نمایش نتایج: از 1 به 32 از 32

موضوع: زندگی کردن با مادر شوهر

12748
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post زندگی کردن با مادر شوهر

    سلام خسته نباشید ممنون از وقتی که برام میذارید مشکلی داشتم و اگه میشه لطفا کمکم کنید.
    مدته ده ماهه ازدواج کردم اصالت خودم کرده ولی ساکن ساوه بودیم همسرم تبریزه.الان دارم تبریز زندگی میکنم من و همسرم از طریق یه سایت که عضویت داشتیم اتفاقی با هم آشنا شدیم و پس از صحبت و آشنایی ازدواج کردیم.بماند که در ابتدای ازدواجم تا عروسی تو اون چند ماه چقدر آزار دیدم و دلم شکست الان مدته ده ماهه که تبربز زندگی میکنم تو خونه مادر شوهرم تو یه اتاق 6 متری. همسرم بساز بفروش بود که اسفند تو ساختمون 15 میلیون ضرر کرد الان تنها راه امرار معاش زندگیمون یه مغازه معاملاتیه که فقط1.5 دنگش مال شوهرمه که کاملا کساده.گذشته از تمام مشملات مالی به تازگی البته تازگی که نه از اسفند ماه به بعد که همسرم متحمل ضرر شد ما هم در واقع من هم با مادر شوهرم به مشکل بر خوردم.الان هفت ماهه باردار هستم.شاید مقصر تمام این مشکلات خود من بودم.نمیدونم.مادر شوهرم به طرز زیادی عادت به دخالت کردن تو زندگی من کرده.تیکه پرونی ها که بماند.من صبح ها از ساعت 9.30 تا شب ساعت 9 و 10 تنهام همه میرن سرکار.تو یه آپارتمان کوچیک شوهرم اجازه هیچ گونه فعالیت خارج از خونه رو بهم نمیده بیرون نمیرم حتی برادر هام شمارمو ندارن با دوستام حق ندارم حرف بزنم.صبح ها که بیدار میشم تا شب تنها کاری که میکنم خیره شدن به در و دیواره تا شب برسه هیچ سرگرمی ندارم.خانوادم با بی مهری طردم کردن دو ماهه زنگ نزدن حتی حالمو بپرسن(پدر و مادرم)تو خونه ما پسرها و عروسا تو الویت هستم من تنها دختر و طرد شده هستم.با وجود تمام این فشارها که با کلمات نمیشه توصیفش کرد مادر شوهرمم شده غوزبالاغوز.من در طول تمام دوران بارداریم حتی یک بار ویار یا حالت تهوع نداشتم به هیچ وجه.وقتی میگم از بوی مرغ بدم میاد البته از ابتدای زندگیم اینطوری بودم با حالت چندش میگه من زن حامله مثل تو ندیدم.یا باشوهرم داریم در مورد بانک خون بند ناف صحبت میکنیم میپره وسط یهو میگه من زن حامله مثل تو ندیدم هر روز دکتری هر روز سونوگرافی میری.جرات ندارم بگم دکترم فلان حرفو زده میپره وسط میگه دکتر چی حالیش میشه نمیفهمه.من دو هفته ده روز یه بار با شوهرم اونم اگه بشه میرم بیرون دور بزنم قبل از ما حاضره اصلا نمیگه شاید اینا بخوان تنها باشن زن و شوهرن از اول ازدواجمون همین بوده یه بار خواستیم مسافرت بریم قبل از ما حاضر بود من حتی اگه در باره گل های وحشی خشکیده صحرای آفریقای جنوبی هم حرف بزنم حتما باید یه حرفی بپرونه یکسره در حال رفتن رو اعصابمه به خدا دیگه طاقت ندارم تنهایی و طرد شدن سختی این ماه های آخر بارداری تیکه پرونی مادر شوهر همه چی داره بهم فشار میاره.شوهرمم میگه جلو چشمش حرف نزن تا اون جوابتو نده آخه مگه میشه؟من همیشه لال بمونم تا اون چیزی نگه؟انصافه این قضاوت؟چند هفته پیش با شوهرم الکی جدی نبود بحث میکردیم نه به صورت جدی گفت زنگ میزنم داداشت بیاد دنبالت خودشو انداخته وسط میگه به داداشش چیکار داری به باباش زنگ بزن بیاد ببرتش.امثال اینا زیاده.چند روز پیش دوباره با شوهرم حرفم شده بود سر عروسی رفتن به خدا من به پدرش فحش ندادم نمیدونم چرا این فکرو کرد در صورتی که خودش انواع اقسام کثیف ترین فحشارو به پدر و مادر و برادرم میگه بلند شد کتکم زد دیگه تحمل این یکیو نداشتم اون میزد منم از سر عجز و ناراحتی میزدم تو سر خودم تا از حال رفتم دیگه طاقت ندارم از دیشبم گیر داده 4 سال دیگه اینجا بشینیم تا من فوق لیسانس بگیرم به دردم میخوره چند بار تا حالا قصد خودکشی کردم ولی به خاطر بچم ترسیدم ولی مطمئنم بعد از زایمان این کارو میکنم.تو این مدت هفت ماه حتی یه آب خوش از گلوم پایین نرفته چه شبایی که تا صبح با گریه خوابیدم یه ساله که پدر و مادرمو ندیدم اینجا موندم چی کار کنم شما راهنماییم کنید ببخشید سرتون درد آوردم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3638
    نوشته ها
    422
    تشکـر
    207
    تشکر شده 216 بار در 138 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    سلام دوست عزیز
    چرا نمیزاره پدر و مادرتو ببینی؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    روزهای خیلی سختی رو داری میگذرونی عزیزم. من همیشه به این معتقد بودم که دو تا فرهنگ مختلف نمیتونن با هم کنار بیان البته استثنا هم وجود داره . مادرشوهرت حس مالکیت به پسرش داره . تو باید سعی کنی شوهرتو به خودت نزدیکتر کنی و از خانوادت کمک بگیر . به هر طریقی شده سعی کن حمایت خانوادتو کسب کنی چون شوهر و مادر شوهرت وقتی ببینن خانواده ات محکم پشتیبانی ازت میکنن دیگه به خودشون جرات نمیدن برخورد زشتی باهات بکنن. عزیزدلم خیلی واست غمگین شدم .

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    عزیزم ممنون از همدردیت خانوادم کوچکترین اهمیتی به منو و وضعیت من نمیدن ماهی یه بار کرمانشاهن ولی وقتی نوبت به سر زدن به من برسه میگن بابات پیره نمیتونه راه دور بره دیگه خسته شدم از همه چی درسته که شوهرم دوسم داره و به حرف کسی اهمیت نمیده ولی عذاب این دخالتا مال منه کار مادر شوهرم شده دخالت کجا میرین با کی میرین چرا میرین از کی تا حالا میرین منم ببرین دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم وضعیت مالیمونم اجازه نمیده فعلا جدا بشیم

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    اونا نمیخوان منو ببینن منم وضعیت بارداریم طوری بوده که اجازه مسافرت نداشتم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار شريف نمایش پست ها
    روزهای خیلی سختی رو داری میگذرونی عزیزم. من همیشه به این معتقد بودم که دو تا فرهنگ مختلف نمیتونن با هم کنار بیان البته استثنا هم وجود داره . مادرشوهرت حس مالکیت به پسرش داره . تو باید سعی کنی شوهرتو به خودت نزدیکتر کنی و از خانوادت کمک بگیر . به هر طریقی شده سعی کن حمایت خانوادتو کسب کنی چون شوهر و مادر شوهرت وقتی ببینن خانواده ات محکم پشتیبانی ازت میکنن دیگه به خودشون جرات نمیدن برخورد زشتی باهات بکنن. عزیزدلم خیلی واست غمگین شدم .






    عزیزم ممنون از همدردیت خانوادم کوچکترین اهمیتی به منو و وضعیت من نمیدن ماهی یه بار کرمانشاهن ولی وقتی نوبت به سر زدن به من برسه میگن بابات پیره نمیتونه راه دور بره دیگه خسته شدم از همه چی درسته که شوهرم دوسم داره و به حرف کسی اهمیت نمیده ولی عذاب این دخالتا مال منه کار مادر شوهرم شده دخالت کجا میرین با کی میرین چرا میرین از کی تا حالا میرین منم ببرین دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم وضعیت مالیمونم اجازه نمیده فعلا جدا بشیم

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3638
    نوشته ها
    422
    تشکـر
    207
    تشکر شده 216 بار در 138 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    از حرفات معلومه که بیشترین مشکل تو با مادر شوهرت و تیمه هاشه نه شوهرت و همین خودش خیلی خوبه که خدا رو شکر مشکل خاصی با شوهرت نداری و مهم هم همینه
    چون همش خونه ای و بیکاری واسه همین همه کارت شده فکر کردن به حرفای دیگران
    باید یه جوری خودتو مشغول کنی به بچت فکر کن
    به اینکه چطوری میخوای براش مادری کنی چیا براش بخری و ...
    فکراتو مثبت کن
    سخته ولی میشه
    کتاب بخون
    کتابای رمان نه کتابای روان شناسی مثل رمز و راز خوشبختی از نگار نگارین
    و هم چنین با حرف بهار شریف هم موافقم

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    سعی کن به مادرشوهرت بفهمونی که این زندگی واسه تو و شوهرته و 2 نفره اس نه 3 نفره. بهش بفهمون که حق دخالت و تصمیم گیری فقط واسه زندگی خودش داره نه کسی دیگه . بدون اینکه بهش بی احترامی کنی سعی کن زندگی 2 نفره رو واسش تشریح کنی . باهاش دعوا نکن چون معمولا مرد وقتی ببینه به مادرش توهین میکنی کم کم ازت دلسرد میشه و دیگه تنهای تنها میشی . منو در ج ریان تصمیمت بذار عزیزم. واقعا واست غمگین شدم

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2719
    نوشته ها
    35
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    سلام عزیزم منم مشکل تورو دارم با کمی تفاوت.من تو عقد باردار شدم و شوهرم هیچ سرمایه ایی نداشت به جز ماشین و طلاهای من که بخواد خونه بگیره.شوهره من تک فرزنده و البته بچه ی واقعیه اون ها هم نیست .الان 4 ماهه باردارم و تو خونه ی مادرشوهرم اینا که کلا 50 متری هست زندگی میکنم.شوهرمم دوسم داره و پشتمه .ولی از همه ی اینا گذشته اول زندگی مادرشوهرم بودو حسابی حرصم داد تا اینکه بابام فهمید و روزه روسوایی کرد منم بهشون گفتم یا خونه ی مستقل میگیرید یا میرم خونه بابام تا بچه به دنیا بیاد بعدشم بچه رو میندازم جلوتون میرم سرزندگیم.پدرمم پشتم دراومد و با یه تلفن مادرشوهرم از خونم رفت اما هنوز پدرشوهرم تو خونمه و دارم با مشاور صحبت میکنم که ببینم چطور جوری که شوهرم فکر نکنه من میخوام بیرونشون کنم از حونمون بره.توهم به نطرم تلاش کن پدرت ازت حمایت کنه و واصلا از جدایی نترس و نذار نقطه ظعفتو مادرشوهرت بفهمه.برا شوهرت از بچه ات بگو تویه یه نامه که چقدر حرص و جوش براش ضرر داره

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3761
    نوشته ها
    312
    تشکـر
    197
    تشکر شده 180 بار در 116 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    آخه بهار شریف جان اگه میتونست این چیزا را حالی اون زنیکه عجوزه کنه اینجا چکار داشت و راهنمایی میخواست چکار؟؟؟؟؟!!!
    عزیزم همین که میتونی بیای نت خیلی خوبه خودتو اینجا مشغول کن روزا که شوهرت نیست تا هم میاد و تو جمعین کتاب در مورد بارداری و بچه داری بخون که حرف نرنی حوصلتم سر نره.فقط صبر حلال مشکلاته امیدوارم هرچه زودتر جدا شید و دعا میکنم خدا بهت صبر بده.

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط shiva69 نمایش پست ها
    سلام خسته نباشید ممنون از وقتی که برام میذارید مشکلی داشتم و اگه میشه لطفا کمکم کنید.
    مدته ده ماهه ازدواج کردم اصالت خودم کرده ولی ساکن ساوه بودیم همسرم تبریزه.الان دارم تبریز زندگی میکنم من و همسرم از طریق یه سایت که عضویت داشتیم اتفاقی با هم آشنا شدیم و پس از صحبت و آشنایی ازدواج کردیم.بماند که در ابتدای ازدواجم تا عروسی تو اون چند ماه چقدر آزار دیدم و دلم شکست الان مدته ده ماهه که تبربز زندگی میکنم تو خونه مادر شوهرم تو یه اتاق 6 متری. همسرم بساز بفروش بود که اسفند تو ساختمون 15 میلیون ضرر کرد الان تنها راه امرار معاش زندگیمون یه مغازه معاملاتیه که فقط1.5 دنگش مال شوهرمه که کاملا کساده.گذشته از تمام مشملات مالی به تازگی البته تازگی که نه از اسفند ماه به بعد که همسرم متحمل ضرر شد ما هم در واقع من هم با مادر شوهرم به مشکل بر خوردم.الان هفت ماهه باردار هستم.شاید مقصر تمام این مشکلات خود من بودم.نمیدونم.مادر شوهرم به طرز زیادی عادت به دخالت کردن تو زندگی من کرده.تیکه پرونی ها که بماند.من صبح ها از ساعت 9.30 تا شب ساعت 9 و 10 تنهام همه میرن سرکار.تو یه آپارتمان کوچیک شوهرم اجازه هیچ گونه فعالیت خارج از خونه رو بهم نمیده بیرون نمیرم حتی برادر هام شمارمو ندارن با دوستام حق ندارم حرف بزنم.صبح ها که بیدار میشم تا شب تنها کاری که میکنم خیره شدن به در و دیواره تا شب برسه هیچ سرگرمی ندارم.خانوادم با بی مهری طردم کردن دو ماهه زنگ نزدن حتی حالمو بپرسن(پدر و مادرم)تو خونه ما پسرها و عروسا تو الویت هستم من تنها دختر و طرد شده هستم.با وجود تمام این فشارها که با کلمات نمیشه توصیفش کرد مادر شوهرمم شده غوزبالاغوز.من در طول تمام دوران بارداریم حتی یک بار ویار یا حالت تهوع نداشتم به هیچ وجه.وقتی میگم از بوی مرغ بدم میاد البته از ابتدای زندگیم اینطوری بودم با حالت چندش میگه من زن حامله مثل تو ندیدم.یا باشوهرم داریم در مورد بانک خون بند ناف صحبت میکنیم میپره وسط یهو میگه من زن حامله مثل تو ندیدم هر روز دکتری هر روز سونوگرافی میری.جرات ندارم بگم دکترم فلان حرفو زده میپره وسط میگه دکتر چی حالیش میشه نمیفهمه.من دو هفته ده روز یه بار با شوهرم اونم اگه بشه میرم بیرون دور بزنم قبل از ما حاضره اصلا نمیگه شاید اینا بخوان تنها باشن زن و شوهرن از اول ازدواجمون همین بوده یه بار خواستیم مسافرت بریم قبل از ما حاضر بود من حتی اگه در باره گل های وحشی خشکیده صحرای آفریقای جنوبی هم حرف بزنم حتما باید یه حرفی بپرونه یکسره در حال رفتن رو اعصابمه به خدا دیگه طاقت ندارم تنهایی و طرد شدن سختی این ماه های آخر بارداری تیکه پرونی مادر شوهر همه چی داره بهم فشار میاره.شوهرمم میگه جلو چشمش حرف نزن تا اون جوابتو نده آخه مگه میشه؟من همیشه لال بمونم تا اون چیزی نگه؟انصافه این قضاوت؟چند هفته پیش با شوهرم الکی جدی نبود بحث میکردیم نه به صورت جدی گفت زنگ میزنم داداشت بیاد دنبالت خودشو انداخته وسط میگه به داداشش چیکار داری به باباش زنگ بزن بیاد ببرتش.امثال اینا زیاده.چند روز پیش دوباره با شوهرم حرفم شده بود سر عروسی رفتن به خدا من به پدرش فحش ندادم نمیدونم چرا این فکرو کرد در صورتی که خودش انواع اقسام کثیف ترین فحشارو به پدر و مادر و برادرم میگه بلند شد کتکم زد دیگه تحمل این یکیو نداشتم اون میزد منم از سر عجز و ناراحتی میزدم تو سر خودم تا از حال رفتم دیگه طاقت ندارم از دیشبم گیر داده 4 سال دیگه اینجا بشینیم تا من فوق لیسانس بگیرم به دردم میخوره چند بار تا حالا قصد خودکشی کردم ولی به خاطر بچم ترسیدم ولی مطمئنم بعد از زایمان این کارو میکنم.تو این مدت هفت ماه حتی یه آب خوش از گلوم پایین نرفته چه شبایی که تا صبح با گریه خوابیدم یه ساله که پدر و مادرمو ندیدم اینجا موندم چی کار کنم شما راهنماییم کنید ببخشید سرتون درد آوردم

    راستش خیلی شرایط سختی رو داری تحمل میکنی و میدونم اگه این شرایط تغییر نکنه ....

    بعد از تولد بچه تاب و توانت رو از خواهی داد ...

    ولی برای یکبارم اینکارو انجام بده ...طوری که مادرشوهرت متوجه نشه بهش نزدیک شو و کاملا" مثل خودش بشو ...

    باید ببینی چطوریه و از چه چیزی خوشش میاد خب توام همون کارو انجام بده ...

    کار سختیه ولی انجام شدنیه ... به هرحال تو این مدت میدونی چه چیزی باعث خوشحالی و اروم شدنش میشه ...

    در این مورد میتونی با یه مشاور هم مشورت کنی تا راهکارهایی رو برات توضیح بده ...

    پس باصبر و بی اعتنایی در حد قابل قبول و معقول میتونی خودت رو از شر زبونش راحت کنی ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانوادگی

    خب عزیزم ... همه عروسا یه جورایی صابون مادرشوهر بهشون خورده ...

    بهترین راه حل اینه که تا یه مدتی اصلا" بیخیال بشی و بی اعتنا باشی ... ولی نه اینکه با بی احترامی ...

    چون به هرحال اون مادره شوهرته و برای شوهرت با ارزشه ... درسته اخلاق بدی داره ولی بازم مادر اون بحساب میاد ...

    پس بهتره باصبوری کردن و انجام چیزایکه شوهرت بهت میگه با مادرش رفتار کنی ...

    خیلی سخته ولی باید یه جورایی خودت رو به مادرش نزدیک کنی اینجوری میتونی مدیریت خونه در اختیار بگیری ...

    هر کاری میخوای بکنی ازش سوال کن ...هرجا میخوای بری بهش بگو با خودت همراهش کن ...

    یه مدت که اینجوری باشه متوجه میشی چه اثری داره ...

    در ضمن هر چه قدر بهت حرفم زدن سکوت کن و نادیده بگیر ... بعضی مسایل رو باید به خداوند واگذار کنی و صبر پیشه کنی ...

    بلاخره روزنه ای باز خواهد شد ... همینکه شوهرت واتو داره خودش نعمتیه ... پس یه خورده با سیاست رفتار کن ...

  13. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2719
    نوشته ها
    35
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    مادرشوهره من خیلی زبون بازه جلو شوهرم همش خوبیه منو میگه این کارو کن اون کارو کن ولی وقتی شوهرم نیست بهم توهین میکنه البته چون ادم دورو دستش رو میشه جلو شوهرم چند بار بهم بی احترامی کرد که چون من سرمو انداختم پایین شوهرم حسابی باهاش برخورد کرد ولی اگه من جوابشو میدادم دیگه شوهرم ازم دفاع نمیکرد.الانم عین خودش شدم جلو شوهرم قربون صدقه اش میرم ولی وقتی که نیست باهاش کاری ندارم .یه روزم بعد از یه دعوای مفصل که مادرشوهرم باعثش بود به شوهرم با جدیت گفتم به مادرت بگو اگه تو و زندگیه تورو دوس داره پس نه توکارم دخالت کنه و نه ازارم بده چون با این کارش باعث میشه زندگیه پسرش خراب بشه.بعد از اون روز مادرشوهرم خیلی بهتر شده

  14. کاربران زیر از فرنا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرنا نمایش پست ها
    مادرشوهره من خیلی زبون بازه جلو شوهرم همش خوبیه منو میگه این کارو کن اون کارو کن ولی وقتی شوهرم نیست بهم توهین میکنه البته چون ادم دورو دستش رو میشه جلو شوهرم چند بار بهم بی احترامی کرد که چون من سرمو انداختم پایین شوهرم حسابی باهاش برخورد کرد ولی اگه من جوابشو میدادم دیگه شوهرم ازم دفاع نمیکرد.الانم عین خودش شدم جلو شوهرم قربون صدقه اش میرم ولی وقتی که نیست باهاش کاری ندارم .یه روزم بعد از یه دعوای مفصل که مادرشوهرم باعثش بود به شوهرم با جدیت گفتم به مادرت بگو اگه تو و زندگیه تورو دوس داره پس نه توکارم دخالت کنه و نه ازارم بده چون با این کارش باعث میشه زندگیه پسرش خراب بشه.بعد از اون روز مادرشوهرم خیلی بهتر شده
    خب عزیزم می بینی خودت راهشو داری بلد میشی ...

    بهترین کار اینه که با قائده بازی خودش باهاش بازی کنی ...

    ولی خیلی محترمانه و آرام ... طوریکه ارامش خونه و زندگی به هم نخوره ...

    البته طوری نباید رفتار کنی که مصنوعی جلوه بده و متوجه بازی کردن تو بشن ...

    خیلی ریلکس و آروم زندگی کن ...

    بلاخره روزی تمام این حرفا تموم میشه ...

    راستی مادر شوهرت فکر میکنه که با اومدن تو میزان محبت پسرش به او کم شده ...پس در این مورد حسابی سنگ تموم بذار ...

    درضمن بچه هارو از انجام عملیات رهاسازی و آزادسازی خودت بی خبر نذار

  16. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2719
    نوشته ها
    35
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    حتما .ولی با همه ی اینا هنوز مشکل دارم پدرشوهرم از پیش ما نمیره .کارش با شوهرم یه جاست و بهانه ی اینکه راه دوره میاد خونه ی ما از شنبه تا 4شنبه با اینکه 3 تا خونه داره و مشکل مالی نداره.یکمم خسیس هستن.بهم نامحرمه و چند بار ازش دیدم که به پایین تنه ی خانوما نگاه میکنه .دره خونرو بدون یاال.. باز میکنه و کلا رعایت نمیکنه واقعا واسم عذاب آوره.حامله هستم و به همچی حساسم هفته ایی هم حمام نمیره بوی بدنش واقعا حالمو بد میکنه نمیدونم چطور به شوهرم بفهمونم که باید بره.

  17. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرنا نمایش پست ها
    حتما .ولی با همه ی اینا هنوز مشکل دارم پدرشوهرم از پیش ما نمیره .کارش با شوهرم یه جاست و بهانه ی اینکه راه دوره میاد خونه ی ما از شنبه تا 4شنبه با اینکه 3 تا خونه داره و مشکل مالی نداره.یکمم خسیس هستن.بهم نامحرمه و چند بار ازش دیدم که به پایین تنه ی خانوما نگاه میکنه .دره خونرو بدون یاال.. باز میکنه و کلا رعایت نمیکنه واقعا واسم عذاب آوره.حامله هستم و به همچی حساسم هفته ایی هم حمام نمیره بوی بدنش واقعا حالمو بد میکنه نمیدونم چطور به شوهرم بفهمونم که باید بره.
    توی دوران بارداری که خیلی هم سخته پدرشوهرت یعنی نمیفهمه که تو باید تنها و آزاد باشی ؟! به شوهرت خیلی با سیاست بفهمون که نیاز داری توی خونه ات راحت باشی . اگه هم پدرشوهرت خیال رفتن نداره بهش پیشنهاد بدین که شما برین توی یکی از خونه هاش

  18. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2014
    شماره عضویت
    2719
    نوشته ها
    35
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    به شوهرم چندین بار گفتم هم اینه پدرشوهرم بهم نامحرمه.ولی جوابه اقا اینه که یه ماهه دیگه کارش درست میشه میره.ماشینمونو که هروقت بخواد میبره پول عروسیمون دسته اوناست آقا داده که بدن مستاجرشون بره که هنوز نرفته.به منم میگه برو خونه ی پدرت چندروز استراحت کن.الانم خونه ی پدرمم.هروقتم برمیگردم خونم میبینم زدن یه چیزیو داغون کردن
    ویرایش توسط فرنا : 06-26-2014 در ساعت 12:30 AM

  19. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرنا نمایش پست ها
    به شوهرم چندین بار گفتم هم اینه پدرشوهرم بهم نامحرمه.ولی جوابه اقا اینه که یه ماهه دیگه کارش درست میشه میره.ماشینمونو که هروقت بخواد میبره پول عروسیمون دسته اوناست آقا داده که بدن مستاجرشون بره که هنوز نرفته.به منم میگه برو خونه ی پدرت چندروز استراحت کن.الانم خونه ی پدرمم.هروقتم برمیگردم خونم میبینم زدن یه چیزیو داغون کردن
    شما الان نیاز به مراقبت دارین. به نظرم به جای خالی کردن سنگر خانواده برگرد خونه خودت و از مادرت بخواه که بیاد پیشت . اینجوری کم کم پدرشوهرت میفهمه که باید شماها رو تنها بذاره . و مادرت یه جورایی شرایطتتوبه پدرشوهرت یادآوری کنه که میخای راحت باشی

  20. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط M@hta نمایش پست ها
    از حرفات معلومه که بیشترین مشکل تو با مادر شوهرت و تیمه هاشه نه شوهرت و همین خودش خیلی خوبه که خدا رو شکر مشکل خاصی با شوهرت نداری و مهم هم همینه
    چون همش خونه ای و بیکاری واسه همین همه کارت شده فکر کردن به حرفای دیگران
    باید یه جوری خودتو مشغول کنی به بچت فکر کن
    به اینکه چطوری میخوای براش مادری کنی چیا براش بخری و ...
    فکراتو مثبت کن
    سخته ولی میشه
    کتاب بخون
    کتابای رمان نه کتابای روان شناسی مثل رمز و راز خوشبختی از نگار نگارین
    و هم چنین با حرف بهار شریف هم موافقم



    عزیزم ممنونم از همدردیت سعی میکنم وقتی دوتایی هستیم تو اتاقم بمونم و خودمو سر گرم کنم کتاب خیلی میخونم کتابای روانشناسی موفقیت نیایش و این جور چیزا.شوهرم دوسم داره ولی زندگی تو این شهر لعنتی واقعا سخته کمه کمش باید پنجاه تومن باشه خونه بگبرم کمه کمش باید ده تومن باشه وسایلی که قرار بوده به عنوان شیر بها شوهرم بگیره رو بگیریم حالا اونا مهم نیست آدم بدون تختخوابم میتونه سر کنه بدون ماشی لباس شویی هم میشه مشکل بیکاری شوهرمه تنها سرمایمون مغازس که من نمیزارم بفروشه هر چی باشه الان فقط نمیتونم به خودم فکر کنم دخترمم هست اونم آینده میخواد خرج تحصیل و جهاز میخواد همیشه سعی میکنم وقتایی که ناراحتم آهنگای مذهبی گوش بدم دعای کمیل دعای عهد دعا کنم شما هم برام دعا کنید تروخدا ممنونم

  21. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa42 نمایش پست ها
    خب عزیزم ... همه عروسا یه جورایی صابون مادرشوهر بهشون خورده ...

    بهترین راه حل اینه که تا یه مدتی اصلا" بیخیال بشی و بی اعتنا باشی ... ولی نه اینکه با بی احترامی ...

    چون به هرحال اون مادره شوهرته و برای شوهرت با ارزشه ... درسته اخلاق بدی داره ولی بازم مادر اون بحساب میاد ...

    پس بهتره باصبوری کردن و انجام چیزایکه شوهرت بهت میگه با مادرش رفتار کنی ...

    خیلی سخته ولی باید یه جورایی خودت رو به مادرش نزدیک کنی اینجوری میتونی مدیریت خونه در اختیار بگیری ...

    هر کاری میخوای بکنی ازش سوال کن ...هرجا میخوای بری بهش بگو با خودت همراهش کن ...

    یه مدت که اینجوری باشه متوجه میشی چه اثری داره ...

    در ضمن هر چه قدر بهت حرفم زدن سکوت کن و نادیده بگیر ... بعضی مسایل رو باید به خداوند واگذار کنی و صبر پیشه کنی ...

    بلاخره روزنه ای باز خواهد شد ... همینکه شوهرت واتو داره خودش نعمتیه ... پس یه خورده با سیاست رفتار کن ...


    عزیزم منم از اول ازدواجم فقط سکوت کردم و هر جا رفتم با خودم بردمش ولی مثل اینکه براش عادت شده فکر میکنه حق دخالت داره هر جا میریم توقع داره ببریمش هر جا میریم نظر میده هر کار میکنیم باید یه نظری بده هر چند که آدم نباید طرف حقو زمین بذاره خیلی جاها هم به فکرمه مثلا میگه واسه زایمان خودم بیمارستان پیشت میمونم گاهی که حموم میریم تا میام لباسامو بشورم قبل از من لباسامو میشوره پهن میکنه نیزاره تو خونه دست به سیاه و سفید بزنم ولی خوب به هر حال هر آدمی یا هر زنی از اینکه تو زندگیش دخالت بشه بدش میاد

  22. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرنا نمایش پست ها
    حتما .ولی با همه ی اینا هنوز مشکل دارم پدرشوهرم از پیش ما نمیره .کارش با شوهرم یه جاست و بهانه ی اینکه راه دوره میاد خونه ی ما از شنبه تا 4شنبه با اینکه 3 تا خونه داره و مشکل مالی نداره.یکمم خسیس هستن.بهم نامحرمه و چند بار ازش دیدم که به پایین تنه ی خانوما نگاه میکنه .دره خونرو بدون یاال.. باز میکنه و کلا رعایت نمیکنه واقعا واسم عذاب آوره.حامله هستم و به همچی حساسم هفته ایی هم حمام نمیره بوی بدنش واقعا حالمو بد میکنه نمیدونم چطور به شوهرم بفهمونم که باید بره.
    عزیزم خیلی سخته حلا خوبی بذار برسی به هشت ماه دیگه شکمتو هیچ جا نمیتونی قایم کنی همش معذبی باز خدا رو شکر پدر شوهر من نه صبح میره دوازده شب میاد قبل از اینکه دیر بشه برخورد کن عزیزم

  23. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط shiva69 نمایش پست ها
    عزیزم ممنونم از همدردیت سعی میکنم وقتی دوتایی هستیم تو اتاقم بمونم و خودمو سر گرم کنم کتاب خیلی میخونم کتابای روانشناسی موفقیت نیایش و این جور چیزا.شوهرم دوسم داره ولی زندگی تو این شهر لعنتی واقعا سخته کمه کمش باید پنجاه تومن باشه خونه بگبرم کمه کمش باید ده تومن باشه وسایلی که قرار بوده به عنوان شیر بها شوهرم بگیره رو بگیریم حالا اونا مهم نیست آدم بدون تختخوابم میتونه سر کنه بدون ماشی لباس شویی هم میشه مشکل بیکاری شوهرمه تنها سرمایمون مغازس که من نمیزارم بفروشه هر چی باشه الان فقط نمیتونم به خودم فکر کنم دخترمم هست اونم آینده میخواد خرج تحصیل و جهاز میخواد همیشه سعی میکنم وقتایی که ناراحتم آهنگای مذهبی گوش بدم دعای کمیل دعای عهد دعا کنم شما هم برام دعا کنید تروخدا ممنونم
    سلام عزیزم.همش به فکرت بودم. اینکه کتاب میخونی خیلی خوبه ولی من با گوش دادن آهنگ های مذهبی مخالفم چون توی حال خراب وقتی اونا رو گوش بدی بدتر میشه حالت. آهنگ های شاد و انرژی دار گوش بده .

  24. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار شريف نمایش پست ها
    سعی کن به مادرشوهرت بفهمونی که این زندگی واسه تو و شوهرته و 2 نفره اس نه 3 نفره. بهش بفهمون که حق دخالت و تصمیم گیری فقط واسه زندگی خودش داره نه کسی دیگه . بدون اینکه بهش بی احترامی کنی سعی کن زندگی 2 نفره رو واسش تشریح کنی . باهاش دعوا نکن چون معمولا مرد وقتی ببینه به مادرش توهین میکنی کم کم ازت دلسرد میشه و دیگه تنهای تنها میشی . منو در ج ریان تصمیمت بذار عزیزم. واقعا واست غمگین شدم


    بهاره جان چطوری بهش بفهمونم آخه مادر شوهرم فارسی زیاد بلد نیست ترکی حرف میزنه بیشتر میترسم یه چیزی بگم چپه حالیش بشه بعد بشه دردسر حالا بیا و درستش کن البته هر چند شوهرم حرف کسی رو گوش نمیده

  25. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط بهار شريف نمایش پست ها
    سلام عزیزم.همش به فکرت بودم. اینکه کتاب میخونی خیلی خوبه ولی من با گوش دادن آهنگ های مذهبی مخالفم چون توی حال خراب وقتی اونا رو گوش بدی بدتر میشه حالت. آهنگ های شاد و انرژی دار گوش بده .
    متوجه منظورت هستم عزیم منم دعاهایی رو گوش میدم و میخونم که این مساله رو متذکر میشه که خدا تنها پشتیبان آدمه و حالم بهتر میشه که یکی هست که از حالم خبر داره و تنهام نمیذاره برعکس آهنگای شاد میره رو مغزم آهنگای ملایمو که آدمو آرام میکنه دوس دارم مثل باران عشق واقعا ممنونم از همدردیت

  26. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط gOli! نمایش پست ها
    آخه بهار شریف جان اگه میتونست این چیزا را حالی اون زنیکه عجوزه کنه اینجا چکار داشت و راهنمایی میخواست چکار؟؟؟؟؟!!!
    عزیزم همین که میتونی بیای نت خیلی خوبه خودتو اینجا مشغول کن روزا که شوهرت نیست تا هم میاد و تو جمعین کتاب در مورد بارداری و بچه داری بخون که حرف نرنی حوصلتم سر نره.فقط صبر حلال مشکلاته امیدوارم هرچه زودتر جدا شید و دعا میکنم خدا بهت صبر بده.

    ممنونم یه شانس بزرگ که آورم اینه که صبح ها نیست از 9 میره تا 8 و 9 شب ولی گاهی هم خونس بیشتر خودمو تو اتاقم سرگرم میکنم چند وقت پیش به یکی از دوستاش گفته به گوش شوهرم رسیده که گفته پسرم بهش یاد میده مارو بی محل کنه خوب در واقع اصل منظورش این بوده دختره داره مارو بی محل میکنه حالا هر کی یادش میده

  27. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    البته از حق نباید گذشت یه وقتایی واقعا به فکرمه مثلا میرم حموم میرم لباسامو بشورم میبینم همه رو شسته پهن کرده جایی دعوت بشه غذاشو نمیخوره میاره واسه من حتی خواهر شوهرام.یا همیشه لباسای شوهرم قبل از اینکه از خواب بیدار شم صبح زود میشوره میگه تو بارداری سخته برات یا اینکه خودم میام بیمارستان پیشت کمکت میکنم ولی خوب با تمام این حرفا منم احتیاج دارم یه وقتایی با شوهرم تنها باشم تنها بیرون برم دو تایی تصمیم بگیزیم

  28. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها


    راستش خیلی شرایط سختی رو داری تحمل میکنی و میدونم اگه این شرایط تغییر نکنه ....

    بعد از تولد بچه تاب و توانت رو از خواهی داد ...

    ولی برای یکبارم اینکارو انجام بده ...طوری که مادرشوهرت متوجه نشه بهش نزدیک شو و کاملا" مثل خودش بشو ...

    باید ببینی چطوریه و از چه چیزی خوشش میاد خب توام همون کارو انجام بده ...

    کار سختیه ولی انجام شدنیه ... به هرحال تو این مدت میدونی چه چیزی باعث خوشحالی و اروم شدنش میشه ...

    در این مورد میتونی با یه مشاور هم مشورت کنی تا راهکارهایی رو برات توضیح بده ...

    پس باصبر و بی اعتنایی در حد قابل قبول و معقول میتونی خودت رو از شر زبونش راحت کنی ...


    درسته ولی مشکل اینجاست که مادر شوهرم جز خواهر شوهر کوچیکم دیگه کسی رو نه آدم حساب میکنه نه میبینه مطمئنا اگه تا الان دخالت در مورد خودمو زندگیم بوده کوتاه اومدم در مورد بچم اگه دخالت بشه قطعا کوتاه نمیام از این میترسم که دخالتا اون موقع بازم باشه

  29. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa42 نمایش پست ها
    خب عزیزم ... همه عروسا یه جورایی صابون مادرشوهر بهشون خورده ...

    بهترین راه حل اینه که تا یه مدتی اصلا" بیخیال بشی و بی اعتنا باشی ... ولی نه اینکه با بی احترامی ...

    چون به هرحال اون مادره شوهرته و برای شوهرت با ارزشه ... درسته اخلاق بدی داره ولی بازم مادر اون بحساب میاد ...

    پس بهتره باصبوری کردن و انجام چیزایکه شوهرت بهت میگه با مادرش رفتار کنی ...

    خیلی سخته ولی باید یه جورایی خودت رو به مادرش نزدیک کنی اینجوری میتونی مدیریت خونه در اختیار بگیری ...

    هر کاری میخوای بکنی ازش سوال کن ...هرجا میخوای بری بهش بگو با خودت همراهش کن ...

    یه مدت که اینجوری باشه متوجه میشی چه اثری داره ...

    در ضمن هر چه قدر بهت حرفم زدن سکوت کن و نادیده بگیر ... بعضی مسایل رو باید به خداوند واگذار کنی و صبر پیشه کنی ...

    بلاخره روزنه ای باز خواهد شد ... همینکه شوهرت واتو داره خودش نعمتیه ... پس یه خورده با سیاست رفتار کن ...


    عزیزم من همیشه ساکت موندم سعی کردم کنار بکشم که شوهرم باهاشون رودررو بشه نه من همیشه در جریان کارام گذاشتمش و هر جا رفتم بردمش ولی انگار اون برعکس متوجه شده فکر میکنه حق دخالت بهش دادم مثلا چند وقت پیش خواستم برم آرایشگاه ابروهامو بردارم قبلا خواهر شوهرم برمیداشت به شوهرم گفتم اون مدلی که برمیداره دوست ندارم شوهرمم به مادر شوهرم گفت ببرش آرایشگاه چه دعوایی راه افتاد میگه ببرید پولتونو حروم کنید اینور اونور خواهرت ناراحت میشه بره آرایشگاه برداره ابروهاشو فقط پول حروم میکنید و از این حرفا خوب ما هنوز انقدر گدا نشدیم که واسه 5 تومن پول آرایشگاه بمونیم

  30. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط shiva69 نمایش پست ها
    درسته ولی مشکل اینجاست که مادر شوهرم جز خواهر شوهر کوچیکم دیگه کسی رو نه آدم حساب میکنه نه میبینه مطمئنا اگه تا الان دخالت در مورد خودمو زندگیم بوده کوتاه اومدم در مورد بچم اگه دخالت بشه قطعا کوتاه نمیام از این میترسم که دخالتا اون موقع بازم باشه

    خب پس با این وجود در کنار رفتارش که شمارو آزار میده ... رفتارهای خوبم داره ...

    همینکه گاهی کمکتون میکنه خودش خیلی خوبه ... خوب باید یه جورایی تحملش کنی چون زبون فارسی ام بلد نیست پس مشکلت بیشتره

    چون بقول خودت ممکنه بعضی حرفارو جور دیگه ای معنی کنه ...

    خوب رابطه ات با خواهرشوهرکوچیکت چطوره ؟اونم با شما زندگی میکنه ؟

    خب همون طور که گفتم این فرد از افرادیه که میتونی با محبت به خودت جلب کنی ... مثل خرید یه لباس طبق سلیقه خودش ...

    یه جورایی تو کارای خونه دخالتش باید بدی و از نظر بخوای ... اینجوری مطمئن میشه که تو بهترین کارهارو برای پسرش میکنی...

    راستش زیاد به اینکه با شوهرت تنها باشی و بیرون بری فکر نکن موقعیتش فراهم خواهد شد ...

    الان باید بتونی حضورش و دخالت هاش در زندگی رو مدیریت کنید ...

    خب به هرحال شما الان تو خونه ایشون دارید زندگی میکنید و باید یه چیزایی رو بپذیرید ...

    تا وقتی که بتونید خونه مستقلی رو برای خودتون داشته باشید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  31. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط shiva69 نمایش پست ها
    عزیزم من همیشه ساکت موندم سعی کردم کنار بکشم که شوهرم باهاشون رودررو بشه نه من همیشه در جریان کارام گذاشتمش و هر جا رفتم بردمش ولی انگار اون برعکس متوجه شده فکر میکنه حق دخالت بهش دادم مثلا چند وقت پیش خواستم برم آرایشگاه ابروهامو بردارم قبلا خواهر شوهرم برمیداشت به شوهرم گفتم اون مدلی که برمیداره دوست ندارم شوهرمم به مادر شوهرم گفت ببرش آرایشگاه چه دعوایی راه افتاد میگه ببرید پولتونو حروم کنید اینور اونور خواهرت ناراحت میشه بره آرایشگاه برداره ابروهاشو فقط پول حروم میکنید و از این حرفا خوب ما هنوز انقدر گدا نشدیم که واسه 5 تومن پول آرایشگاه بمونیم
    خب اینم مشکلیه ...

    راستش چون شوهرا زیاد در قید این حرفا نیستن به همین خاطر زیاد حرفارو در این موارد جدی نمیگیرن ...

    به همین خاطرم بیشترین فشار رو ماها باید تحمل کنیم ...

    خب با شوهرت حرف بزن و بهش بگو اگه میخوای کمکم کنی بهتره به مادرت کمک کنی و اینقدر حساسیتشو تحریک نکنی...

    وقتی میخوای کاری رو انجام بدید یه جورایی شوهرتو دخالت بده تا بتونه جلوی رفتارهای اونو بگیره ...

    راستش خیلی سخته چون زبون توروهم بلد نیست ... و برعکس میفهمه ...

  32. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    خب پس با این وجود در کنار رفتارش که شمارو آزار میده ... رفتارهای خوبم داره ...

    همینکه گاهی کمکتون میکنه خودش خیلی خوبه ... خوب باید یه جورایی تحملش کنی چون زبون فارسی ام بلد نیست پس مشکلت بیشتره

    چون بقول خودت ممکنه بعضی حرفارو جور دیگه ای معنی کنه ...

    خوب رابطه ات با خواهرشوهرکوچیکت چطوره ؟اونم با شما زندگی میکنه ؟

    خب همون طور که گفتم این فرد از افرادیه که میتونی با محبت به خودت جلب کنی ... مثل خرید یه لباس طبق سلیقه خودش ...

    یه جورایی تو کارای خونه دخالتش باید بدی و از نظر بخوای ... اینجوری مطمئن میشه که تو بهترین کارهارو برای پسرش میکنی...

    راستش زیاد به اینکه با شوهرت تنها باشی و بیرون بری فکر نکن موقعیتش فراهم خواهد شد ...

    الان باید بتونی حضورش و دخالت هاش در زندگی رو مدیریت کنید ...

    خب به هرحال شما الان تو خونه ایشون دارید زندگی میکنید و باید یه چیزایی رو بپذیرید ...

    تا وقتی که بتونید خونه مستقلی رو برای خودتون داشته باشید


    با خواهر شوهر کوچیکم و اون یکی هم خوبم ازدواج کرده هر دوشون از شوهرم بزرگترن البته از شوهرم واقعا حساب میبرن من جای بچشون حساب میشم یکیشون 36 و اون یکی 38 سالشه کوچیکه اگه بخواد بهم بپره اینطوری حس میکنم پیش خودم که میکنه اینکارو چون چند وقت پیش به گوش شوهرم رسونده بود که شیوا جلو من به مامان جواب برگردونده حالا فقط گفته بودم دکتر اجازه داده موهامو رنگ کنم مادر شوهرمم مطابق معمول پرید وسط دکتر چی حالیش میشه نمیفهمه ضرر داره منم گفتم از دکتر پرسیدم گفت ضرر نداره.شوهرمم با خواهر شوهرم برخورد کرد گفت اونطوری نگفته شما حالیتون نشده خداروشکر شب قبلش به شوهرم گفته بودم دکتر اجازه داده رنگ بزنم موهامو ولی صبر میکنم تا 36 هفته که موهام دو رنگ نشه.سعی میکنم قبل از اینکه چیزی رو از دهن کسی بشنوه خودم بهش بگم.گاهی وقتا خواستم با خواهر شوهر کوچیکم دوستانه حرف بزنم بگم این مشکلاتو با مامان دارم بهش بگه آخه مادر شوهرم از اون مثل استغفرالله خدا حرف شنوی داره ولی بازم ترسیدم با این موضوع آخری که پیش اومد گفتم ساکت بمونم سنگین ترم.

  33. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4368
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa42 نمایش پست ها
    خب اینم مشکلیه ...

    راستش چون شوهرا زیاد در قید این حرفا نیستن به همین خاطر زیاد حرفارو در این موارد جدی نمیگیرن ...

    به همین خاطرم بیشترین فشار رو ماها باید تحمل کنیم ...

    خب با شوهرت حرف بزن و بهش بگو اگه میخوای کمکم کنی بهتره به مادرت کمک کنی و اینقدر حساسیتشو تحریک نکنی...

    وقتی میخوای کاری رو انجام بدید یه جورایی شوهرتو دخالت بده تا بتونه جلوی رفتارهای اونو بگیره ...

    راستش خیلی سخته چون زبون توروهم بلد نیست ... و برعکس میفهمه ...


    البته شوهرمم همیشه میگه وقتی چیزی رو میخوای مستقیما بیا پیش خودم من برات انجام میدم به کسی هم ربطی نداره.سر قضیه آرایشگاه شوهرم باهاش دعوا کرد سری بعدی هم دیگه تکرار نکرد بی سروصدا راه افتاد باهام اومد آرایشگاه.واسه وسیله خریدن واسه بچمم یه ذره درگیری داشتیم هر چی میخواستم بخرم میگفت هست داریم نخر مال فلانی مونده استفاده کنید منم طاقتم طاق شد خیلی خونسردانه بدون توجه به حرفش وسایلی رو که احتیاج داشتم گرفت هر چند بعدش چند تا تیکه اومد جلو شوهرم که جفتتون کم عقلید اینا چیه گرفتید داشتیم تو خونه و از این حرفا که تمام وسایلم مال یا بچگی شوهرمه یا بچه خواهر شوهرم که کهنه بودن دلم نمیخواست بچم اینارو استفاده کنه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد