سلام من یک دختر دانشجو هستم و از بچگی تنها بودم و دوستی نداشتم هیچ مشکل عجیب مثل قیافه یا بد یا هر چیزی ندارم.فقط بلد نبودم که چه بگویم و چه کار کنم دوست پیدا کنم دو سه تا دوست هم دارم که من حواسم هست و زنگ میزنم پیام میدهم خبر میگیرم وگرنه آنها هم تا الان تمام شده بود.ولی کسی به من زنگ نمیزند یا پیام نمیدهد.ولی میتوانم با اکثرا ارتباط برقرار کنم و اصلا خجالتی نیستم.به جز یک عده که دختر که خیلی اعتماد به نفس دارند یا خیلی شاخ هستند و کلا خیلی مهمند این طور آدمها از ابتدایی تا دانشگاه بودند.و من جرات حرف زدن با آنها را نداشتم.یکی دیگر از دغدغه هایم عضویت گروه هست به جرات میتوانم بگویم از بچگی تا الان اگر قرار باشد۱۰۰۰۱ نفر دو به دو باهم شوند آن یه نفر که تنها میماند من هستم همیشه وقتی حرف تشکیل گروه میشود بدن مرا رعشه میگیرد که قرار است دوباره تک بیوفتم.اصلا برای آدم های اطراف به جز خانواده اهمیت ندارم.اگر قرار باشد که یک نفر رامثلا با رای همه از کلاس بیرون کنند آن قطعا من هستم.هرچه دلشان بخواهد به من میگویند.من را از جایم بلند میکنند که دوستشان بنشیند.و هیچ کس برای من صبر نمیکند که مثلا کارم تمام شود هی کس به من پیشنهاد نمیدهد با او بروم بیرون.هیچ کی دلش نمیخواهد بتمن سلفی بگیرد.البته دلیلش این هست که من بلد نیستم قشنگ حرف بزنم و مثل بقیه شوخی کنم سعی هم کردم بد در آمده.من رشته ی خوبی دارم.زبانم خوب است پوند مهارت هنری ورزشی و آشپزی دارم ینی من تنها چیزی که دارم مهارت هست و بدون مهارتهام و رشتم هیچی نیستم.اگر که من این رشته نبودم و مهارت نداشتم حتی خانواده و فامیلها هم مرا تحویل نمیگرفتند و باید میمردم.احساس میکنم مثل یک ربات هستم.