سلام. من 19 سالمه یه ساله ازدواج کردم. همسرم به خانواده اش خیلی احترام میزاره همش از من انتظار های الکی داره که برم به پدر مادرش سر بزنم کاراشونو انجام بدم.ساعت ها پیششون بمونم براشون آشپزی کنم واقعا خسته شدم اگرم انجام ندم. ناراحت میشه دعوا میکنه حرفی بزنم. 5 تا خواهر داره. روزی چند بار نیم ساعتی تلفنی باهاشون حرف میزنه میگه میخنده که برام عذاب آوره واقعا خیلی بی معنیه روزی چن بار اکثر اوقات به حرفشون گوش میده گزارش روزانه میده بهشون... من کار اشتباهی انجام بدم همیشه خواهرشو به رخم میکشه. همه اینا به کنار. یه برادر زاده 4 ساله داره دختره پدر مادرش از هم جدا شدن خیلی دوسش داره از همه چی براش مهم تره مثل بچه خودش بهش رسیدگی میکنه بهش غذا میده می خوابوندش همش قربون صدقه اش میره تصویر زمینه گوشیش عکس اونه.. واسه این موضوع چن بار باهاش حرف زدم که نمیتونم تحمل کنم که هیچ حسی به من نشون نمیدی واست مهم نیستم واسم وقت نداری ولی واسه اون داری.. ولی نتیجه ای نداشتم و هر بار بیشتر از قبل از اون دختر متنفر شدم وخاطر اون دختر تا حالا هزار بار دست روم بلند کرده وقتی بهش فکر میکنم اینقدری متنفرم ازش و تا الانم بخاطر این موضوع چند بار به خودکشی دست زدم اما همسرم همچنان ادامه میده بیشتر از قبل. دیگه نمیدونم چیکار کنم داغون شذم