نمایش نتایج: از 1 به 21 از 21

موضوع: من عاشق خواهر زنم هستم

26180
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question یه داستان عجیب عاشقانه

    درود و سلام خدمت تمامی کسانی که پیام منو میخونم.
    دوستان عزیز من یه مشکلی دارم که واقعا هنگ کردم نمیتونم مشکلم حل کنم. خیلی در موردش مطالعه کردم ولی باز هیچی نفهمیدم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه نفر یه پیشنهاد داد و تونست آرومم کنه. دوستان من از کودکی عاشق یه دختری شدم. هیچوقت نفهمیدم اولین بار چه موقع بود عاشقش شدم. بعضی وقتا به خودم میگم شاید از روز اول زندگیم عاشقش بودم. خلاصه خیلی دوسش داشتم. حالا نمی‌دونم تا حالا عاشق شدین یا نه. خلاصه وقتی میدیمش اصلا حالم دست خودم نبود. همیشه عاشقانه دوستش داشتم. وقتی دیگه نمیدیمش بغض گلوم رو می‌گرفت و گریه میکردم. گوشه گیر شده بودم. متاسفانه هیچ وقت هیچوقت بهش نگفتم. ولی براش میمردم. براش خواستگار اومد. دیگه دست خودم نبود افسرده شدم. عشقم ازدواج کرد. بدون اینکه یدونه من شب و روز براش گریه میکردم. زمان می‌گذشت و به جای این که من فراموشش کنم داشتم به نبودش عادت میکردم و تو ذهنم باهاش زندگی میکردم. تا اینکه بچه دار شد. هیچکس نمیدونه چقدر داشتم میسوختم. هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم. چند سالی گذشت.خواستم ازدواج کنم ولی هیچوقت از فکرش در نمی‌رفتم. یه فکری زد به سرم. اون یه أبجی داشت. نمی‌تونستم دوری عشقمو تحمل کنم اون عشقم بود اون زندگیم بود. نمی‌دونم درکم میکنید یا نه. سقف این دنیا برام خیلی کوتاه شده بود. زندگیم شده بود گریه و گریه. لطفاً درکم کنید. خلاصه رفتم و خواهرشو گرفتم به خاطر اینکا نزدیکش باشم. اون یه بچه هفت ساله داشت و منم شده بودم تازه داماد این خانواده. خدا به ماهم یه بچه داد. هنوز به فکر اون بودم. نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه. عاشقا شاید درکم کنن. هیچوقت بهش نگفتم دوستش دارم. کم‌کم فهمیدم شوهرش دست به زن داره. یعنی عشق منو میزد. میریختم بهم ولی به خودم میگفتم تو نمیتونی کمکش کنی. خیلی هم تلاش کردم بهشون نزدیک بشم ولی شوهرش یا همون همریشم خیلی کله خر بود. بالاخره گذشت و گذشت و گذشت تا این که یه روز خونه پدر زنم بودم. اونم بود بهم گفت می‌خوام جدا بشم و از این حرفا. خدا شاهده من فقط گوش میکردم و از داخل میسوختم می‌گفت شوهرم اینجوره و این کارا رو باهام می‌کنه و من میسوختم. اون سختی زندکیشو گذاشت کف دستم. بعدش که رفتم بیرون فقط گریه میکردم و نمی‌تونستم ببینم چقدر عشقم اذیت شده این مدت. اون هیچ وقت مشکل زندیگشو جلوی کسی نمی‌گفت. همیشه می‌پرسیدم همریشم کجاس ازش تعریف میکرد. خلاصه کار ما شده بود نصیحت کردنش. که نکن این کارو به فکر دخترت باش و بساز و بسوز. به خدا همش میسوختم و میگفتم. ولی بازم نمی‌تونستم زندگیشو خراب کنم. بازم گذشت حالم بدتر شده بود از قبل. با خودم میگفتم عشقم خوشبخته. ولی الان فهمیدم همش این چند سال زجر کشیده. حالا از شوهرش جدا شده. سه ماه پیش ساعت دو نصفه شب دیدم آنلاینه رفتم پی وی اون. یا شوخی سر صحبتو باز کردم. بهم میگفت داداش همیشه. گفتم آبجی بیداری انگار و... دلم و زدم به دریا گفتم یه چیز بگم بین خودمون میمونه. گفت بگو. گفتم دوستت دارم. تازه اونجا بود که فهمیدم اونم همیشه دوستم داشته اونم پنهون می‌کرده مثل من. الان ما دوتا نمی‌دونیم چیکار کنیم. چون خواهر زنم هست نمی‌تونم باهاش ازدواج کنم و باید حتما زبونم لال زنم رو طلاق بدم. کارم شده گریه و گریه. همش دنبال بهونه بودم برم خونه پدر زنم و همو ببینیم. حالا دوتامون فهمیدیم عشقم هم بودیم و خبر نداشتیم این عشق دوطرفه بوده. امشب که دارم اینو مینویسم شب بیستو سوم رمضان هست. موضوع رو با زنم مطرح کردم و راضیش کردم اونم درکم میکرد البته نه همیشه بالاخره اونم عاشقم بود و نمیتونست ببینه پیش یه کس دیگه ای میرم. و یه کس دیگه ای رو دوست دارم. خلاصه با همه مشکلی که بود تا الان به هیچ راهی نرسیدیم. به نظر شما بزرگواران ما چیکار باید بکنیم. خانومم میگه حاظرم کنار برم ولی نه من راضیم و نه خواهرش که عشقمه حاظر از زنم جدا بشم. عشقم میگه منو فراموش کن برو پی زندگیت. ولی خدا شاهده نمیتونم. اونم میگه برو ولی می‌دونم نمیتونه. سرنوشت ما خیلی تلخه.لعنت به این زندگی که نمیشه ما باهم باشیم. ما هر دوتامون قلب درد داریم. من همیشه وقتی زیاد فکرشو میکردم قلبم درد می‌گرفت. اونم مثل من بود. ببخشید سرتون درد آوردم. خلاصه کردم زندگیمو اگه میخواستم از خاطرات اون و گذشتم بگم خیلی طول می‌کشید. به قول معروف به عمریه خودش. دوستان لطفاً درکم کنید و از همه مهمتر کمک کنید بهم برسیم.
    من و عشقم هر روز و هر ساعت به این سایت سر می‌زنیم. لطفاً نظرتون رو بگین. هیچکس از عشق ما خبر نداره جز شما. خیلی خیلی دوست داریم نظرتون رو بدونیم لطفاً نظر بدین
    ویرایش توسط جیگر گوشه : 05-06-2021 در ساعت 11:50 AM دلیل: موضوع رو بد انتخاب کردم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2020
    شماره عضویت
    45881
    نوشته ها
    20
    تشکـر
    16
    تشکر شده 11 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    عجب همسر خانوم و فداکاری داری
    قلبشو بدجوری شکستی بدجور

  3. کاربران زیر از rezateh2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط rezateh2 نمایش پست ها
    عجب همسر خانوم و فداکاری داری
    قلبشو بدجوری شکستی بدجور
    درست میگی دوست عزیز. واقعا درست میگی. ممنون که نظرتو گفتی.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2020
    شماره عضویت
    45881
    نوشته ها
    20
    تشکـر
    16
    تشکر شده 11 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط جیگر گوشه نمایش پست ها
    درست میگی دوست عزیز. واقعا درست میگی. ممنون که نظرتو گفتی.
    صحبت منو اصن پای مشاوره نذاری دلی میگم.
    منم زمانی عاشق دختری بودم اون دختر ازم دور شد سالها ها دنبالش گشتم سالها جوونیم رو گذاشتم تا پیداش کنم پیداش کردم دو سال با هم بودیم عشق و رابطه بی نهایت قوی بوجود اومد و تا پای نامزدی هم اتفاقا رفتیم ولی جدا شدیم به همین سادگی. من ازش تو ذهنم یه بت ساخته بودم هی بزرگش کرده بودم هی تلقین کرده بودم بدون اون میمیرم ولی وقتی رسیدم بهش و باهاش زندگی کردم دیدم اونجوری که فکرش رو میکردم نیست و اتفاقا بودن باهاش داره نابودم میکنه.

    صد در صد شک نکن اگه برای رسیدن بهش زندگیتو بپاچونی یه روزی یه جایی بدجوری پشیمون میشی چون بنیادش اشتباهه.. اولین آجر که کج باشه تا بالا کج میره آخرم میریزه رو سر صاحبش.

    بجای بزرگ کردن اون تو ذهنت همسر خودت رو تو ذهنت بزرگ کن صفات خوبشو ببین سعی کن اعتمادش رو دوباره جلب کنی و از اون خانومم فاصله بگیر.

    وقتی یه مرد زندگی مشترک رو شروع میکنه 50 درصد مال خودشه وقتی بچه دار میشه دیگه هیچیش مال خودش نیس مرد باش و مسئولیت پذیر تمام عمر و وجود تو باید برای زن و بچت و راحتی اونا باشه این چیزا مال بچه های 17 18 سالست رفیق.

    نمیتونم فراموش کنم فلانو این حرفا چرت محضه زنت این حرفا رو شنیده و هنوز داره باهات زندگی میکنه پس یه ریسمان نازک امید هست بتونی دوباره زندگیتو احیا کنی و از دلش در بیاری بچسب به زندگیت.


    مرد خانواده باش
    ویرایش توسط rezateh2 : 05-06-2021 در ساعت 01:35 PM

  6. 3 کاربران زیر از rezateh2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط rezateh2 نمایش پست ها
    صحبت منو اصن پای مشاوره نذاری دلی میگم.
    منم زمانی عاشق دختری بودم اون دختر ازم دور شد سالها ها دنبالش گشتم سالها جوونیم رو گذاشتم تا پیداش کنم پیداش کردم دو سال با هم بودیم عشق و رابطه بی نهایت قوی بوجود اومد و تا پای نامزدی هم اتفاقا رفتیم ولی جدا شدیم به همین سادگی. من ازش تو ذهنم یه بت ساخته بودم هی بزرگش کرده بودم هی تلقین کرده بودم بدون اون میمیرم ولی وقتی رسیدم بهش و باهاش زندگی کردم دیدم اونجوری که فکرش رو میکردم نیست و اتفاقا بودن باهاش داره نابودم میکنه.

    صد در صد شک نکن اگه برای رسیدن بهش زندگیتو بپاچونی یه روزی یه جایی بدجوری پشیمون میشی چون بنیادش اشتباهه.. اولین آجر که کج باشه تا بالا کج میره آخرم میریزه رو سر صاحبش.

    بجای بزرگ کردن اون تو ذهنت همسر خودت رو تو ذهنت بزرگ کن صفات خوبشو ببین سعی کن اعتمادش رو دوباره جلب کنی و از اون خانومم فاصله بگیر.

    وقتی یه مرد زندگی مشترک رو شروع میکنه 50 درصد مال خودشه وقتی بچه دار میشه دیگه هیچیش مال خودش نیس مرد باش و مسئولیت پذیر تمام عمر و وجود تو باید برای زن و بچت و راحتی اونا باشه این چیزا مال بچه های 17 18 سالست رفیق.

    نمیتونم فراموش کنم فلانو این حرفا چرت محضه زنت این حرفا رو شنیده و هنوز داره باهات زندگی میکنه پس یه ریسمان نازک امید هست بتونی دوباره زندگیتو احیا کنی و از دلش در بیاری بچسب به زندگیت.


    مرد خانواده باش
    ممنون آقا رضا. حرفت کاملا عاقلانه و منطقیه. ممنون بابت راهنماییات

  8. کاربران زیر از جیگر گوشه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    سلام به شما دوست عزیز
    احساساتی که دارید قابل احترام می باشد اما بهتر بود که برای نزدیک شدن به این خانم با خواهر ایشان ازدواج نمی کردید در هرصورت ایشان به عنوان یک شریک زندگی مشترک و شریک عاطفی وارد ازدواج با شما شده اند پس اینکه بخواهید این مسیر را ادامه بدهید هم برای خودتان فشار روحی زیادی را به دنبال دارد و هم برای همسرتان و در زمان فعلی نیز برای خواهر ایشان .در
    در احترام به اخساسات خود نیاز است که حدود روابط خود را با خواهر همسرتان حفظ کنید در هرصورت نقش ایشان در زمان فعلی مشخص می باشد پس بهتر است از وارد شدن به اینگونه روابط خوداری کنید چون می تواند برای هر سه نفر شما و به اضافه فرزندانتان مشکلات زیادی را دنبال کند.
    پذیرش اینکه شما احساسی را به این خانم داشته اید اما شرایط ازدواج محیا نشده است برای شما رخ نداده است به همین دلیل شما هرچند ارتباط کم این مسیر را دنبال می کنید و همین موضوع باعث می شود که مکرر این احساس را تجربه کنید .
    در این مسیر نیاز است که شما برای تصمیم گیری بهتر و شناخت بهتر احساسات خود به صورت حضوری به روان درمانگر مراجعه کنید .
    قرار نیست انسان به هر احساسی که تجربه می کند پاسخ بدهد و اگر شما بخواهید این شرایط را ادامه بدهید مسیر پر ریسکی برای هر سه نفر شما می باشد .

  10. 5 کاربران زیر از ravanshenas-therapy بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    سلام.

    در واقع شما از ابتدا مسیر رو اشتباه رفتین.
    به جای دوری و فاصله از اون خانوم خودتون رو در شرایطی قرار دادین که بیشتر متحمل آسیب بشین.

    الانم دارین اشتباه میکنین،
    شاید خودتونو اینطور توجیه میکنین که چون قضیه رو به همسرتون گفتین وجدانتون راحته.
    اما لازمه اینو بدونین احساسات ناراحت کننده و آسیبهای احتمالی که در این مسیر به وجود میاد هیچوقت تموم نمیشن و زنجیره وار ادامه پیدا میکنن!
    آسیبی که متوجه همسر و فرزند شما یا فرزند اون خانوم و یا خانواده هاتون میشه و عواقبی که در نتیجه این آسیبها به وجود میاد همینطور ادامه پیدا میکنه...

    و این در حالیه که سرمنشأ همه اینها به شما برمیگرده !

    آیا این شرایط میتونه برای شما آرامش به ارمغان بیاره؟!


    برای کمک به خودتون لازمه دنبال راه دیگه ای باشین،

    قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ؛
    به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‌‏تر است زیرا خدا به آن‌چه می‌کنند آگاه است...


    پیشنهاد میکنم این تاپیک رو حتما بخونین،

    https://forum.moshaver.co/f136/%D8%A...487/#post29808

  12. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ravanshenas-therapy نمایش پست ها
    سلام به شما دوست عزیز
    احساساتی که دارید قابل احترام می باشد اما بهتر بود که برای نزدیک شدن به این خانم با خواهر ایشان ازدواج نمی کردید در هرصورت ایشان به عنوان یک شریک زندگی مشترک و شریک عاطفی وارد ازدواج با شما شده اند پس اینکه بخواهید این مسیر را ادامه بدهید هم برای خودتان فشار روحی زیادی را به دنبال دارد و هم برای همسرتان و در زمان فعلی نیز برای خواهر ایشان .در
    در احترام به اخساسات خود نیاز است که حدود روابط خود را با خواهر همسرتان حفظ کنید در هرصورت نقش ایشان در زمان فعلی مشخص می باشد پس بهتر است از وارد شدن به اینگونه روابط خوداری کنید چون می تواند برای هر سه نفر شما و به اضافه فرزندانتان مشکلات زیادی را دنبال کند.
    پذیرش اینکه شما احساسی را به این خانم داشته اید اما شرایط ازدواج محیا نشده است برای شما رخ نداده است به همین دلیل شما هرچند ارتباط کم این مسیر را دنبال می کنید و همین موضوع باعث می شود که مکرر این احساس را تجربه کنید .
    در این مسیر نیاز است که شما برای تصمیم گیری بهتر و شناخت بهتر احساسات خود به صورت حضوری به روان درمانگر مراجعه کنید .
    قرار نیست انسان به هر احساسی که تجربه می کند پاسخ بدهد و اگر شما بخواهید این شرایط را ادامه بدهید مسیر پر ریسکی برای هر سه نفر شما می باشد .
    سلام و عرض ادب به روانشناس عزیز تیم مشاوره
    سخنانی درست و کاملا عاقلانه ای فرمودین. سپاسگزارم

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    ...
    ویرایش توسط جیگر گوشه : 05-06-2021 در ساعت 05:35 PM دلیل: ...

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    سلام.

    در واقع شما از ابتدا مسیر رو اشتباه رفتین.
    به جای دوری و فاصله از اون خانوم خودتون رو در شرایطی قرار دادین که بیشتر متحمل آسیب بشین.

    الانم دارین اشتباه میکنین،
    شاید خودتونو اینطور توجیه میکنین که چون قضیه رو به همسرتون گفتین وجدانتون راحته.
    اما لازمه اینو بدونین احساسات ناراحت کننده و آسیبهای احتمالی که در این مسیر به وجود میاد هیچوقت تموم نمیشن و زنجیره وار ادامه پیدا میکنن!
    آسیبی که متوجه همسر و فرزند شما یا فرزند اون خانوم و یا خانواده هاتون میشه و عواقبی که در نتیجه این آسیبها به وجود میاد همینطور ادامه پیدا میکنه...

    و این در حالیه که سرمنشأ همه اینها به شما برمیگرده !

    آیا این شرایط میتونه برای شما آرامش به ارمغان بیاره؟!


    برای کمک به خودتون لازمه دنبال راه دیگه ای باشین،

    قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ؛
    به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند که این براى آنان پاکیزه‌‏تر است زیرا خدا به آن‌چه می‌کنند آگاه است...


    پیشنهاد میکنم این تاپیک رو حتما بخونین،
    /#post29808[/url]

    سلام
    مرسی واقعا صحبت های کاملا درست و منطقی و دلنشینی فرمودین.
    سپاسگزارم

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    سلام حرف ها گفتنی ها دوستان گفتن
    امیدوارم تصمیم درست و بگیرید

    و علاقه مند هستم بدونم نتیجه تصمیم گیریتون چی هست
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  17. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    سلام
    شما در ذهنتان یک تخیل کردید مدام به تخیلتان پر و بال دادید ولی عشق واقعی را در کنارت ندیدی خانمت اینقدر دوستت داشته که به رویت نیآورده خیلی خانم خوبی داری حیف نیست یکی این همه تو را دوست دارد آنوقت شما به فکر کس دیگری باشی به خدا خودت ارزش داشته هایت را نمیدانی فرزند و زن خوب و فداکار حالا به همه خیانت کنی که به یک رویایی که سالهاست در ذهن می پروری برسی شما خوشبختی واقعی کنارت هست درک نمی کنی من واقعا حسرت بردم به شما بهخانمی بدین خوبی. الان شما دچار خطای شناختی از خود و همسرتان و خواهر همسرتان هستید سالهاست در ذهنتان رویایی را پرورانده اید ولی حقایق اطرافتان را ندیده اید الان دارید تصمیمی بر اساس آن رویا میگیری بدون توجه به حقیقت بیرونی. حتما به توصیه خانم دهقان کارشناس محترم انجمن عمل کنید به یک روان درمانگر مراجعه کنید
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  19. 2 کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2021
    شماره عضویت
    46301
    نوشته ها
    123
    تشکـر
    53
    تشکر شده 43 بار در 38 پست
    میزان امتیاز
    4

    پاسخ : یه داستان عجیب عاشقانه

    نقل قول نوشته اصلی توسط جیگر گوشه نمایش پست ها
    درود و سلام خدمت تمامی کسانی که پیام منو میخونم.
    دوستان عزیز من یه مشکلی دارم که واقعا هنگ کردم نمیتونم مشکلم حل کنم. خیلی در موردش مطالعه کردم ولی باز هیچی نفهمیدم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه نفر یه پیشنهاد داد و تونست آرومم کنه. دوستان من از کودکی عاشق یه دختری شدم. هیچوقت نفهمیدم اولین بار چه موقع بود عاشقش شدم. بعضی وقتا به خودم میگم شاید از روز اول زندگیم عاشقش بودم. خلاصه خیلی دوسش داشتم. حالا نمی‌دونم تا حالا عاشق شدین یا نه. خلاصه وقتی میدیمش اصلا حالم دست خودم نبود. همیشه عاشقانه دوستش داشتم. وقتی دیگه نمیدیمش بغض گلوم رو می‌گرفت و گریه میکردم. گوشه گیر شده بودم. متاسفانه هیچ وقت هیچوقت بهش نگفتم. ولی براش میمردم. براش خواستگار اومد. دیگه دست خودم نبود افسرده شدم. عشقم ازدواج کرد. بدون اینکه یدونه من شب و روز براش گریه میکردم. زمان می‌گذشت و به جای این که من فراموشش کنم داشتم به نبودش عادت میکردم و تو ذهنم باهاش زندگی میکردم. تا اینکه بچه دار شد. هیچکس نمیدونه چقدر داشتم میسوختم. هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم. چند سالی گذشت.خواستم ازدواج کنم ولی هیچوقت از فکرش در نمی‌رفتم. یه فکری زد به سرم. اون یه أبجی داشت. نمی‌تونستم دوری عشقمو تحمل کنم اون عشقم بود اون زندگیم بود. نمی‌دونم درکم میکنید یا نه. سقف این دنیا برام خیلی کوتاه شده بود. زندگیم شده بود گریه و گریه. لطفاً درکم کنید. خلاصه رفتم و خواهرشو گرفتم به خاطر اینکا نزدیکش باشم. اون یه بچه هفت ساله داشت و منم شده بودم تازه داماد این خانواده. خدا به ماهم یه بچه داد. هنوز به فکر اون بودم. نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه. عاشقا شاید درکم کنن. هیچوقت بهش نگفتم دوستش دارم. کم‌کم فهمیدم شوهرش دست به زن داره. یعنی عشق منو میزد. میریختم بهم ولی به خودم میگفتم تو نمیتونی کمکش کنی. خیلی هم تلاش کردم بهشون نزدیک بشم ولی شوهرش یا همون همریشم خیلی کله خر بود. بالاخره گذشت و گذشت و گذشت تا این که یه روز خونه پدر زنم بودم. اونم بود بهم گفت می‌خوام جدا بشم و از این حرفا. خدا شاهده من فقط گوش میکردم و از داخل میسوختم می‌گفت شوهرم اینجوره و این کارا رو باهام می‌کنه و من میسوختم. اون سختی زندکیشو گذاشت کف دستم. بعدش که رفتم بیرون فقط گریه میکردم و نمی‌تونستم ببینم چقدر عشقم اذیت شده این مدت. اون هیچ وقت مشکل زندیگشو جلوی کسی نمی‌گفت. همیشه می‌پرسیدم همریشم کجاس ازش تعریف میکرد. خلاصه کار ما شده بود نصیحت کردنش. که نکن این کارو به فکر دخترت باش و بساز و بسوز. به خدا همش میسوختم و میگفتم. ولی بازم نمی‌تونستم زندگیشو خراب کنم. بازم گذشت حالم بدتر شده بود از قبل. با خودم میگفتم عشقم خوشبخته. ولی الان فهمیدم همش این چند سال زجر کشیده. حالا از شوهرش جدا شده. سه ماه پیش ساعت دو نصفه شب دیدم آنلاینه رفتم پی وی اون. یا شوخی سر صحبتو باز کردم. بهم میگفت داداش همیشه. گفتم آبجی بیداری انگار و... دلم و زدم به دریا گفتم یه چیز بگم بین خودمون میمونه. گفت بگو. گفتم دوستت دارم. تازه اونجا بود که فهمیدم اونم همیشه دوستم داشته اونم پنهون می‌کرده مثل من. الان ما دوتا نمی‌دونیم چیکار کنیم. چون خواهر زنم هست نمی‌تونم باهاش ازدواج کنم و باید حتما زبونم لال زنم رو طلاق بدم. کارم شده گریه و گریه. همش دنبال بهونه بودم برم خونه پدر زنم و همو ببینیم. حالا دوتامون فهمیدیم عشقم هم بودیم و خبر نداشتیم این عشق دوطرفه بوده. امشب که دارم اینو مینویسم شب بیستو سوم رمضان هست. موضوع رو با زنم مطرح کردم و راضیش کردم اونم درکم میکرد البته نه همیشه بالاخره اونم عاشقم بود و نمیتونست ببینه پیش یه کس دیگه ای میرم. و یه کس دیگه ای رو دوست دارم. خلاصه با همه مشکلی که بود تا الان به هیچ راهی نرسیدیم. به نظر شما بزرگواران ما چیکار باید بکنیم. خانومم میگه حاظرم کنار برم ولی نه من راضیم و نه خواهرش که عشقمه حاظر از زنم جدا بشم. عشقم میگه منو فراموش کن برو پی زندگیت. ولی خدا شاهده نمیتونم. اونم میگه برو ولی می‌دونم نمیتونه. سرنوشت ما خیلی تلخه.لعنت به این زندگی که نمیشه ما باهم باشیم. ما هر دوتامون قلب درد داریم. من همیشه وقتی زیاد فکرشو میکردم قلبم درد می‌گرفت. اونم مثل من بود. ببخشید سرتون درد آوردم. خلاصه کردم زندگیمو اگه میخواستم از خاطرات اون و گذشتم بگم خیلی طول می‌کشید. به قول معروف به عمریه خودش. دوستان لطفاً درکم کنید و از همه مهمتر کمک کنید بهم برسیم.
    من و عشقم هر روز و هر ساعت به این سایت سر می‌زنیم. لطفاً نظرتون رو بگین. هیچکس از عشق ما خبر نداره جز شما. خیلی خیلی دوست داریم نظرتون رو بدونیم لطفاً نظر بدین
    با عرض معذرت خیلی وضع فکریت داغونه
    جالب اینکه همش تاکید دارید که درکم کنید و...
    ویرایش توسط پسر تنهای تنها : 05-07-2021 در ساعت 11:16 PM

  21. بالا | پست 14


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : یه داستان عجیب عاشقانه

    نقل قول نوشته اصلی توسط جیگر گوشه نمایش پست ها
    درود و سلام خدمت تمامی کسانی که پیام منو میخونم.
    دوستان عزیز من یه مشکلی دارم که واقعا هنگ کردم نمیتونم مشکلم حل کنم. خیلی در موردش مطالعه کردم ولی باز هیچی نفهمیدم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه نفر یه پیشنهاد داد و تونست آرومم کنه. دوستان من از کودکی عاشق یه دختری شدم. هیچوقت نفهمیدم اولین بار چه موقع بود عاشقش شدم. بعضی وقتا به خودم میگم شاید از روز اول زندگیم عاشقش بودم. خلاصه خیلی دوسش داشتم. حالا نمی‌دونم تا حالا عاشق شدین یا نه. خلاصه وقتی میدیمش اصلا حالم دست خودم نبود. همیشه عاشقانه دوستش داشتم. وقتی دیگه نمیدیمش بغض گلوم رو می‌گرفت و گریه میکردم. گوشه گیر شده بودم. متاسفانه هیچ وقت هیچوقت بهش نگفتم. ولی براش میمردم. براش خواستگار اومد. دیگه دست خودم نبود افسرده شدم. عشقم ازدواج کرد. بدون اینکه یدونه من شب و روز براش گریه میکردم. زمان می‌گذشت و به جای این که من فراموشش کنم داشتم به نبودش عادت میکردم و تو ذهنم باهاش زندگی میکردم. تا اینکه بچه دار شد. هیچکس نمیدونه چقدر داشتم میسوختم. هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم. چند سالی گذشت.خواستم ازدواج کنم ولی هیچوقت از فکرش در نمی‌رفتم. یه فکری زد به سرم. اون یه أبجی داشت. نمی‌تونستم دوری عشقمو تحمل کنم اون عشقم بود اون زندگیم بود. نمی‌دونم درکم میکنید یا نه. سقف این دنیا برام خیلی کوتاه شده بود. زندگیم شده بود گریه و گریه. لطفاً درکم کنید. خلاصه رفتم و خواهرشو گرفتم به خاطر اینکا نزدیکش باشم. اون یه بچه هفت ساله داشت و منم شده بودم تازه داماد این خانواده. خدا به ماهم یه بچه داد. هنوز به فکر اون بودم. نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه. عاشقا شاید درکم کنن. هیچوقت بهش نگفتم دوستش دارم. کم‌کم فهمیدم شوهرش دست به زن داره. یعنی عشق منو میزد. میریختم بهم ولی به خودم میگفتم تو نمیتونی کمکش کنی. خیلی هم تلاش کردم بهشون نزدیک بشم ولی شوهرش یا همون همریشم خیلی کله خر بود. بالاخره گذشت و گذشت و گذشت تا این که یه روز خونه پدر زنم بودم. اونم بود بهم گفت می‌خوام جدا بشم و از این حرفا. خدا شاهده من فقط گوش میکردم و از داخل میسوختم می‌گفت شوهرم اینجوره و این کارا رو باهام می‌کنه و من میسوختم. اون سختی زندکیشو گذاشت کف دستم. بعدش که رفتم بیرون فقط گریه میکردم و نمی‌تونستم ببینم چقدر عشقم اذیت شده این مدت. اون هیچ وقت مشکل زندیگشو جلوی کسی نمی‌گفت. همیشه می‌پرسیدم همریشم کجاس ازش تعریف میکرد. خلاصه کار ما شده بود نصیحت کردنش. که نکن این کارو به فکر دخترت باش و بساز و بسوز. به خدا همش میسوختم و میگفتم. ولی بازم نمی‌تونستم زندگیشو خراب کنم. بازم گذشت حالم بدتر شده بود از قبل. با خودم میگفتم عشقم خوشبخته. ولی الان فهمیدم همش این چند سال زجر کشیده. حالا از شوهرش جدا شده. سه ماه پیش ساعت دو نصفه شب دیدم آنلاینه رفتم پی وی اون. یا شوخی سر صحبتو باز کردم. بهم میگفت داداش همیشه. گفتم آبجی بیداری انگار و... دلم و زدم به دریا گفتم یه چیز بگم بین خودمون میمونه. گفت بگو. گفتم دوستت دارم. تازه اونجا بود که فهمیدم اونم همیشه دوستم داشته اونم پنهون می‌کرده مثل من. الان ما دوتا نمی‌دونیم چیکار کنیم. چون خواهر زنم هست نمی‌تونم باهاش ازدواج کنم و باید حتما زبونم لال زنم رو طلاق بدم. کارم شده گریه و گریه. همش دنبال بهونه بودم برم خونه پدر زنم و همو ببینیم. حالا دوتامون فهمیدیم عشقم هم بودیم و خبر نداشتیم این عشق دوطرفه بوده. امشب که دارم اینو مینویسم شب بیستو سوم رمضان هست. موضوع رو با زنم مطرح کردم و راضیش کردم اونم درکم میکرد البته نه همیشه بالاخره اونم عاشقم بود و نمیتونست ببینه پیش یه کس دیگه ای میرم. و یه کس دیگه ای رو دوست دارم. خلاصه با همه مشکلی که بود تا الان به هیچ راهی نرسیدیم. به نظر شما بزرگواران ما چیکار باید بکنیم. خانومم میگه حاظرم کنار برم ولی نه من راضیم و نه خواهرش که عشقمه حاظر از زنم جدا بشم. عشقم میگه منو فراموش کن برو پی زندگیت. ولی خدا شاهده نمیتونم. اونم میگه برو ولی می‌دونم نمیتونه. سرنوشت ما خیلی تلخه.لعنت به این زندگی که نمیشه ما باهم باشیم. ما هر دوتامون قلب درد داریم. من همیشه وقتی زیاد فکرشو میکردم قلبم درد می‌گرفت. اونم مثل من بود. ببخشید سرتون درد آوردم. خلاصه کردم زندگیمو اگه میخواستم از خاطرات اون و گذشتم بگم خیلی طول می‌کشید. به قول معروف به عمریه خودش. دوستان لطفاً درکم کنید و از همه مهمتر کمک کنید بهم برسیم.
    من و عشقم هر روز و هر ساعت به این سایت سر می‌زنیم. لطفاً نظرتون رو بگین. هیچکس از عشق ما خبر نداره جز شما. خیلی خیلی دوست داریم نظرتون رو بدونیم لطفاً نظر بدین
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به شما دوست عزیز
    شما باید رابطه خودتون رو با خواهر خانم تون به طور کامل قطع کنین .اگر میتونید سیم کارت خودتون رو عوض کنید . به هیچ وجه
    بین شما هیچ پیامی از هیچ روشی منتقل نشه .
    اگر میتونید ارتباطات حضوری در مهمانی و دورهمی هارو به صفر برسونید.

    این روابط با خواهر زن چه احساسی باشه چه روابط جنسی چه درابعاد دیگه ، به اصل مهمی که در شریعت مطرح هست یعنی حرمت رابطه با خواهر زن و حرمت ارتباط با نامحرم در تضاد هستش

    شما از اول کار اشتباهی کردین که برای نزدیکی به ایشون ازدواج کردین و صاحب فرزند شدین
    این روابط برای شما و خانواده شما و خصوصا فرزندان شما میتونه آسیب های زیادی به همراه داشته باشه پس لطفا منطقی و عقلانی فکرکنید و تصمیمی برپایه عقل و منطق اتخاذ کنید نه برپایه احساسات و هیجانات که پس از ارضا شدن زود گذر و آسیب زا هستند

    با همسرتون مجدد صحبت کنید و از ایشون بخواین شمارو برای فراموشی خواهرشون و باز سازی زندگی تون همراهی کنند

    لطفا قرآن رو هر روز یک جز با کمک فایل صوتی و با توجه به معنی بخونید و در پایان از نو شروع کنید به خوندن ، خودتون رو با یاد خدا آرامش بدین و از این بیماری روحی و وابستگی کاذب خودتون رو نجات بدین

    پیشنهاد می‌کنم حتما به یک مشاور خانواده مراجعه کنید

  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2021
    شماره عضویت
    47327
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه داستان عجیب عاشقانه

    نقل قول نوشته اصلی توسط جیگر گوشه نمایش پست ها
    درود و سلام خدمت تمامی کسانی که پیام منو میخونم.
    دوستان عزیز من یه مشکلی دارم که واقعا هنگ کردم نمیتونم مشکلم حل کنم. خیلی در موردش مطالعه کردم ولی باز هیچی نفهمیدم. گفتم اینجا مطرح کنم شاید یه نفر یه پیشنهاد داد و تونست آرومم کنه. دوستان من از کودکی عاشق یه دختری شدم. هیچوقت نفهمیدم اولین بار چه موقع بود عاشقش شدم. بعضی وقتا به خودم میگم شاید از روز اول زندگیم عاشقش بودم. خلاصه خیلی دوسش داشتم. حالا نمی‌دونم تا حالا عاشق شدین یا نه. خلاصه وقتی میدیمش اصلا حالم دست خودم نبود. همیشه عاشقانه دوستش داشتم. وقتی دیگه نمیدیمش بغض گلوم رو می‌گرفت و گریه میکردم. گوشه گیر شده بودم. متاسفانه هیچ وقت هیچوقت بهش نگفتم. ولی براش میمردم. براش خواستگار اومد. دیگه دست خودم نبود افسرده شدم. عشقم ازدواج کرد. بدون اینکه یدونه من شب و روز براش گریه میکردم. زمان می‌گذشت و به جای این که من فراموشش کنم داشتم به نبودش عادت میکردم و تو ذهنم باهاش زندگی میکردم. تا اینکه بچه دار شد. هیچکس نمیدونه چقدر داشتم میسوختم. هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم. چند سالی گذشت.خواستم ازدواج کنم ولی هیچوقت از فکرش در نمی‌رفتم. یه فکری زد به سرم. اون یه أبجی داشت. نمی‌تونستم دوری عشقمو تحمل کنم اون عشقم بود اون زندگیم بود. نمی‌دونم درکم میکنید یا نه. سقف این دنیا برام خیلی کوتاه شده بود. زندگیم شده بود گریه و گریه. لطفاً درکم کنید. خلاصه رفتم و خواهرشو گرفتم به خاطر اینکا نزدیکش باشم. اون یه بچه هفت ساله داشت و منم شده بودم تازه داماد این خانواده. خدا به ماهم یه بچه داد. هنوز به فکر اون بودم. نمی‌دونم کار درستی کردم یا نه. عاشقا شاید درکم کنن. هیچوقت بهش نگفتم دوستش دارم. کم‌کم فهمیدم شوهرش دست به زن داره. یعنی عشق منو میزد. میریختم بهم ولی به خودم میگفتم تو نمیتونی کمکش کنی. خیلی هم تلاش کردم بهشون نزدیک بشم ولی شوهرش یا همون همریشم خیلی کله خر بود. بالاخره گذشت و گذشت و گذشت تا این که یه روز خونه پدر زنم بودم. اونم بود بهم گفت می‌خوام جدا بشم و از این حرفا. خدا شاهده من فقط گوش میکردم و از داخل میسوختم می‌گفت شوهرم اینجوره و این کارا رو باهام می‌کنه و من میسوختم. اون سختی زندکیشو گذاشت کف دستم. بعدش که رفتم بیرون فقط گریه میکردم و نمی‌تونستم ببینم چقدر عشقم اذیت شده این مدت. اون هیچ وقت مشکل زندیگشو جلوی کسی نمی‌گفت. همیشه می‌پرسیدم همریشم کجاس ازش تعریف میکرد. خلاصه کار ما شده بود نصیحت کردنش. که نکن این کارو به فکر دخترت باش و بساز و بسوز. به خدا همش میسوختم و میگفتم. ولی بازم نمی‌تونستم زندگیشو خراب کنم. بازم گذشت حالم بدتر شده بود از قبل. با خودم میگفتم عشقم خوشبخته. ولی الان فهمیدم همش این چند سال زجر کشیده. حالا از شوهرش جدا شده. سه ماه پیش ساعت دو نصفه شب دیدم آنلاینه رفتم پی وی اون. یا شوخی سر صحبتو باز کردم. بهم میگفت داداش همیشه. گفتم آبجی بیداری انگار و... دلم و زدم به دریا گفتم یه چیز بگم بین خودمون میمونه. گفت بگو. گفتم دوستت دارم. تازه اونجا بود که فهمیدم اونم همیشه دوستم داشته اونم پنهون می‌کرده مثل من. الان ما دوتا نمی‌دونیم چیکار کنیم. چون خواهر زنم هست نمی‌تونم باهاش ازدواج کنم و باید حتما زبونم لال زنم رو طلاق بدم. کارم شده گریه و گریه. همش دنبال بهونه بودم برم خونه پدر زنم و همو ببینیم. حالا دوتامون فهمیدیم عشقم هم بودیم و خبر نداشتیم این عشق دوطرفه بوده. امشب که دارم اینو مینویسم شب بیستو سوم رمضان هست. موضوع رو با زنم مطرح کردم و راضیش کردم اونم درکم میکرد البته نه همیشه بالاخره اونم عاشقم بود و نمیتونست ببینه پیش یه کس دیگه ای میرم. و یه کس دیگه ای رو دوست دارم. خلاصه با همه مشکلی که بود تا الان به هیچ راهی نرسیدیم. به نظر شما بزرگواران ما چیکار باید بکنیم. خانومم میگه حاظرم کنار برم ولی نه من راضیم و نه خواهرش که عشقمه حاظر از زنم جدا بشم. عشقم میگه منو فراموش کن برو پی زندگیت. ولی خدا شاهده نمیتونم. اونم میگه برو ولی می‌دونم نمیتونه. سرنوشت ما خیلی تلخه.لعنت به این زندگی که نمیشه ما باهم باشیم. ما هر دوتامون قلب درد داریم. من همیشه وقتی زیاد فکرشو میکردم قلبم درد می‌گرفت. اونم مثل من بود. ببخشید سرتون درد آوردم. خلاصه کردم زندگیمو اگه میخواستم از خاطرات اون و گذشتم بگم خیلی طول می‌کشید. به قول معروف به عمریه خودش. دوستان لطفاً درکم کنید و از همه مهمتر کمک کنید بهم برسیم.
    من و عشقم هر روز و هر ساعت به این سایت سر می‌زنیم. لطفاً نظرتون رو بگین. هیچکس از عشق ما خبر نداره جز شما. خیلی خیلی دوست داریم نظرتون رو بدونیم لطفاً نظر بدین
    سلام خوبی عزیزم ... منم همین مشکل رو پیدا کردم ... دقیقا همین .... دوطرفه هم شد و با خانمم درمیون گذاشتم ... امااااا.... من و خواهرش طوری رفتار کردیم و این عشق رو به یه عشق خواهر و برادری تبدیل کردیم ... سخت بود ... خیلی تحت فشار روحی قرار گرفتم اما خب ... نمیشد کاریش کنی .... نمیشه ارتباط و قطع کرد نمیشه و ... اما میشه کم کم تبدیلش کنی به یه رابطه سالم و خب و همه در کنار هم خوش باشی

  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2021
    شماره عضویت
    47387
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه داستان عجیب عاشقانه

    سلام
    به هم رسیدنتان باعث فروپاشی خانواده ای دیگر میشود
    و این خودش مصیبتی دیگر است

    عجیبه که خانمتان راضی شده
    میتوانید به یک روانشناس خانواده نیز مراجعه کنید

  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2021
    شماره عضویت
    47438
    نوشته ها
    20
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    میدونی فک میکنم همیشه هم دلو به دریا زدن خوب نیست. تبعاتی داره. این دل لعنتی گاهی یکارایی میکنه ولی اون عقله هم باید اثرشو بذاره وگرنه اگه همیشه کارا دلی باشه باید ریسکایی هم به جون خرید .
    کار خیلی پر ریسکی کردی. من فک میکنم برگردی و منصرف شی هنوزم بازبدلایلی بهتره.

  25. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    عرض میکنم

  26. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2021
    شماره عضویت
    46681
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    با سلام خدمت تمامی دوستانی که لطف کردن و منت سر بنده گذاشتن و وقت گرانبهای خودشون رو گذاشتن و پست بنده رو خونده و نظر خودشون رو گفتن. دوستان عزیزم بنده عمری به فکر این دختر بودم و همیشه و همه حال بهش فکر میکردم. خداوند رحمان و رحیم همیشه و همه حال در کنار من بود در تمامی مراحل زندگیم و حس میکردم که دست خدا در زندگی من به من کمک می‌کنه و مشکلات منو حل می‌کنه. همیشه جای سوال بود که بزرگترین مشکل من که رسیدن به این دختر بود رو چرا خدا این کار را با من کرد و این دختر در مسیر من قرار نگرفت. عشق من نسبت به این دختر نمونه بود. ولی خدا سرنوشت من را اینگونه نوشت تا بدون این دختر زندگی کنم. بعضی وقتا به وجود خدا شک میکردم و ایمان نداشتم که خدا بهترین را برای من میخواهد. آنقدر پا فشاری کردم در مورد این دختر تا خدا این دختر را در مسیر من قرار داد تا به من بفهماند که فکر من اشتباه است. دوستان خود این دختر روبروی من نشست و از گذشته خود گفت. از روزگاری که با وجود اینکه شوهر و یک دختر چهار ساله داشت برای هوس تن فروشی کرده با افرادی که هیچ شخصیت و انسانیتی نداشتند وارد رابطه شده. من احمق هم هی جزییات کارهایش را می‌پرسیدم که کجا و چگونه این کار را انجام می‌داده و با تمامی وجود میمردم. افرادی که این خانم با آنها در ارتباط بود را من می‌شناختم. افراد بیعرضه ای که حتی آب دماغشان هم نمی‌توانند بالا بکشند حالا این دختر مثل ماه بود و این افراد را کسی تحویل نمیگرفت. ماه ها این کار را تکرار می‌کرد بدون آنکه شوهرش بفهمد. بنده وقتی این صحبت ها را شنیدم روز و شب گریه میکردم که چرا باید این کار را میکرده. هیچوقت نمیتوانم درک کنم که کسی که عاشقش بودم چنین هرزه ای بوده. الان هم نمی‌تونم درست بنویسم. ذهنم درگیر بد اتفاقاتی شده بود. خلاصه شب ها و روز ها فکر میکردم زندگی برایم مهم نبود. دیگر کسی برایم مهم نبود. تا من احمق یه فکر دیگه به ذهنم رسید. چون می‌گفت شوهرش رو دوست نداشته و به خاطر ظلم هوایی که بهش میگرده رفته دنبال این کارها. من بهش یک فرصت دادم و رهایش نکردم تا دوباره فهمیدم وقتی با من هم هست با گروهی در یک شبکه اجتماعی دوست شده است و عکس های لخت رد و بدل میکنند. دوستان عزیزم من اشتباه کردم و بد اشتباهی کردم که هیچ وقت قابل جبران نیست برای همسرم. ولی خدای مهربانم به من زنی داد که با تمام وجود دوستدار من بوده و هست. وقتی باهاش صحبت میکنم میبینم چقدر دوستم داشته و در این مدت چقدر بهش فشار میومده و از اون جایی به من علاقه مند بوده سکوت کرده. و الان هم منو بخشیده و من یک عمر شرمنده اون هستم. بله دوستان خدا به من زنی داده بود که قدرشو نمی‌دونستم. با من درون چاه اومد و هیچ وقت منو تنها نگذاشت. از خدا ممنونم بابت این فرشته. و در آخر بگویم که خدایا منو ببخش که به حکمت تو ایمان نداشتم. خدایا شکر که دستم را رها نکردی . . .

  27. کاربران زیر از جیگر گوشه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2022
    شماره عضویت
    47807
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من عاشق خواهر زنم هستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط جیگر گوشه نمایش پست ها
    با سلام خدمت تمامی دوستانی که لطف کردن و منت سر بنده گذاشتن و وقت گرانبهای خودشون رو گذاشتن و پست بنده رو خونده و نظر خودشون رو گفتن. دوستان عزیزم بنده عمری به فکر این دختر بودم و همیشه و همه حال بهش فکر میکردم. خداوند رحمان و رحیم همیشه و همه حال در کنار من بود در تمامی مراحل زندگیم و حس میکردم که دست خدا در زندگی من به من کمک می‌کنه و مشکلات منو حل می‌کنه. همیشه جای سوال بود که بزرگترین مشکل من که رسیدن به این دختر بود رو چرا خدا این کار را با من کرد و این دختر در مسیر من قرار نگرفت. عشق من نسبت به این دختر نمونه بود. ولی خدا سرنوشت من را اینگونه نوشت تا بدون این دختر زندگی کنم. بعضی وقتا به وجود خدا شک میکردم و ایمان نداشتم که خدا بهترین را برای من میخواهد. آنقدر پا فشاری کردم در مورد این دختر تا خدا این دختر را در مسیر من قرار داد تا به من بفهماند که فکر من اشتباه است. دوستان خود این دختر روبروی من نشست و از گذشته خود گفت. از روزگاری که با وجود اینکه شوهر و یک دختر چهار ساله داشت برای هوس تن فروشی کرده با افرادی که هیچ شخصیت و انسانیتی نداشتند وارد رابطه شده. من احمق هم هی جزییات کارهایش را می‌پرسیدم که کجا و چگونه این کار را انجام می‌داده و با تمامی وجود میمردم. افرادی که این خانم با آنها در ارتباط بود را من می‌شناختم. افراد بیعرضه ای که حتی آب دماغشان هم نمی‌توانند بالا بکشند حالا این دختر مثل ماه بود و این افراد را کسی تحویل نمیگرفت. ماه ها این کار را تکرار می‌کرد بدون آنکه شوهرش بفهمد. بنده وقتی این صحبت ها را شنیدم روز و شب گریه میکردم که چرا باید این کار را میکرده. هیچوقت نمیتوانم درک کنم که کسی که عاشقش بودم چنین هرزه ای بوده. الان هم نمی‌تونم درست بنویسم. ذهنم درگیر بد اتفاقاتی شده بود. خلاصه شب ها و روز ها فکر میکردم زندگی برایم مهم نبود. دیگر کسی برایم مهم نبود. تا من احمق یه فکر دیگه به ذهنم رسید. چون می‌گفت شوهرش رو دوست نداشته و به خاطر ظلم هوایی که بهش میگرده رفته دنبال این کارها. من بهش یک فرصت دادم و رهایش نکردم تا دوباره فهمیدم وقتی با من هم هست با گروهی در یک شبکه اجتماعی دوست شده است و عکس های لخت رد و بدل میکنند. دوستان عزیزم من اشتباه کردم و بد اشتباهی کردم که هیچ وقت قابل جبران نیست برای همسرم. ولی خدای مهربانم به من زنی داد که با تمام وجود دوستدار من بوده و هست. وقتی باهاش صحبت میکنم میبینم چقدر دوستم داشته و در این مدت چقدر بهش فشار میومده و از اون جایی به من علاقه مند بوده سکوت کرده. و الان هم منو بخشیده و من یک عمر شرمنده اون هستم. بله دوستان خدا به من زنی داده بود که قدرشو نمی‌دونستم. با من درون چاه اومد و هیچ وقت منو تنها نگذاشت. از خدا ممنونم بابت این فرشته. و در آخر بگویم که خدایا منو ببخش که به حکمت تو ایمان نداشتم. خدایا شکر که دستم را رها نکردی . . .

    بله شرمندتم که ستاره داشتمو...
    حتما آهنگ ستاره حمید عسگری گوش کن

  29. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2023
    شماره عضویت
    49221
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : یه داستان عجیب عاشقانه

    این داستان یه دروغ محضه زن یارو چطوری راضی میشه طلاق بگیره تا آقا با خواهرش ازدواج کنه اصلا با عقل جور در نمیاد یه شل مغزی باور کرده اومده نظر داده یه چند تا شل مغزه دیگه اومدن مث توتی تکرار کردن واقعا تعجب می‌کنم چطوری باورش میکنین فقط یه احمق به معنا اینو باور میکنه حالا دوستان قصد بی احترامی نداشتم فقط هرچی فوش میدین به پدر و مادرتون برگرده

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 03-08-2022, 05:57 PM
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-04-2019, 05:20 PM
  4. خواستگار سوءاستفاده‌گر و خسيس!
    توسط ninamoon در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2017, 11:40 AM
  5. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد