برای زیبا [replacer_a]نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن...
عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم!
.زندگی ، زندگی به لحظه ش غنیـــمته،
فرصـــته، شانسه ، عشقـــه
ساده ازش نگذریم.
خـــــدانـگهــــــدار
سـפֿـت استــ ؛ פֿـیـلی سـפֿـت !وَقتـﮯ بـِבانـﮯ او ڪُـפׅـای زندگـﮯ توست ،امــــا نـَבانـﮯ تو ڪـפׅـای زندگـﮯ او هستـﮯ !
ای سراپایت [replacer_a]
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای سبز من بسپار
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد...!
خـــــدانـگهــــــدار
مابلندترین تاریکی شب [replacer_a]را
به هم تبریک می گوییم
اما از کنار بلندترین روشنایی
اول تیر به راحتی می گذریم
روشنایی روزهای عمرتان بلند
همچون اول یلدا
خـــــدانـگهــــــدار
چه غریب ماندی ای [replacer_a] ...
نه غمی، نه غمگساری ...
نه به انتظار یاری...
نه ز یار انتظاری...
دل
خـــــدانـگهــــــدار
[replacer_a] هــــا
گاهي اوقـــــات چيزي نميگوينــــد
چون به نظرشــــان لازم نيست كه چيــــزي گفته شود
با نگاهشان حرف ميزنند...
به اندازه يك زنحرف ميزننـــد
هرگـــــــز
نبايد از چشمان هیچ زنـــــــی ساده گذشــــــــت!
آنقدر [replacer_a] کردم
که دیگر مُدارا عادتم شده
وقتی خیلی نرم شدی
همه تو را خم می کنند...
مُدارا
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی...
وقتی میمانی و تحمّل می کنی ،
از خودت یک احمق می سازی!
خـــــدانـگهــــــدار
[replacer_a]طرز فکر آدم ها نشوید.
آدم ها زیبا فکر می کنند،
زیبا حرف می زنند،
امّا...
زیبا عاشق نمی کنند.
رومن پولانسکی
خـــــدانـگهــــــدار
غافلی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا خزانه ی سلطان آباد کند .
بی خبر از قول حکما که گفته اند :
هر که خلقی را بیازارد تا دل سلطانی را به دست آرد ، خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد .
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل مستمند
سرجمله ی حیوانات گویند که شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خردمندان خر باربَر به که شیر مردم دَر ...
مسکین خر اگر چه بی تمیز است
چون بار همی برد عزیز است
گاوان و خران بار بردار
به ز آدمیان مردم آزار
گلستان سعدی
خـــــدانـگهــــــدار
[replacer_a] دلتنگ پروانه شد وقتی در کنج طاق خاموش نشسته بود
دستی آمد و اورا روشن کرد
[replacer_a] روشن شد اما پروانه نیامد
شعله شمع از شیشه پنجره سرک کشید
باز هم از پروانه خبری نشد
شمع در آتش [replacer_a] شعله ور گردید
وقتی که داشت به انتها میرسید
پروانه خودشو به پشت پنجره رسوند
گًل توی گلدان چرتش پرید
انگشتی سیم گیتار را نوازش نمود
نوای خوش سیم فضا را پر کرد
پروانه شعله شمع را در [replacer_a] کشید
و با شعله تانگو رقصید
خـــــدانـگهــــــدار
اگر روزی احساس کردی ناگهان همه چیز پیرامونت پژمرده شده و می میرد ، مطمئن باش این تویی که درحال پژمردن و مردن هستی.
غاده السمان شاعره سوری/مترجم محبوبه افشاری
إذا شعرت یوما
إن الأشیاء حولک تذبل و تموت فجأة
فثق ان الذی یذبل و یموت هو أنت
خـــــدانـگهــــــدار
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن توفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است تا دیگر بازنگردد
بیژن جلالی
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
کمترین فاصله از
دشمنی تا [replacer_a]، یک “لبخند”
از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت”
از عداوت تا صمیمیت، یک “گذشت”
از شکست تا پیروزی، یک “شهامت”
از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت”
از نفرت تا علاقه، یک “[replacer_a]”
از صلح تا جنگ، یک “جرقه”
از آزادی تا زندان، یک “غفلت”
و از جدایی تا پیوند، یک “قدم” است
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
چون سيب رسيده اي
رها شده در رويا
با رود مي روم
کاش
شاخه اي که از آب مي گيرم
دست تو باشد
شمس لنگرودي
خـــــدانـگهــــــدار
[replacer_a] اتفاق پيش ِ پا افتاده اي ست
مثل مرگ كه
آرام آرام باورمان مى شود
عشق
خـــــدانـگهــــــدار
قهــــــر که می کـــنـیـد
مـــراقــب فاصلــه ها باشــید
بعــضـــــــی هــــــــا
هــمــــین حــــــوالی
مـــنتظر جـــای خالی برای نشستن می گردند ...
خـــــدانـگهــــــدار
خـــــــــدا را در خــــــــود پیدا کنید، چیزی در آسمان نیســـــــت...!
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
با اونی باش
که عشـــقت رو بفهمه
دلتنگیـــت رو درک کنه
وفـــــاداریت رو ارج بده
محبـــتت رو وظیفه ندونه
فقط تــــو رو دوست داشته باشه
قدر ِ یکی مثل تـــــــو رو بدونه
فقط با اونی باش ..
که تفاوت تــو رو با بقیه تشخیص بده ..
اگه داری قدرشو بدون و از دستش نده ..
موافقید ؟ دارید همچین کسی رو ؟
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
آن زمان که برای رسیدن به مکانی ،
چنان شتابان می دوید ...
نیمی از لذت راه را برخود حرام می کنید !
آنگاه که روز خود را ...
با عجله و نگرانی شروع می کنید ،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید !
زندگی یک مسابقه دو نیست ...
کمی آرام بگیرید ...
به موسیقی زندگی گوش بسپارید ،
پیش از آنکه آوای آن به پایان برسد ... !
خـــــدانـگهــــــدار
زندگی
شب آرامی بود
میروم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم میگفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمدهایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه میگردد؟
هیچ!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا میماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجرهای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهیها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهاییستمن دلم میخواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
حالمان بد نیست کم غم می خوریم/کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم سرابم می دهند / عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟؟؟؟؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام / تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم / خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل، نابسامانی بس است / کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم / هرچه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر به دست / بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست / چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم / طالعم شوم است باور میکنم
من که با دریا تلاطم کرده ام / راه دریا را چرا گم کرده ام ؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن / من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گویم که با من یار باش / من نمی گویم مرا غم خوار باش
من نمی گویم ... دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما یاری نبود / قصه هایم را خریداری نبود !!!
وای ! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد / خون من . فرهاد. مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان / خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد / این همه لیلی .کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان / بی ستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام / بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه! / فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه! / هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما میگریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست / حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بروی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفائل میزنم
حافظ دیووانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
ویرایش توسط farokh : 07-01-2014 در ساعت 11:38 PM
خـــــدانـگهــــــدار
گذشت آن زمان هایی که مردم همدیگر را دور میزدند حالا از روی هم رد می شوند .
خـــــدانـگهــــــدار
[replacer_a] مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…
خـــــدانـگهــــــدار
اولین خنده ز بی دردی بود
آخرین گریه ز بی درمانی
خـــــدانـگهــــــدار
ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ ،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢ
ﺟـﺎﻡ خالیه ، یا نه ؟!؟
خـــــدانـگهــــــدار
مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...
مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ...
زمــآنـے ڪه دلت گرفت
چگونه و با چه رویـےسر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :
خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم !!!
پس چه شد ...
نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، اما با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.
تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
آسان بیندیش راحت زندگی کن !
خـــــدانـگهــــــدار
مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد ..
اما فاجعه است اگر به خاطر حفظ غرور .. کسی را که دوست دارد از دست بدهد …
ویلیام شکسپیر
خـــــدانـگهــــــدار
در اشتیاق گلی که نچیدهام
می لرزم!
...
شمس لنگرودی
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)