نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: کمبود محبت و ناتوانی در آروم کردن خودم

1346
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44788
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    کمبود محبت و ناتوانی در آروم کردن خودم

    سلام

    نمیدونم از کجا شروع کنم ببخشید که احتمالا خیلی طولانی میشه احساس میکنم خیلی چیزا تو حال بدم مؤثره میخوام تا جایی که میشه بگم. نمیدونم شاید مشکلم افسردگی نیس نمیدونستم توی چه انجمنی باید مطرحش کنم.
    من از بچگی خیلی تنها بودم خانواده سختگیری دارم دوستای زیادی ندارم هیچوقت بهم اجازه بیرون رفتن و دوست بازی و... ندادن خودشون هم منو دوست ندارن 12 سالم بود که حرفای مادرمو با زنداییم شنیدم که میگفت منو نمیخواسته و میخواسته سقطم کنه از گناهش ترسیده بعد از به دنیا اومدنم هم هیچوقت نتونسته دوسم داشته باشه بعد شنیدن این حرفا مدتی افسردگی گرفتم که همه ربطش دادن به شروع شدن پریودم و کسی نفهمید چمه‌، بهرحال بعد چندماه باهاش کنار اومدم رفتم راهنمایی احساس می‌کردم دیگه بزرگ شدم و احتیاجی به محبت خانوادم ندارم واقعا هم نداشتم به خودم قول دادم اولین خواستگاری که برام اومد ازدواج کنم و از اون خونه برم بذارم یکی دیگه محبتی که بهم نشده رو بهم بکنه دیگه حالم خوب بود تو مدرسه خوش بودم درسم خوب بود هرچی هم میگذشت بهتر میشدم اولین خواستگار اومد ولی من دیگه احتیاجی نداشتم قوی شده بودم رفتم دانشگاه، سرکار...
    الان 27 سالمه 4سال پیش با یه آقایی آشنا شدم عاشقش شدم اونم گفت دوسم داره من خوشحال بودم از تجربه عشق پر لذت بودم ولی بعد مدت کوتاهی اون احساس داغ اولش از بین رفت یهو خودمو دیدم وسط رابطه ای که طرف مقابل برام وقت نمیذاره هرروز شک میکردم به اینکه دوسم داره یا نه، به محبتش احتیاج داشتم کل زندگیم صبر کرده بودم واسه دریافت محبت از مرد زندگیم ولی اون همش کار داشت همیشه سرش شلوغ بود برام وقت نداشت وقتی ازش انتقاد میکردم قهر میکرد نازمو نمیکشید من هیچوقت کسیو نداشتم ولی واسه اولین بار احساس تنهایی کردم غمگین بودم ولی سعی کردم باهاش کنار بیام چندبار باهاش حرف زدم گفت عاشقمه و فقط وقت کافی نداره نباید حساس باشم ازم خواست صبر کنم منم صبر کردم الان 4سال گذشته هنوزم دارم صبر میکنم ولی دیگه مشکل اساسی پیدا کردم
    چندماهی هست اینجوری شدم وقتی چند روز ازش خبری ندارم اوایل به خودم میگم کار داره خودش تماس میگیره صبر میکنم، بعد از 5،6 روز یه دفعه یه حالتی بهم دست میده انگار تحملم تموم میشه خودم بهش زنگ میزنم که آروم شم گاهی جواب میده و منم عادی باهاش حرف میزنم حالم خوب میشه ولی گاهی جوابمو نمیده (میگه سرم شلوغه) وقتی جواب نمیده عصبی میشم دیگه خودم نیستم همه فکرای بد میاد سراغم احساس میکنم دوسم نداره براش مهم نیست چند روز ازم خبر نگیره شمارمو میبینه خوشحال نمیشه که جوابمو بده... فکر می‌کنم چون چندروز گذاشتم کارشو بکنه و تحمل کردم حالا نوبت اونه که به هر قیمتی شده برام وقت بذاره شروع میکنم تند تند شمارشو گرفتن، همینجوری اشک میریزم و شمارشو میگیرم اون آدمیه که اگه نخواد کاریو کنه نمیکنه جوابمو نمیده و هرچی میگذره بدتر میشم تپش قلب میگیرم، قلبم گاهی تیر میکشه، کل تنم میلرزه، دستا و پاها و لبام گزگز میکنه سردرد وحشتناک میگیرم مثل دیوونه ها میشم بدون اینکه متوجه شم خودمو چنگ میزنم بعدا میبینم بعضی جاهام کبود شده یا زخم، هیچکاری ازم برنمیاد بجز اینکه شمارشو بگیرم و گریه کنم، اونم جوابمو نمیده بعضی وقتا چند روز و چند شب تو همون حال میمونم قرص میخورم که یکم بتونم بخوابم ولی کابوس میبینم همش بیدارم دلم واسه خوابیدن تنگ شده
    من آدم درونگرا و آرومی ام همیشه تونستم احساساتمو کنترل کنم اما الان واقعا نمیدونم چم شده دارم به خودم آسیب میزنم، بعد این همه سال تازه این روزا به کمبود محبتی که از خانوادم دیدم فکر میکنم احساس میکنم این بار خیلی خیلی شدیدتر کمبود محبت دارم جوری که اصلا قابل تحمل نیست برام اونارو مقصر میدونم که کاری کردن من این همه وابسته به عشق کسی باشم و اعتماد بنفس نداشته باشم
    نامزدم آدم بدی نیست برام خیلی کم وقت میذاره ولی تو همون وقتای کم وقتی خوبم اونم باهام خوبه ولی حوصله ناز کشیدن نداره به محض اینکه احساس کنه ناراحتم ازم فرار میکنه آرومم نمیکنه چندبار انقد حالم بد بود که احساس میکردم الان سکته میکنم بهش پیام دادم خواهش کردم فقط چند دیقه باهام حرف بزنه ولی بیفایدست گاهی حتی بلاکم میکنه و چند روز ولم میکنه تا خودم خوب شم قبلا خودم خوب میشدم ولی الان هیچی تو دنیا حالمو بهتر نمیکنه.
    درباره تموم کردن رابطمون هم بگم قبلا یه بار باهاش کات کردم دوست بودیم، بخاطر وقت نداشتنش و اینکه حس میکردم دوستم نداره، ولی بعد چندماه اومد دنبالم خواهش کرد برگردم گفت عاشقمه و بدون من نمیتونه و باید ببخشمش منم برگشتم، اون موقه اراده شو داشتم اما الان نمیتونم رابطمو بهم بزنم احساس میکنم کل دنیا خراب میشه روی سرم تحمل ندارم اصلا حتی نمیدونم چی درسته چی غلط آرزو میکنم بمیرم چند روزیه به طور جدی به خودکشی فکر میکنم

    خیلی احتیاج به کمک دارم دلم میخواد دوباره اون دختری بشم که همیشه میخندید نمیخوام به کسی که هوامو نداره این همه وابسته باشم و واسه عشق التماس کسی رو بکنم. میشه کمکم کنید؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : کمبود محبت و ناتوانی در آروم کردن خودم

    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک هست که روبرو شدن با این شرایط و تجربه این احساسات در دروان کودکی و زمان فعلی برای شما با دشواری و فشار روحی زیادی همراه بوده است اما عزیزم دقت کن که نادیده گرفتن احساسات کمکی به بهبود این مشکلات نمی کند بهتر بود در همان کودکی نیز بجای سرزنش کردن خودت با مادرت صحبت می کردید حتی اگر این احساس وجود نداشت می توانست شکل بگیرد و یا با بیان احساس سالها با خودت آن را حمل نمیکردی خشم و عصبانیت و ناراحتی بیان نشده سالها شما را با فشار روحی همراه کرده است و شما را منتظر فرد قرار داده است که جبران تمام گذشته شما را کند و حال شما را خوب کند در صورتی که این اتفاق غیر ممکن می باشد و هر فردی خودش باید احساسات را بشناسد به آنها احترام بگذارد به آنها پاسخ بدهد از مسیر مناسب تا بتواند شرایط بهتری را تجربه کند تا زمانی که فردی از نظر روحی خودش در شرایط مناسب نباشد فرد دیگری نیز نمی تواند این احساس را به او هدیه بدهد شاید بتواند با همراهی به او کمک کند تا تجربه بهتر و متفاوت تری را داشته باشد اما اگر منتظر باشید که یکی شما را نجات بدهد بدون توجه به احساساتان نمی شود.
    بهتر است دقت کنید که چار سال رابطه زمان زیادی می باشد و این آقا اگر هدفمند به این رابطه نگاه می کردند نیاز بود که در اول جهت رسمی کردن رابطه و بهبود این مشکلات تلاش کنند و بدانند که کار و رابطه هرکدام در جایگاه خود ارزشمند و نیاز به توجه و مراقبت دارد پس بهتر است سعی کنید که واقعیت بیرونی را مرود توجه قرار بدهید شما بیان می کید حتی ممکن است چندین روز از ایشان خبری نباشد و خب این طبیعی هست که شما عصبانی و نراحت شوید اما اینکه بخواهید بجای بیان این احساسات و پیدا کردن راحل به خودتان آسیب بزنید و یا گریه کنید و یا قهر کنید و فریاد بزنید کمکی به شما نمی کند.
    بهتر است سعی کنید رد احترام از ایشان سوال کنید که هدفشان از این رابطه چیست و برنامیشان برای این هدف چگونه می باشد بهتر است خود را در سردرگمی قرار ندهید و به سوالات ذهنیتان پاسخ بدهید .
    در این مسیر اولیت اول بهبود شرایط روحی شما و رهایی از فشار های روحی می باشد که تجربه می کنید و نیاز است که برای بهبود این شرایط روحی به روان درمانگر مراجعه کنید تا بتوانید با بهبود شرایط روحیتان در مورد رابطه فعلیتان نیز تصمیم گیری کنید چون هرچقدر که شما در شرایط روحی نامناسب تری قرار داشته باشید امکان وابستگی بجای دلبستگی که سازندگی دارد و یک رابطه دو طرفه است و هدفمند بیشتر می شود و شما در معرض آسیب بیشتری قرار می گیرید و بخاطر ترس از دست ندادن فرد مقابل ممکن است هر شرایطی را بپذیرید و بازهم بمانید بدون اینکه این رابطه چه آسیب هایی برای شما می تواند داشته باشد.
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-88472864

  3. کاربران زیر از ravanshenas-therapy بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44788
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    4
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمبود محبت و ناتوانی در آروم کردن خودم

    نقل قول نوشته اصلی توسط dehghan نمایش پست ها
    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک هست که روبرو شدن با این شرایط و تجربه این احساسات در دروان کودکی و زمان فعلی برای شما با دشواری و فشار روحی زیادی همراه بوده است اما عزیزم دقت کن که نادیده گرفتن احساسات کمکی به بهبود این مشکلات نمی کند بهتر بود در همان کودکی نیز بجای سرزنش کردن خودت با مادرت صحبت می کردید حتی اگر این احساس وجود نداشت می توانست شکل بگیرد و یا با بیان احساس سالها با خودت آن را حمل نمیکردی خشم و عصبانیت و ناراحتی بیان نشده سالها شما را با فشار روحی همراه کرده است و شما را منتظر فرد قرار داده است که جبران تمام گذشته شما را کند و حال شما را خوب کند در صورتی که این اتفاق غیر ممکن می باشد و هر فردی خودش باید احساسات را بشناسد به آنها احترام بگذارد به آنها پاسخ بدهد از مسیر مناسب تا بتواند شرایط بهتری را تجربه کند تا زمانی که فردی از نظر روحی خودش در شرایط مناسب نباشد فرد دیگری نیز نمی تواند این احساس را به او هدیه بدهد شاید بتواند با همراهی به او کمک کند تا تجربه بهتر و متفاوت تری را داشته باشد اما اگر منتظر باشید که یکی شما را نجات بدهد بدون توجه به احساساتان نمی شود.
    بهتر است دقت کنید که چار سال رابطه زمان زیادی می باشد و این آقا اگر هدفمند به این رابطه نگاه می کردند نیاز بود که در اول جهت رسمی کردن رابطه و بهبود این مشکلات تلاش کنند و بدانند که کار و رابطه هرکدام در جایگاه خود ارزشمند و نیاز به توجه و مراقبت دارد پس بهتر است سعی کنید که واقعیت بیرونی را مرود توجه قرار بدهید شما بیان می کید حتی ممکن است چندین روز از ایشان خبری نباشد و خب این طبیعی هست که شما عصبانی و نراحت شوید اما اینکه بخواهید بجای بیان این احساسات و پیدا کردن راحل به خودتان آسیب بزنید و یا گریه کنید و یا قهر کنید و فریاد بزنید کمکی به شما نمی کند.
    بهتر است سعی کنید رد احترام از ایشان سوال کنید که هدفشان از این رابطه چیست و برنامیشان برای این هدف چگونه می باشد بهتر است خود را در سردرگمی قرار ندهید و به سوالات ذهنیتان پاسخ بدهید .
    در این مسیر اولیت اول بهبود شرایط روحی شما و رهایی از فشار های روحی می باشد که تجربه می کنید و نیاز است که برای بهبود این شرایط روحی به روان درمانگر مراجعه کنید تا بتوانید با بهبود شرایط روحیتان در مورد رابطه فعلیتان نیز تصمیم گیری کنید چون هرچقدر که شما در شرایط روحی نامناسب تری قرار داشته باشید امکان وابستگی بجای دلبستگی که سازندگی دارد و یک رابطه دو طرفه است و هدفمند بیشتر می شود و شما در معرض آسیب بیشتری قرار می گیرید و بخاطر ترس از دست ندادن فرد مقابل ممکن است هر شرایطی را بپذیرید و بازهم بمانید بدون اینکه این رابطه چه آسیب هایی برای شما می تواند داشته باشد.
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-88472864
    مرسی از لطفتون تماس میگیرم ممنونم

  5. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : کمبود محبت و ناتوانی در آروم کردن خودم

    نقل قول نوشته اصلی توسط حبه انگور نمایش پست ها
    سلام

    نمیدونم از کجا شروع کنم ببخشید که احتمالا خیلی طولانی میشه احساس میکنم خیلی چیزا تو حال بدم مؤثره میخوام تا جایی که میشه بگم. نمیدونم شاید مشکلم افسردگی نیس نمیدونستم توی چه انجمنی باید مطرحش کنم.
    من از بچگی خیلی تنها بودم خانواده سختگیری دارم دوستای زیادی ندارم هیچوقت بهم اجازه بیرون رفتن و دوست بازی و... ندادن خودشون هم منو دوست ندارن 12 سالم بود که حرفای مادرمو با زنداییم شنیدم که میگفت منو نمیخواسته و میخواسته سقطم کنه از گناهش ترسیده بعد از به دنیا اومدنم هم هیچوقت نتونسته دوسم داشته باشه بعد شنیدن این حرفا مدتی افسردگی گرفتم که همه ربطش دادن به شروع شدن پریودم و کسی نفهمید چمه‌، بهرحال بعد چندماه باهاش کنار اومدم رفتم راهنمایی احساس می‌کردم دیگه بزرگ شدم و احتیاجی به محبت خانوادم ندارم واقعا هم نداشتم به خودم قول دادم اولین خواستگاری که برام اومد ازدواج کنم و از اون خونه برم بذارم یکی دیگه محبتی که بهم نشده رو بهم بکنه دیگه حالم خوب بود تو مدرسه خوش بودم درسم خوب بود هرچی هم میگذشت بهتر میشدم اولین خواستگار اومد ولی من دیگه احتیاجی نداشتم قوی شده بودم رفتم دانشگاه، سرکار...
    الان 27 سالمه 4سال پیش با یه آقایی آشنا شدم عاشقش شدم اونم گفت دوسم داره من خوشحال بودم از تجربه عشق پر لذت بودم ولی بعد مدت کوتاهی اون احساس داغ اولش از بین رفت یهو خودمو دیدم وسط رابطه ای که طرف مقابل برام وقت نمیذاره هرروز شک میکردم به اینکه دوسم داره یا نه، به محبتش احتیاج داشتم کل زندگیم صبر کرده بودم واسه دریافت محبت از مرد زندگیم ولی اون همش کار داشت همیشه سرش شلوغ بود برام وقت نداشت وقتی ازش انتقاد میکردم قهر میکرد نازمو نمیکشید من هیچوقت کسیو نداشتم ولی واسه اولین بار احساس تنهایی کردم غمگین بودم ولی سعی کردم باهاش کنار بیام چندبار باهاش حرف زدم گفت عاشقمه و فقط وقت کافی نداره نباید حساس باشم ازم خواست صبر کنم منم صبر کردم الان 4سال گذشته هنوزم دارم صبر میکنم ولی دیگه مشکل اساسی پیدا کردم
    چندماهی هست اینجوری شدم وقتی چند روز ازش خبری ندارم اوایل به خودم میگم کار داره خودش تماس میگیره صبر میکنم، بعد از 5،6 روز یه دفعه یه حالتی بهم دست میده انگار تحملم تموم میشه خودم بهش زنگ میزنم که آروم شم گاهی جواب میده و منم عادی باهاش حرف میزنم حالم خوب میشه ولی گاهی جوابمو نمیده (میگه سرم شلوغه) وقتی جواب نمیده عصبی میشم دیگه خودم نیستم همه فکرای بد میاد سراغم احساس میکنم دوسم نداره براش مهم نیست چند روز ازم خبر نگیره شمارمو میبینه خوشحال نمیشه که جوابمو بده... فکر می‌کنم چون چندروز گذاشتم کارشو بکنه و تحمل کردم حالا نوبت اونه که به هر قیمتی شده برام وقت بذاره شروع میکنم تند تند شمارشو گرفتن، همینجوری اشک میریزم و شمارشو میگیرم اون آدمیه که اگه نخواد کاریو کنه نمیکنه جوابمو نمیده و هرچی میگذره بدتر میشم تپش قلب میگیرم، قلبم گاهی تیر میکشه، کل تنم میلرزه، دستا و پاها و لبام گزگز میکنه سردرد وحشتناک میگیرم مثل دیوونه ها میشم بدون اینکه متوجه شم خودمو چنگ میزنم بعدا میبینم بعضی جاهام کبود شده یا زخم، هیچکاری ازم برنمیاد بجز اینکه شمارشو بگیرم و گریه کنم، اونم جوابمو نمیده بعضی وقتا چند روز و چند شب تو همون حال میمونم قرص میخورم که یکم بتونم بخوابم ولی کابوس میبینم همش بیدارم دلم واسه خوابیدن تنگ شده
    من آدم درونگرا و آرومی ام همیشه تونستم احساساتمو کنترل کنم اما الان واقعا نمیدونم چم شده دارم به خودم آسیب میزنم، بعد این همه سال تازه این روزا به کمبود محبتی که از خانوادم دیدم فکر میکنم احساس میکنم این بار خیلی خیلی شدیدتر کمبود محبت دارم جوری که اصلا قابل تحمل نیست برام اونارو مقصر میدونم که کاری کردن من این همه وابسته به عشق کسی باشم و اعتماد بنفس نداشته باشم
    نامزدم آدم بدی نیست برام خیلی کم وقت میذاره ولی تو همون وقتای کم وقتی خوبم اونم باهام خوبه ولی حوصله ناز کشیدن نداره به محض اینکه احساس کنه ناراحتم ازم فرار میکنه آرومم نمیکنه چندبار انقد حالم بد بود که احساس میکردم الان سکته میکنم بهش پیام دادم خواهش کردم فقط چند دیقه باهام حرف بزنه ولی بیفایدست گاهی حتی بلاکم میکنه و چند روز ولم میکنه تا خودم خوب شم قبلا خودم خوب میشدم ولی الان هیچی تو دنیا حالمو بهتر نمیکنه.
    درباره تموم کردن رابطمون هم بگم قبلا یه بار باهاش کات کردم دوست بودیم، بخاطر وقت نداشتنش و اینکه حس میکردم دوستم نداره، ولی بعد چندماه اومد دنبالم خواهش کرد برگردم گفت عاشقمه و بدون من نمیتونه و باید ببخشمش منم برگشتم، اون موقه اراده شو داشتم اما الان نمیتونم رابطمو بهم بزنم احساس میکنم کل دنیا خراب میشه روی سرم تحمل ندارم اصلا حتی نمیدونم چی درسته چی غلط آرزو میکنم بمیرم چند روزیه به طور جدی به خودکشی فکر میکنم

    خیلی احتیاج به کمک دارم دلم میخواد دوباره اون دختری بشم که همیشه میخندید نمیخوام به کسی که هوامو نداره این همه وابسته باشم و واسه عشق التماس کسی رو بکنم. میشه کمکم کنید؟
    سلام

    آقایون از خانمهایی خوششون میاد و بهشون نزدیک میشن که از اونا آرامش بگیرن.

    اگه خانم ناراحتیاشو زیاد بروز بده باعث دوری و فرار کردن مرد میشه.

    البته یه جایی نوشته بود غر زدن برا خانمها خوبه و باعث سلامتیشون میشه، نمیدونم این مطلب چقد درسته ولی بنظر میاد واقعاً اینجوره، اما اکثر آقایون اینو نمیدونن و اگرم بدونن نمیخوان اینجور باشه.

    پس یه خانم اگه میخواد یه مرد همیشه باهاش باشه و وقت زیادی باهاش سپری کنه، بهتره ناراحتیاشو بروز نده و بذاره دوتایی از با هم بودن لذت ببرن.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رزوس فاکتور يا فاکتور اِر.هاش
    توسط aysam در انجمن مادران، کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-07-2020, 11:34 PM
  2. عدم توجه در خانواده
    توسط Sara.. در انجمن روابط والدین و فرزندان
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-05-2017, 02:05 PM
  3. بی توجهی و بی عاطفگی
    توسط gülyanaq در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 14
    آخرين نوشته: 07-05-2017, 03:17 AM
  4. بی توجهی همسر
    توسط tanhayy66 در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-05-2015, 12:32 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد