نوشته اصلی توسط
nily
سلام
چند تا مشکل دارم که تو زندگیم اذیتم می کنن یکی اعتماد بنفس شدیدا پایینم در زمینه ی کاری ، وسواس فکریم و بد بودن تو زمینه ارتباط و گفتمان با دیگران
ولی این مشکلی که می خوام تو این پست مطرح کنم تمام روزها و اکثر ساعات زندگیم و مختل کرده
من اصلا حسود نیستم تا به حال از نظر شخصیتی خودم و کمتر و پاببنتر از دیگران ندیدم تو زندگیم کمبود خاصی نداشتم
اما بعد از آشنایی با همسرم قبل از ازدواج با خواهر شوهرم دوستای خوبی بودیم( بعد از آشنایی با همسرم با خواهرشون دوست شدم ) حتی تمام مشکلاتشو به من میگفت و من با جون دل دنبال کاراش می افتادم و تا جایی که از دستم بر میومد بهش کمک می کردم
و همیشه می گفت خدا کنه تو عروس ماشی خشگلی و با کلاسیو غیره پزتو چقدر بدم اما تا همسرم اومد تو شغلش کمی پیشرف کنه و بحث ازدواج ما کمی جدیتر شد خواهرش خیلی شیک و مجلسی داشت تلاش می کرد براش یه دختر دیگه پیدا کنه تو روی من لبخند میزد و من دوست خودم می دونستم ولی جلوی چشم خودم داشت کس دیگه ای رو وارد زندگی همسرم میکرد ...
از این گذشتم بعد که کار به عقد کشید کلا عوض شد شروع کرد به مخفی کاری پر کردن شوهرم و همه اش سعی داشت تو همه چی دخالت کنه مثلا من و همسرم تصمیم گرفتیم بجای جشن عروسی با اون پوی بدهی های همسرم و بدیم و ماشین بخریم. همه موافقت کردن و به جایی رسید که فهمیدم این پیشنهاد من بوده خواهر شوهرم پاشو کرد تو یه کفش که باید عروسی بگیرید برادر گلم تو نمی فهمی من می فهمم از همسرم انکار از ایشون اصرار تا اینکه تو روی منو همسرم وایساد و گفت حالا می بینیم حرف کی میشه بابا به حرف تو گوش نمیده. و خلاصه عروسی گرفتند و چه عروسی افتضاحی بعد 4 سال هنوز عکساو فیلمامونو نگرفتیم بدهی اومد رود بدهی...
و خیلی کارای دیگه مثل تقلید همیشگی از من از رفتار و تیگ و لباس بگیر تا تحصییل و کارو هنر و بالا کشیدن شرکت همسرم با همکاری خانواده شرکتی که همسرم با کلی زحمت شبانه روزی ساخت وقتی همسرم یه کمک کوچیک از پدر شوهرم خواست بجای اینکه بهش کمک کنه باز خواهرش خودشو انداخت وسط و گفتن این پول مال خواهرته و شرکت باید برای خواهرت بشه اونوقت کمک می کنیم از قبلم که خودش کلی پیش همسرم اشک تمساح و ناراحتی که همه یه کار دوم دارن یه مغازه ای شرکتی چیزی منم دل می خواد یه جارو بزنم دیگه کارمند نباشم و همسرم شد کارمند شرکت خودش
نقط ضعف همسرم و خوب میدونه می دونه که همسرم بخاطر اینکه خواهرش ناراحت نشه و دلش نشکنه حاضره حتی با من بدرفتاری کنه
و بدبختی اینجاست که همسرم متاسفانه اینارو نمی بینیه و نمی فهمه درصورتی که خیلی واضحن و حتی خودشون تو حرفهاشون سوتی تمام این کاراشونو میدن . وقتی من به شوهرم می گم میگه به خواهرم حسودی نکن ...
و با وجود اینکه من همه چیز و راجع به خواهرش می دونم سعی می کنه هی خواهرشو پیش چشم من بزرگ کنه منو مدیون اون نشون بده
چقدر وراجی کردم
خلاصه اینکه این شخص الان کسی شده که با فکر کردن بهش داره تمام زمان و انرژیم تلف میشه . می خوام لباس بپوشم باید در زمان مناسب بپوشم که نبینه بره از روش بخره مثل خواهر دوقلوم بیاد تو مجلسا
می خوام با همسرم واسه گردش برنامه ریزی کنم حواسم باشه که این نفهمه جالبه که بدونین میخواست با ما ماه عسلم بیاد .
کمک فک کنم دچار حسادت و چشم رو هم چشمی شدم خیلی سعی کردم از دایره دید و فکرم خارجش کنم ولی همه جا هست و همسرمم به همه جا بودنش کمک می کنه
لطفا بهم راه کار بدین. چکار کنم از این وضعیت فکر همیشگی و حالتهای چشم رو هم چشمی خلاص بشم.
حتی یکی از دوستامم رفت زوری باهاش دوست شد و بهش گفته بود هرجا که با نیلو رفتی بیا با منم بریم الان اون دوتا هر ماه باهم میرن بیرون
هرجام سعی می کنم بی خیال بشم به خودم میگم خب بنده خدا تا الان این چیزارو نداشته نمی دونسته میخواسته تجربه کنه و با آرامش میرم دیدن همسرم ولی یهو سبز میشه و سعی مکنه یجوری به من ثابت کنه که از من پیشی گرفته. از این که ما یکسالی دچار مشکل مالی بودیم خوشحال بود و بعدها فهمیدم که هر روز لباس میخرید و ریخت و پاش می کرد که به من نشون بده من پول ندارم ولی اون داره
بعد از اینکه شرکت همسرم کمی چون گرفت یه دوتا تیکه لباس خریدم اومد جلوم نشست گفت ملت همینطوری رنگاوارنگ لباس میخرن و ول خرجی می کنن ن همه اش دارم قست می دم ما 10 میلیون فقط دارم قست می دم می بینی توروخدا نیلو جان.
منی که از پیشرفت همه خوشحال میشم وقتی میخواست بره دماغشو عمل کنه هم ناراحت شدم هم دلم میخواست زشت بشه
من دوست ندارم اینطوری باشم میخوام به زندگی قبلیه بدون اونم برگردم . چطور از این وضعیت که شاید همون حسادت و چشم رو هم چشمی باشه خلاص شم . ولی فکر نکنم بهش حسودیم شه فقط دلم می خواد این دور زندگیه من نباشه بره پیشرفت کنه بزرگ شده عشق و حال کنه ولی به زندگیه ما وصل نباشه .