3 سالی میشه که ازدواج کردم یه دختر یک ساله دارم خانواده شوهرم خیلی تو زندگی ما دخالت می کنند ما در یک مجتمع خوصوصی با مادر شوهرم زندگی می کنم شوهرم میتونه یه خانه دیگه رهن یا اجاره یا حتی بخره اما پدر شوهر و مادر شوهرم نمیزارن ما از اونجا بریم ناگفته نماند انها رابطه خوبی با من ندارن همش متلک و بد بینی و چیزای دیگه من این زندگی رو نمیخوام دوست دارم مستقل زندگی کنم هر شب قبل از خواب یاده حرفای مادر شوهرو کارای پدر شوهر میوفتم و ناخاسته یک ساعت گریه می کنم تا خوابم ببره من همیشه احترام اونارو دارم و جواب حرفاشونو نمیدم و تو خودم میریزم چند بار تاحالا خواستم قهر کنم برم خونه مامانم اما این کارو نکردم شوهرم تک پسره اما 3 خواهر داره دیگه صبرم تمام شده و به شوهرم گفتم اگه تا چند ماه دیگه فکره خونه نکنی من میزارم میرم تو بمان پیش خانوادت شوهرم به خانوادش خیلی رو داده و سکوت میکنه وقتی اونا با من بد رفتاری می کنن حتی گاهی احساس میکنم رفتارو حرفای اونا روی شوهرم اصر میزاره حتی مادر شوهرم ناراحت میشه اگه چیزی شوهرم برای من بخره من این زندگی و نمیخام چکار کنم