نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: کلافه شدم

7453
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42395
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    کلافه شدم

    سلام .
    من ۳۹ ساله هستم نزدیک ۱۵ سال پیش با یه مرد اروپایی که ۱۲ سال از من بزرگتره ازدواج کردم، تو همون ۴ سال اول دو تا بچه امد، ولی رفتارهای اشتباهی از همسرم میدیم، من توی جامعه جدید بودم و تمام فوکوسم رو روی زبان و برقراری ارتباط با شوهرم و افراد داشتم، بعد متاسفانه هر روز بیشتر احساس کردم که اون چه که من میخاستم نیست، از نظر احساسی علاقه خاصی بهش نداشتم ولی دیگه عادت شده بود و اینونه من تلاش میکردم که درست بشه، بهتر بشه ، خیلی سال میگذره ولی متاسفانه احساس من بهتر نشده که سردتر هم شده ، از نظر احساس هیچ وقت اون گرمی و محبتی که من میخاستم رو نداشت و از نظر پدر بودن هم سردی خاصی داره که ارتباط نزدیکی با بچه ها نداره، پسرم بزرگ شده ولی متاسفانه همسرم هیچ وقت به حرف های من گوش نمی کنه که تایم مخصوصی رو با پسرمون بگذرونه، من عاشق این هستم که ببینم این دو تا با هم برنامه بزارن و کارهایی رو انجام بدن که متاسفانه هیچی نمیشه، پسرم بیشتر وقتشو با دوستاش میگدرونه، ما در کل یه زندگی اروپایی سرد و بدون تفریح داریم، تنها تفریح ما رفتم و خرید مواد غذایی خانه هستش، احساس غربت و تنهایی و غریب بودن توی خانه خودم هم من رو داره روانی میکنه، تو هیچ مرحله زندگی کمکم نکرد و همیشه گفت که بچه که نیستی خودت از پس مساعل برمیای، من هم خیلی بدو بدو کردم تو این چند سال، خیلی تلاش کردم که الان میبینم اون همه تلاطم همش بیهوده بوده به هیچ جا نرسیدم تنهایی، هیچ حرف خاصی نداریم که بزنیم، دیدار با دوستلن خیلی کمه، ممکنه سالی یک بار باشه ، با خانواده خودش که کلن هیچ ارتباطی نیست، منم تنها دلخوشیم سالی یه بار تابستون امدن به ایران به بچه ها شده، این بی کسی بهم خیلی فشار آورده و دلم میخاد جدا بشم ، دیگه کششی توی من به این فرد نمونده ، چه کار کنم ، با پسرم که بزرگ تره صحبت کردم میگه کاری که احساس میکنی خوبه انجام بده ، نمیدونم چه کار کنم ، من خیلی شاد بودم خیلی احساساتی بودم خیلی گرم بودم دوست داشتم بگردم ، دوست ببینم ، با بچه هام خوش بگدرونم، ولی الان مثل روانی ها تو خونه می چرخم و با خودم حرف میزنم و دلیل تمام این مساعل رو همسری که نه به من رو دید نه بچه هام رو و فقط به این فکر کرد که امروزم کارم تموم شد آمدم خونه استراحت کنم بعدم تی وی و شام و خواب ، نه پیاده روی دو نفره ، نه امدن و دست منو گرفتن و برنامه ریختن برای یه آخر هفته خوب ، نه برنامه ریختن برای یه تعطیلات خانوادگی هیچی، هر زمانی هم که اگر کاری برای تفریح بچه انجام دادیم باعث برنامه من بودم یا به اصرار یا اینکه یا که بچه ها . به نظر شما من محکوم هستم که به این زندگی ادامه بدم وقتی هیچ احساسی بهش ندارم فقط به دلیل داشتن بچه ؟ آیا من باید تا آخر عمر تو این زندگی سرد و به دور از هیجان شوق به خاطر بچه ها ادامه بدم،؟ این بچه ها دارن بزرگ میشن و انتظاراتشون هم داره بزرگ میشه دلم نمیخاد تو این فضای سرد و بی روح و بی شوق و هیجان بزرگ بشن، چه کار کنم ؟؟؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : کلافه شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حاما نمایش پست ها
    سلام .
    من ۳۹ ساله هستم نزدیک ۱۵ سال پیش با یه مرد اروپایی که ۱۲ سال از من بزرگتره ازدواج کردم، تو همون ۴ سال اول دو تا بچه امد، ولی رفتارهای اشتباهی از همسرم میدیم، من توی جامعه جدید بودم و تمام فوکوسم رو روی زبان و برقراری ارتباط با شوهرم و افراد داشتم، بعد متاسفانه هر روز بیشتر احساس کردم که اون چه که من میخاستم نیست، از نظر احساسی علاقه خاصی بهش نداشتم ولی دیگه عادت شده بود و اینونه من تلاش میکردم که درست بشه، بهتر بشه ، خیلی سال میگذره ولی متاسفانه احساس من بهتر نشده که سردتر هم شده ، از نظر احساس هیچ وقت اون گرمی و محبتی که من میخاستم رو نداشت و از نظر پدر بودن هم سردی خاصی داره که ارتباط نزدیکی با بچه ها نداره، پسرم بزرگ شده ولی متاسفانه همسرم هیچ وقت به حرف های من گوش نمی کنه که تایم مخصوصی رو با پسرمون بگذرونه، من عاشق این هستم که ببینم این دو تا با هم برنامه بزارن و کارهایی رو انجام بدن که متاسفانه هیچی نمیشه، پسرم بیشتر وقتشو با دوستاش میگدرونه، ما در کل یه زندگی اروپایی سرد و بدون تفریح داریم، تنها تفریح ما رفتم و خرید مواد غذایی خانه هستش، احساس غربت و تنهایی و غریب بودن توی خانه خودم هم من رو داره روانی میکنه، تو هیچ مرحله زندگی کمکم نکرد و همیشه گفت که بچه که نیستی خودت از پس مساعل برمیای، من هم خیلی بدو بدو کردم تو این چند سال، خیلی تلاش کردم که الان میبینم اون همه تلاطم همش بیهوده بوده به هیچ جا نرسیدم تنهایی، هیچ حرف خاصی نداریم که بزنیم، دیدار با دوستلن خیلی کمه، ممکنه سالی یک بار باشه ، با خانواده خودش که کلن هیچ ارتباطی نیست، منم تنها دلخوشیم سالی یه بار تابستون امدن به ایران به بچه ها شده، این بی کسی بهم خیلی فشار آورده و دلم میخاد جدا بشم ، دیگه کششی توی من به این فرد نمونده ، چه کار کنم ، با پسرم که بزرگ تره صحبت کردم میگه کاری که احساس میکنی خوبه انجام بده ، نمیدونم چه کار کنم ، من خیلی شاد بودم خیلی احساساتی بودم خیلی گرم بودم دوست داشتم بگردم ، دوست ببینم ، با بچه هام خوش بگدرونم، ولی الان مثل روانی ها تو خونه می چرخم و با خودم حرف میزنم و دلیل تمام این مساعل رو همسری که نه به من رو دید نه بچه هام رو و فقط به این فکر کرد که امروزم کارم تموم شد آمدم خونه استراحت کنم بعدم تی وی و شام و خواب ، نه پیاده روی دو نفره ، نه امدن و دست منو گرفتن و برنامه ریختن برای یه آخر هفته خوب ، نه برنامه ریختن برای یه تعطیلات خانوادگی هیچی، هر زمانی هم که اگر کاری برای تفریح بچه انجام دادیم باعث برنامه من بودم یا به اصرار یا اینکه یا که بچه ها . به نظر شما من محکوم هستم که به این زندگی ادامه بدم وقتی هیچ احساسی بهش ندارم فقط به دلیل داشتن بچه ؟ آیا من باید تا آخر عمر تو این زندگی سرد و به دور از هیجان شوق به خاطر بچه ها ادامه بدم،؟ این بچه ها دارن بزرگ میشن و انتظاراتشون هم داره بزرگ میشه دلم نمیخاد تو این فضای سرد و بی روح و بی شوق و هیجان بزرگ بشن، چه کار کنم ؟؟؟
    سلام
    اونموقع که با مرد ۱۲ سال بزرگتر و از یه ملیت دیگه ازدواج میکردین ایا حسی بهش داشتین؟
    بهتر بود اگه توضیح میدادین انگیزه این ازدواج چی بود و ابتدای کار چه حسی به ایشون داشتین؟

    چرا با خانوادش هیچ ارتباطی ندارین؟
    شاید که ارتباط با اونا میتونست ذره ای گرمی ایجاد کنه در زندگیتون

    در مورد وضعیت فعلی شمام اگه هیچ میل و کششی نسبت به همسرتون ندارین و هیچ عشقی بین شماها وجود نداره و سالیان ساله که وضع به همین منوال جلو میره خب واقعا جدایی انتخاب صحیحتریه
    فقط یه مساله رو در نظر بگیرین
    بچه های شما حق دارن تصمیم بگیرن کجا زندگی کنن
    شما میگین دوست ندارین بچه هاتون در اون فضا بزرگ بشن
    اما درین مورد خود اونها بایستی تصمیم بگیرن که کجا زندگی کنن

    اگه نمیخواین از بچه هاتون دور باشین میتونین در همون کشوری که هستین طلاق بگیرین و بعدش همونجا ازدواج مجدد کنین
    اینطوری میتونین همچنان با بچه هاتونم در ارتباط باشین یا لااقل اونا رو زود به زود ببینین
    اما اگه بعد از طلاق به ایران برگردین خیلی از بچه ها دور میشین و تحمل این فاصله واستون خیلی سنگین خواهد بود
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : کلافه شدم

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    دقت داشته باشید که شما از سک فرهنگ با روابط بسیار صمیمانه وارد فرهنگی شده اید که روابط بسیار کمتر می باشد و تفاوت های زیادی با فرهنگ شما دارد و ممکن است ایشان نتواند خواسته و نیازهای شما را درک کنند . برای ادامه مسیر زندگی مشترک نیاز به دلایلی مهم تر از فرزندان می باشد چون رد هر صورت آنها دیر یا زود محیط خانه را ترک می کنند و زندگی خودشان را خواهند داشت و اینکه شما بخواهید به این دلیل تنها به زندگی مشترکتان ادامه بدهید می تواند از نظر روحی آسیب زیادی به شما وارد شود و نیاز است که شرایط روحی ، اقتصادی ، اجتماعی ، جنسی خود را مد نظر قرار بدهید و بعد تصمیم گیری داشته باشید .
    شما نمی توانید سبک شخصیتی و فرهنگی همسرتان را تغییر بدهید و بهتر است سعی کنید برای بهبود شرایط روحی خودتانب ه کارهایی که مایل هستید بپردازید و از تمرکز بر روابط همسرتان با فرزندانتان خوداری کنید چون کمکی به بهبود شرایط شما و روابط آنها با پدرشان و برعکس نمی کند چون به نظر می رسد همسرتان مایل به تغییر این شرایط نمی باشند و این شرایط برایشان آرامش بخش می باشد .
    در این مورد نیاز است در اول با هسمرتان صحبت کنید و با خانوادیتان نیز مشورت داشته باشید تا بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42395
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کلافه شدم

    اون موقع که ازدواج کردم یه کنجکاوی و هیجانی در من بود ، از اینکه با یه فردی تو این شرایط آشنا شدم، و ادامه پیدا کرد . و اینکه ارتباط با خانواده ایشون تو تمام این سالها ۳ یا ۴ بار بیشتر نبوده، ۹ سال پیش که پدرشون فوت کرد ارتباط ما با مادرشون هم کمتر شد ، مادر اصلا ارتباطی با کسی نداره ، و بچه های من خیلی وقتها کلن یادشون میره که مادربزرگی اینجا دارن، هر چند ارتباط با مادرش هم هیچ تسکینی روی احساسات و خانواده من نداره، چون اصلا مثل ما فکر نمیکنن، خواهراشون که اصلا ارتباطی با ما ندارن. و اینکه من بعد از جدایی کجا باشم بله برای بچه های من همین جا مناسب هست چون از نظر زبانی به هیچ عنوان توانایی زندگی تو ایران رو ندارن البته از نظر خواندن و نوشتن ، فارسی متوجه میشن و میتونن حرف بزنم ولی توان مدرسه رفتن در ایران رو ندارن و من هیچ وقت این شرایط سخت رو برای بچه هام ترجیح ندادم و نمیخواهم که باشه. و اینونه اگر جدا بشم همین جا ادامه میدم و دلم میخاد که کسی از همزبون خودم به زندگیم وارد بشه. با پسرم صحبت کردم کمی و نظری که گرفتم ازش اینه که اگر احساس من اینجوری میگه پس میتونم جدا بشم.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42395
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کلافه شدم

    اوایل فکر میکردم هر چی که بگذره درست میشه گرمتر میشیم ، تو سالهای اولیه من خیلی مشغول بچه هام بودم ، اینجا خیلی ها از همون ۹ ماهگی بچه رو به مهد میفرستن تا خودشون به کارهای شخصی خودشون برسن حالا یا کار هست یا تحصیل، یا که برای وقت آزاد داشتن خودشون ، ولی من تا ۳ سالگی بچه هام با هاشون خونه موندم تا تو آرامش و کنار خودم بزرگ بشن، بعد کمی درس و زبان میخوندم ، به همی خاطر به خواستهای خودم زیاد نگاه نکردم، وقتی که کمی بزرگتر شدن دیدم در کنار مردی هستم که اصلا نگاهش به زندگی مثل من نیست، نه اهل رفت وآمد نه اهل تفریح، نه اینکه ایده ای برای کاری داشته باشه هیچ ، من سعی نکردم فرهنگ این فرد رو عوض کنم من سعی کردم خودم رو بیشتر نشون بدم تا من رو، نوع احساس من رو که حالا جزو فرهنگ من هست بیشتر درک کنه، هر چه بیشتر جلو میرفتم تغیری تو شرایط نمیدیم که بخوام امیدوار باشم. من آدم احساسی بودم دوست داشتن رو دوست داشتم ولی الان خیلی سرد و بیخیال شدم، توی هیچ مراحل زندگی هم بهم کمکی نکرد، ولی همیشه این حس رو داره که با من بد اخلاقی نکرده که سرم داد نزده که ، یا مثل بعضی از مردهای ایرانی من رو کتک نزده که، فکر میکنه اینها همش یعنی اینکه شوهر خوبی هست و اینکه اصلا متوجه این نیست که من و بچه ها خیلی چیزها تو زندگی کم داریم. تو این چند سال هم خیلی کم قبول کرده با من به ایران بیاد ترجیح داده که بمونه و ما خودمون بریم. منم اصرار زیادی نکردم، چون ارتباط خاصی هم نمیتونه با کسی داشته باشه تو ایران . ارتباطمان اینجا با دوستای ایرانی من هم خیلی کم و کم شد ، چون به طور اتوماتیک همه فارسی صحبت میکنن و این احساس میکنه آمدنش بی فایده بوده، و این احساس که اون داره باعث خوش نگذشتن به من هم میشه ، تمام مدت فکر تو مهمونی فکر میکنم که کی تموم میشه که ما بریم، یا که خودمون بلند میشیم و میریم . من اهل سیگار یا تفریحات نادرست هم نیستم که ازش بخام شبهای جمعه یا شنبه به بار یا جایی بریم که شاید کمی آدم ببینیم و با هم باشیم، هیچ کششی به این مدل تفریحات ندارم، و همش تو خونه یا با بچه ها هستم ، و یا اینکه خودم رو سرگرم تی وی یا خرید خونه هستم.

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42395
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کلافه شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    سلام
    اونموقع که با مرد ۱۲ سال بزرگتر و از یه ملیت دیگه ازدواج میکردین ایا حسی بهش داشتین؟
    بهتر بود اگه توضیح میدادین انگیزه این ازدواج چی بود و ابتدای کار چه حسی به ایشون داشتین؟

    چرا با خانوادش هیچ ارتباطی ندارین؟
    شاید که ارتباط با اونا میتونست ذره ای گرمی ایجاد کنه در زندگیتون

    در مورد وضعیت فعلی شمام اگه هیچ میل و کششی نسبت به همسرتون ندارین و هیچ عشقی بین شماها وجود نداره و سالیان ساله که وضع به همین منوال جلو میره خب واقعا جدایی انتخاب صحیحتریه
    فقط یه مساله رو در نظر بگیرین
    بچه های شما حق دارن تصمیم بگیرن کجا زندگی کنن
    شما میگین دوست ندارین بچه هاتون در اون فضا بزرگ بشن
    اما درین مورد خود اونها بایستی تصمیم بگیرن که کجا زندگی کنن

    اگه نمیخواین از بچه هاتون دور باشین میتونین در همون کشوری که هستین طلاق بگیرین و بعدش همونجا ازدواج مجدد کنین
    اینطوری میتونین همچنان با بچه هاتونم در ارتباط باشین یا لااقل اونا رو زود به زود ببینین
    اما اگه بعد از طلاق به ایران برگردین خیلی از بچه ها دور میشین و تحمل این فاصله واستون خیلی سنگین خواهد بود
    اون موقع که ازدواج کردم یه کنجکاوی و هیجانی در من بود ، از اینکه با یه فردی تو این شرایط آشنا شدم، و ادامه پیدا کرد . و اینکه ارتباط با خانواده ایشون تو تمام این سالها ۳ یا ۴ بار بیشتر نبوده، ۹ سال پیش که پدرشون فوت کرد ارتباط ما با مادرشون هم کمتر شد ، مادر اصلا ارتباطی با کسی نداره ، و بچه های من خیلی وقتها کلن یادشون میره که مادربزرگی اینجا دارن، هر چند ارتباط با مادرش هم هیچ تسکینی روی احساسات و خانواده من نداره، چون اصلا مثل ما فکر نمیکنن، خواهراشون که اصلا ارتباطی با ما ندارن. و اینکه من بعد از جدایی کجا باشم بله برای بچه های من همین جا مناسب هست چون از نظر زبانی به هیچ عنوان توانایی زندگی تو ایران رو ندارن البته از نظر خواندن و نوشتن ، فارسی متوجه میشن و میتونن حرف بزنم ولی توان مدرسه رفتن در ایران رو ندارن و من هیچ وقت این شرایط سخت رو برای بچه هام ترجیح ندادم و نمیخواهم که باشه. و اینونه اگر جدا بشم همین جا ادامه میدم و دلم میخاد که کسی از همزبون خودم به زندگیم وارد بشه. با پسرم صحبت کردم کمی و نظری که گرفتم ازش اینه که اگر احساس من اینجوری میگه پس میتونم جدا بشم.

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2019
    شماره عضویت
    42395
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کلافه شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط dehghan نمایش پست ها
    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    دقت داشته باشید که شما از سک فرهنگ با روابط بسیار صمیمانه وارد فرهنگی شده اید که روابط بسیار کمتر می باشد و تفاوت های زیادی با فرهنگ شما دارد و ممکن است ایشان نتواند خواسته و نیازهای شما را درک کنند . برای ادامه مسیر زندگی مشترک نیاز به دلایلی مهم تر از فرزندان می باشد چون رد هر صورت آنها دیر یا زود محیط خانه را ترک می کنند و زندگی خودشان را خواهند داشت و اینکه شما بخواهید به این دلیل تنها به زندگی مشترکتان ادامه بدهید می تواند از نظر روحی آسیب زیادی به شما وارد شود و نیاز است که شرایط روحی ، اقتصادی ، اجتماعی ، جنسی خود را مد نظر قرار بدهید و بعد تصمیم گیری داشته باشید .
    شما نمی توانید سبک شخصیتی و فرهنگی همسرتان را تغییر بدهید و بهتر است سعی کنید برای بهبود شرایط روحی خودتانب ه کارهایی که مایل هستید بپردازید و از تمرکز بر روابط همسرتان با فرزندانتان خوداری کنید چون کمکی به بهبود شرایط شما و روابط آنها با پدرشان و برعکس نمی کند چون به نظر می رسد همسرتان مایل به تغییر این شرایط نمی باشند و این شرایط برایشان آرامش بخش می باشد .
    در این مورد نیاز است در اول با هسمرتان صحبت کنید و با خانوادیتان نیز مشورت داشته باشید تا بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید.

    اوایل فکر میکردم هر چی که بگذره درست میشه گرمتر میشیم ، تو سالهای اولیه من خیلی مشغول بچه هام بودم ، اینجا خیلی ها از همون ۹ ماهگی بچه رو به مهد میفرستن تا خودشون به کارهای شخصی خودشون برسن حالا یا کار هست یا تحصیل، یا که برای وقت آزاد داشتن خودشون ، ولی من تا ۳ سالگی بچه هام با هاشون خونه موندم تا تو آرامش و کنار خودم بزرگ بشن، بعد کمی درس و زبان میخوندم ، به همی خاطر به خواستهای خودم زیاد نگاه نکردم، وقتی که کمی بزرگتر شدن دیدم در کنار مردی هستم که اصلا نگاهش به زندگی مثل من نیست، نه اهل رفت وآمد نه اهل تفریح، نه اینکه ایده ای برای کاری داشته باشه هیچ ، من سعی نکردم فرهنگ این فرد رو عوض کنم من سعی کردم خودم رو بیشتر نشون بدم تا من رو، نوع احساس من رو که حالا جزو فرهنگ من هست بیشتر درک کنه، هر چه بیشتر جلو میرفتم تغیری تو شرایط نمیدیم که بخوام امیدوار باشم. من آدم احساسی بودم دوست داشتن رو دوست داشتم ولی الان خیلی سرد و بیخیال شدم، توی هیچ مراحل زندگی هم بهم کمکی نکرد، ولی همیشه این حس رو داره که با من بد اخلاقی نکرده که سرم داد نزده که ، یا مثل بعضی از مردهای ایرانی من رو کتک نزده که، فکر میکنه اینها همش یعنی اینکه شوهر خوبی هست و اینکه اصلا متوجه این نیست که من و بچه ها خیلی چیزها تو زندگی کم داریم. تو این چند سال هم خیلی کم قبول کرده با من به ایران بیاد ترجیح داده که بمونه و ما خودمون بریم. منم اصرار زیادی نکردم، چون ارتباط خاصی هم نمیتونه با کسی داشته باشه تو ایران . ارتباطمان اینجا با دوستای ایرانی من هم خیلی کم و کم شد ، چون به طور اتوماتیک همه فارسی صحبت میکنن و این احساس میکنه آمدنش بی فایده بوده، و این احساس که اون داره باعث خوش نگذشتن به من هم میشه ، تمام مدت فکر تو مهمونی فکر میکنم که کی تموم میشه که ما بریم، یا که خودمون بلند میشیم و میریم . من اهل سیگار یا تفریحات نادرست هم نیستم که ازش بخام شبهای جمعه یا شنبه به بار یا جایی بریم که شاید کمی آدم ببینیم و با هم باشیم، هیچ کششی به این مدل تفریحات ندارم، و همش تو خونه یا با بچه ها هستم ، و یا اینکه خودم رو سرگرم تی وی یا خرید خونه هستم.

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : کلافه شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حاما نمایش پست ها
    اون موقع که ازدواج کردم یه کنجکاوی و هیجانی در من بود ، از اینکه با یه فردی تو این شرایط آشنا شدم، و ادامه پیدا کرد . و اینکه ارتباط با خانواده ایشون تو تمام این سالها ۳ یا ۴ بار بیشتر نبوده، ۹ سال پیش که پدرشون فوت کرد ارتباط ما با مادرشون هم کمتر شد ، مادر اصلا ارتباطی با کسی نداره ، و بچه های من خیلی وقتها کلن یادشون میره که مادربزرگی اینجا دارن، هر چند ارتباط با مادرش هم هیچ تسکینی روی احساسات و خانواده من نداره، چون اصلا مثل ما فکر نمیکنن، خواهراشون که اصلا ارتباطی با ما ندارن. و اینکه من بعد از جدایی کجا باشم بله برای بچه های من همین جا مناسب هست چون از نظر زبانی به هیچ عنوان توانایی زندگی تو ایران رو ندارن البته از نظر خواندن و نوشتن ، فارسی متوجه میشن و میتونن حرف بزنم ولی توان مدرسه رفتن در ایران رو ندارن و من هیچ وقت این شرایط سخت رو برای بچه هام ترجیح ندادم و نمیخواهم که باشه. و اینونه اگر جدا بشم همین جا ادامه میدم و دلم میخاد که کسی از همزبون خودم به زندگیم وارد بشه. با پسرم صحبت کردم کمی و نظری که گرفتم ازش اینه که اگر احساس من اینجوری میگه پس میتونم جدا بشم.
    خب پس بنظر میاد حتی اگه با خانواده همسرتون رفت و امد داشته باشین بازم کمکی به تغییر شرایط شما نمیکنه

    با توجه به شرایط فرزندان شما و اینکه نمیتونن در ایران درس بخونن شمام بهتره همونجا بمونین
    با همسرتون صحبت کنین و بگین ادامه دادن این زندگی واستون قابل تحمل نیست و هیچ چیزی وجود نداره که انگیزه ایجاد کنه
    سعی کنین بدون تنش و درگیری و با ارامش ازهم جدا بشین
    و ترجیحا به همسرتون نگین میخوام برم با همزبون خودم ازدواج کنم

    اصلا بحث رو به زبان و ملیت نبرین
    بر سرد بودنشو بی اعتناییش به زندگی مشترکتون تاکید کنین و بگین بودن ما کنار همدیگه هیچ فایده ای برا هیچکداممون نداره و این زندگی حالت فرسایشی پیدا کرده

    بعد از طلاق اونوقت میتونین در صدد باشین با یه ایرانی همونجا وارد رابطه بشین و ازدواج کنین
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد