با سلام و احترام من به تازگی با مشکلی در زندگی شخصی خود روبرو شده ام که برایم در زندگی مشکل ساز شده است. سپاسگذار می شوم اگر بنده را راهنمایی نمائید. دوست بنده و همسرش تقریباً 5 سال پیش در سن های 19 و 21 سال ازدواج کردند، در اوایل زندگی خوبی داشتند، تا فرزند اولشان بدنیا آمد، خیلی زود تقریباً یک سال بعد فرزند دومشان هم نیز بدنیا آمد و دو دختر خدا به آنها هدیه داد. الان تقریباً دو سال از تولد فرزند دوم گذشته است، که متاسفانه خانم دوستم رو به افسردگی گذاشته است، خیلی سریع عصبی می شود، خیلی زود ناراحت می شود، خیلی زود شروع به گریه می کند، خیلی زود پرخاش می کند، حتی خیلی زود می بخشد و خیلی زود می خندند، حتی خیلی زود به قول خودش عذاب وجدان می گیرد. یعنی شاید بتوان گفت روحیه اش بشدت ضعیف شده است. از لحاظ بدنی هم ضعیف شده، حتی توان انجام کارها و امور روزمره زندگی را از دست داده است. البته از نظر من کاملاً منطقی است، زیرا دو دختر کوچک با تمام مشکلاتی که دو کودک تقریباً سه ساله و دو ساله دارند در این سالها سر و کله زده است. شوهرش نیز خیلی سعی می کند مراعات حالش را بکند ، اما هر چه می گذرد این مسئله سخت تر و بزرگتر می شود و تحملش نیز برای هر دو دردناک تر، بعضی گفته اند خانم دوستم باید ورزش کند، بعضی می گویند باید کار کند، بعضی گویند تحصیل و .... که سرش گرم باشد، و شوهرش نیز برایش در کلاس های ورزشی، هنری و ... ثبت نام نموده است، اما باز افاقه ننمود. حتی چند بار به پزشک مراجعه کردند برای درمان اما پزشکان تعدادی قرص و دارو می نویسند و می گویند که خانمش رو به افسردگی گذاشته است، و من نگرانم این مشکل هر روز حادتر شود. حتی همان قرص و دارو ها را نیز مصرف نمی کند. گاهاً حتی با فرزندان تندی می کند، که خوب شاید تندی کردن با فرزندان عادی باشد و از روی خستگی شب و روز کودکان باشد. اما به تازگی بر سر هر مسئله کوچکی از کوره در می رود، وارد اتاق می شود، درب ها را قفل می کند، حتی شناسنامه شوهرش را نیز سوزاند و جیغ می زند و البته شوهرش هم سعی می کند مراعاتش را بکند که شاید آرام شود، خانمش بر سر مسئله کوچکی ساعت ها و شاید حتی روزها گریه می کند. به هر دلیل کوچکی مثلاً چرا تو به من اینجور گفتی یا مادرم به من اینجور گفت و یا چرا در خانه داری به من کمک نمی کنی و چرا از بچه نگهداری نمی کنی و شبها چرا دیر می آیی( ساعت 7 یا 8 شب) چرا مرا به گردش نمی بری، یا حتی اگر بروند سر هر مسئله ای ممکن است مجدداً دچار بحث یا مشاجره شوند. حقیقتاً باید اعتراف کنم که شاید شوهر نیز در اوایل زندگی با وی زیاد مهربان نبود و حتی گاهاً کار به زد و خورد های نیز می کشید، اما مدتی بود چنین اتفاقاتی نیافتاده بود، تا چند روز پیش دوباره یک مشاجره کوچک بین آنها رخ می دهد و هی بالا میگیرد و الان هم خانمش در منزل ماست، و حتی شوهرش نگران وی، حتی با من تماس میگیرد حالش را می پرسد، براش نوبت پزشک می گیرد و از این کارها و از من هم خواسته کمکش کنم، از اینرو بنده نیز مزاحم شما شدم تا بنده را راهنمایی کنید تا چگونه بین دوستم و خانمش بتوانم کمکی بکنم و روابط خوبی را ایجاد کنم. البته هر دو زندگی شان را دوست دارند،حقیقاتاً شاید خانم دوستم اشکالاتی را هم داشته باشد ، اما محاسنی نیز دارد که شوهرش از آنها خوشش می آید مثلاً زن مومنی است، کینه ای نیست و ... و البته هر دو فرزندانشان را هم خیلی دوست دارند و مایل نیستند فرزندانشان اینگونه بزرگ شوند و هر روز شاهد دعواهای آنها باشند و یا حتی عادت کنند. خواهشمندم ما را ا راهنمایی و یاری کنید تا سریعتر بتوانند این خانواده انشالله به زندگی عادی خود برگردند. با سپاس