نمایش نتایج: از 1 به 16 از 16

موضوع: من از مردها بدم میاد ، میخوام طلاق بگیرم

51835
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4933
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    من از مردها بدم میاد ، میخوام طلاق بگیرم

    سلام.خانم 30 ساله هستم.19 سالم بود که عقد کردم....دبیرستانی که بودم برادرم که ازم بزرگتر بود همیشه مست میمود خونه و به هر بهانه یی کنارم دراز میکشید و به سینه هام دست میزد.من خیلی ازش میترسیدم تا اینکه به بابام گفتم و دیگه خانوادم بیشتر حواسشون به من بود...اما این اتفاق تاثیر بدی و روحیه من گذاشت و بعد ازدواجم من میل جنسی کمی داشتم و از ************ بدم میومد....تا با کلی مشاوره رفتن حال من بهتر شد. سه سال پیش من واسه ادامه تحصیل رفتم مشهد (تو این زمان بچه دار شدم )...شوهرم آدم بی مسئولیته و تا حدودی هم بی غیرت.وقتی قرار شد برم مشهد گفت من هر ماه دو بار میام بهت سر میزنم..ولی پیش میومد که دو ماه و سه ماه بهمون سر نمیزد و خرجی رست و حسابی هم نمیداد و من مجبور شدم ارثیه م رو بفروشم تا مخارج این دوسال زندگی تو مشهدمو بدم...وقتی فوق لیسانسمو گرفتم برگشتم شهرمون...اونجا دیگه با توجه به بی محبتی هایی که از شوهرم تو این دو سال دیده بودم خیلی نسبت بهش سرد شده بودم و دوباره اون بی میلی جنسی بوجود اومده بود..همش به طلاق فکر میکردم اما از بی پولی میترسم چون هنوز شغل ثابتی ندارم.قرارداد خونه یی که همسرم اجاره کرده بود اول تیر تموم شد و خواستیم خونه رو عوض کنیم.تو این جابجایی یک هفته مجبور شدیم خونه مادر شوهرم بمونیم که با تمام مشکلاتش تحمل کردم..خیلی بهم فشار میومد و استرس خیلی زیادی داشتم....خونه یی که گرفته بودیم هنوز خالی نشده بود و چون خونه قبلی هم موعدش تموم شده بود ما مجبور شدیم وسایلمون هم ببیریم تو حیاط مادر شوهرم تو آفتاب بذاریم....شب آخری که دیگه به بنگاه گفتیم اگه خونه خال نمیشه پولمونو بدین که ما ی جا دیگه بگیریم گفت فردا بیاین بگیرین...این به معنی بدبختی دوباره بود و من خیلی خیلی خیلی حلم بد بود و .همش گریه میکردم..شب که همه خواب بودن من رفتم تو هال نشستم به فکر کردن ..همونجوری خوابم برد...نصف شب احساس کردم یکی داره دستشو میکشه به شکمم.اول فکر کردم شوهرمه ولی یه دفعه حواسمو که جمع کردم دیدم پدر شوهرم بالا سر من نشسته...شوکه شدم و بلند شدم وحشت زده فرار کردم و رفتم پیش شوهرم خوابیدم..از اون روز تحمل ندارم که شوهرم دستشو به من بزنه و واقعا قصد طلاق دارم.حالم از مردها بهم میخوره و شوهرم هم وقتی میبینه نمیتونم تمکین کنم اصلا تحویلم نمیگیره و همش با اخم و تخم میاد خونه....

    به نظر شما بهش بگم چی شده؟
    من حق طلاق دارم ...برم خودم درخواست طلاق بدم؟من نمیتونم دیگه باهاش ************ داشته باشم.از پدرش وحشت دارم...
    ویرایش توسط jaroon : 07-20-2014 در ساعت 05:53 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4897
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    8
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    واقعا برو طلاق بگیر خانواده شوهرت روانین البته ببخشید

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4760
    نوشته ها
    61
    تشکـر
    163
    تشکر شده 120 بار در 52 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    عزیزم نمیتونی با شوهرت درمورد جریاناتی که اتفاق افتاده صحبت کنی؟

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4933
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    چجوری بگم؟مگه باور میکنه
    اصلا باور بکنه.من دیگه نمیتونم یک رابطه زناشوی خوب داشته باشم...روحیه م خیلی خرابه....شوهرم هم خیلی بد اخلاق شده.اصلا نمیپرسه مشکلت چیه...فقط واسش تمکین مهمه....

    از طلاق هم میترسم...میترسم نتونم مخارج بچه مو تامین کنم.
    البته حق طلاقی که دارم به این شکله که وکالت تام داده که میتونم موقع طلاق هر تصمیمی بگیرم..یعنی میتونم یک مقدار مستمری واسه مخارج بچه تعیین کنم..

    ولی هنوز واسه طلاق به یقین نرسیدم..سرنوشت بچه م این وسط منو میترسونه...

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    قبلا رابطه پدرشوهرت باهات چطوری بود ؟

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4933
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    اصلا منو تحویل نمیگرفت.با ازدواجمون هم مخالف بود
    این هم بگم که سنش بالاست.حدود 65 سال.

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4925
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    ماها میتونیم شمارو درک کنیم ولی هیچوقت نمیتونیم جای همدیگه باشیم واسه این حس تنفر از مردا تنها راه حل رفتن پیش روانشناسه،ذهنتونو از چیزای منفی خالی کنید.....
    شاید شما شرایطتون بد باشه،شاید شوهرتون مرد ایده آلتون نباه ولی از همه چیز مهمتر اینکه شما یه مادرید،حس مادر ب فرزندش و متقابلا حس فرزند ب مادر وصف ناپذیر وخیلی زیباست...زندگی شما از همون بچگی ب نحوی تباه شده دوست دارید بچتونم ب اینده شما مبتلا بشه!!سعی کنید زندگیتون و شوهرتون رو عوض کنید اگه میگید عوض نمیشه خب فقط چاره اینکه خودتون رو با شرایط وقف بدید،هدفاتونو واسه اینده عوض کنید،خودتون با غشق مادری برا خودتون و بچتون زندگی کنید..من میگم برید دنبال کار میدونم سخته ولی کافیه ادم بخواد.مثلا من یه کاری پیشنهاد میکنم تو اینترنت سرچ کنید "طرز تهیه دستبند"واستون عکس درست کردن دستبندو میاره.من واسه خودم دسبند درست میکنم هزینه درست کردن دستبند باور کنید نهایت هزارو پانصد تومن میشه و همون دستبندو بیرون پانزده هزار میفروشن،اگه شما دستبندایی ک درست کردید و شیش یا هفت تومنم بفروشید کلی سود میکنید،این فقط یه راه بود واسه اینکه روپای خودتون وایسید،هزارتا راه دیگه هم وجود داره،نمیتونم بگم طلاق بگیرید چون شنیدم گاهی طرف شوهرش معتاد بوده ازش طلاق نمیگرفته فقط واسه اینکه سایه یه مرد بالا سرش باشه،برا اینکه از اینده میترسیده...واسه طلاق گرفتن باید ب خودتون مصمم باشید و اینقد قوی باشبد ک از عهدش بربیاید
    در ضمن بهتره یه مدت طولانی پدرشوهرتونو نبینید،افکار منفی رو از خودتون دور کنید
    شما با بچتون برا خودتون و اون یه زندگی خوب بسازید و بقیه رو بسپارید ب دست طبیعت

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4925
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    یه چیز دیگه اصلا گفتن اینکار پدر شوهرتون ب شوهرتون اصلا کار مثبت و مفیدی نیست حالا چه بخواد باور کنه چه نکنه،گیرم باور کرد ب نظرتون میره یه سیلی میذاره دم گوش پدرش!؟اتفاقا بدهکارتونم میکه...
    یه مدت طولانی نبینیش خوبه
    شما مجبور ب تحمل هیچ شرایطی نیستید،قرار نیستم تا اخر عمر بسوزید و بسازید،طلاق ب نظر من همیشه بد نیست،ب هرحال شرایط خودتونو خودتون بهتر میدونید یا میتونید در کنار سازش بااین شرایط یه زندگی خوب تنها واسه خودتون و بچتون بسازید یا طلاق بگیرید و با ارامش بیشتر زندگیتونو درست کنید
    اینو یادتون نره بهترین کسی ک میتونه ب شما کمک کنه فقط و فقط خوده شمایید

  9. کاربران زیر از Raha10 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    نقل قول نوشته اصلی توسط jaroon نمایش پست ها
    سلام.خانم 30 ساله هستم.19 سالم بود که عقد کردم....دبیرستانی که بودم برادرم که ازم بزرگتر بود همیشه مست میمود خونه و به هر بهانه یی کنارم دراز میکشید و به سینه هام دست میزد.من خیلی ازش میترسیدم تا اینکه به بابام گفتم و دیگه خانوادم بیشتر حواسشون به من بود...اما این اتفاق تاثیر بدی و روحیه من گذاشت و بعد ازدواجم من میل جنسی کمی داشتم و از ************ بدم میومد....تا با کلی مشاوره رفتن حال من بهتر شد. سه سال پیش من واسه ادامه تحصیل رفتم مشهد (تو این زمان بچه دار شدم )...شوهرم آدم بی مسئولیته و تا حدودی هم بی غیرت.وقتی قرار شد برم مشهد گفت من هر ماه دو بار میام بهت سر میزنم..ولی پیش میومد که دو ماه و سه ماه بهمون سر نمیزد و خرجی رست و حسابی هم نمیداد و من مجبور شدم ارثیه م رو بفروشم تا مخارج این دوسال زندگی تو مشهدمو بدم...وقتی فوق لیسانسمو گرفتم برگشتم شهرمون...اونجا دیگه با توجه به بی محبتی هایی که از شوهرم تو این دو سال دیده بودم خیلی نسبت بهش سرد شده بودم و دوباره اون بی میلی جنسی بوجود اومده بود..همش به طلاق فکر میکردم اما از بی پولی میترسم چون هنوز شغل ثابتی ندارم.قرارداد خونه یی که همسرم اجاره کرده بود اول تیر تموم شد و خواستیم خونه رو عوض کنیم.تو این جابجایی یک هفته مجبور شدیم خونه مادر شوهرم بمونیم که با تمام مشکلاتش تحمل کردم..خیلی بهم فشار میومد و استرس خیلی زیادی داشتم....خونه یی که گرفته بودیم هنوز خالی نشده بود و چون خونه قبلی هم موعدش تموم شده بود ما مجبور شدیم وسایلمون هم ببیریم تو حیاط مادر شوهرم تو آفتاب بذاریم....شب آخری که دیگه به بنگاه گفتیم اگه خونه خال نمیشه پولمونو بدین که ما ی جا دیگه بگیریم گفت فردا بیاین بگیرین...این به معنی بدبختی دوباره بود و من خیلی خیلی خیلی حلم بد بود و .همش گریه میکردم..شب که همه خواب بودن من رفتم تو هال نشستم به فکر کردن ..همونجوری خوابم برد...نصف شب احساس کردم یکی داره دستشو میکشه به شکمم.اول فکر کردم شوهرمه ولی یه دفعه حواسمو که جمع کردم دیدم پدر شوهرم بالا سر من نشسته...شوکه شدم و بلند شدم وحشت زده فرار کردم و رفتم پیش شوهرم خوابیدم..از اون روز تحمل ندارم که شوهرم دستشو به من بزنه و واقعا قصد طلاق دارم.حالم از مردها بهم میخوره و شوهرم هم وقتی میبینه نمیتونم تمکین کنم اصلا تحویلم نمیگیره و همش با اخم و تخم میاد خونه....

    به نظر شما بهش بگم چی شده؟
    من حق طلاق دارم ...برم خودم درخواست طلاق بدم؟من نمیتونم دیگه باهاش ************ داشته باشم.از پدرش وحشت دارم...
    طلاق مكروه ترين حلال خداست البته نميدونم حق داريد خب شما هم تو رابطه زناشوييت مقصري مردا فقط تورابطه زناشويي خوب ميتونيد به زندگي پايبند كنيد البته عشق طرفين هم مهمه اگه عشقي باشه صدردرصد بهم ناخود آگاه بهم نزديك ميشيد از خانواده شوهرت دوري كن متاسفم براي همچين پدر آشغالي كه به عروسش چش داره خدا جوابشو بده اما عجله نكن به خدا توكل كن و تلاش كن از كسي كمك بگيريد ميدونم سخته وام بگيريد اما تلاش كن با شوهرت صحبت كن بگو تكليف زندگيتونو مشخص كنه بگو با اين وضعيت نميتوني كنار بيايي عواطفشو خدشه دار كن تا يكم به خودش بياد

  11. 2 کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    واقعا" کسی نمیتونه در مورد شرایطی که شما در اون هستید حرفی بزنه ...

    سخته که بتونید دراین وسط تعادل برقرار کنید ... در مورد نوع زندگیت با شوهرت صحبت کن ...

    ولی در مورد اتفاقات باید ساکت باشی ... چون باعث میشه شرایط خیلی ناهنجار بشه ...

    فعلا" نمیتونی در مورد طلاق کاری بکنی چون شرای مالی قابل اطمینانی نداری ...

    البته اینکه حق طلاق باشماست پس مشکلی نداری ، پس میتونی صبور باشی ، شاید که زندگی روال خودشو پیدا کنه ...

    و این به شوهر ما مربوط میشه که بتونه شرایط رو تغییر بده ...

    در مورد حس و حالت باید مشاوره کنی ، این حس تنفر میتونه سوزاننده باشه ...

    پس بهتره در این مورد مشورت کنی ، این جریانات با رفتنت از خونه پدرشوهر تموم میشه و فکرت راحتر ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  13. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    [replacer_img] نوشته اصلی توسط jaroon [replacer_a]
    اصلا منو تحویل نمیگرفت.با ازدواجمون هم مخالف بود
    این هم بگم که سنش بالاست.حدود 65 سال.
    نقل قول ای بابا عجب ادمایی پیدا میشه ...

    این حکایت گندیده شدن نمکه که میگن ... ولی چاره ای نیست ...

    « "پیران در هوس و جوانان در قفس " » ...

    من فکر میکنم اگه از این خونه بری و به زندگی قبلی برگردی ، میتونی از این حالت خارج بشی ...

    به هرحال هرچی که باشه وقتی زن و شوهر کنار هم هستن ، به هم انس میگیرن و زندگیشون گرمتر میشه ...

    چون تو که مشکلی برای طلاق نداری و میتونی اینکارو خیلی سریع انجام بدی ...

    ولی بازم میتونی صبور باش و برای زندگی و فرزندت تلاش کنی ... ولی باید فکرتو از این همه آشغالای خاطره خالی کنی ...

    چون جمع کردن این همه فکر و خیال آرامشو ازت میگیره ...

    پس بهتره توام مثل شوهرت یه خورده بیخیال و راحت باشی ... اینجوری میتونی راحتتر زندگی کنی
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4933
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    سلام.ممنون از همه دوستان که وقت گذاشتن و راهنمایی کردن. دو روز پیش به خاطر قضیه تمکین دعوای بدی داشتیم.من بهش گفتم آزاده که بر زن بگیره.اما اون گفت باید طلاق بگیری.به خانوادت بگو بیان تا بگم مشکل داریم بعد طلاقت میدم.من هم فوری به خانوادم زنگ زدم گفتم فرداش بیان خونمون...وقتی تلفن زدم بهش قضیه باباشو گفتم. هیچی نگفت .پاشد رفت خوابید و صبح روز بعد که از خواب بیدار شد با عصبانیت به من میگه میخوای بری دکتر درمان کنی یانه.یعنی اصلا حرفی از باباش نزد. من هم هیچی نگفتم فقط گفتم دکتر رفتم و گفه تو شوک بدی بهت وارد شده و دیگه هورمون جنسیت ترشح نمیشه. اون هم رفت سر کار و تا شب نیومد. شب که اومد کلا رفتارش عوض شده بود و شروع کرد به ناز کشیدن بهش گفتم چی شده تصمیمت عوض شده؟ میگه نمیتونم طلاقت بدم ،دوستت دارم. من هم بهش گفتم این مشکل حل نمیشه.میگه میشه نشد نداره.من هم گفتم تا بابات زنده ست حل نمیشه مگر اینکه از این شهر بریم. میگه کار پیدا کن تا از اینجا بریم!!!!! میگم تو باید کار پیدا کنی نه من شب هم کلی تلاش کرد که مثلا محبت کنه،ولی محبتاش رو من اصلا تاثیر نداره..کلا بهش سرد شدم و هیچ محبتی بهش ندارم....ازش بدم میاد...اگر بمیره هم ناراحت نمیشم.چون میدونم این تغییرات موقتیه،همیشه وقتی دعوامون به جاهای باریک میشه مهربون میشه که مثلا من یادم بره و بعد چند وقت دوباره هموون آ ش و همون کاسه

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3884
    نوشته ها
    583
    تشکـر
    61
    تشکر شده 356 بار در 247 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    عزیزم کلا شوهرت از چشمت افتاده و چون علاقه ای بهش نداری دیگه هیچکدوم از کارهاش به چشمت نمیاد .
    میخاستم پیشنهاد بدم که یه مدت از هم دور باشین تا به هم علاقه مند بشین ولی یاد حرفتون افتادم که گفتین رفتین مشهد واسه ادامه تحصیل و شوهرتون اصلا محل نمیذاشت .
    ولی یه مدت دور بشین فقط به خاطر خودتون تا بتونین یه تصمیم درست و حسابی واسه بقیه عمرتون بگیرین . از حمایت خانوادتون هم استفاده کنید .

  17. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4933
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    پدر و مادر من فوت شدن.فقط خواهر وبرادرام هستن که اونهام اینقدر درگیر زندگیشون هستن که من امیدی به حمایتشون ندارم.

  18. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38629
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد

    نقل قول نوشته اصلی توسط jaroon نمایش پست ها
    پدر و مادر من فوت شدن.فقط خواهر وبرادرام هستن که اونهام اینقدر درگیر زندگیشون هستن که من امیدی به حمایتشون ندارم.
    خیای مشکل سخت و وحشناکی داری انشالله بهتره راه جلوی پات قرار بگیره

  19. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2020
    شماره عضویت
    44855
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از مردها بدم میاد ، میخوام طلاق بگیرم

    چقدر وحشت اوره
    پدر شوهر...
    فقط شما باید از این خانواده فاصله بگیرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد