نوشته اصلی توسط
وحید 65
با سلام، پسری هستم تقریباً 28 ساله، در کل سعی می کنم جلوی دیگران خودمو شاد نشون بدم و اگه ناراحتی ای دارم تو تنهایی خودم مشکلو حل کنم. حدود پنج ماهه که ازدواج کردم و در دوران عقد به سر می برم. همسرم رو هم خیلی دوست دارم چون هم از لحاظ حجاب خیلی خوبه و هم خانواده اش خانواده خوب و باشخصیتی هستن. منتهی چندوقت پیش خوابی دیدم (چند روز متوالی با مضمون مشابه) مبنی بر ارتباط همسرم با مرد غریبه ای که برام ناشناس بود و اولش ترسم از این بود که همسرمو از دست بدم تا برای تعبیر خوابم پیش کسی رفتم که گفت زمانی که خوابو دیدی سر شب بوده و تعبیر نداره تا خیالم راحت شد. به طوری که بطور کلی خوابو فراموش کرده بودم که بعد از دو الی سه هفته یعنی اوایل ماه رمضان با همسرم و خانوادم داخل ماشین و راهی تهران بودیم که اس ام اسی برای همسرم از جانب دایی ایشان که مجرد می باشد و سه سال از همسرم بزرگتر است اومد. پدر و مادرم همسرم زمانی که همسرم بچه بود از هم طلاق گرفتند و همسرم با پدرش زندگی می کند که البته پدرش نیز ازدواج کرده و ظاهراً روابط همسرم با زن باباش خوبه و مشکلی ندارن (یعنی چیزی که من تو این چند ماه دیدم). به گفته همسرم روابطش با خانواده مادری اش خیلی بوده و با داییشم که تقریباً هم سن هستن چون همبازی هم بودن رابطه خوبی داره. از بحث دور نشیم. گفتم که اس ام اسی اومد از طرف دایی با این مضمون: روزه داران گرامی لطفاً یک لیوان آب هویج بستنی را تصور بفرمایید عرض دیگه ای ندارم موفق و موید باشید. تا اینجا هیچ مشکلی نبود اما از وقتی که این پیام برای همسرم اومد همسرم نیز بطوری که من گوشیشو نبینم مسلماً پیام هایی رو با دایی اش رد و بدل کرد تا اینکه می رسیم به اصل ماجرا: چون داخل ماشین بودیم و همسرم بین من و خواهرم که داشتیم سه نفری با گوشی من یه بازی فکری انجام می دادیم مجدداً اس ام اسی از جانب دایی همسرم برای همسرم اومد با این مضمون:قاشقشو می کنم تو اونجاهات و لیوانشم میکنم تو ************ت. چون همسرم بین منو خواهرم بود به طور اتفاقی که همسرم هم تا اون موقع هر پیامی میومد و یا میداد رو از من پنهان می کرد دیدم و همزمان با این مورد مجدداً خوابی رو هم که دیده بودم برام یادآوری شد و بطور کلی حال منو دگرگون کرد طوری که تو مسیر رفت و برگشت از تهران، همسرم متوجه حال خرابم شد و با کنجکاوی ای که انجام داد خوابمو براش تعریف کردم اما فقط خوابمو که همسرم نیز برداشت غلطی کرد و گفت تو به من شک داری و از این حرفا که الحمدا... با صحبت کردن راضی اش کردم که اینطوریا که فکر میکنه نیست و بحثمون به خیر و خوشی تموم شد. اما از اون زمان تا حالا که تقریبا سه هفته ای میگذره اون اس ام اس ذهنمو بطور کل مشغول و درگیر خودش کرده. حالام اگه این حرفا رو زدم نه به خاطر اینکه به همسرم شک دارم یا دوستش ندارم، نه بلکه خیلی هم دوستش دارم و به هیچ قیمتی هم حاضر نیستم زندگی مو از دست بدم. همه اینا رو گفتم که شما راهنماییم کنید با توجه به اینکه همسرم در دوران کودکی دوره سختی رو گذرونده و دو سه روزی هم هست عمل کرده و استرس براش خوب نیست و تو این چند هفته هم خودمو گول زدم که شاید گوشی دایی اش دست کسه دیگه ای بوده و غیره و غیره و غیره. راهنماییم کنید چکار کنم؟ آیا اصلاً در مورد این قضیه با همسرم صحبت بکنم یا نه؟