سلام
نیازمند به راهنمایی هستم
میدونم کانون مشاوره هست ولی من پول ندارم برم
اسمم فاطمه ۱۸ سالمه
پدر مادرم ازهم جدا شدن .
من و مادرم و خواهر برادرم باهم زندگی میکنیم
خواهرم دانشجو پرستاری سال دوم دانشگاه دولتی هست
من و برادرم دبیرستانی ، همگی درس هامون خیلی خوبه
وضع مالی ما خوب نیست
بابام به مامانم مهریه نداد فقط سه دانگ خونه ای که توش هستیم و نیمه ساخت بود داد به مامانم به ماهم نفقه نمیده
مامانم با خدمتکاری شکم ما ۳ تا بچه رو سیر میکنه
خیلی فشار اقتصادی و زندگی دارم
تو این خونه که هستم شب تا صبح از زیر در ها باد یخ میاد مجبوریم چند نفری بچسبیم بهم و لحاف بکشیم رو خودمون
ازلحاظ غذایی کم داریم
من سختمه و میخوام ازدواج کنم
یک آدمی هست ۵۳ ساله و بسیار پول دار این آقا خاستگار من شده
موضوع این طوریه که پارسال با مادرم رفتم بانک این آقا اومد تو بانک بعد که ما اومدیم بیرون منو صدا کرد گفت این آدرس کجاست منم بهش گفتم
از فردا دیدم همون آقا بایه ماشین ۱ میلیاردی از دور دنبالم میاد تا دم مدرسه تا اینکه کرونا تعطیل کرد مدرسه را
بعد میدیدم آخر کوچه هستش
و خرید که میرفتیم میومد تو فروشگاه و خلاصه ماجراهاشد تا باهاش دوست شدم و گفت میخوام زنم بشی
بهم گفته بریم محضر یک خونه و یکم زمین به نامت کنم و پول بهت بدم تو حساب برای خودت ، بهم گفته با بزرگ تر بیا تا متوجه باشی ریا درکار نیست
من خیلی دوستش دارم
دلم میخواد صاحب زندگی بشم
سن برام مهم نیست همین که عاشقمه و میدونه من زیر خط فقر هستم و بازم عاشقمه این مهمه
دوبار رفتم دنبالش منو برد هتل دست بهم نزد ورفت بیرون از اتاق و چندتا خانوم اومدن بهم لباس دادن
لباس های خیلی قشنگی دادن بهم و باگردن بند طلا و آرایشم کردن
بعد رفتم تو رستوران هتل شام خوردیم مث خانوم ها شدم همه بهم احترام گزاشتند تو رستوران
چندشب قبل تر با خواهر و زن برادرش اومدن خاستگاری
مادرم گریه کرد گفت با کارگری شکمت سیر کردم درس بخونی نه که بامرد همسال بابای نامردت ازدواج کنی خیلی گریه کرد مامانم
گفت اگر میدونستم چند سالته راه نمیدادم بیای خاستگاری خجالت بکش آقا
ولی اصلا ناراحت نشده گفت درک میکنم مامانت را
من ناراحتم و میگم مامان ما نمیتونیم جهاز بدیم به من
بزار باهاش ازدواج کنم که دوستم داره بعد به شماهم کمک میکنم اصلا واقعا دوستش دارم
خیلی دست تنهام
کمک لازمم پول ندارم برم مشاوره