نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: مشکل ارتباط با محیط ام

4349
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل ارتباط با محیط ام

    نمیتونم خودم باشم

    مدتی خودم بودم کاملا شاد بودم و آدم خیلی موفقی بودم ولی دیدم محیط ام و آدم هاش از من دور میشن و بیشتر حس تنهایی میکنم. وقتی خود واقعی ام هستم حالم عالی هست ولی آدم به شدت مغرور به نظر میرسم از ادم های محیط و ازم دور میشن چون همرنگ اونا نیستم.
    و وقتی همرنگ اونا میشم دیگه تنها نیستم و تایید ام میکنن، درد و دل میکنن باهام حرف میزنن ولی حالم همیشه بدهست اینطوری.
    اینه که دچار inferiority complex شدم و ناخداگاه دچار superiority complex هم شدم به تبع این حالت.
    یعنی خودم رو از بقیه کمتر میبینیم ولی ناخداگاه برای جبران این کمبود خودم رو برتر میدونم چون هیچوقت نتونستم با این محیط ارتباط برقرار کنم (با آدمای دور و برم یعنی ایرانیا)
    حدود 7 سال هست این مشکل پیش اومده ولی رفته رفته داره بدتر میشه (25 سالمه)
    تازگیا وقتی این حالت پیش میاد کلا از هر چی ادم هست دور و برم فاصله میگیرم.
    اگه کسی درکم نکنه چه با گفتار چه با رفتار ازش با سرعت نور فاصله میگیرم و دست خودم نیست و ناراحت میشم چون بی اختیار این موضوع یادم میافته که با محیط ام مشکل دارم.
    یه دوره حضوری رفته بودم و اونجا من خیلی سوال میپرسیدم از استاد و همکلاسیام در اون حد اطلاعات نداشتن و منم چون کم حرف میزدم باهام ضد شده بودن و یک جور بدی نگاه میکردن. رفته رفته در طول دوره من فعالیت ام کمتر و کمتر شد تا اینکه به کل کنار کشیدم و فقط روند کلاس رو میدیدم و استاد فکر میکرد بی علاقه شدم. اخرا اونقدر از این وضعیت ناراحت شده بودم از این وضعیت ها که دیگه با بغض رفتم پیش استاد و داشتم میلرزیدم پرسیدم چطور میتونم اصول کار تیمی رو یاد بگیرم و اینکه... و اینکه ... اطرافیانم دیگه نگن مغروری.... اینجا رو به زور تونستم بگم و نزدیک بود بغض بترکه که رفتم یه گوشه کلاس نشستم. از دیگه اون دوره رو نرفتم. یکی از هم دوره هام باهاش حرف زدم در این مورد و بهم گفت اونم به خاطر همچین مشکلی از ارشد انصراف داده. خوشبختانه ایشون پیگیر شد و منم تصمیم گرفتم ازموناش رو برم (1000 ساعت دوره بود اخراش نرفته بودم)
    تو دانشگاه هم همینطور هست. تا کاری میکنم سعی میکنم خودم باشم میگن مغرورم و همه ازم فاصله میگیرن.
    پیاده روی نصف شبا میرم که دیگه کسی رو نبینم و کسی هم منو نبینه. تو روابط ام هم اینطوری هست و مشکل دارم.

    میخوام که این مشکل رو یکبار برای همیشه برطرف کنم. من چیکار کنم بهترین خودم باشم و بیخیال ادم های دور و برم بشم یا سعی کنم باهاشون تعامل کنم. میترسم تعامل داشته باشم. من خودم تمایلم به این هست که بهترین خودم باشم ولی میترسم که تنها بشم و همینطور هم میشه. وقتی بهترین خودم هستم و اهمیت نمیدم حالم عالیه ولی همه منو به چشم مغرور از خود راضی نگاه میکنن ولی من فقط کم حرف میزنم بر عکس اینترنت و چت. اینجا باهم پیشرفت کردن ممکن نیست انگار.
    اینجا انگار یه چیزی محکم ادمو گرفته و نمیگذاره ادم بهترین خودش باشه و شخصیت اش رشد کنه و شخصیت اطرافیانش رو هم سعی کنه بهتر کنه. بیشتر ادم ها اینجا متمایل میشن همدیگه رو بکشن پایین.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    حس خفگی میکنم انگار نمیتونم خودم باشم و درونم انگار ادم دیگه ای هستم ولی در بیرون با اونی که خودم میخوام کلی تفاوت هست. انگار نقش بازی میکنم. فقط وقتی تونستم خودم باشم که حالم خیلی بد شده.

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    دانشگاه هم همین وضعیت شده ولی مجبورا میخونم نزدیک امتحانا. یادمه ترم اول که حضوری بود همین مشکلات پیش اومده بود و نصف دوم ترم رو دیگه نرفتم و افسردگی داشتم مدتی.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    دوستان کسی نیست راهنمایی کنه؟؟ مثل فیلم خانه اشباح میمونه چه ترسناکه اینجا کسی نیست

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42552
    نوشته ها
    266
    تشکـر
    2,650
    تشکر شده 118 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali3242 نمایش پست ها
    دوستان کسی نیست راهنمایی کنه؟؟ مثل فیلم خانه اشباح میمونه چه ترسناکه اینجا کسی نیست
    عزیز جان به روانشناس مراجعه کن

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط sssssalar نمایش پست ها
    عزیز جان به روانشناس مراجعه کن
    فکر کنم خیلی بد بشه اگه نظر واقعی ام رو بگم ولی این مشکلاتی که به وجود اومده رو مسببش یه روانشناس نمای لعنتی عُقده ای بی خاصیت بوده.
    به چند روانشناس و روانپزشک هم مراجعه کردم ولی تغییری ندیدم. اسم روانشناس و روانپزشک حیفه آدم بذاره رو همچین بی مصرف های بی سواد .

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    این دوستی که من تو اون دوره پیدا کردم گویا چند قدم از من جلوتره و تجربیات بیشتری از این نظر داره. از کمتر آدمایی هست که عمق شخصیت ام رو می‌شناسه. فکر کنم بهتر باشه وقت بیشتری باهاش صرف کنم تا نظراتش رو در مورد خیلی چیزا بدونم.
    باورم نمیشد ولی با یک صحبت ساده تونسته بود عمق مشکل ام رو بفهمه و درک کنه. خود این حالم رو کلی خوب کرد.
    و اینکه متوجه شدم محیط خیلی نقش داره . هر چقدر مثلا به طرف دانشگاه های سطح بالا و آدم های با کلاس تر حرکت میکنم دغدغه کمتر میشه چون یه جورایی انگار هم دغدغه ایم. چند جلسه تو دانشگاه شریف شرکت کردم و لذت بردم آدمایی با دغدغه ها و فکرای مشابه . یه حس آرامش خیلی خیلی عمیقی پیدا کردم چون آدمای با دغدغه مشابه رو پیدا کردم. من دارم توی یه تیم ترجمه که بین المللی هست و از کشورهای مختلف هستن کار میکنم و اونجا هم تا حد زیادی حس آرامش رو دارم و میتونم خودم باشم بدون هیچ ترسی و برام جالبه خیلی ساپورتیو هستن بر عکس آدمای اینجا.
    یک جورایی ناسازگاری اجتماعی هست انگار. اینو که فهمیدم خیلی خوب بود. هر چقدر تو جایگاه اجتماعی به طرف باسواد تر و باکلاس تر می‌ریم استرس ام کم میشه و حالت هایی که خوشم نمیاد کمتر میشه.جالبه.
    من همینجاش مشکل دارم. چطور تا اون موقع که به جایگاه مورد علاقه ام با آدم های مورد علاقه ام برسم وضعیت رو تحمل کنم؟ در این نقطه موندم .این مورد حل بشه تمام مشکلات یهو حل میشن. این یه سد دفاعی هست تو ذهنم. لطفا راهنمایی کنید

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    خب من تا حدی حرف شمارو متوجه میشم چون منم از جمله اشخاصی هستم که خیلی کسی منو درک نمیکنه و البته انتظارم ندارم که درک کنن. بینهایت سوال و فکر تو ذهنم هست که برای خیلیا مسخره میاد و نمیشه این افکارو با کسی درمیون گذاشت.
    من یادمه ترمای اول دانشگاه فکر میکردم که میشه به ادما اعتماد کرد و به راحتی باهمه حرف زد، سوال پرسید و دردودل کرد. اما بعدها فهمیدم که هر حرفی که میزنیم یک نقطه ضعف به حساب میاد و از همون حرف برعلیه خودت استفاده میکنن و به ادم برچسب تنبلو ضعیف و... میزنن. اما مشورت کردن با ادمای که منو نمیشناختن و رقیبشون به حساب نمیومدم خیلی خوب و راحت بود و اطلاعاتی زیادی هم دراختیارم میزاشتن.
    مثلا جرات نداشتم از استاد راهنمام حتی سوال بپرسم چرا که سریع میخواستن برچسب تنبلی بزنن. من همیشه باید در چشمشون کامل و بی نقص میبودم وگرنه اجازه دفاع نمیدادن.
    فقط اینکه فکر کنی هر چی دانشگاه سطحش بالاتر بره یا شهر بهتر باشه ادما درک و شعورشون بالاتر میره، کاملا در اشتباهی. برخورد خوب و بد ادما بستگی به شناختشون از شما داره، اگر رقیبشون باشی، حتی اگر به ظاهر باهات خوب رفتار کنند هدفشون اینه که سراز کارو اهداف شما دربیارن و بعدا شمارو زمین بزنن. ولی اگر رقیبشون نباشی، رفتارشون باهات بهتر خواهد بود ولی معمولا همیشگی نیست.

    من خودم دو انتخاب داشتم: اینکه یا تنهایی رو انتخاب کنم و با یه حرکت لاک پشتی به سمت هدفم حرکت کنم
    یا اینکه راه تملق و چاپلوسی و تایید پیش بگیرم و سرعتم خرگوشی باشه.
    من از همون اول تصمیم گرفتم راه اولو برم و ترجیحم این بود که شده با زجرو سختی ذره ذره همه چی رو یاد بگیرم ولی به دنبال تایید اشخصای که با عقاید من همخوانی ندارن نباشم. خب نتیجش این بود که درسته تا الان سختیای زیادی کشیدم و افسردگی و استرسای زیادی متحمل شدم ولی چون به نیروی خودم متکی بودم از کسی هم توقعی نداشتم و میدونسم کی به هدفم میرسم و هر شکست و پیروزی رو از جانب خودم میدیدم و به دنبال مقصر نبودم.
    پس دو راه داری یا راهی رو انتخاب کنی که تنها باشی و دیرتر به هدفت برسی و تو این مسیر مورد توهین وتحقیر و سنگ پرانی خیلیا به سمت خودت باشی ولی نیازی به تایید افرادی که هم عقیده تو نیسن نداری و رضایتت از خودت بیشتره
    یا راهی که باید هر کسی رو تایید کنی و عوضش هر سوال تورو با روی باز جواب میدن و سد راهت سنگ نمیندازن ولی باید هرموقعم کاری داشتن، فرمانبرشون باشی و اگر یه زمانی بخای مستقل باشی ممکنه دشمنت بشن و چون نقطه ضعفاتو میدونن برعلیهت حرف میزنن و...
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    خب من تا حدی حرف شمارو متوجه میشم چون منم از جمله اشخاصی هستم که خیلی کسی منو درک نمیکنه و البته انتظارم ندارم که درک کنن. بینهایت سوال و فکر تو ذهنم هست که برای خیلیا مسخره میاد و نمیشه این افکارو با کسی درمیون گذاشت.
    من یادمه ترمای اول دانشگاه فکر میکردم که میشه به ادما اعتماد کرد و به راحتی باهمه حرف زد، سوال پرسید و دردودل کرد. اما بعدها فهمیدم که هر حرفی که میزنیم یک نقطه ضعف به حساب میاد و از همون حرف برعلیه خودت استفاده میکنن و به ادم برچسب تنبلو ضعیف و... میزنن. اما مشورت کردن با ادمای که منو نمیشناختن و رقیبشون به حساب نمیومدم خیلی خوب و راحت بود و اطلاعاتی زیادی هم دراختیارم میزاشتن.
    مثلا جرات نداشتم از استاد راهنمام حتی سوال بپرسم چرا که سریع میخواستن برچسب تنبلی بزنن. من همیشه باید در چشمشون کامل و بی نقص میبودم وگرنه اجازه دفاع نمیدادن.
    فقط اینکه فکر کنی هر چی دانشگاه سطحش بالاتر بره یا شهر بهتر باشه ادما درک و شعورشون بالاتر میره، کاملا در اشتباهی. برخورد خوب و بد ادما بستگی به شناختشون از شما داره، اگر رقیبشون باشی، حتی اگر به ظاهر باهات خوب رفتار کنند هدفشون اینه که سراز کارو اهداف شما دربیارن و بعدا شمارو زمین بزنن. ولی اگر رقیبشون نباشی، رفتارشون باهات بهتر خواهد بود ولی معمولا همیشگی نیست.

    من خودم دو انتخاب داشتم: اینکه یا تنهایی رو انتخاب کنم و با یه حرکت لاک پشتی به سمت هدفم حرکت کنم
    یا اینکه راه تملق و چاپلوسی و تایید پیش بگیرم و سرعتم خرگوشی باشه.
    من از همون اول تصمیم گرفتم راه اولو برم و ترجیحم این بود که شده با زجرو سختی ذره ذره همه چی رو یاد بگیرم ولی به دنبال تایید اشخصای که با عقاید من همخوانی ندارن نباشم. خب نتیجش این بود که درسته تا الان سختیای زیادی کشیدم و افسردگی و استرسای زیادی متحمل شدم ولی چون به نیروی خودم متکی بودم از کسی هم توقعی نداشتم و میدونسم کی به هدفم میرسم و هر شکست و پیروزی رو از جانب خودم میدیدم و به دنبال مقصر نبودم.
    پس دو راه داری یا راهی رو انتخاب کنی که تنها باشی و دیرتر به هدفت برسی و تو این مسیر مورد توهین وتحقیر و سنگ پرانی خیلیا به سمت خودت باشی ولی نیازی به تایید افرادی که هم عقیده تو نیسن نداری و رضایتت از خودت بیشتره
    یا راهی که باید هر کسی رو تایید کنی و عوضش هر سوال تورو با روی باز جواب میدن و سد راهت سنگ نمیندازن ولی باید هرموقعم کاری داشتن، فرمانبرشون باشی و اگر یه زمانی بخای مستقل باشی ممکنه دشمنت بشن و چون نقطه ضعفاتو میدونن برعلیهت حرف میزنن و...
    ممنون از نظر عالی ات خیلی چیزا رو من دقت نکرده بودم ولی شما گویا ریشه ای به این قضایا فکر کردی و واقعا جالبه!
    آره دقیقا همینطوره برای منم پیش اومده. مثلا دوستانی داشتم و اوایل دوست واقعی به نظر میومدن و زمان که گذشت و از شخصیت شون خوشم نیومد و توجه نکردم شروع کردن به مثل دشمن رفتار کردن.
    مطابق خواسته شون عمل کنی خوب هستن ولی اگه برعکس بشه میشن دشمن و سعی میکنن ضربه بزنن. خاطره اش رو خوب تو ذهنم دارم.

    آره همینطوره استادای ما هم توقع شون از من بیش از حد زیاده. همیشه انتظار دارن بهترین خودم باشم در صورتی که این نشدنیه و من هم زندگی دارم و پستی و بلندی دارم تو زندگیم.
    ولی طوری در برابر استادا طوری رفتار کردم که هیچوقت از حدشون بیشتر نرن. یعنی اگه بخوان مشکل درست کنن منم مشکل درست میکنم
    (یعنی تو کلاسا فعالیت نمیکنم و توجه نمیکنم و این چیزا و خلاصه یه جوری میشه کل کلاس رو با خودم میکشم پایین.استاد بیاد اذیت کنه مجبوره دفعه بعد به نوعی جبران کنه) برای همین مشکل خاصی با استادا ندارم. زیاد سوال میپرسم و سعی میکنم طوری فعالیت کنم بقیه هم مجبور به فعالیت بشن و اگه استاد بخواد مشکل درست کنه منم فعالیت نمیکنم موقتا و کل کلاس هم سوت و کور میشه. یه جورایی انگار تفاهم نامه امضا کردم با استادا در این مورد.

    اون نکته که در مورد برخورد و شعور ادما گفتی در دانشگاه های مختلف و اینکه به دانشگاه و ... بستگی نداره واقعا عالی بود اصلا بهش فکر نکرده بودم اینطوری. حتما در نظر میگیرم. تنها چیزی که تو این دانشگاه ها و شهر ها فرق میکنه اینه که دغدغه ها تقریبا یکیه و از این لحاظ این خوبه چون کمتر حس تنهایی میده.

    دقیقا تو اون دوره که گفتم دو ادم بی خاصیت هستن هیچ جوره باهاشون نتونستم راه بیام.
    مشکل اینه که من فعالیت میکنم و اونا از این فعالیتم ناراحت میشن.
    خب من زحمت میکشم . شب که اونا خوابن من میخونم . وقتی فیلم میبینن وقتی تفریح میکنن من درس میخونم (من تلویزیون و اینا اصلا مدت زیادیه نگاه نکردم) و نرم افزار و اینا یاد میگیرم.

    یادمه که یه زمانی یکیشون رفتارش رو کمی عوض کرده بود و میخواست صمیمی تر و نزدیک تر باشه و منم تحویلش میگرفتم و منم به این حرکتش احترام میگذاشتم

    بعد از مدتی دیدم که رفتارش دوباره عوض شد. از این که من فعالیت کنم گویا خوششون نمیاد. اینکه احیانا مرکز توجه باشم خوششون نمیاد.
    مدتی این وضعیت رو عوض کردم و سعی کردم کمتر فعالیت کنم و دیدم اونا سعی میکنن که به چشم بیان و مرکز توجه باشن.
    من اون موقع به این نتیجه رسیده بودم که مرکز توجه بودن اهمیتی نباید داشته باشه و رفته ردیف عقب تر کلاس و سعی کردم فقط بشنوم و یاد بگیرم.
    نکته خوبی هم برام بود. اینکه اگه واقعا ادم بخواد چیزی رو یاد بگیره و انجام بده نیازی نیست کانون توجه باشه و خیلی فعال باشه. شنیدن بیشتر از حرف زدن بهتره.
    این عادت رو دارم در خودم ایجاد میکنم که بیشتر بشنوم و کمتر حرف بزنم. توی واقعیت 1/100 الان که اینقدر مینویسم صحبت میکنم و فقط سوال میپرسم و خیلی کم تو بحثای معمول شرکت میکنم.
    این بین چیزی که هر وقت بهش فکر میکنم خوشاینده اینه که تو اون دوره یه دختری هست که گویا این مشکل بین من و اونا رو متوجه هست و یکی دوبار که تو کلاس مشکل پیش اومده برام و فهمیده ناراحت شدم توی یه گوشه کلاس که باهم کار میکردیم لبخند خوبی زد و این خیلی کمک کرد استرسم اون موقع کم بشه.
    حتی این خانم هم اصلا سراغ اون دو نفر نمیرفت و اگه مشکلی داشته باشه میاد از من و یه دوست دیگه میپرسید.
    اشکال اینه که من سعی میکنم بازی نکنم. اگه از حد طاقتم رد بشه اونقدر بازی میکنم که طرف دیوانه بشه. بلاخره 17-18 سال استراتژی رو برای هیچی بازی نکردم ولی نمیخوام هم استراتژی بازی کنم با بقیه چون جالب نیست چون اونوقت باید با حداقل نصف ادمای شهر استراتژی بازی کنم وحوصله اش نیست و برای همین اینجام که بپرسم چیکار کنم.
    این مشکل فقط مشکل من نیست مشکل خیلیا هست به نوعی. یه دختری رو از دانشگاه میشناختم میگفت که من با اینکه زیاد معاشرت میکنم و حرف میزنم ولی بقیه به چشم بد نگاه میکنن و فکر میکنن من دختر بدی هستم. و الان اون دختر برای اینکه توجه بقیه رو از دست نده خیلی کم صحبت میکنه خیلی کم معاشرت میکنه.
    یا یه دختر دیگه که قبلنا خیلی چی میگن
    empathy
    داشت الان میگه به من چه که کی چیکار میکنه بیخیال بابا تا کی حال خودمو به خاطر بقیه بد کنم. و الان تبدیل شده به یه زامبی بی حس که به هیچی اهمیت نمیده و ترسناک شده.

    و من نمیخوام به اون مرحله برسم و برای همین پرسیدم. میخوام که هنوز اون همدلی باشه ولی مثل حالت الانم هم نباشم.
    ویرایش توسط ali3242 : 01-10-2022 در ساعت 03:23 AM

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    من خیلی به این موضوع فکر کردم. کلا دغدغه ها فرق میکنه. مثلا متوجه شدم اونایی که از نظر سطح فرهنگی و سواد زمینه خانوادگی شون بهتره دغدغه هاشون از این نظر (یعنی محیط و ...) کمتره. احتمالا چون محیط اونا اونقدرا بد نبوده که بخوان مسائل رو اینقدر انالیز کنن.
    من به نظرم بهترین کاری که میتونم انجام بدم اینه که پیشرفت کنم و تا جایی که میتونم هم کمک کنم بقیه پیشرفت کنن و مجبورا محیط و این وضعیت رو تحمل کنم. حقیقت رو بخواید تناقضاتی که برام ایجاد شده منشاء اش این بوده که 10 سال گذشته رو خیلی با فرهنگ های مختلف دنیا تو اینترنت سپری کردم و دیگه مقایسه رو نمیگم که چطور هست بیخیال.
    فکر کنم بهترین کار همین باشه که سعی کنم تنها و تا حد ممکن دور از این محیط مسموم پیشرفت کنم و فقط دوستانی رو داشته باشم که واقعا ساپورتیو باشن و هیچ رقابت و حس بدی بینمون نباشه.
    اینکه سعی میکنم دور از این جامعه باشم خوبه چون اگه قاطی این جماعت بشم باید مثل خیلیا (عذر میخوام; مثل دخترای الان) سعی کنم نمیدونم حاضر جواب باشم و دائم در حال دعوا باشم و یا همیشه گارد بگیرم و این حرفا و جالب نیست. اینطوری ادم اگه نکات خوب شخصیتی هم داشته باشه از بین نمیره و نیازی نیست بیش از حد تدافعی بشه(بیش از حد تدافعی شدن یعنی واکنش شدیدتر نسبت محیط یعنی همون مثال های پست بالا). این دور از جامعه بودن خودش تدافعی شدن هست البته ولی خوبیش اینه که نکات خوب شخصیتی از بین نمیره فقط شاید در حد افسردگی و اینا بروز کنه که اونم با ورزش و... درست میشه.
    برام خوب بود چون الان فهمیدم باید چطور باشم. این مکانیسم دفاعی که در من ایجاد شده منطقی هست و به نظرم خوبه. میخوام سعی کنم فقط حدش رو تنظیم کنم. مثلا در کلاس های اون دوره که بالاتر گفتم بهتر بود که فقط فعالیت ام کم میموند و از کلاس خارج نمیشدم. در اون مورد به نظرم اشکالی نداره که کمتر فعالیت کنم. باید تمرکز کنم روی هدف اصلی چیزا. مثلا اون کلاس هدف این بود که یاد بگیرم و یاد گرفتم.باید از این به بعد تو همچین تعامل هایی سعی کنم فقط مینیموم رو انتظار داشته باشم یعنی اینکه برم کلاس و یاد بگیرم و فعالیت و سوال پرسیدن زیاد شاید بعضی وقتا ممکن نباشه.
    به وقتش سعی میکنم این تعاملات رو دوباره برگردونم سر جای اولش یعنی سوال زیاد بپرسم و فعال باشم (منظورم فقط درس نیست کلی گفتم). یه فکرایی دارم.

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    یکسری مطالبی گفتی که حالا من براساس صرفا تجربه خودم نظرمو میگم و البته قرار نیست درست باشه که شما دقیقا مثله من رفتار کنید. به این دلیل که هیچ دو نفری شبیه هم نیستن و مثله هم رفتار نمیکنن.

    یه چندتا نکته به صورت پراکنده میگم

    ببینید شما برای اینکه بتونی به اون ایده ها و فکرای خلاقی که به ذهنت میرسه بپردازی یه سدی بزرگی به نام دانشگاه روبه روته که تا ازین مرحله نگذری نمیتونی خوده واقعیتو نشون بدی . چون اینقدر درسا و امتحانا و سختگیریهای بی جا با هدف سوزوندن استعدادها وجود داره که اصلا به شما مجال اینو نمیدن که بخای خودی نشون بدی و اظهار وجود کنی.

    من اکثر اوقات نمره واقعیمو نمیگرفتم. یعنی به ازای تلاشی که میکردم نتیجه نمیگرفتم چون نمیزاشتن بگیرم و بابت این موضوع خیلی حرص میخوردم و افسرده میشدم. یادمه یبار کتاب رو قورت دادم از بس خوندم و خلاصه کردم و مرور کردم ولی با کمال تعجب نمرمو خیلی کم دادن و وقتی برگمو دیدم، استادم به نصف سوالام صفر داده بود و من گفتم چراااااااااااا !گفت چون زیاد نوشتی! تو میخاسی کلک بزنی همه رو نوشتی که مثلا جواب، بین نوشته هات باشه و یادمه چقدر گریه کردم و دچار شوک بودم. اما بعدا با تکرار این اتفاق با یه واقعیت بزرگی روبه رو شدم که بعد ازون، وقتی نمرم کم میشد میخندیدم و استادم شوکه میشد. دیگه یاد ندارم هیچ وقت به خاطر نمره ناراحت بشم . (شاید شمادرک نکنی چون مربوط به رسالتم میشه و دلیلی که همون ابتدا به خاطرش دراین مسیر قدم گذاشتم برمیگرده اینکه نمره های دنیوی رو ملاک قرار ندم و این که چه نمره ای از طرف خدا میگیرم برام مهم باشه )

    پس نتیجه اینکه در دانشگاه به شما اجازه نمیدن که بهترین خودتونو نشون بدین ( شعار زیاد میدن که شما باید فلان باشید بهترین دانشجو باشید همه چی بلد باشید ولی در عمل دیگران رو تو سره شما میکوبونن و وقتیم تلاش میکنی که مثلا بهترین نمره رو بگیری همون جریانا که گفتم اتفاق میوفته)

    اما کاری که شما باید انجام بدین اینه که مسیرها و مسئولیت هایی رو که می پذیری باید بتونی انجامش بدی و در حد توانت باشه که بعدن نگی سخته نمیتونم قابل نشدنه و هی سوال بپرسی و خودتو زیر سوال ببری. مثلا میخای موضوع پایان نامه انتخاب کنی. مهمترین اصل اینه باید ببینی هدف از پایان نامه چیه ؟ هدف اینه که شما در روز معین دفاع کنی و بسیار خوب و قشنگ ارائه بدی. و حسابی هم آب و تابش بدی و کاره خودتو بزرگ و بی نقص نشون بدی ( اصلا از نقصای کارت چیزی نگی وگرنه فاتحت خوندس )پس باید موضوعی که قابل انجام شدن باشه، برداری و گول حرف استادرو نخوری که یه موضوع سخت بهتون بندازن و تو خودتون بمونید و بعدا بگن تنبلی . ( ایده های نابتو بزار به وقتش که ازین سد عبور کردی)

    مثلا استادت میگه فلان روز بیا یه موضوع کنفرانس بده. شما ایده آلیست نباش و به دنبال سختیرین مقاله و بهترین موضوع نباش. اصلا و ابدا...

    یه موضوع ساده انتخاب کن اما به زیبایی و با آب و تاب کنفرانس بده ... زندگی سخت نیست خودمون سختش میکنیم چون بهمون میگن باید کامل باشی و هی مارو مقایسه میکنن و این حرفا مارو متوقف میکنه.

    اما نظرم در رابطه با ارتباطت با افراد اینه که به همه احترام بزارو خوب رفتار کن ولی صمیمی نشو ( مثلا من شخصا اهله شوخی و خنده و اینا هستم حتی بعضی دوستام بهم میگن تو شبیه جودی ابوتی خخخخ ولی گذرا نه اینکه بخوام مثلا باهاشون دوست فابریک بشم که هر جا میرن باهاشون همقدم بشم. انتظاراتشون و توقعاتشون رو زیاد نمیکنم . منظورم از صمیمی نشو یعنی اینکه ادم مستقلی باش ولی در عین حال خشک و جدی نباش که با هیچکسی حرفی نزنی . )

    حالا برخورد افراد با توممکنه به دو شکل باشه. بعضیا باز در برابر خوبی شما، بد رفتاری می کنن، غیبت و سخن چینی می کنن و حرف نامربوط میزنن... که شما در این حالت ، همچنان احترام گزار باشید (جواب بدی رو با بدی نده ) و من همیشه این ضرب المثل به خودم میگم که سعدی میگه چوبشو از من نخورده باشه یعنی اینکه من جوابتو نمیدم، مطمنن روزگار به شکل خیلی بدتری جوابتو میده اما درسته که همچنان به این فرد احترام میزارم در حد سلام و خوش رویی ولی دیگه مطمنن فاصلمو باهاش حفظ میکنم و کمتر رودررو میشم (آدم یبار از مار نیش میخوره ولی اگر دوبار نیش بخوره مقصر خودشه و باید خودشو سرزنش کنه چون مار خصلتش نیش زدنه و جز طبیعتشه که باید قبول کنی). با افرادی که خوب هستند مطمنن هر کمکی از دستم بربیاد انجام میدم ولی از اهدافم به هیچ کس نخواهم گفت و بیشتر سکوت خواهم کرد ( چون خصلت حسادت و رقابت هم باز جزیی از ویژگی های افراده که باید قبول کنیم و نمیشه باهاش بجنگی که چرا اادما اینجورین ).

    یه فرد خیلی معروفی یه حرف جالبی میزد اینکه سعی کرده بود قبل ازینکه حسابی اطلاعاتشو زیاد نکرده و تحقیقاتشو کامل نکرده ، جارو جنجال به پا نکنه و میگفت هیچ سایتی هم نداشت تا کسی رقیبش نشه ولی همینکه شرکتشو زد حسابی جارو جنجال بپاکرد و وبسایت و رادیو تلیویزون شروع کرد به خودستایی و معروفیت خودش
    انشالله موفق باشی
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  12. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    یکسری مطالبی گفتی که حالا من براساس صرفا تجربه خودم نظرمو میگم و البته قرار نیست درست باشه که شما دقیقا مثله من رفتار کنید. به این دلیل که هیچ دو نفری شبیه هم نیستن و مثله هم رفتار نمیکنن.

    یه چندتا نکته به صورت پراکنده میگم

    ببینید شما برای اینکه بتونی به اون ایده ها و فکرای خلاقی که به ذهنت میرسه بپردازی یه سدی بزرگی به نام دانشگاه روبه روته که تا ازین مرحله نگذری نمیتونی خوده واقعیتو نشون بدی . چون اینقدر درسا و امتحانا و سختگیریهای بی جا با هدف سوزوندن استعدادها وجود داره که اصلا به شما مجال اینو نمیدن که بخای خودی نشون بدی و اظهار وجود کنی.

    من اکثر اوقات نمره واقعیمو نمیگرفتم. یعنی به ازای تلاشی که میکردم نتیجه نمیگرفتم چون نمیزاشتن بگیرم و بابت این موضوع خیلی حرص میخوردم و افسرده میشدم. یادمه یبار کتاب رو قورت دادم از بس خوندم و خلاصه کردم و مرور کردم ولی با کمال تعجب نمرمو خیلی کم دادن و وقتی برگمو دیدم، استادم به نصف سوالام صفر داده بود و من گفتم چراااااااااااا !گفت چون زیاد نوشتی! تو میخاسی کلک بزنی همه رو نوشتی که مثلا جواب، بین نوشته هات باشه و یادمه چقدر گریه کردم و دچار شوک بودم. اما بعدا با تکرار این اتفاق با یه واقعیت بزرگی روبه رو شدم که بعد ازون، وقتی نمرم کم میشد میخندیدم و استادم شوکه میشد. دیگه یاد ندارم هیچ وقت به خاطر نمره ناراحت بشم . (شاید شمادرک نکنی چون مربوط به رسالتم میشه و دلیلی که همون ابتدا به خاطرش دراین مسیر قدم گذاشتم برمیگرده اینکه نمره های دنیوی رو ملاک قرار ندم و این که چه نمره ای از طرف خدا میگیرم برام مهم باشه )

    پس نتیجه اینکه در دانشگاه به شما اجازه نمیدن که بهترین خودتونو نشون بدین ( شعار زیاد میدن که شما باید فلان باشید بهترین دانشجو باشید همه چی بلد باشید ولی در عمل دیگران رو تو سره شما میکوبونن و وقتیم تلاش میکنی که مثلا بهترین نمره رو بگیری همون جریانا که گفتم اتفاق میوفته)

    اما کاری که شما باید انجام بدین اینه که مسیرها و مسئولیت هایی رو که می پذیری باید بتونی انجامش بدی و در حد توانت باشه که بعدن نگی سخته نمیتونم قابل نشدنه و هی سوال بپرسی و خودتو زیر سوال ببری. مثلا میخای موضوع پایان نامه انتخاب کنی. مهمترین اصل اینه باید ببینی هدف از پایان نامه چیه ؟ هدف اینه که شما در روز معین دفاع کنی و بسیار خوب و قشنگ ارائه بدی. و حسابی هم آب و تابش بدی و کاره خودتو بزرگ و بی نقص نشون بدی ( اصلا از نقصای کارت چیزی نگی وگرنه فاتحت خوندس )پس باید موضوعی که قابل انجام شدن باشه، برداری و گول حرف استادرو نخوری که یه موضوع سخت بهتون بندازن و تو خودتون بمونید و بعدا بگن تنبلی . ( ایده های نابتو بزار به وقتش که ازین سد عبور کردی)

    مثلا استادت میگه فلان روز بیا یه موضوع کنفرانس بده. شما ایده آلیست نباش و به دنبال سختیرین مقاله و بهترین موضوع نباش. اصلا و ابدا...

    یه موضوع ساده انتخاب کن اما به زیبایی و با آب و تاب کنفرانس بده ... زندگی سخت نیست خودمون سختش میکنیم چون بهمون میگن باید کامل باشی و هی مارو مقایسه میکنن و این حرفا مارو متوقف میکنه.

    اما نظرم در رابطه با ارتباطت با افراد اینه که به همه احترام بزارو خوب رفتار کن ولی صمیمی نشو ( مثلا من شخصا اهله شوخی و خنده و اینا هستم حتی بعضی دوستام بهم میگن تو شبیه جودی ابوتی خخخخ ولی گذرا نه اینکه بخوام مثلا باهاشون دوست فابریک بشم که هر جا میرن باهاشون همقدم بشم. انتظاراتشون و توقعاتشون رو زیاد نمیکنم . منظورم از صمیمی نشو یعنی اینکه ادم مستقلی باش ولی در عین حال خشک و جدی نباش که با هیچکسی حرفی نزنی . )

    حالا برخورد افراد با توممکنه به دو شکل باشه. بعضیا باز در برابر خوبی شما، بد رفتاری می کنن، غیبت و سخن چینی می کنن و حرف نامربوط میزنن... که شما در این حالت ، همچنان احترام گزار باشید (جواب بدی رو با بدی نده ) و من همیشه این ضرب المثل به خودم میگم که سعدی میگه چوبشو از من نخورده باشه یعنی اینکه من جوابتو نمیدم، مطمنن روزگار به شکل خیلی بدتری جوابتو میده اما درسته که همچنان به این فرد احترام میزارم در حد سلام و خوش رویی ولی دیگه مطمنن فاصلمو باهاش حفظ میکنم و کمتر رودررو میشم (آدم یبار از مار نیش میخوره ولی اگر دوبار نیش بخوره مقصر خودشه و باید خودشو سرزنش کنه چون مار خصلتش نیش زدنه و جز طبیعتشه که باید قبول کنی). با افرادی که خوب هستند مطمنن هر کمکی از دستم بربیاد انجام میدم ولی از اهدافم به هیچ کس نخواهم گفت و بیشتر سکوت خواهم کرد ( چون خصلت حسادت و رقابت هم باز جزیی از ویژگی های افراده که باید قبول کنیم و نمیشه باهاش بجنگی که چرا اادما اینجورین ).

    یه فرد خیلی معروفی یه حرف جالبی میزد اینکه سعی کرده بود قبل ازینکه حسابی اطلاعاتشو زیاد نکرده و تحقیقاتشو کامل نکرده ، جارو جنجال به پا نکنه و میگفت هیچ سایتی هم نداشت تا کسی رقیبش نشه ولی همینکه شرکتشو زد حسابی جارو جنجال بپاکرد و وبسایت و رادیو تلیویزون شروع کرد به خودستایی و معروفیت خودش
    انشالله موفق باشی
    ممنون که لطف کردی و اینقدر وقت گذاشتی و نوشتی و راهنمایی کردی. برام فوق العاده ارزش داشت. داشتم به این فکر میکردم که من و شما باید مقاله میدادیم با طومار هایی که مینویسیم مطمئنا تو q1 قبول میشد. بیچاره اون نفر سومی که میاد این تایپیک و قصد داره تا آخر تایپیک بخونه که چی شد. تمام چیزایی که گفتید رو من بهشون فکر میکنم و انجام میدم اگه تو ذهنم به این نتیجه برسم که درست هستن چون شرایط هر آدمی متفاوته و باید ببینه کدوم راه بهتره. دارم به این فکر میکنم که چقدر وضعیت شما شبیه من هست دغدغه ها و ... هم خیلی شبیه هست و برام خیلی جالبه که تجربه زیادی داری و اینقدر در مورد مسائل فکر کردی.

    همه ای صحبت هایی که داشتی رو من خوندم و دو نکته منفی برام بولد شد. یکیش اینه که با اینکه ندیدم و نمیشناسم ولی حس میکنم که ورزش نمی‌کنید. یعنی اینو تقریبا مطمئنم. از یه جهاتی اینو گفتم. و چیزی که در قبال راهنمایی های شما میتونم بگم اینه که هر روز "حداقل" دو ساعت ورزش/پیاده روی کنید. و اون یکی هم میگم. اون یکی اینه که میگه برای اینکه چیزایی رو که ندارید و میخواید داشته باشید باید کارایی انجام بدید که انجام ندادید تا الان. از تغییر روش گرفته تا چیزای دیگه. متوجه منظورم هستید؟ آدم یا یک راه رو میره و جواب میده و یا جواب میده و راه دیگه رو میره و اگه اونم جواب نداد راه خودش رو میسازه. مهم اینه که از چیزای خوبی که تو ذهنش میان کوتاه نیاد. البته نه هر چیزیا. چیزایی که واقعا ارزش جنگیدن دارن. چیزایی که ادم واقعا اونقدر براش مهم باشه که راه خودش رو بسازه و تلاش کنه تو اون راه. منظورم زندگی هست درس نیست. درس رو کلا بیخیال برای الان. شاد بودن حق هر ادمیه. چیزی که جسارت نباشه و میخواستم بگم اینه که از نوشته های شما متوجه شدم که تغییرات اساسی نیازه که داشته باشید. با ورزش شروع کن و از خودت یه ادم دیگه بساز. اهل ورزش پیاده روی صبحگاهی هستی؟ و یا یه پیاده روی طولانی؟ کتاب خوندن چندین ساعته؟؟ اونقدر تمرکز کن رو کارای تکراری و لذت بخش که اساسی حالت جابجا بشه.
    یه روال روزانه درست کن. من هر روز 3-4 ساعت پیاده روی میکنم و میدووم (من نصف شبا از حدود ساعت 1.5 تا حدود ساعت 5.5 و اینا و بعد از رسیدن صبحانه و بعد درس) هندزفری میزنم گوشم و قدم شمار رو میزنم کار کنه و لباس ورزشیا رو میپوشم و حرکت. توی حدود 2 ماه گذشته 900 کیلومتر اینطوری رفتم. از نظر روحیه خیلی فرق میکنه اصلا قابل مقایسه نیست. هم کلا فرم بدن عوض میشه و هم اینکه هورمونا متعادل تر میشن و یه انرژی و حس خوبی ادم میگیره که امکان نداره فکر بد به ذهنش بیاد. استرس و نگرانی هم میاد پایین خیلی پایین. یه بار با مادرم ساعت 3 نصف شب رفتیم پیاده روی. صبح که برگشتیم اون روزش اونقدر حالش خوب بود که تو این همه سال تا الان اینطوری ندیده بودمش! (یه پیاده روی حدود 3 ساعته)
    کسی که انگیزه داد بهم این کارو انجام بدم یکی از دوستان سابق که خانم هست بود که اونقدر انگیزه داد و تشویق کرد کارای دلخواهم رو انجام بدم که منم اینکارو انجام دادم. یه روز به خودم اومدم دیدم ساعت 4 صبح تو بازار اینجام! (بازار تبریز که رفتی حتما؟! ههه هه) یه انرژی ای گرفتم که از اون موقع هنوز تخلیه نشده. همیشه میخواستم که بتونم نصف شبا اینطوری برم پیاده روی چون توی خواب وضعیتی که میبینم اونطوریه یعنی تاریکه ولی چراغا و اینا هستن و خیلی شیکه دقیقا مثلا همین پیاده رویا) الان دیگه کم کم هدف هام عوض شده میخوام که این پیاده روی رو بیشتر کنم مثلا تو کشورای دیگه هم اینکارو انجام بدم. و مخصوصا اینکه همسر خودش ورزشکار باشه و زیاد مطالعه داشته باشه خیلییی زیاد! این معیاری هست که تازگیا برام بولد شده. خواستم اینو بگم که یه جزیی تغییرات کوچیک میتونه زندگی ادمو عوض کنه.

    بعد اینکه کتاب خوندن و دوره شرکت کردن و همیشه در حال یادگیری بودن و با دوستان صحبت کردن و موزیک و خانواده و معاشرت و اینا.... فقط باید تعادله باشه. یه کتابی یادم اومد.... وین دایر هم همینو میگه... کتاب قدرت تعادل اثر وین دایر. منم تعادل ندارم الان. کتابو داده بودم پدرم بخونه یکی رو هم به خواهرم هر دو یادم رفت پس بگیرم کتابای عالی ای هستن. سواله برام چرا نگفتی کتاب بخونم تا ذهنم اروم بشه.
    بازم ممنونم از راهنمایی هات. همچنین امیدوارم که موفق باشی و تغییراتی در زندگی انجام بدی.

  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali3242 نمایش پست ها
    ممنون که لطف کردی و اینقدر وقت گذاشتی و نوشتی و راهنمایی کردی. برام فوق العاده ارزش داشت. داشتم به این فکر میکردم که من و شما باید مقاله میدادیم با طومار هایی که مینویسیم مطمئنا تو q1 قبول میشد. بیچاره اون نفر سومی که میاد این تایپیک و قصد داره تا آخر تایپیک بخونه که چی شد. تمام چیزایی که گفتید رو من بهشون فکر میکنم و انجام میدم اگه تو ذهنم به این نتیجه برسم که درست هستن چون شرایط هر آدمی متفاوته و باید ببینه کدوم راه بهتره. دارم به این فکر میکنم که چقدر وضعیت شما شبیه من هست دغدغه ها و ... هم خیلی شبیه هست و برام خیلی جالبه که تجربه زیادی داری و اینقدر در مورد مسائل فکر کردی.

    همه ای صحبت هایی که داشتی رو من خوندم و دو نکته منفی برام بولد شد. یکیش اینه که با اینکه ندیدم و نمیشناسم ولی حس میکنم که ورزش نمی‌کنید. یعنی اینو تقریبا مطمئنم. از یه جهاتی اینو گفتم. و چیزی که در قبال راهنمایی های شما میتونم بگم اینه که هر روز "حداقل" دو ساعت ورزش/پیاده روی کنید. و اون یکی هم میگم. اون یکی اینه که میگه برای اینکه چیزایی رو که ندارید و میخواید داشته باشید باید کارایی انجام بدید که انجام ندادید تا الان. از تغییر روش گرفته تا چیزای دیگه. متوجه منظورم هستید؟ آدم یا یک راه رو میره و جواب میده و یا جواب میده و راه دیگه رو میره و اگه اونم جواب نداد راه خودش رو میسازه. مهم اینه که از چیزای خوبی که تو ذهنش میان کوتاه نیاد. البته نه هر چیزیا. چیزایی که واقعا ارزش جنگیدن دارن. چیزایی که ادم واقعا اونقدر براش مهم باشه که راه خودش رو بسازه و تلاش کنه تو اون راه. منظورم زندگی هست درس نیست. درس رو کلا بیخیال برای الان. شاد بودن حق هر ادمیه. چیزی که جسارت نباشه و میخواستم بگم اینه که از نوشته های شما متوجه شدم که تغییرات اساسی نیازه که داشته باشید. با ورزش شروع کن و از خودت یه ادم دیگه بساز. اهل ورزش پیاده روی صبحگاهی هستی؟ و یا یه پیاده روی طولانی؟ کتاب خوندن چندین ساعته؟؟ اونقدر تمرکز کن رو کارای تکراری و لذت بخش که اساسی حالت جابجا بشه.
    یه روال روزانه درست کن. من هر روز 3-4 ساعت پیاده روی میکنم و میدووم (من نصف شبا از حدود ساعت 1.5 تا حدود ساعت 5.5 و اینا و بعد از رسیدن صبحانه و بعد درس) هندزفری میزنم گوشم و قدم شمار رو میزنم کار کنه و لباس ورزشیا رو میپوشم و حرکت. توی حدود 2 ماه گذشته 900 کیلومتر اینطوری رفتم. از نظر روحیه خیلی فرق میکنه اصلا قابل مقایسه نیست. هم کلا فرم بدن عوض میشه و هم اینکه هورمونا متعادل تر میشن و یه انرژی و حس خوبی ادم میگیره که امکان نداره فکر بد به ذهنش بیاد. استرس و نگرانی هم میاد پایین خیلی پایین. یه بار با مادرم ساعت 3 نصف شب رفتیم پیاده روی. صبح که برگشتیم اون روزش اونقدر حالش خوب بود که تو این همه سال تا الان اینطوری ندیده بودمش! (یه پیاده روی حدود 3 ساعته)
    کسی که انگیزه داد بهم این کارو انجام بدم یکی از دوستان سابق که خانم هست بود که اونقدر انگیزه داد و تشویق کرد کارای دلخواهم رو انجام بدم که منم اینکارو انجام دادم. یه روز به خودم اومدم دیدم ساعت 4 صبح تو بازار اینجام! (بازار تبریز که رفتی حتما؟! ههه هه) یه انرژی ای گرفتم که از اون موقع هنوز تخلیه نشده. همیشه میخواستم که بتونم نصف شبا اینطوری برم پیاده روی چون توی خواب وضعیتی که میبینم اونطوریه یعنی تاریکه ولی چراغا و اینا هستن و خیلی شیکه دقیقا مثلا همین پیاده رویا) الان دیگه کم کم هدف هام عوض شده میخوام که این پیاده روی رو بیشتر کنم مثلا تو کشورای دیگه هم اینکارو انجام بدم. و مخصوصا اینکه همسر خودش ورزشکار باشه و زیاد مطالعه داشته باشه خیلییی زیاد! این معیاری هست که تازگیا برام بولد شده. خواستم اینو بگم که یه جزیی تغییرات کوچیک میتونه زندگی ادمو عوض کنه.

    بعد اینکه کتاب خوندن و دوره شرکت کردن و همیشه در حال یادگیری بودن و با دوستان صحبت کردن و موزیک و خانواده و معاشرت و اینا.... فقط باید تعادله باشه. یه کتابی یادم اومد.... وین دایر هم همینو میگه... کتاب قدرت تعادل اثر وین دایر. منم تعادل ندارم الان. کتابو داده بودم پدرم بخونه یکی رو هم به خواهرم هر دو یادم رفت پس بگیرم کتابای عالی ای هستن. سواله برام چرا نگفتی کتاب بخونم تا ذهنم اروم بشه.
    بازم ممنونم از راهنمایی هات. همچنین امیدوارم که موفق باشی و تغییراتی در زندگی انجام بدی.
    چرا گفتی ورزش نمیکنم؟ خخخخ
    از کاربرای قدیمی هسی؟ یه حسم میگه آشنایی. درس گفتم؟
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  15. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2022
    شماره عضویت
    47733
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل ارتباط با محیط ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    چرا گفتی ورزش نمیکنم؟ خخخخ
    از کاربرای قدیمی هسی؟ یه حسم میگه آشنایی. درس گفتم؟
    من به بعضی از از فرمایشات شما فکر کردم (اون غیر درس و دانشگاهی هارو) و حقیقت اش مخالفم. دلیلم براش این هست که درسته اینا شاید باعث بشه که حال ادم بدتر نشه ولی یه حالت تدافعی هست. اینکه ادم بخواد زیادی قانون بگذاره و سخت بگیره فقط باعث میشه بیشتر خودش رو محدود کنه و این خودش باعث استرس و افسردگی میشه. مثلا اینکه در مواجه با دیگران چطور برخورد کنیم براش بخوایم اصول و قوانین درست کنیم شاید باعث بشه مانع اسیب بشه ولی اینو هم باید بهش فکر کنیم که ممکنه باعث بشه حس مثبتی که میتونه باشه هم نداشته باشیم.
    یه درسی هم داریم تو دانشگاه به اسم کنترل خطی که میگه هر چقدر ما بخوایم سیستم رو پیچیده تر کنیم و از فیدبک های بیشتری استفاده کنیم این خودش یه عامل محدود کننده میشه و نمیتونیم رو اون سیستم کنترل داشته باشیم. اینو فقط یه مثال ساده زدم. بد نیست اگه بگیم بیخیال همه چی و خودمون باشیم بدون فکر کردن به چیز خاصی. اینو میدونی از کجا گفتم؟ از اونجایی که تو این خراب شده (اسم ممکلت و اینا حیفه ادم برای اینجا بیاره. من عادت کردم به اینجا گفنم خراب شده) تقریبا همه چی منفیه،ادم ها زود گارد میگیرن و سعی میکنن یه مکانیسم دفاعی درست کنن که بیشتر ضربه نخورن و این خودش باعث افسردگی و مشکلات دیگه میشه. مشکل منم تا حدود زیادی همین هست و خوبه که خودم حرف زدم و متوجه شدم. اگه حرف نمیزدم متوجه نمیشدم.
    برای اینکه ادم درگیر این افسردگی و استرس و اینا نشه باید خودش در مورد افکارش فکر کنه و مهندسی معکوس فکر کنه و افکارش رو از نو بسازه. این چیزی هست که بهش میگن self introspection. یعنی همیشه بدونی احساساتت از کجا میان و کنترلش کنی. من هنوز نتونستم به اون مرحله برسم که تو لحظه بتونم کنترل کنم ولی میخوام که شروع کنم و این کارو انجام بدم. اول اینکه کلا همه ی pattern های بد گذشته رو حذف کنم (با منطقی بودن) و کم کم بیام به الان (زمان حال) وسعی کنم در لحظه احساساسات و افکارم رو کنترل کنم (بدون دفاعی بودن و گارد گرفتن البته). چیزی که میتونم بگم اینه که اکثریت ادمای اینجا تو ایران به نوعی بیش از حد محافظه کار شدن از جمله خودم. این به خاطر نداشتن سواد کنترل بر روی خودمون هست و اگاه نبودن از خیلی چیزا. مشکلات تاثیر میگذاره ولی اصل مشکل خودمون هستیم که توانایی کنترل چیزا رو نداریم و فقط گارد گرفتن رو انتخاب کردیم.
    میخوام که کنترل خشم و ... رو یاد بگیرم; چیزی که اگه ادم یاد بگیره زندگی اش عوض بشه. تا حالا فکر کردی به این که بتونی کاملا احساساتت رو کنترل کنی؟ این یه هنره که بتونی کاملا احساساتت رو کنترل کنی. برای اولین بار موقع امتحانات تا الان استرس ام 0 بود و واقعا لذت بردم و فقط موقع امتحانات لبخند میزنم. اینو اگه بشه تعمیم داد به کل زندگی عالی میشه. مثلا فکر کن هر روز ادم تو هر شرایطی بتونه لبخند بزنه و اروم و منطقی باشه حتی تو استرس زا ترین شرایط. اینارو ادم میتونه از مطالعه زیاد یاد بگیره. مثل این میمونه که ادم قطعه پازل ها رو کنار همدیگه بزاره تا پازل تکمیل بشه. وقت میگیره ولی عالی میشه. ببخشید اگه زیادی پیچیده صحبت کردم قصدم نشون دادن نمیدونم سواد اکادمیک و اینا نیست فقط اون چیزایی که ذهنم اومد گفتم.
    از این بابت هیجان زیادی دارم فکرش رو بکن که بتونی تمام احساساتت رو کنترل کنی مثل چیزی که انتونی رابینز تو کتاب احساسات و هدف های رویایی میگه. اون وقت میشه احساساتی که میخوام رو به وجود بیاریم و اونایی که نمیخوایم رو تغییر بدیم به احساسات دیگه (سرکوب نکنیم; فقط تغییر بدیم)
    نتیجه اینه که از این به بعد سعی میکنم کنترل احساسات رو در لحظه رو یاد بگیرم به جای سعی در ایجاد کردن حالت های تدافعی. این چه تغییری ایجاد میکنه؟ باعث میشه ادم همیشه شاد باشه.

    از این لحاظ گفتم که ورزش نمیکنی که در نوشته هات دارم حس میکنم. سخت نیست متوجه این موضوع شدن. بله میشناسی درسته یک زمانی اینجا فعال بودم. تگ هارو ببینی متوجه میشی.
    ببخشید اگه نتونستم دیگه به اینجا سر بزنم. دارم رو خیلی چیزا کار میکنم و این انجمن و ادم هاش تاریخ انقضا دارن (منظورم قطعا شما نیستی و بسیار برای شما احترام قائل هستم) و میخوام که کم کم همه چی و هر چی خاطرات خوب و بد بوده در گذشته ام چه خارج از این انجمن و چه در این انجمن داشتم از یادم ببرم و اینده بهتری بسازم. ptsd و چیزای دیگه رو کامل درست کنم و از زندگیم لذت ببرم.

    امیدوارم که همیشه موفق و سربلند باشی در زندگی و سعی کنی به چیزایی که میخوای برسی. (قطعا میتونی برسی هر چقدر هم محال به نظر برسه. شک دارم ادم نتونه با تلاش خودش بره به ماه. شعار نیستا یه واقعیته. این که باور کنی میتونی به اونجا هم برسی چون هیچی کم نداریم و همه چی ممکنه)

    لطفا ریپلای نزن چون نمیتونم ببینم و شرمنده میشم.
    ویرایش توسط ali3242 : 01-12-2022 در ساعت 02:25 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد