با سلام من امروز این انجمن پیدا کردم ، تا به حال مشاوره نداشتم ولی مطالعات در این زمینه زیاد داشتم . مشکلم میدونم اما نمیتونم کنترلش کنم .
من 11 سال ازدواج کردم .شوهرم آدم عصبی هست وقتی عصبانی بشه حتی دست بزن داره . اما در شرایط عادی خیلی آرام و مهربانه . بعد از عصبانیت هم پشیمون میشه و عذرخواهی میکنه . اوایل ازدواج جنگ و دعواها بیشتر بود چون من دوست دارم همه رو با دلیل و منطق مجاب کنم که اشتباه میکنن. ولی منطق روی همسر من کارساز نیست . اختیارش بیشتر دست احساساتشه .
در حال حاضر من یاد گرفتم با همسرم چطور رفتار کنم که عصبی نشه و همیشه آرومه . الان دوتا دختر 4 و 8 ساله داریم .شکر خدا زندگیمون آرومه . فقط گاهی اوقات همسرم از دست بچه ها عصبانی میشه که من زود شرایط آروم میکنم .البته کم پیش میاد چون همسرم خیلی آروم شده خیلی .... بیشتر سر کاره و کلا زیاد در خونه نیست .
ما د رشهری زندگی میکنیم غریبیم و هیچ دوست و آشنایی نداریم از اول همینطور بودیم . من ازین جهت ناراضی نیستم .
این مقدمه طولانی گفتم چون اعتقاد دارم عصبی بودن الان من به همینا ربط داره. راستی نگفتم خانواده من با ازدواجمون مخالف بودن و کم اعصاب خوردی نداشتیم اوایل زندگی . نمیدونستم طرف خانواده ام باشم یا همسر و زندگیم . الان که بچه دار شدیم فقط طرف زندگیم و بچه هام هستم و نمیذارم کسی از خانواده ناراحتم کنه .
ولی ولی ولی در برخورد با بچه هام روز به روز بد اخلاق تر و عصبی تر میشم و 40 سالمه حوصله بازی باهاشون ندارم . یعنی بازیهایی که اینا میخوان حوصله ندارم . مثل خاله بازی و دوست بازی و ..... ازم میخوان مثل نمایشنامه اونا بگن من انجام بدم هیچ حوصله ندارم .بعضی وقتا باهاشون بازی میکنم .
دختر کوچیکم زیاد از من بازی نمیخواد چون از خواهز بزرگش میخواد باهاش بازی کنه ولی دختر بزرگم دوست داره همه کارهاش با من انجام بده . خیلی کلافه میشم ارین کارش .
مشکلم هم بیشتر با دختر بزرگمه . ازش زیاد ایراد میگیرم .سرش داد میزنم . خودم میفهمم روز به روز داره ازم دور میشه . دیگه مثل قبل دوستم نداره . باهام لجبازی میکنه . قد بازی در میاره . یه جورایی اخلاقای پدرش داره که منو عصبی میکنه .
تا قبل به دنیا آمدن دختر کوچیکم همه چی خیلی خوب بود و من و دخترم عاشقانه کنار هم بودیم. بعد از بچه دوم روز به روز بدتر شدم هی گفتم دیگه داد نمیزنم ، هی گفتم دیگه دعواش نمیکنم ولی ......
لعنت به من
من عاشق دختر بزرگم بودم ولی الان هیچ مهر و محبتی بهش ندارم چرا آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انگار دیگه حوصله شون ندارم
بچه هام دوست دارم اما هیچکدام از راهکارهایی که در مقالات میخونم نمیتونم بصورت عملی پیاده کنم . چکار کنم که کنترل اوضاع بدست بگیرم . دخترام روز به روز بزرگ میشن و اگه ازم دور بشن نمیتونم در دوران نوجوانی روابط صمیمی باهاشون داشته باشم و نگرانم جذب محیط بیرون خونه بشن و باهام درد دل نکنن .
ولی نمیتونم خودم کنترل کنم . نمیتونم ............
وقتی یه اشتباهی میکنن خیلی در نظرم بزرگ میاد و بیش از حد عصبانی میشم و داد میزنم و دعوا میکنم .
لطفا کمکم کنید .میخوام آروم و مهربون بشم .یه مادر دوست داشتنی برای بچه هام
تورابه خدا نصیحت نکنین ( خودم میدونم ....) فقط راهکار میخوام راهکار عملی کارشناسان محترم لطفا کمکم کنین . به بچه هام کمک کنین خیلی احساساتی هستن
سپاس فراوان از همه مشاورین