم گفتم دلتم بخواد خوشگله به نظرم
    دیدم گفت صورتش رو زیاد دوس ندارم!
    بعد گفت بهش بگو سعید فعلا قصد ازدواج نداره
    منم گفتم آره بابا اینو گفتم شوخی کرده اونم.

    یکم نگران هستم سعید پسر پرشور و ریز بین و به شدت کنجکاوی هست
    نکنه بره اموزشگاه اونجا الهه رو ببینه و با هم ارتباطی شکل بدن
    چون با اینکه خیلی با من صمیمیه اما گاهی یه چیزایی رو نمیگه
    مثلا پارسال که به دختر خالم چند بار پیام داده بود به من نگفته بود بعد اومد ازم راجع بهش اطلاعات خواست!!!!
    منم ساده فکر نکردم بدون اطلاع من بره بهش پیام بده.
    منم گفتم تو و دختر خاله دوتاتون خواستین منو واسط بذارین و حرف از زیر زبونم بکشین برای کار خودتون
    خلاصه میخواستم بزنمش
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  12. بالا | پست 10


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام آقای تجربه
    ممنونم که نظر گذاشتید
    ببخشید دیگه جزئی نگرهای من رو
    می خواستم درست حسابی توضیح بدم

    آخه می دونید من ازش پرسیدم و گفت دوساله که این شرایط رو داره
    و دقیقا بعد از خوندن این همه کتاب اینجوری شده، حالا به قول شما تنهایی و نداشتن ارتباطش با یک جنس مقابل و شرایط سخت کنکور هم قطعا از نظر من بی تاثیر نبوده

    در مورد ازدواج میگه زندگی مجردی بهتره و ازدواج مانع رسیدن به خواسته های آدم میشه!
    این دختر یک پسر با درک بالا رو نیاز داره که یک مدت باهاش حرف بزنه و می گفت من می دونم مشکلم کاملا حل میشه
    از حرفاش فهمیدم کمالگرا هم هست


    بعد چند سال پیش که تازه دیپلم گرفته عموش که روسیه زندگی می کنه بهش پیشنهاد داده بره اونجا دندونپزشکی بخونه
    اینم قبول کرده و به پیشنهاد عموش می خواسته چند روز بره شرایط اونجا رو از نزدیک ببینه و اگه قبول کرد تو دانشگاه ثبت نام کنه
    اما روز پروازش حین خداحافظی با مادرش، مادرش از شدت فشار روانی که به خاطر دلبستگی به دخترش داشته سکته می کنه و میفته بیمارستان!
    این دختر طفلک هم همون جا کوتاه میاد و به خاطر مادرش قید این موقعیت رو میزنه

    بعد ها هم با برادر دوستش که یکی از رتبه های برتر کنکور بوده آشنا میشه برای مشاوره دادن و این چیزا
    پسره مادرش امریکاییه و اونجا به دنیا اومده ولی خب برگشتن ایران و محل زندگیشون این شهر هستش
    امال پسره دیدگاهش غربی بوده و بدون هزینه کلی وقت براش گذاشته و به قول خودش می گفت هر ماه به خاطر مشاوره ی من از تهران پاشده اومده اینجا
    این پسر هم بهش پیشنهاد داده بره خارج درس بخونه و گفته خودمم باهات میام
    بعد هم بهش پیشنهاد ازدواج داده
    اما چون پسره دیدگاهش غربی بوده این دختر هم نتونسته قبول کنه بهش جواب رد داده
    مثلا گفت دیدگاهش اینجوریه گفته اگر منو تو ازدواج کنیم و تو دوست پسر داشته باشی من هیچ مشکلی ندارم.
    اما این دختر عقایدش اینجوری نیست.

    در این مورد باهاتون موافقم ولی خب خوندن این حجم زیاد از کتاب باعث تزریق اون عقاید پوچ گرایی توی روح و روانش شده
    وگرنه خب همه ی دخترها این خلع رو دارن و همه شون هم ارتباط با پسرا ندارن یا مثلا دیرتر ازدواج میکنن ولی به این شکل نیستن که افسرده باشن
    این برای من سواله.
    نظر من اینه که خوندن اون کتابها چندان تاثیری رو افکارش نداشته و فقط وانمود میکنه که پوچگرا هست، چون اگه اون کتابها تاثیری داشتن پس طرز فکر غربی اون پسرم باید قبول میکرد ولی میبینید که قبول نکرده، چون پسری که میگه حتی بعد ازدواج با دوست پسر داشتنت مخالفتی ندارم پس خودشم بعد ازدواج میره دنبال دوس دختر بازی و تنوع طلبی.

    در مورد ازدواج چون مورد مناسبی سراغ نداره میگه زندگی مجردی بهتره.

    ایشون یه پسر رازدار و غیرتی میخواد عین مشاور کنارش باشه، میخواد بجای اینکه حرفاشو به مشاور بزنه به اون پسر بگه و خیالش راحت باشه که کسی از اون حرفا خبردار نمیشه و چه بهتر میشه اون پسر ازش خوشش بیاد و درخواست ازدواج بده.
    ویرایش توسط Experience : 12-13-2018 در ساعت 07:47 PM

  13. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    نظر من اینه که خوندن اون کتابها چندان تاثیری رو افکارش نداشته و فقط وانمود میکنه که پوچگرا هست، چون اگه اون کتابها تاثیری داشتن پس طرز فکر غربی اون پسرم باید قبول میکرد ولی میبینید که قبول نکرده، چون پسری که میگه حتی بعد ازدواج با دوست پسر داشتنت مخالفتی ندارم پس خودشم بعد ازدواج میره دنبال دوس دختر بازی و تنوع طلبی.

    در مورد ازدواج چون مورد مناسبی سراغ نداره میگه زندگی مجردی بهتره.

    ایشون یه پسر رازدار و غیرتی میخواد عین مشاور کنارش باشه، میخواد بجای اینکه حرفاشو به مشاور بزنه به اون پسر بگه و خیالش راحت باشه که کسی از اون حرفا خبردار نمیشه و چه بهتر میشه اون پسر ازش خوشش بیاد و درخواست ازدواج بده.


    متوجهم آقای تجربه
    اما به نظرم الهه اصلا تو شرایطی نیست که بتونه ازدواج کنه
    خودشم دقیقا حرف شما رو میزد
    هر چی من میگفتم مشاور
    گفت اونا درکم نمیکنن من یه درک از طرف یه پسر نیاز دارم
    ولی اخه پسری هم که تو این ارتباط قرار بگیره میشه آسیب نبینه به این خاطر؟
    اون پسره هم که یکی از نخبه های کشور هست دیدگاهش اینجور بوده و گفته مثلا اگر تو دوس داری دوس پسر داشته باشی یعنی بهش نیاز داشتی و من به خواسته ات احترام میذارم!
    اما الهه از یه خونواده ی سنتیه اصلا براش پذیرفته نیست


    بعد میگه قول میدم که وابسته نشم
    من برادر خودم رو مثال میزنم
    یه آدم خوش برخورد و خوش مشرب و در عین حال کله شق و پرانرژیه و همچنین حساس و ریز بین اما قاطعیت و منطقشم خوب هست
    تو دانشگاه و خوابگاه و. محیط پادگان و سربازی خب گاهی می گفت بعضی بچه ها شرایط روحیشون خوب نبوده
    اما شایدم اصلا بدونه الهه اینجوریه به منم توصیه کنه باهاش در ارتباط نباشم یا دقیقا نمی دونم چه واکنشی نشون بده


    مثلا شخصیتش اینجوریه
    امروز تلفنی حرف می زدیم می گفت با یه سرباز دعوا کردم و براش دو روز بازداشت و چهار روز اضافه خدمت نوشتم بعد گفت الان یکم براش ناراحتم خودمم
    منم گفتم اخه چرا مگه چیکار کرده
    گفت تحصیلاتش زیر دیپلم هست و 19 یا 20 سالشه و ماههای اخر خدمتشه
    امروز ورداشته تو برنامه ی صبحگاه دیدم داره سیگار میکشه، منم بهش گفتم داری چیکار میکنی
    پسره هم گفته شما نادیده بگیر
    گفت منم خواستم با سیلی بزنم تو گوشش فرمانده گفته با ملایمت رفتار کن

    خلاصه منم گفتم چه قدر خشن خب یکم اخه مهربون باش حداق اضاف میدادی نه بازداشتگاه شاید مشکل بزرگی داشته
    گفت عزیزم اینجا پادگان هست مهربونی و این چیزا نیستش بالاخره پرو بازی در اورده و چهارچوب ها رو گذاشته زیر پا پشیمون هم نشده
    منم گفتم می دونم اشتباه کرده ولی لابد شرایطش اصلا خوب نبوده حداقل بازداشت نمیدادی
    گفت لازمه یک بار تنبیه بشه که یاد بگیره اینجا پادگان هست و جای سیگار کشیدن نیست
    خلاصه اینجور آدمیه.
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  15. بالا | پست 12


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متوجهم آقای تجربه
    اما به نظرم الهه اصلا تو شرایطی نیست که بتونه ازدواج کنه
    خودشم دقیقا حرف شما رو میزد
    هر چی من میگفتم مشاور
    گفت اونا درکم نمیکنن من یه درک از طرف یه پسر نیاز دارم
    ولی اخه پسری هم که تو این ارتباط قرار بگیره میشه آسیب نبینه به این خاطر؟
    اون پسره هم که یکی از نخبه های کشور هست دیدگاهش اینجور بوده و گفته مثلا اگر تو دوس داری دوس پسر داشته باشی یعنی بهش نیاز داشتی و من به خواسته ات احترام میذارم!
    اما الهه از یه خونواده ی سنتیه اصلا براش پذیرفته نیست


    بعد میگه قول میدم که وابسته نشم
    من برادر خودم رو مثال میزنم
    یه آدم خوش برخورد و خوش مشرب و در عین حال کله شق و پرانرژیه و همچنین حساس و ریز بین اما قاطعیت و منطقشم خوب هست
    تو دانشگاه و خوابگاه و. محیط پادگان و سربازی خب گاهی می گفت بعضی بچه ها شرایط روحیشون خوب نبوده
    اما شایدم اصلا بدونه الهه اینجوریه به منم توصیه کنه باهاش در ارتباط نباشم یا دقیقا نمی دونم چه واکنشی نشون بده


    مثلا شخصیتش اینجوریه
    امروز تلفنی حرف می زدیم می گفت با یه سرباز دعوا کردم و براش دو روز بازداشت و چهار روز اضافه خدمت نوشتم بعد گفت الان یکم براش ناراحتم خودمم
    منم گفتم اخه چرا مگه چیکار کرده
    گفت تحصیلاتش زیر دیپلم هست و 19 یا 20 سالشه و ماههای اخر خدمتشه
    امروز ورداشته تو برنامه ی صبحگاه دیدم داره سیگار میکشه، منم بهش گفتم داری چیکار میکنی
    پسره هم گفته شما نادیده بگیر
    گفت منم خواستم با سیلی بزنم تو گوشش فرمانده گفته با ملایمت رفتار کن

    خلاصه منم گفتم چه قدر خشن خب یکم اخه مهربون باش حداق اضاف میدادی نه بازداشتگاه شاید مشکل بزرگی داشته
    گفت عزیزم اینجا پادگان هست مهربونی و این چیزا نیستش بالاخره پرو بازی در اورده و چهارچوب ها رو گذاشته زیر پا پشیمون هم نشده
    منم گفتم می دونم اشتباه کرده ولی لابد شرایطش اصلا خوب نبوده حداقل بازداشت نمیدادی
    گفت لازمه یک بار تنبیه بشه که یاد بگیره اینجا پادگان هست و جای سیگار کشیدن نیست
    خلاصه اینجور آدمیه.
    اگه چنین پسری وجود داشته باشه آسیب دیدن یا ندیدنش در این رابطه به خودش بستگی داره یعنی خودش از اول باید بدونه که نقش مشاور رو به عهده داره و رابطه دوستی و عاشقانه در کار نیست.

  16. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    سلام یلدا جون راستش من فقط دوتا پست اولتو خوندم ،ولی غیر حرفای دوستان نظر شخصی من اینه که اگر من با همچین موقعیتی روبه رو میشدم ، راستش در حد پیشنهاد به رفتن پیش مشاوره بیشتز از اون بهش کمک نمیکردم وباهاش صمیمی نمیشدم چون پای داداشت وسطه و خودتم میگی که به روحیات داداشت نمیخوره . صمیمیت بیشتر باعث رودبایستی و حتی ممکنه یه روز به بهونه های مختلف خونتون بیاد یا با داداشت صمیمی بشه و تو هم مجبور به سکوت میشی ، به نظرم دلت براش نسوزه چون همچین دختری که بدون خجالت اینقدر راحت حرفشو میزنه مطمن باش میتونه به راحتی با هر کسی دوست بشه و این وسط تو وظیفه ای درقبالش نداری بلکه.باید از خانوادت (داداشت)مراقبت کنی ،پس بهتره دیگه باهاش زیاد گرم نگیری و کاری بهش نداشته باشی ، من بودم میگفتم من در این زمینه تخصصی ندارم و کسی هم نمیشناسم ، این نظر شخصی من بود حالا یلدا جون دیگه هر چی خودت صلاح میدونی رفتار کن
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  18. 2 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39256
    نوشته ها
    274
    تشکـر
    88
    تشکر شده 98 بار در 77 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    یلدا خانم شما بزن تو کار رمان نویسی خداشاهده خیلی موفق میشی
    امضای ایشان
    [/SIZE]اینجا سرزمین نامردمی هاست،به سلام گرم هیچکس اعتماد نکن
    آدم های این حوالی روی حرف ها و انتخاب هایشان نمیمانند
    همان ها که شروع کردند ،همان ها که تو را خاستند، یک روز در کمال ناباوری و انکار، تو و دل بستگی ات را پس میزنند
    دل نبند!
    اینجا پایان هیچ شاهنامه ای خوش نیست

  20. 2 کاربران زیر از Tarah2019 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    اگه چنین پسری وجود داشته باشه آسیب دیدن یا ندیدنش در این رابطه به خودش بستگی داره یعنی خودش از اول باید بدونه که نقش مشاور رو به عهده داره و رابطه دوستی و عاشقانه در کار نیست.
    کاملا موافقم با حرفتون
    خب شما که خودتون پسرید چند درصد پسرها اونم تو یه شهر کوچیک حاضرن همچین کاری رو قبول کنن؟
    راستش من نه می تونم پسری رو براش پیدا کنم نه اینکه دوس دارم اصلا کسی رو پیشنهاد بدم
    خیلی دیگه یهویی صمیمی شد و خیلی هم از من انتظار داشت
    خب من همخ وقتی دلم نمیاد برادرم با یه دختر با این روحیه و شرایط ارتباط داشته باشه چجوری وجدانم رو زیر پا بذارم برم دنبال پسر براش بگردم؟
    بعد هم اصلا پسر از کجا پیدا کنم که این مسئله رو بپذیره؟
    پای آبروی من و آبروی خونوادگی خودم هم مطرح هستش
    و به هیچ وجه دلم نمیخواد تو روابط و دوستی هام خط قرمزهای زندگیم رو زیر پا بذارم.


    به هرال الهه خودش دقیقا می دونه مشکلش چیه
    من همچنان نظرم روی روان درمانگر هست، از نظر مالی هم هیچ مشکلی نداره که بگیم این هزینه ها براش سخته
    بعد هم اون روان درمانگرها خیلی از من و الهه آگاهی بیشتری دارن و اگر تشخیص بدن مشکل الهه با ارتباط یه پسر به این شکل حل میشه خودشون لابد پیشنهاد میدادن
    من واقعا نمی دونم، اما تا جایی می تونم باشم که آرامش و زندگی خودم و خونواده ام مختل نشه
    چون الهه این ارتباط صمیمی رو شکل داد بین خودش و من ، بعد این شکلی میخواد کار خودش رو با من پیش ببره!
    به نظرم کارش اصلا درست نبود هر چند شرایطش خوب نیست.
    یعنی چی من اخه پسر براش پیدا کنم
    مگه تو شهر من رو با این اسم میشناسن
    منم مسئول بیماری و شرایط اون نبودم و نیستم.

    دیروز با برادرم دومم حرف میزدیم راجع به ازدواج، کلی اصرار کرد تو دختر هستی و خواهر منی باید یه دختر بتونی تو این شهر برای برادرت معرفی کنی
    من بهش گفتم عزیزم درسته دخترم و خوشبختی تو به عنوان برادرم برام یک دنیا ارزش داره ولی واقعا من می ترسم
    خلاصه بخوام به برادر خودمم کسی معرفی کنم کلی نگران میشم نکنه چیزی باشه که من ندونم یا چیزی پیش بیاد
    اونوقت برم دایه ی عزیزتر از مادر برای الهه بشم که تمام مسائل زندگیش رو حل کنه و بتونه پزشکی بیاره؟
    من چندین سال هست پسرها هر چی پیشنهاد دادن اونم اکثرا برای ازدواج بوده ، چون حس کردم کارشون درست نیست حتی نگاشون هم نکردم
    اونوقت خاک بر سر من نمیکنن الان برم همچین کاری بکنم؟!
    اگر الهه خواهرمم بود با روان درمانگر باید مشکلش رو حل میکرد.

    من احساس و ذهن اون رو نمیشناسم
    از کجا معلوم تو این باتلاقی که الان هست یه پسر بی گناه رو هم با خودش زیر نبره؟
    از کجا معلوم رابطه ی عشق و عاشقی یا موضوع آبرویی پیش نیاد؟
    اونوقت خونواده اش نمیگن تو با این سن چیکاره اش بودی اومدی اینکارو کردی؟!
    به هیچ وجه حاضر به این کار نیستم
    با اینکه کلی تو فامیل پسر هستن و من در حد برادرهام براشون احترام قائلم و اون ها هم برای من.
    هیچ دلیل منطقی از نظر خودم وجود نداره تا این حد با کسی مهربون باشم که بخواد از شرایط و مهربونی من سوع استفاده بکنه
    منم مشاور نیستم کسی رو راهنمایی کنم.
    به هرحال الهه عاشق چشم و ابروی من نشده که بیاد با من دوست بشه، اون یه بچه کنکوریه کارشناسیه و دوست یکی از دوست های منه
    منم یه دختر چند سال ازش بزگترم که هیچ ارتباط درسی و کاری و خونوادگی رو با هم نداریم.

    من معمولا آدم مهربونی هستم
    گاهی به بقیه واقعا تا جایی که بتونم بدون چشم داشت و انتظار جبران کمکی که از دستم بربیاد انجام میدم
    اما هیچ دوست ندارم مهربونی زیادی برام یه دردسر بزرگ درست کنه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-14-2018 در ساعت 12:47 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  22. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    سلام یلدا جون راستش من فقط دوتا پست اولتو خوندم ،ولی غیر حرفای دوستان نظر شخصی من اینه که اگر من با همچین موقعیتی روبه رو میشدم ، راستش در حد پیشنهاد به رفتن پیش مشاوره بیشتز از اون بهش کمک نمیکردم وباهاش صمیمی نمیشدم چون پای داداشت وسطه و خودتم میگی که به روحیات داداشت نمیخوره . صمیمیت بیشتر باعث رودبایستی و حتی ممکنه یه روز به بهونه های مختلف خونتون بیاد یا با داداشت صمیمی بشه و تو هم مجبور به سکوت میشی ، به نظرم دلت براش نسوزه چون همچین دختری که بدون خجالت اینقدر راحت حرفشو میزنه مطمن باش میتونه به راحتی با هر کسی دوست بشه و این وسط تو وظیفه ای درقبالش نداری بلکه.باید از خانوادت (داداشت)مراقبت کنی ،پس بهتره دیگه باهاش زیاد گرم نگیری و کاری بهش نداشته باشی ، من بودم میگفتم من در این زمینه تخصصی ندارم و کسی هم نمیشناسم ، این نظر شخصی من بود حالا یلدا جون دیگه هر چی خودت صلاح میدونی رفتار کن


    سلام الی جان
    عزیزدلم حرفات واقعا منطقی بود و به دلم نشست ، خیلی خوب تشریح کردی
    می دونی من یه دختر خیلی احساسی هستم که گاهی تو بعضی شرایط خیلی حس دلسوزی دارم
    مهربونی خیلی خوبه اما وقتی زیادی بشه بقیه ازت ممکنه سوع استفاده کنن
    اونوقت تو میمونی و یه دل شکسته و یه عالمه غصه و پشیمونی


    بعدا که خیلی فکر کردم
    متوجه شدم اون روز بهتر بود من به الهه پیشنهاد نمی دادم که بریم بیرون که اون هم در خلوت دونفره ی ما این همه مسئله رو برای من توضیح بده و بعد این قدر انتظار داشته باشه از من!
    من واقعا نمی دونستم شرایطش اینجوریه
    همش داشت راجع به روحیه و منزوی بودن حرف میزد، منم فکر کردم خب چند سال هست پشت کنکوره
    شاید نیاز داره روحیه اش بهتر بشه
    دیگه نمی دونستم مشکلش این قدر حاد هست و خب منم اگر روان درمانگر بودم شاید میشد کمکش کنم
    اما من خودم یه دختر با روحیه ی حساس هستم که خونواده ام همیشه میخوان حواسشون به این احساسات من باشه که آسیب نبینم یا دلم نشکنه
    اینکه تا این حد برم برای شنیدن حرفای اون وقت بگذارم و احساس مسئولیت بکنم به نظرم درست نیست
    به هرحال این همه بار منفی اش روی آدم موثر هستش، من هم درسته به مباحث روانشناسی علاقه دارم و خیلی وقت ها به بقیه روحیه و انرژی مثبت میدم
    ولی دیگه پتانسیل یک مشاور رو ندارم و نمیخوام آسیبی ببینم از جانب کسی


    در مورد برادرم هم، همش می خواست احساس من رو تحریک کنه که من بگم باشه عزیزدلم من با سعید حرف میزنم از امشب باهاش حرف بزن!!!!!!!!!!
    سعید زندگی منه، بارها آرامش و کارهاش رو به خودم ترجیح دادم از شدت دوست داشتنش و علاقه ی دوطرفه ای که بین ما هست
    اون هم همینطور، بارها کاری داشتم از کار خودش زده به خاطر من
    اگر همین الان بهش زنگ بزنم و بگم سعید از پادگان بیا این همه راه رو پیش من دلم برات تنگ شده نه نمیگه بهم
    اونوقت چجوری دلم میاد بگم الهه شرایطش اینه تو بیا مسکن زندگی اون باش و روحیه اش رو سرجاش برگردون.
    خدا منو بکشه اگه همچین کاری بکنم!
    از این به بعد هم با دوستم که صاحب آموزشگاه هست یکم حرف میزنم و ببینم چقدر الهه رو میشناسه
    بعد هم همیشه حواسم هست الهه به سعید نزدیک نشه
    هرچند سعید هم پسر امروزی و عاقلی هست، اما خب به هرحال جوون هست و آدم مهربونیه
    وظیفه ی منم حمایت برادرمه چون به هرحال سعید هم خون منه بیست ساله با هم بزرگ شدیم و خیلی از خاطرات زندگیمونو با هم ساختیم
    حتی اگه الهه دوست صمیمی من بود عقل میگه اولویت با برادرمه بعد دوستم.

    بازم ممنونم عزیزم
    همون دوسه ساعت که حرف زدیم من تحت تاثیر قرار گرفتم، چون اصلا به قیافش نمیخورد این شرایط رو داشته باشه
    حتی اون لحظه که با معصومانه تو چشام زل زد و خواست من متوجه عمق دردهاش بشم واقعا دلم میخواست بلند شم بغلش کنم که یکم آروم بشه
    اما کنجکاوی و مهربونی زیاد گاهی نتیجه ی خوبی نمیده.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-14-2018 در ساعت 01:05 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  23. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Tarah2019 نمایش پست ها
    یلدا خانم شما بزن تو کار رمان نویسی خداشاهده خیلی موفق میشی

    ممنون آقای طراح
    راستش چند نفر دیگه هم بهم گفتن این رو
    یکی از دوستام می گفت تو سناریو نویس خوبی میشی
    بعضی دوستام هم میگن تو خواننده و یا مجری تلویزیون یا رادیوی موفقی می تونی بشی!
    خلاصه حساب می کنم میبینم یه 120 سال باید زندگی کنم یا 150
    اونم مجردی یا با یه همسر پایه که به جای مانع شدن باعث پیشرفت بیشترم بشه که به همه ی علاقه ها و استعدادهام برسم.
    چون وقت زیادی میخواد انصافا.
    دیگه باید حسابی مراقب فیزیک و روحیه ام باشم که عمرم طولانی تر بشه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-14-2018 در ساعت 01:41 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  24. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    سلام یلدا جون راستش من فقط دوتا پست اولتو خوندم ،ولی غیر حرفای دوستان نظر شخصی من اینه که اگر من با همچین موقعیتی روبه رو میشدم ، راستش در حد پیشنهاد به رفتن پیش مشاوره بیشتز از اون بهش کمک نمیکردم وباهاش صمیمی نمیشدم چون پای داداشت وسطه و خودتم میگی که به روحیات داداشت نمیخوره . صمیمیت بیشتر باعث رودبایستی و حتی ممکنه یه روز به بهونه های مختلف خونتون بیاد یا با داداشت صمیمی بشه و تو هم مجبور به سکوت میشی ، به نظرم دلت براش نسوزه چون همچین دختری که بدون خجالت اینقدر راحت حرفشو میزنه مطمن باش میتونه به راحتی با هر کسی دوست بشه و این وسط تو وظیفه ای درقبالش نداری بلکه.باید از خانوادت (داداشت)مراقبت کنی ،پس بهتره دیگه باهاش زیاد گرم نگیری و کاری بهش نداشته باشی ، من بودم میگفتم من در این زمینه تخصصی ندارم و کسی هم نمیشناسم ، این نظر شخصی من بود حالا یلدا جون دیگه هر چی خودت صلاح میدونی رفتار کن

    حالا یه موضوعی رورو هم بگم از این مهربونی های زیادم
    اون روز من یه کاری داشتم که ساعت حدود ده صبح از خونه رفتم بیرون و قرار بود تا ظهر بیام خونه و بعد بشینم کارام رو انجام بدم
    شب قبلش یکی از دوستان من تو یه گروه مجازی تلگرام از من یه فایلی رو خواست که این دوستم که آموزشگاه داره اون فایل رو داشت
    بعد دوستم از من خواست منم گفتم می تونم برات از دوستم بپرسم، دیگه خواستم بهش زنگ بزنم دیدم که کار بیرون برام پیش اومد
    منم گفتم چند وقتی هست ندیدیم هم رو، هم میرم دیداری تازه کنیم و هم این فایل رو بگیرم و یه ساعته برگردم

    بعد که رفتم دیدم دوستم رفته کار اداری و بانک اینا انجام بده
    بعد دیدم برگشت آموزشگاه چند دقیقه حرف زدیم بعد گفت نوبه ی بانک گرفتم میای بریم با هم کارمو انجام بدیم؟
    منم گفتم باشه میام
    یه ساعت قبلش هم برادرم رو تو خیابون دیدم قرار گذاشتیم یه ساعت بعد که کارامون تموم شه با هم برگردیم خونه موقع ناهار
    خلاصه ما رفتیم بانک و کارمندان این بانک بدبختانه از این ها هستن که انگاری از لحاظ روانی و جسمی سلامت کافی ندارن، یه کار 5 دقیقه ای رو نیم ساعت کشش میدن!
    و همین باعث شد بیشتر از یک ساعت اونجا معطل بشیم!

    بعد که تازه با دوستم سرمون گرم حرف بود داداشم زنگ زد گفت کجایی بریم خونه منم گفتم پیش فلان دوستم هستم تو برو من یه ساعت دیگه میام
    خلاصه ما برگشتیم آموزشگاه و دوستمم همش گلایه میکرد چرا نمیرم بهش سر بزنم و چون حقوق خونده و وکیل برادر من برای پرونده ی طلاقش باهاش دوست هست
    دیگه در جریان مسئله ی طلاق برادرم هست و دوسه ساعتی سرگرم این حرفا شدیم
    آموزشگاه هم خلوت بود و اون ماجرای خونوادگی و دردل هاش رو گفت

    بعد دیدم ساعت نزدیک 5 عصر شد
    خواستم دیگه برگردم، آموزشگاه هم شلوغ شده بود
    که دیدم الهه اومد داخل و صمیمی با من دست داد و نشست کنارم
    و حرفامون از بحث های روز و مشاور تحصیلی و کلاس کنکور اینا شروع شد تا اخر جریان
    می خواست من بهش درسهای ریاضیش رو بگم یا کسی رو در این زمینه معرفی کنم.
    منم حس کردم خب درددل های کنکوری هاست دیگه نمی دونستم الهه این همه مشکل داره و همه رو میریزه بیرون پیش من

    بعد هم که اون پسرا اومدن و من دوس نداشتم حرفامون رو بشنون ، چون الهه هم مجبور بود اروم حرف بزنه و دیر وقت شده بود
    دیگه گفتم یه چند دقیقه بریم خیابون قدم بزنیم که راحت حرفاشو تموم کنه و دیگه بریم خونه
    که کشید تا نزدیک هفت شب!

    دوستمم وقتی بهش گفتم چند دقیقه با الهه میریم بیرون خیابون قدم میزنیم تعجب کرد
    گفت عزیزم این وقت شب باید برگردی خونه خونواده ات نگرانت میشنا
    منم گفتم اخه یه بحثی رو حرف زدیم به نتیجه برسیم اینجا شلوغه چند دیقه طول میکشه بعد میایم، و خب من و الهه فقط اتفاقی و دیر به دیر هم رو میدیدیم همیشه
    خلاصه تعجب کرد

    بعد دید راجع به مهاجرت اینا هم حرف میزدیم
    دوستم گفت الهه خانوم جای خوندن کتاب های روانشناسی و نیچه و خیال پردازی تو پاریس بشین درسای کنکورت رو بخون که دیگه امسال از دستت راحت شیم و بری دانشگاه
    که اینقدر هم درجا نزنی! خلاصه یکم شوخی کردیم بعد رفتیم بیرون
    حالا چه حوصله ای هم این الهه داره
    این همه سال پشت کنکور
    اون هم برای پرستاری! یا شایدم پزشکی به قول خودش

    بعد بهم گفت تو که درس های ریاضی و فیزیک اینا قوی هستی بهت پیشنهاد میکنم یه مدت وقت بذاری زیست رو کامل یاد بگیری بعد پزشکی یا دندون پزشکی قبول شی
    منم گفتم عزیزم این ها علاقه ی من نیست اصلا و کار کردن تو این محیط ها کلا با روحیه و علاقه ی من سازگار نیست
    لابد بدش نمیومد من پارتنرش بشم برای ایام کنکور!
    حالا تابستون یکی از اقوام نزدیک من گفت دوستم تو سازمان سنجشه و مستقیم دسترسی داره به سوالات کنکور
    گفت اگر موافقی باهاش هماهنگ کنم برو کنکور بده تضمینی پزشکی یه دانشگاه تاپ میاری
    منم گفتم عزیزدلم ممنونم از این همه لطفت ولی من نمیخوام پزشک بشم اونم با خوردن حق بقیه!

    خلاصه بعد هم که الهه بیرون شماره ی من رو خواست و من بهش دادم
    اومدیم اموزشگاه گفتم الهه یه تک زنگ بزن رو موبایل من که شماره ات رو بشناسم، چون گاهی شماره ی ناشناس جواب نمیدم
    بعد فهمیدم یه رقم شماره ام رو اشتباه نوشته، حالا دوستمم با تعجب نگاه می کرد چرا ما بهم شماره میدیم!
    و انگاری صورتش کلا علامت سوال بود از این صمیمیت یهویی من و الهه!

    از طرفی که خب خیلی کم پیش میاد من برای سر زدن به دوستم از صبح تا شب از خونه برم
    و خونواده ام هم سنتی هستن و محیط زندگی و شهر ما جوریه که دخترها معمولا به خصوص تنها که باشن قبل از تاریک شدن هوا میان خونه
    مگه اینکه کلاس یا سرکار داشته باشن
    خلاصه خونواده ام این چند ساعت چند بار زنگ زدن و نگران شده بودن شاید مشکلی برای من پیش اومده
    بعد هم که رسیدم خونه با اون ذهن شلوغ و استرس از اینکه خونواده ام ناراحت نشده باشن
    از در که اومدم تو همه اعتراض کردن که این همه وقت چی می گفتم با دوستم!
    منم که حسابی از حرفای الهه کلافه و ناراحت بودم، یه آن خواستم داد بزنم بگم الهه به اندازه ی کافی به من انرژی منفی داده شماها دیگه درک کنین!
    گفتم حداقل بذارین بشینم لباسامو عوض کنم بعد گزارش کار بخواین خب توضیح میدم
    بعد دیدم بابام یکم تند شد گفت همسایه ها نمیگن این دختر این وقت شب تو این شهر خراب شده تنهایی تو خیابون داره چیکار میکنه
    خلاصه یکم بحث شد و خب اول صبر کردم عصبانیتشون تموم شه
    بعد گفتم الکی شلوغش نکنید به همسایه ها و هیچ کسی دیگه هیچ ارتباطی نداره من کجا رفتم یا کی بیام خونه چون زندگی خودمه
    بعد داداشمم گفت عزیزم تو چند بار گفتی یه ساعت دیگه یه ساعت دیگه خب ما هم نگران شدیم اخه
    بعد گفت والا من که پسر هستم و از تو سنم بیشتره گاهی از بس تو این شهر دعوا و بدبختی و فساد میبینم میترسم
    منم گفتم خب من این وقت شب قدم نمیزدم و نیازی هم نبود که تو آزانس بفرستی دنبالم
    با تاکسی اومدم و چون قاصله ی ایستگاه تاکسی تا خونه ی ما در حد دوسه دیقه پیاده روی هست و نزدیکه دیگه جای نگرانی زیادی نبود
    حالا از طرفی هم خودمم اصلا دوس نداشتم و فکر نکردم اینجوری بشه و این وقت شب برسم خونه



    بعد که دیدن سکوت کردم و فهمیدن دوسه ساعتش رو صرف حرف زدن راجع به طلاق برادرم کردم
    خودشون متوجه شدن اشتباه کردن تند برخورد کردن
    پشیمون شدن و ازم خواستن باهاشون اشتی کنم و دلجویی کردن ازم
    منم گفتم همیشه تو زندگی یاد بگیرید اول حرف و دلیل طرف رو بشنوید بعد شروع کنید حمله کنید و حرفاتونو سرش خالی کنید ترسیدم اصلا از برخوردهاتون!
    خلاصه این داستان هم برای من پیش اومد و من اون روز واقعا مطلوم واقع شدم، همه احساسشون رو سر من خالی کردن!
    این ها هیچ کل بعدازظهر هم قرار بود یه کاری انجام بدم که ندادم
    بعدش هم ذهنم کلا درگیر الهه شد.

    وای ببخشید خیلی حرف زدم دیگه
    فکر می کنم لازمه روی استعداد رمان نوشتنم جدی تر فکر کنم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 12-14-2018 در ساعت 01:50 PM
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  25. بالا | پست 19


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    کاملا موافقم با حرفتون
    خب شما که خودتون پسرید چند درصد پسرها اونم تو یه شهر کوچیک حاضرن همچین کاری رو قبول کنن؟
    راستش من نه می تونم پسری رو براش پیدا کنم نه اینکه دوس دارم اصلا کسی رو پیشنهاد بدم
    خیلی دیگه یهویی صمیمی شد و خیلی هم از من انتظار داشت
    خب من همخ وقتی دلم نمیاد برادرم با یه دختر با این روحیه و شرایط ارتباط داشته باشه چجوری وجدانم رو زیر پا بذارم برم دنبال پسر براش بگردم؟
    بعد هم اصلا پسر از کجا پیدا کنم که این مسئله رو بپذیره؟
    پای آبروی من و آبروی خونوادگی خودم هم مطرح هستش
    و به هیچ وجه دلم نمیخواد تو روابط و دوستی هام خط قرمزهای زندگیم رو زیر پا بذارم.


    به هرال الهه خودش دقیقا می دونه مشکلش چیه
    من همچنان نظرم روی روان درمانگر هست، از نظر مالی هم هیچ مشکلی نداره که بگیم این هزینه ها براش سخته
    بعد هم اون روان درمانگرها خیلی از من و الهه آگاهی بیشتری دارن و اگر تشخیص بدن مشکل الهه با ارتباط یه پسر به این شکل حل میشه خودشون لابد پیشنهاد میدادن
    من واقعا نمی دونم، اما تا جایی می تونم باشم که آرامش و زندگی خودم و خونواده ام مختل نشه
    چون الهه این ارتباط صمیمی رو شکل داد بین خودش و من ، بعد این شکلی میخواد کار خودش رو با من پیش ببره!
    به نظرم کارش اصلا درست نبود هر چند شرایطش خوب نیست.
    یعنی چی من اخه پسر براش پیدا کنم
    مگه تو شهر من رو با این اسم میشناسن
    منم مسئول بیماری و شرایط اون نبودم و نیستم.

    دیروز با برادرم دومم حرف میزدیم راجع به ازدواج، کلی اصرار کرد تو دختر هستی و خواهر منی باید یه دختر بتونی تو این شهر برای برادرت معرفی کنی
    من بهش گفتم عزیزم درسته دخترم و خوشبختی تو به عنوان برادرم برام یک دنیا ارزش داره ولی واقعا من می ترسم
    خلاصه بخوام به برادر خودمم کسی معرفی کنم کلی نگران میشم نکنه چیزی باشه که من ندونم یا چیزی پیش بیاد
    اونوقت برم دایه ی عزیزتر از مادر برای الهه بشم که تمام مسائل زندگیش رو حل کنه و بتونه پزشکی بیاره؟
    من چندین سال هست پسرها هر چی پیشنهاد دادن اونم اکثرا برای ازدواج بوده ، چون حس کردم کارشون درست نیست حتی نگاشون هم نکردم
    اونوقت خاک بر سر من نمیکنن الان برم همچین کاری بکنم؟!
    اگر الهه خواهرمم بود با روان درمانگر باید مشکلش رو حل میکرد.

    من احساس و ذهن اون رو نمیشناسم
    از کجا معلوم تو این باتلاقی که الان هست یه پسر بی گناه رو هم با خودش زیر نبره؟
    از کجا معلوم رابطه ی عشق و عاشقی یا موضوع آبرویی پیش نیاد؟
    اونوقت خونواده اش نمیگن تو با این سن چیکاره اش بودی اومدی اینکارو کردی؟!
    به هیچ وجه حاضر به این کار نیستم
    با اینکه کلی تو فامیل پسر هستن و من در حد برادرهام براشون احترام قائلم و اون ها هم برای من.
    هیچ دلیل منطقی از نظر خودم وجود نداره تا این حد با کسی مهربون باشم که بخواد از شرایط و مهربونی من سوع استفاده بکنه
    منم مشاور نیستم کسی رو راهنمایی کنم.
    به هرحال الهه عاشق چشم و ابروی من نشده که بیاد با من دوست بشه، اون یه بچه کنکوریه کارشناسیه و دوست یکی از دوست های منه
    منم یه دختر چند سال ازش بزگترم که هیچ ارتباط درسی و کاری و خونوادگی رو با هم نداریم.

    من معمولا آدم مهربونی هستم
    گاهی به بقیه واقعا تا جایی که بتونم بدون چشم داشت و انتظار جبران کمکی که از دستم بربیاد انجام میدم
    اما هیچ دوست ندارم مهربونی زیادی برام یه دردسر بزرگ درست کنه.
    ما در مورد اون دختر و اینکه چرا طرز فکر و روحیش اینجوریه صحبت کردیم ولی منظور این نیست که شما مجبورید براش پسر پیدا کنید.

    اگه ایشون احساس میکنه وجود یه پسر براش ضروریه باید خودش بگرده و اون پسر دلخواهشو پیدا کنه.

  26. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    ما در مورد اون دختر و اینکه چرا طرز فکر و روحیش اینجوریه صحبت کردیم ولی منظور این نیست که شما مجبورید براش پسر پیدا کنید.

    اگه ایشون احساس میکنه وجود یه پسر براش ضروریه باید خودش بگرده و اون پسر دلخواهشو پیدا کنه.

    متوجهم آقای تجربه
    درسته کاملا
    من منظورم به خودش بود که چرا از من این انتظار رو داشت!
    شاید چون من راجع به اخلاق و روحیات برادرم با دوستم حرف می زدم و خب ایشون هم می شنید
    شاید که نه به نظرم دلیل اصلیش این بود شاید.
    امضای ایشان

    زن در زبان کوردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده
    واژه ی "زن" در ادبیات کوردی، نه خانم است
    نه زنیکه
    نه بانو
    نه ضعیفه
    نه زن
    اور را"آفرت" می نامند، به معنای آفریننده!

  28. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    حالا یه موضوعی رورو هم بگم از این مهربونی های زیادم
    اون روز من یه کاری داشتم که ساعت حدود ده صبح از خونه رفتم بیرون و قرار بود تا ظهر بیام خونه و بعد بشینم کارام رو انجام بدم
    شب قبلش یکی از دوستان من تو یه گروه مجازی تلگرام از من یه فایلی رو خواست که این دوستم که آموزشگاه داره اون فایل رو داشت
    بعد دوستم از من خواست منم گفتم می تونم برات از دوستم بپرسم، دیگه خواستم بهش زنگ بزنم دیدم که کار بیرون برام پیش اومد
    منم گفتم چند وقتی هست ندیدیم هم رو، هم میرم دیداری تازه کنیم و هم این فایل رو بگیرم و یه ساعته برگردم

    بعد که رفتم دیدم دوستم رفته کار اداری و بانک اینا انجام بده
    بعد دیدم برگشت آموزشگاه چند دقیقه حرف زدیم بعد گفت نوبه ی بانک گرفتم میای بریم با هم کارمو انجام بدیم؟
    منم گفتم باشه میام
    یه ساعت قبلش هم برادرم رو تو خیابون دیدم قرار گذاشتیم یه ساعت بعد که کارامون تموم شه با هم برگردیم خونه موقع ناهار
    خلاصه ما رفتیم بانک و کارمندان این بانک بدبختانه از این ها هستن که انگاری از لحاظ روانی و جسمی سلامت کافی ندارن، یه کار 5 دقیقه ای رو نیم ساعت کشش میدن!
    و همین باعث شد بیشتر از یک ساعت اونجا معطل بشیم!

    بعد که تازه با دوستم سرمون گرم حرف بود داداشم زنگ زد گفت کجایی بریم خونه منم گفتم پیش فلان دوستم هستم تو برو من یه ساعت دیگه میام
    خلاصه ما برگشتیم آموزشگاه و دوستمم همش گلایه میکرد چرا نمیرم بهش سر بزنم و چون حقوق خونده و وکیل برادر من برای پرونده ی طلاقش باهاش دوست هست
    دیگه در جریان مسئله ی طلاق برادرم هست و دوسه ساعتی سرگرم این حرفا شدیم
    آموزشگاه هم خلوت بود و اون ماجرای خونوادگی و دردل هاش رو گفت

    بعد دیدم ساعت نزدیک 5 عصر شد
    خواستم دیگه برگردم، آموزشگاه هم شلوغ شده بود
    که دیدم الهه اومد داخل و صمیمی با من دست داد و نشست کنارم
    و حرفامون از بحث های روز و مشاور تحصیلی و کلاس کنکور اینا شروع شد تا اخر جریان
    می خواست من بهش درسهای ریاضیش رو بگم یا کسی رو در این زمینه معرفی کنم.
    منم حس کردم خب درددل های کنکوری هاست دیگه نمی دونستم الهه این همه مشکل داره و همه رو میریزه بیرون پیش من

    بعد هم که اون پسرا اومدن و من دوس نداشتم حرفامون رو بشنون ، چون الهه هم مجبور بود اروم حرف بزنه و دیر وقت شده بود
    دیگه گفتم یه چند دقیقه بریم خیابون قدم بزنیم که راحت حرفاشو تموم کنه و دیگه بریم خونه
    که کشید تا نزدیک هفت شب!

    دوستمم وقتی بهش گفتم چند دقیقه با الهه میریم بیرون خیابون قدم میزنیم تعجب کرد
    گفت عزیزم این وقت شب باید برگردی خونه خونواده ات نگرانت میشنا
    منم گفتم اخه یه بحثی رو حرف زدیم به نتیجه برسیم اینجا شلوغه چند دیقه طول میکشه بعد میایم، و خب من و الهه فقط اتفاقی و دیر به دیر هم رو میدیدیم همیشه
    خلاصه تعجب کرد

    بعد دید راجع به مهاجرت اینا هم حرف میزدیم
    دوستم گفت الهه خانوم جای خوندن کتاب های روانشناسی و نیچه و خیال پردازی تو پاریس بشین درسای کنکورت رو بخون که دیگه امسال از دستت راحت شیم و بری دانشگاه
    که اینقدر هم درجا نزنی! خلاصه یکم شوخی کردیم بعد رفتیم بیرون
    حالا چه حوصله ای هم این الهه داره
    این همه سال پشت کنکور
    اون هم برای پرستاری! یا شایدم پزشکی به قول خودش

    بعد بهم گفت تو که درس های ریاضی و فیزیک اینا قوی هستی بهت پیشنهاد میکنم یه مدت وقت بذاری زیست رو کامل یاد بگیری بعد پزشکی یا دندون پزشکی قبول شی
    منم گفتم عزیزم این ها علاقه ی من نیست اصلا و کار کردن تو این محیط ها کلا با روحیه و علاقه ی من سازگار نیست
    لابد بدش نمیومد من پارتنرش بشم برای ایام کنکور!
    حالا تابستون یکی از اقوام نزدیک من گفت دوستم تو سازمان سنجشه و مستقیم دسترسی داره به سوالات کنکور
    گفت اگر موافقی باهاش هماهنگ کنم برو کنکور بده تضمینی پزشکی یه دانشگاه تاپ میاری
    منم گفتم عزیزدلم ممنونم از این همه لطفت ولی من نمیخوام پزشک بشم اونم با خوردن حق بقیه!

    خلاصه بعد هم که الهه بیرون شماره ی من رو خواست و من بهش دادم
    اومدیم اموزشگاه گفتم الهه یه تک زنگ بزن رو موبایل من که شماره ات رو بشناسم، چون گاهی شماره ی ناشناس جواب نمیدم
    بعد فهمیدم یه رقم شماره ام رو اشتباه نوشته، حالا دوستمم با تعجب نگاه می کرد چرا ما بهم شماره میدیم!
    و انگاری صورتش کلا علامت سوال بود از این صمیمیت یهویی من و الهه!

    از طرفی که خب خیلی کم پیش میاد من برای سر زدن به دوستم از صبح تا شب از خونه برم
    و خونواده ام هم سنتی هستن و محیط زندگی و شهر ما جوریه که دخترها معمولا به خصوص تنها که باشن قبل از تاریک شدن هوا میان خونه
    مگه اینکه کلاس یا سرکار داشته باشن
    خلاصه خونواده ام این چند ساعت چند بار زنگ زدن و نگران شده بودن شاید مشکلی برای من پیش اومده
    بعد هم که رسیدم خونه با اون ذهن شلوغ و استرس از اینکه خونواده ام ناراحت نشده باشن
    از در که اومدم تو همه اعتراض کردن که این همه وقت چی می گفتم با دوستم!
    منم که حسابی از حرفای الهه کلافه و ناراحت بودم، یه آن خواستم داد بزنم بگم الهه به اندازه ی کافی به من انرژی منفی داده شماها دیگه درک کنین!
    گفتم حداقل بذارین بشینم لباسامو عوض کنم بعد گزارش کار بخواین خب توضیح میدم
    بعد دیدم بابام یکم تند شد گفت همسایه ها نمیگن این دختر این وقت شب تو این شهر خراب شده تنهایی تو خیابون داره چیکار میکنه
    خلاصه یکم بحث شد و خب اول صبر کردم عصبانیتشون تموم شه
    بعد گفتم الکی شلوغش نکنید به همسایه ها و هیچ کسی دیگه هیچ ارتباطی نداره من کجا رفتم یا کی بیام خونه چون زندگی خودمه
    بعد داداشمم گفت عزیزم تو چند بار گفتی یه ساعت دیگه یه ساعت دیگه خب ما هم نگران شدیم اخه
    بعد گفت والا من که پسر هستم و از تو سنم بیشتره گاهی از بس تو این شهر دعوا و بدبختی و فساد میبینم میترسم
    منم گفتم خب من این وقت شب قدم نمیزدم و نیازی هم نبود که تو آزانس بفرستی دنبالم
    با تاکسی اومدم و چون قاصله ی ایستگاه تاکسی تا خونه ی ما در حد دوسه دیقه پیاده روی هست و نزدیکه دیگه جای نگرانی زیادی نبود
    حالا از طرفی هم خودمم اصلا دوس نداشتم و فکر نکردم اینجوری بشه و این وقت شب برسم خونه



    بعد که دیدن سکوت کردم و فهمیدن دوسه ساعتش رو صرف حرف زدن راجع به طلاق برادرم کردم
    خودشون متوجه شدن اشتباه کردن تند برخورد کردن
    پشیمون شدن و ازم خواستن باهاشون اشتی کنم و دلجویی کردن ازم
    منم گفتم همیشه تو زندگی یاد بگیرید اول حرف و دلیل طرف رو بشنوید بعد شروع کنید حمله کنید و حرفاتونو سرش خالی کنید ترسیدم اصلا از برخوردهاتون!
    خلاصه این داستان هم برای من پیش اومد و من اون روز واقعا مطلوم واقع شدم، همه احساسشون رو سر من خالی کردن!
    این ها هیچ کل بعدازظهر هم قرار بود یه کاری انجام بدم که ندادم
    بعدش هم ذهنم کلا درگیر الهه شد.

    وای ببخشید خیلی حرف زدم دیگه
    فکر می کنم لازمه روی استعداد رمان نوشتنم جدی تر فکر کنم!
    سلام
    خوب همین که راهنماییش کردی به مشاوره بره تمام کن قضیه را.
    این همه آدم هستند آدم نمیتواند که وقتش را همش به آنها بگذارد در حد دوستی کارتان را کردید دیگر مسئولیتی ندارید.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  30. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39256
    نوشته ها
    274
    تشکـر
    88
    تشکر شده 98 بار در 77 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون آقای طراح
    راستش چند نفر دیگه هم بهم گفتن این رو
    یکی از دوستام می گفت تو سناریو نویس خوبی میشی
    بعضی دوستام هم میگن تو خواننده و یا مجری تلویزیون یا رادیوی موفقی می تونی بشی!
    خلاصه حساب می کنم میبینم یه 120 سال باید زندگی کنم یا 150
    اونم مجردی یا با یه همسر پایه که به جای مانع شدن باعث پیشرفت بیشترم بشه که به همه ی علاقه ها و استعدادهام برسم.
    چون وقت زیادی میخواد انصافا.
    دیگه باید حسابی مراقب فیزیک و روحیه ام باشم که عمرم طولانی تر بشه.
    والا بوخودا
    همین الان نمازم تموم شد
    دستم رو به اسمون کردم و گفتم خدایا یه شوهر خوب مثل خود یلدا ، به یلدای ما بده
    امشبم شبی یلداست اصن همه چیز یلدایی شد
    خلاصه ایشالا یه شوهر مثل خودت گیرت بیاد تو یه طرف خونه گل بگی و اشپزی کنی
    اونم یه طرف خونه رو کاناپه گل بشنوه
    اینقدره بگین تا از خستگی خابتون ببره ...
    امضای ایشان
    [/SIZE]اینجا سرزمین نامردمی هاست،به سلام گرم هیچکس اعتماد نکن
    آدم های این حوالی روی حرف ها و انتخاب هایشان نمیمانند
    همان ها که شروع کردند ،همان ها که تو را خاستند، یک روز در کمال ناباوری و انکار، تو و دل بستگی ات را پس میزنند
    دل نبند!
    اینجا پایان هیچ شاهنامه ای خوش نیست

  31. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2018
    شماره عضویت
    38877
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه مسئله ی یکم عجیب!

    انشالله که هرچه سریعتر این مسعله حل بشه تجهیزات فست فود

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد