نوشته اصلی توسط
zarzar
29 ساله هستم يک سال و 3 الی 4 ماهه با يکی آشنا شدم بمرور عاشقش شدم در طول اين مدت بارها خوشحال و بارها ناراحت شدم تا الان 3 بار بطور جدی تصميم گرفتم ازش دل بکنم و سعی کردم فراموشش کنم با اينکه کار خيلی سختی بود هر دفعه جدائی يا بهتر بگم قهر کردنمون حدود 2 الی 3 ماه طول ميکشيد و هر بار اون پيش قدم ميشد و آشتی ميکرديم هميشه ميگه اون بوده که بيشتر از خودگذشتگی نشون داده و مدام ميگفت که من آدم مغروری هستم . مشکلی که من با اون دارم اينکه اون نمیتونه شرايط ازدواج رو فراهم کنه يک سری موانع بر سر راهمون هست که فقط اون ميتونه مانع ها رو برداره تا بتونيم ازدواج کنيم اما اون خيلی آروم آروم و محافظه کاره . اون انتظار داره همين طوری با هم باشيم تا اون موقع که شرايطش مهيا بشه معلوم هم نيست کی ؟ الان به مرحله ای رسيديم که تقريباً دوتامون از اين وضعيت خسته شديم , تقريبا دل سرد شديم کمتر بهم توجه نشون ميديم اما تو دلمون آتيشه دل خون هستيم هيچی نميگيم ولی معلومه چه مرگمونه . وقتی ناراحت ميشم ميگم بی خيالش خدا بزرگه شايد قسمتم اين نباشه شايد با يکی ديگه خوشبخت تر شدم شايد شرايط خيلی بهتر از اين برام فراهم شد .... آخرش نميتونم خيلی دوسش دارم من نمیتونم به هيچکس ديکه فکر کنم اعصابم خورد ميشه و فکر کنم اونم تو اين مورد مثل خودمه . ميشه نظرتون رو بگيد و بهم کمک کنيد که چيکار کنم و تصميم درستی بگيرم